چرا بنیادگرایی دینی بدیلی برای تئوری‌های جهانی نیست؟

۲۲ شهریور ۱۳۸۷ | ۰۴:۳۱ کد : ۲۶۷۶ اخبار اصلی
نویسنده خبر: جواد ماه‌زاده
بعد از دوگانه هایی که تاریخ نظام بین الملل را به قبل و بعد از جنگ جهانی و پیش و پس از دوران جنگ سرد تقسیم می کرد، می توان از پیش از واقعه 11 سپتامبر 2001 و پسا 11 سپتامبر نیز به عنوان دوگانه یا دوسویه ای تاریخ ساز یاد کرد.
چرا بنیادگرایی دینی بدیلی برای تئوری‌های جهانی نیست؟
بعد از دوگانه هایی که تاریخ نظام بین الملل را به قبل و بعد از جنگ جهانی و پیش و پس از دوران جنگ سرد تقسیم می کرد، می توان از پیش از واقعه 11 سپتامبر 2001 و پسا 11 سپتامبر نیز به عنوان دوگانه یا دوسویه ای تاریخ ساز یاد کرد.
 
آنچه میان دوگانه های فوق، مرز مشترک ایجاد کرده و طی یکصد سال به تاریخ سیاسی جهان سمت و سو بخشیده همانا "ایدئولوژی" است. ذات هر دوگانه ای وصل به یک ایدئولوژی یا ایده ای مشابه آن است که میان خود و دیگری خطی پررنگ می کشد، به یکی تقدس می دهد و اعتبار از دیگری می ستاند. در دوگانه‌های تاریخی که جهان را همواره به دو شق برش داده، با یکسوی خیر و یکسوی شر مواجهیم، یکی سیاه و یکی سفید، یکی حق و دیگری باطل. اعتقاد به برتری نژادی و ضد یهودی‌گری آتشی به جان اروپا انداخت که زبانه هایش تا خاورمیانه کشید و هنوز هم شعله می کشد. با این تفاوت که ضدیتی دیگر به جای آن نشسته و این بار مسلمانان پست و حقیر شمرده می شوند. این همان دوسویه گی و دو شق بودن و میراث برجا مانده ای است که پس از پایان تاریخ و برچیدن دیوار برلین و خوش خدمتی گورباچف به غربیان، در جغرافیاهایی دیگر حلول کرده و صورتی تازه به خود گرفته است.
 
هواپیماهای استشهادی القاعده با خود سیمای تازه‌ای از خشونت آوردند. برخی این خشونت را برآمده از ذات اسلام و دستورات جهادی آن گرفتند و آن را با انتحارگران فلسطینی یکجا سنجیدند و با ساختن دشمنی تازه، جهان را باز دو تکه کردند. البته که واقعه 11 سپتامبر خاستگاهی فرهنگی و بنیانی دینی داشت؛ بنیانی بر مبنای تفسیر طالبانی از اسلام. و طالبان نماد یک جریان فکری و عقیدتی و تبلور عینی اندیشه ای است که در جای جای جهان اسلام نمایندگانی دارد. این نمایندگان اقلیتی تاثیرگذار و پرنفوذند. خاستگاهشان سنت است و رویایشان احیای سنت بدون هیچ دگردیسی و تطابق با بشر امروز.
 
بنیادگرایان دینی حاکمانی خیرخواه و مردمی نیستند و اساسا در هیچ کجا قادر به برپایی نظامی کارآمد حتی استبدادی نبوده اند. آنها موج سازانی هستند که جز تخریب برجا نمی گذارند. بازیکنانی که فقط بازی حریف را خراب می کنند و وقتی توپ زیر پایشان می افتد دور خود می گردند و برنامه ای برای اجرا ندارند. آنچه به ایشان قدرت و انگیزه می دهد همانا تقابل، دیگر ستیزی، خود حق پنداری و رقیب کشی است. چنین فعل و نیتی تنها از سرچشمه ایدئولوژی می نوشد. همان که مدفن اش در غرب است. دوستی از دانمارک برگشته تعریف می کرد که چگونه یک دختر کرد تبار عاشق جوانی دانمارکی شد و خانواده اش به رسم غیرت و تعصب، هر یک دشنه ای بر پهلوی دخترک زدند و قطعه قطعه اش کردند و ابایی هم از قانون نداشتند و وقتی پای ماجرا به مطبوعات و قانون رسید، هم روزنامه نگار و هم قاضی قادر به تحلیل واقعه نبودند و گویا از پیش نمی دانستند با چنین قتل جمعی و ارادی و از سر حواس چه باید کرد. ما می دانیم.
 
حاصل رویارویی بنیادگرایی طالبانی و حتمیت گریزی غربی همان تئوری "جنگ تمدن ها"ی هانتینگتون می شود که یکی به بومیت و سنت دل خوش دارد و یکی به فراگیری و جهانی سازی. دومی ارزش‌ها را در آینده و ساختن آینده می بیند و اولی حتی از پیچیده ترین دستاوردهای دومی بهره می گیرد تا سنت را احیا کند. گذشته در حال، گذشته در آینده؛ ملغمه ای پر تضاد که سر را به دوران می اندازد و شاید سر از برج های دوقلو دربیاورد.
 
وقتی ایدئولوژی محوران جدید به عکس دو ایدئولوگ پیشین جهان معاصر، توانایی تغییر مسیر دنیا را در خود نمی بینند و در برابر چشمان خویش فروریزی هویت و ارزش هایشان را نظاره می کنند، ناچار فرمان را کج می کنند و خود و دشمن را به دیوار می کوبند که یکسویش رستگاری و سوی دیگرش پاکسازی عالم از نیروی شر است.
 
شر – خواه یهود تصور شود و خواه سرمایه دار لیبرال – باید محو شود و آن زمان که یارای اثبات برتری نیست، چه بهتر که بازی به هم بریزد و برتری حریف به تاخیر بیفتد.
 
برخورد دوقلوهای القاعده به دوقلوی منهتن برخوردی از این سنخ و از سر پوچی و اضمحلال است. ایدئولوژی تازه سربرآورده در برابر نظام تک قطبی جهان نه دردی از خود دوا می کند و نه به درد زخم خورده های نظام تک قطبی می آید. در دنیای پساکمونیسم به ایدئولوژی نوظهوری نیاز است تا شانه‌های لیبرال دموکراسی را به خاک بمالد. سلطه آمریکا بر ساختار نظام بین الملل با قدرت گرفتن چین و روسیه و سازهای مخالفی که اتحادیه های منطقه ای می نوازند کاهش یافته اما همه اینها برای به زیر کشیدن لیبرالیسم نه تنها کافی نیستند، که خود روسیه و چین و حاکمیت های دیکتاتوری نظیر ونزوئلا و پاکستان هم نیمی از لیبرال دموکراسی یا شبیه آن را پذیرفته اند و خود را ملتزم به آن نشان می دهند.
 
این عصر هنوز بدیلی برای لیبرال دموکراسی در جیب ندارد. ترس از اسلام گرایی و بنیادگرایی دینی، همان وحشت از برهم خوردن نظم موجود با تحرکات خشونت طلبانه و انتحاری است. یک ایدئولوژی برای رقابت با ایدئولوژی دیگر باید کارآمدی و برتری‌اش را در قالبی عینی عرضه کند. کدام دولت اسلامی افراط‌ گرا توانسته پا بگیرد و مشروعیتی برای خود دست و پا کند و الگویی کارآمد شود برای تکثیر در سرزمین های هم کیش اش؟ ایدئولوژی های آخرالزمانی البته نظم مدنظر رهبران جهان را تهدید می کنند ولی به هر روی عاملانشان فاقد برنامه های اقتصادی و سیاسی مشخص برای اداره جهان و بهسازی وضع ابناء بشرند. بنیادگرایی دینی واجد اسلوب ذهنی و اعتقادی مشخص اما بی بهره از الگوهای عملی ایدئولوژی های نازیسم و مارکسیسم و مائوئیسم است.
 
اینان که از ترس جهانی شدن لیبرال دموکراسی و حذف یا هضم شدن خود در آن مقاومت می کنند، مقبولیت مردم هم کیش شان را نیز ندارند و اتفاقا خشم آنها یکی از همین است و دیگر از کارآمدی نظام جهانی، مقبول واقع شدن آن، اتصال اقتصاد همه کشورها به یکدیگر و گسترش حقوق بشر غربی.
 
راه بازگشتی وجود ندارد. یگانه راه مقابله برای آنان تخریب بازی، تاخیر انداختن در موفقیت حریف و بحران سازی در نظام های دموکراتیک برای خدشه وارد آوردن بر اعتبار دموکراسی است و امروز نیز بیش از همیشه در آن کوشا هستند.
جواد  ماه‌زاده

نویسنده خبر


نظر شما :