دانیل اورتکا، انقلابی بد اقبال؟

۱۷ تیر ۱۳۸۷ | ۱۷:۲۳ کد : ۲۲۳۵ اخبار اصلی
آیا آقای اورتگا را باید یک انقلابی بد اقبال دانست؟ او ، برخلاف چاوز، در جنگ چریکی شرکت کرده اما چطور است که اعتبار او نزد « مترقی » های دنیا به پای کاسترو و ... هم نزدیک نمی شود. علت چیست؟
دانیل اورتکا، انقلابی بد اقبال؟
در خبرها بود که همرزمان دیرین دانیل اورتگا به او پشت کرده اند؛ از جمله، شهردار ماناگوا، پایتخت کشور که از دوران مبارزات چریکی از یاران نزدیک اورتگا بود ( " نیویورک ریویو "، 12 ژوئن 2008). همچنین، گروهی از روشنفکران سرشناس کشور به اورتگا نامه نوشته و او را به کاربرد شیوه های استبدادی متهم کرده اند ( " گاردین هفتگی "، 3 ژوئیه 2008). در این مقاله بررسی می کنیم که چرا چنین شده ومشکلات و تنگناهای نیکاراگوئه و دانیل اورتگا چیست و از چه عواملی سرچشمه می گیرد.
 
دانیل اروتکا، رئیس جمهوری کنونی نیکاراگو، به اندازه کافی در ایران شناخته شده است. در دهة 1970 به اتفاق همرزمانش در« جبهة آزادیبخش ملی ساندینسیت» (Sandinista National Liberation Front) علیه دیکتاتوری ژنرال آناستاسیو سوموزا و خاندان او قیام کرد. چریک­های ساندینیست در 1979 پیروزمندانه وارد ماناگوا پایتخت کشور شدند. سوموزا فرار کرد و دانیل اورتگا رئیس جمهور شد.
 
آن ایام، به دنبال پیروزی تاریخی فیدل کاسترو و چه­گوارا در کوبا، کمابیش سراسر امریکای لاتین در شرّ وشور مبارزات چریکی فرو رفته و «تب انقلاب» همه جا را فرا گرفته بود.
 
به سبب دخالت های آشکار و پنهان امریکا، و به رغم تلاش های کاسترو و تداوم مبارزات چریکی چه­گوارا، «انقلاب » در کشور های دیگر آن منطقه پیروز نشد. برعکس، دولت های نظامی خشن و سرکوبگر در آن کشورها بر سرکار آمدند که داستان پیگیری خشونت های ارتکابی آنها هنوز هم ادامه دارد.
 
اما « انقلاب» با عملیات قهر آمیز آن دولت های دیکتاتوری، که هزاران کشته و «ناپدید» برجای گذاشت، ریشه کن نشد؛ در کجا دیده ایم که فشار و سرکوب، گرچه ممکن است در کوتاه مدت بظاهر موفق شود، بتواند در میان مدت و دراز مدت به نابود کردن خواسته ها و آمال مردم تحت ستم، که در عین گرفتاری و فلاکت شاهد بهره مندی و تنعم« خواص» هستند و خشم و غیض درونی آنها هردم سرکش تر می­شود، موفق شود؟
 
نیکاراگوا از کشورهایی بود که مبارزات چریکی در آنجا بعد از کوبا به ثمر رسید و دولت ساندینیست به ریاست اورتگا به قدرت رسید. اما تحریکات واشنگتن بی درنگ آغاز شد. با حمایت امریکا، ارتشی عمدتا مزدور، موسوم به کنتراها به مبارزه با دولت ساندینیست ها پرداخت. نیکاراگوا مشمول تحریم های اقتصادی و سیاسی پنهان و آشکار شد. و سرانجام در انتخاباتی که در 1990 برگزار شد، مخالفان برنده شدند و اورتگا سقوط کرد.
 
انقلابیِ دمکرات !
در آن میان، نکته جالب نظر این بود که دانیل اورتگا، برخلاف همتایان انقلابی خود در کشورهای دیگر، به نتیجة انتخابات « دمکراتیک» گردن نهاد و از قدرت کناره گرفت. این موضوع ظاهراً می باید برای او در بین دولت هایی که به سرکردگی امریکا داعیه برقراری دمکراسی دارند، امتیازی مثبت به ارمغان می آورد اما، چنانکه خواهیم دید، چنین نشد!
 
نیکاراگوا در طول یکصد سال گذشته، شاید بیش از هر کشور دیگری در معرض دخالت خارجی، سرکوبگری، و شورش و قیام محرومان قرار داشته است. دخالت آشکار واشنگتن از سال 1909 آغاز شد که فیلاندر ناکس(Philander Knox)، وزیر خارجه وقت امریکا، اسباب سقوط خوزه سانتوس زلایا (J.S. Zelaya)، رئیس جمهوری وقت نیکاراگوا را، که می گویند محکم ترین و درخشان ترین رهبری است که تاکنون نیکاراگوا به خود دیده است، سازمان داد. زلایا درصدد بود که بر شرکت های آمریکایی فعال در نیکاراگوا اعمال کنترل کند. و جالب توجه است بدانیم که آقای ناکس قبلاً وکیل حقوقی یکی از آن شرکت ها، یعنی « شرکت معدنی لوس آنجلس» بود. بعد از براندازی هم حسابدار ارشد همان شرکت به ریاست دولت نیکارگوا منصوب شد!
 
سه سال بعد، این دولت مجبور شد برای سرکوب کردن قیام ملی مردم از تفنگداران دریایی امریکایی تقاضای دخالت و کمک کند. این تفنگداران بیش از بیست سال در نیکاراگوا باقی ماندند، اما موفق به درهم کوبیدن نهضتی چریکی که اوگوستو چزار ساندینو (A.C. Sandino) دردهه های 1920 و 1930 سازمان داده بود نشدند ( ساندینیست های کنونی نام خود را از همان رهبر چریکی مبارز و محبوب گرفته اند).
 
ساندینو در 1943 به دستور ژنرال سوموزا ترور شد، و این ژنرال و خاندان و اطرافیان عمدتاً فاسد و حریص او به مدت چهار دهه با حمایت آمریکا به جبّاری بر نیکارگوا حکومت کردند، تا سرانجام با قیام ساندینیست ها که از اوایل دهه 1960 آغاز شده بود برافتادند.
 
انقلابی معتدل!
پیروزی ساندینیست ها طبعاً با شعارهای انقلابی و ضد امپریالیستی همراه شد. فیدل کاسترو در اوج محبوبیت خود بود و همگان نقش او را در این پیروزی به عیان شاهد بودند، موضوعی که بر اعتبار و «سوکسه»انقلابی او بسیار می افزود.
 
با این حال، اورتگا، با وجود سخن سرایی های ناگزیر انقلابی، همواره نوعی ملایمت و اعتدال از خود نشان می داد، شیوه ای که همچنانکه خواهیم دید، تا به امروز نیز ادامه دارد. هرگز دامنه چیرگی و قهر دولت را مطابق «الگوی کوبا» گسترش نداد، با آمریکا قطع رابطه نکرد، و راه سرمایه گذاری غربی ها را نبست. به قول گزارشگر «نیویورک ریویو» (12 ژوئن 2008)، « هر چند اعتقادات ضد امپریالیستی خود را پنهان نمی کند، همیشه مواظب است تا پل های ارتباط با واشنگتن را به آتش نکشد.»
 
در اینجا، اشاره ای به گفتة برخی از ناظران مناسبت دارد. به نظر اینان، « نئوکان » ها در امریکا، به تعبیری، « نئو » یعنی تازه و جدید نیستند بلکه سابقه ای دیرین دارند. در واقع، همین ها بودند که چون « همه چیزها » را می خواستند و تصور می کردند که با کمک نیروی نظامی می توانند به تمام خواسته های خود دست یابند ( که نتیجه این سیاست را در ویتنام دیدیم و هم اکنون در عراق و افغانستان شاهدیم)، برای کاسترو راهی بجز تکیه به شوروی و برقراری رژیم کمونیستی در کوبا باقی نگذاشتند. در حالی که نهضت 23 ژوئیه کاسترو که با حمایت دانشجویان، کارگران شهری، و بعضی از کشاورزان در 1959 موفق به برانداختن دولت سرکوبگر و فاسد ژنرال باتیستا شد، با حزب کمونیست کوبا کشمکش داشت و در جریان مبارزات چریکی خود با این حزب همرزم و همگام نبود.
 
سیاست های این « محافظه کاران » امریکایی در کشورهای دیگر نیز نتایجی مطلوب به بار نیاورد. در واقع، به رغم شعارهای « دمکراتیک » این جماعت، در کشورهایی چون فیلیپین، برزیل، آرژانتین، ایران و غیره باعث بر آمدن نظام­های دیکتاتوری شد، نظام هایی که بذر دشمنی و بدبینی نسبت به امریکا را کاشتند.
 
توجه به این سخن پاره ای از ناظران جالب نظر است که باید دید امریکا، با وجود آنکه میزان « استعمارگری اش » هرگز به درجة دولت های استعمارگر کلاسیک نظیر بلژیک و پرتغال واسپانیا و فرانسه و بریتانیا نرسیده است و میزان کمک های اقتصادی آن نیز به طور مطلق از همه آن دولت ها- و شاید از مجموع « کمک های» آن دولت ها به تجاوز می کند - چرا در جوامع عقب مانده دنیا این همه نامحبوب و مورد سوء ظن و نفرت قرار دارد؟
 
از غرایب سیاست های امریکا!
اشاره کردیم که اورتگا همواره تا حدودی ملایمت و اعتدال و آمادگی برای سازش و تفاهم از خود نشان داده است. دور اول ریاست جمهوری او فعلاً به کنار، اما از زمانی که در آغاز سال 2007 دوباره به ریاست جمهوری نیکاراگوا رسید نیز همین روحیه و روش را پیگیری کرده است.
 
در مارس امسال، که نیروهای دولت کولومبیا، نزدیک ترین متحد جورج بوش در امریکای جنوبی، در تعقیب چریک هایی که گفته می شد از حمایت چاوز، رئیس جمهوری ونزوئلا، برخوردار هستند، به خاک اکوادور همسایه نیکاراگوا تجاوز کردند و باعث بروز بحران سیاسی و دیپلماتیک شدیدی در آن منطقه شدند، به نحوی که رئیس جمهوری کولومبیا خواستار محاکمه چاوز در محضر دادگاه جنایی بین المللی شد، اورتگا به منظور نشان دادن همبستگی خود با چاوز، بی درنگ رابطه اش را با کولومبیا قطع کرد. اما درست یک روز بعد، یعنی وقتی که هنوز سفیر کولومبیا فرصت ترک نیکاراگوا را پیدا نکرده بود، نظرش را تغییر داد و روابط با کولومبیا را دوباره برقرار ساخت.
 
به علاوه، اجازه داد تا امریکا سفارتخانه بزرگی، که می گویند گسترده ترین سفارت آن کشور در امریکای لاتین است و گنجایش 600 نفر را دارد، بر تپه ای مشرف بر پایتخت نیکارگوا احداث کند.
 
همچنین، رابرت کالاهان (  R.Callahan) نامزد جورج بوش برای تصدی مقام سفارت امریکا در نیکاراگوا را پذیرفت. در حالی که این شخص در دهه 1980، وقتی دستیار جان نگروپونته سفیر وقت آمریکا در هندوراس بود، ساماندهی کنتراها را بر عهده داشت، ارتشی مزدور که برای براندازی اورتگا و ساندینیست ها تشکیل شده بود (  آقای نگرو پونته همان چهره شاخص « نئوکان »هاست که در سالیان اخیر مدتی سفیر آمریکا در عراق اشغال شده و رئیس سازمان ملی اطلاعات آمریکا بود و اکنون معاون ارشد خانم رایس است. )
 
اورتگا حتی آرتورو کروز سکوییرا ( A.Cruz Sequeira ) را به سفارت ماناگوا در واشنگتن منصوب کرد، در صورتی که این شخص از حامیان کنتراها در دهه 1980 بود و  پدرش را سیا مأمور کرد تا در انتخابات 1984 به رقابت با اورتگا نامزد ریاست جمهوری شود.
 
با این اوصاف، همه چیزها ظاهراً حکم می کند که آمریکا باید از چریکی انقلابی، که هم نشان داده به رأی دمکراتیک مردم احترام می گذارد و هم بجز گهگاهی در کلام و بیان اثری از تندروی های همتایان انقلابی و ضد امپریالیست خود بروز نمی دهد، حمایت کند. اما چنین نیست! عقل سلیم ظاهراً حکم می کند که مثلاً در برابر « الگوی کاستروی تندرو » به برآمدن نمونه ای از یک « انقلابی واقع بین » کمک شود، ولی واشنگتن از این حمایت دریغ دارد و اورتگا را بناچار به چاوز متکی کرده است.
 
کشوری فقیر و درمانده
نیکاراگوا یکی از فقیرترین کشورهای آمریکای جنوبی است. به قول همان گزارشگر:« با هر معیاری که بسنجیم، وضع نیکاراگوا اکنون از همیشه بدتر است. » پول هایی وجود دارد اما بخش اعظم آنها نصیب « خواص » می شود:« 10 درصد نیکاراگوایی ها کمابیش نیمی از کل درآمد مملکت را به خود اختصاص داده اند، در حالی که حدود 80 درصد از مردم آن کشور با در آمد روزانه ای کمتر از دو دلار زندگی می کنند. »
 
به گزارش سازمان خواربار کشاورزی ملل متحد، 27 درصد مردم مملکت گرفتار گرسنگی و کم غذایی هستند. صدها هزار نفر از شهروندان مملکت در جست و جوی کار به کوستاریکا و سایر کشورها کوچیده اند.
 
یک جوان 26 ساله امریکایی که در یکی از شهرهای شمالی نیکاراگوا زندگی می کند، به گزارشگر مزبور چنین گفته است:« هیچ دوستی در میان هم سن و سال های خود ندارم، زیرا همه جوانان این شهر آن را ترک کرده اند.»
 
فقر وحشتناک اکنون مدتهاست که به واقعیتی بومی در نیکاراگوا تبدیل شده است و دولت های چپ، میانه، و راست موفق به درمان آن نشده اند. اکثر مردم از داشتن اشتغال تمام وقت محروم اند. کمبود انرژی مانع از فعالیت و تولید کارخانه های باقیمانده است. چاوز، با عرضه کردن سالانه حدود 10 میلیون بشکه نفت، با شرایط اعتباری آسان، به بزرگترین حامی نیکوکار نیکاراگوا تبدیل شده است. نیکاراگوا نه نفت تولید می کند و نه قدرت مالی خرید آن را دارد.
 
اورتگا در سخنانی که در دیدار خود از کاراکاس در ژانویه گذشته ایراد کرد چنین گفت:« بدون همکاری نفتی ونزوئلا، اقتصاد نیکاراگوا فرو می پاشید. ما نفت نداریم. به سادگی این که، اگر کمک چاوز نبود، کشور در آشوب و اغتشاش فرو می رفت. » و بعد هم، البته طبق « روال معمول »، کمبودها را ناشی از « جباریت کاپیتالیسم جهانی » برشمرد.
 
او، در عین حال، علی رغم سخن سرایی ضد کاپیتالیسم جهانی، به نهادهای این امپریالیسم سر سازش نشان داده است. وی اخیراً با صندوق بین المللی پول موافقتنامه ای امضا کرد که امتیازاتی را که صندوق به رئیسان جمهوری دست راستی پیشین داده بود همچنان محفوظ نگاه می دارد.
 
در ژانویه گذشته، در مراسم استقبال از رئیس سپاه صلح آمریکا، برنامه های این سپاه را « بسیار پر ارزش » خواند. به علاوه در سفری سراسری در مملکت با رئیس یکی از مؤسسات آمریکایی (Millennium Challeng Gorporation) همگام شد و از این موسسه که به کشورهای در حال توسعه کمک می کند ستایش کرد.
 
با این حال، اورتگا که این بار با 38 درصد آرا به ریاست جمهوری انتخاب شد، اکنون با سقوط محبوبیت خود روبروست. بنا به یک نظرسنجی که اخیرا یک مؤسسه مکزیکی در بیست کشور نیمکره غربی انجام داد، « میزان محبوبیت اورتگا از همه سران دیگر، بجز نیکانور دوارتر (  Nicanor Duarter) رئیس جمهور پاراگوئه، کمتر است. »
 
مردمان فرو دست نیکاراگوا که حامیان اصلی اورتگا محسوب می شوند، کم کم امید خود را به او دارند از دست می دهند. با آنکه اکثر کارگران و کشاورزان معتقدند که سه رئیس جمهوری غرب گرایی که در فاصله دو دولت اورتگا برسرکار آمدند فقط به خاطر جیب خود کار می کردند، در حالی که اورتگا به فقیران توجه دارد و از لکه فساد شخصی بری است، در عین حال قادر به بهتر کردن زندگی مردم نشده است.
 
رئیس یکی از کتابخانه های عمومی شهرستانی چنین می گوید:« در امور سلامت و آموزش بهبودهایی حاصل شده است، اما اقتصاد هنوز مسئله اصلی است. ما ارباب خود نیستیم و با لطف شرکت ها و دولت های خارجی گذران می کنیم. مردم مدتهاست که به دولت کنونی چشم امید بسته اند. اما هنوز در انتظارند. »
 
چیزی نمی توان اضافه کرد، بجز حیرت از سیاست های متناقض واشنگتن. معلوم نیست چرا به دولتی که با رأی مردم بر سر کار آمده، هنوز از حمایت بخشی چشمگیر از ملت برخوردار است، در برنامه ریزی ها و مناسبات خود با دیگران تا حد ممکن اعتدال و واقع بینی نشان می دهد، و اگر از آن حمایت کنند براستی کاری برای بهبود وضع کشور و مردم آن انجام خواهد داد، کمک نمی کنند و آن را اجباراً به دامن آقای چاوز می اندازند که ضدیت او با آمریکا عیان است و هواخواه « سوسیالیسم قر ن 21» محسوب می شود.
 
آیا آقای اورتگا را باید یک انقلابی بد اقبال دانست؟ او ، برخلاف چاوز، در جنگ چریکی شرکت کرده و پس از رسیدن به قدرت از روند و منطق دمکراتیک پیروی کرده است. اما چطور است که اعتبار و حیثیت او نزد « مترقی » های دنیا به پای کاسترو و چه گوارا که هیچ، حتی به حامی کنونی اش آقای چاوز هم نزدیک نمی شود. واقعاً علت چیست؟ بد اقبالی او، سیاست های متناقض آمریکا، ضعف و فقر نیکاراگوا، یا چیزهای دیگر؟

( ۲ )

نظر شما :