انعطاف ناپذیری به جاى دیپلماسی
دومين مقاله اختصاصى ايمانوئل والرشتاين براى ديپلماسى ايرانى
مایه فخر رئیس جمهور جورج بوش و جماعت نومحافظه کار همراهش این بود که آنها در مقابل حکومت هایی که دوستشان ندارند، سیاست انعطاف ناپذیری را بکار گرفته اند، نه سیاست تملق و چاپلوسی را. سال 2002، در گزارش سالیانه وضعیت ایالات متحده (State of the Union Speech) بوش محور شرارت را –که شامل ایران، عراق و کره شمالی می شد- محکوم کرد و خاطرنشان کرد ایالات متحده حکومت های این کشورها را خلع سلاح خواهد کرد، نه اینکه با آنها مذاکره کند.
اندکی پس از این سخنرانی، بوش چارچوب توافقی سال 1994 را، که کلینتون بر سر آن با کره شمالی مذاکره کرده بود، تعلیق کرد. در پاسخ، کره شمالی رآکتور هسته ای خود را مجدداً به راه انداخت و همکاری هایش را با آژانس بین المللی انرژی اتمی قطع کرد. پس از این اقدام، ایالات متحده از مذاکره دوجانبه با کره شمالی خودداری و اصرار کرد که تمام گفتگوها صرفاً در چارچوب مذاکرات به اصطلاح شش جانبه (شامل ایالات متحده، کره شمالی، کره جنوبی، چین، ژاپن و روسیه) انجام شود.
سال 2006، کره شمالی رسماً بمب هسته ای خود را آزمایش کرد. اندکی پس از این آزمایش، ایالات متحده مذاکرات دوجانبه خود با کره شمالی را مجدداً آغاز کرد، همان مذاکراتی که پیش تر از انجام آن سر باز زده بود. ژوئن 2008، اولین نتایج ملموس این مذاکرات اعلام شدند. کره شمالی یکی از برج های خنک کننده خود را منهدم کرد و ایالات متحده در مقابل، این کشور را از فهرست کشورهای تحت تحریم قانون تجارت با دشمن (Trade-with-Enemy Act) حذف و کمک های غذایی خود را به کره شمالی ارسال نمود. از نگاه طرف امریکایی «پیشرفت تدریجی»ای رخ داده بود.
بازگشت ایالات متحده به دیپلماسی و پذیرش پیشرفت تدریجی، از جانب نومحافظه کارانی که اغلب ایشان اکنون خارج از دولت قرار دارند محکوم شد، کسانی مانند جان بولتون، این روز را روزی «بسیار بسیار غم انگیز» خواند، روزی که در آن ایالات متحده «تمام داروندارش را باخته است». باورها بر این است که دیک چنی، معاون بوش، نتیجه جنگ درون کابینه را به طرفداران مذاکره، رایس و رابرت گیتس، وزیر دفاع، واگذار کرده است. موافقان این مذاکرات در داخل حکومت از آن به عنوان «توفیق دیپلماتیک» استقبال کردند. به اعتقاد گروهی دیگر، اگر آمریکا چارچوب توافقی را تعلیق نکرده بود احتمالاً کره شمالی هیچ گاه موفق به آزمایش بمب هسته ای نمی شد. به همین دلیل این گروه می گفتند که عدم مذاکره در حقیقت به جای اینکه جلوی تبدیل کره شمالی به قدرت هسته ای را بگیرد آن را تسریع کرده است.
در فاصله سال های 2002 تا 2006 چه رخ داد که ایالات متحده از موضع «انعطاف ناپذیر» رو به رویکرد «دیپلماتیک» آورد؟ فهمیدنش آسان است. جنگ در عراق افتضاح به تمام معنا بود، و (به همراه جنگ در افغانستان) تمام دستگاه نظامی آمریکا را به کار گرفت. هنگامی که کره شمالی بمب هسته ای خود را آزمایش کرد، نظامیان آمریکایی به بوش فهماندند هیچ راهی وجود ندارد که در برابر کره شمالی نیز دست به اقدام نظامی بزنند. به همین خاطر، هنگامی که کره شمالی به بمب دست یافت تنها گزینه باقی مانده دیپلماسی بود. هضمش برای بوش واقعاً سخت بود، اما غیر از این چه کار می توانست بکند؟ آیا «دیپلماسی» به کار می آید، یعنی می تواند کره شمالی را برای به کنار گذاشتن سلاح های هسته ایش متقاعد کند؟ شاید نه. اما آمریکا جز این چه کار می تواند بکند؟
حالا به سراغ اسرائیل بیاییم. این کشور همواره انعطاف ناپذیری را به دیپلماسی ترجیح داده است. آنها در ابتدا کشوری به نام فلسطین را به رسمیت نمی شناختند که بخواهند با آن مذاکره کنند. بعدتر، با یاسر عرفات و ساف مذاکره نمی کردند مگر اینکه آنها حاضر می شدند اسرائیل را به «رسمیت» بشناسند و هر نوع خشونت را محکوم کنند. پس از آن، وقتی انتفاضه اول نشان داد که اسرائیل اکنون با مشکل جدی به نام شورش فلسطینی ها مواجه است، این کشور توافقات اسلو را پذیرفت؛ توافقی که به حکومت خودگردان فلسطینی اختیارات دو فاکتوی بسیار محدودی در بخش هایی از غزه و کرانه باختری می داد. پس از انتفاضه دوم، اسرائیل دوباره عرفات را بایکوت کرد و تنها مذاکرات جسته و گریخته ای با قائم مقام او، محمود عباس، انجام می داد.
سال 2006 در فلسطین انتخابات برگزار شد. فتح، حزب محمود عباس، از حماس، که موضع رسمی اش خودداری از به رسمیت شناختن مشروعیت حکومت اسرائیل بود، شکست خورد. به همین خاطر بار دیگر اسرائیل «انعطاف ناپذیری» را از سر گرفت. آنها با دولت حماس به هیچ وجه مذاکره نمی کردند، مگر اینکه –و تا اینکه- آنها در موضع اصولی خود تجدیدنظر می کردند. دولت آمریکا از اسرائیل در این جریان حمایت تامّ و تمام می کرد.
سال 2007 فلسطین وارد جنگ داخلی شدیدی شد. عباس، که اکنون رئیس جمهور شده بود، نخست وزیر عضو حماس را برکنار کرد. حماس این عمل را غیرقانونی خواند و نتیجه نهایی این شد که حماس کنترل کامل غزه را در دست گرفت، در حالی که نیروهای محمود عباس کنترل نسبی کرانه باختری را به دست آوردند. اکنون دو دولت بر سر کار بودند. اسرائیلی ها و ایالات متحده تنها حکومت عباس را به رسمیت شناختند و تلاش کردند حماس، و در نتیجه غزه، را با کنترل شدید ورود و خروج افراد و مواد غذایی درغزه، منزوی کنند.
در عرصه جهانی، اسرائیل و ایالات متحده از دیگران می خواستند که از بایکوت کامل حماس حمایت کنند که اتحادیه اروپا و سازمان ملل تا حد زیادی با آنها همراهی کردند. حتی اصرار آنها بر این بود که افراد عادی نیز از تحریم تبعیت کنند. هنگامی که یکی از مشاوران اوباما فاش کرد که در شغل اصلی خود ]به عنوان مدیر یک اتاق فکرحل بحران خاورمیانه- م.[ باید با حماس ملاقات کند و این کار را کرده است، اوباما برای قطع ارتباط با او به سرعت تحت فشار قرار گرفت، و ارتباط قطع شد.
اکنون انعطاف ناپذیری اسرائیل جای خود را ناگهان به دیپلماسی داده است. هجدهم ژوئن، حماس و اسرائیل آتش بس رسمی برقرار کردند. هر دو متعهد شدند عملیات نظامی بر ضد طرف مقابل را متوقف کنند و محدودیت های مرزی برداشته شد. ایالات متحده از این توافق حمایت کرد و در کابینه اسرائیل تنها چهار رأی مخالف به این طرح داده شد. همان طور که انتظار می رفت تندروهای اسرائیلی و جامعه یهودی آمریکا به سرعت آتش بس را محکوم کردند، به همان دلیلی که نومحافظه کاران توافق ایالات متحده با کره شمالی را محکوم کرده بودند. آنها اعتقاد داشتند توافق اثربخش نخواهد بود چون دوام نخواهد داشت. شاید. و روز 29 ژوئن اسرائیل در ادامه این سیاست با حزب الله معامله ای جنجالی بر سر تبادل اسرا انجام داد. برای دو سرباز اسیر اسرائیلی که احتمالاً اکنون مرده اند، اسرائیل یک شخصیت مهم حزب الله را که مسئول قتل اسرائیلی هاست، آزاد می کند.
چرا اسرائیل از انعطاف پذیری رو به دیپلماسی آورده است؟ قطعاً منافع انتخاباتی در این مسئله لحاظ شده اند، اما علت اصلی آن است که اسرائیلی ها متوجه شده اند نمی توانند از راه نظامی حملات فلسطینی ها به شهرک های اسرائیلی را متوقف کنند. دیگران نیز با فهم این مسئله به نتایجی رسیده بودند. محمود عباس مذاکرات با حماس را از سرگرفت. مصری ها از اسرائیل و آمریکا خواستند با حماس مذاکره کنند. و البته موقعیت دیپلماتیک اسرائیلی ها از دو سال پیش ضعیف تر است، اگر از مقایسه آن با دوران عرفات سخنی به میان نیاوریم. در همین حال، فرانسوی ها به این نتیجه رسیده اند که اکنون زمان مناسبی است تا اسرائیل برای مصالحه جدی تحت فشار گذاشته شود. آیا سیاستمداران آمریکایی، چه درون حکومت و چه خارج از حکومت، به همین اندازه جسورند؟ در مورد حزب الله هم اسرائیلی ها تلاش کردند از راه نظامی آنان را نابود کنند و در این راه شکست سختی خوردند. این روش محدودیت قدرت نظامی اسرائیل را به خوبی نشان داد و آنها را شرمسار کرد.
انعطاف ناپذیری خوب است اگر توان پیشبرد آن را داشته باشید. دیپلماسی چیزی است که در یک درگیری دوطرفه بر طرف قوی تر تحمیل می شود. آمریکایی در مورد کره شمالی و اسرائیلی ها در مورد غزه/فلسطین و لبنان این مسئله را فهمیده اند، اگرچه اندکی دیر. با این حال دیر فهمیدن بهتر از هرگز نفهمیدن است. آیا اکنون به باقی ما نیز اجازه حمایت و بکارگیری چنین روابط دیپلماتیکی، که حکومت بوش و دولت اسرائیل به آن مشروعیت بخشیده اند، داده می شود؟
نظر شما :