ايران ستيزى دولت امريکا

۰۸ تیر ۱۳۸۷ | ۱۶:۲۴ کد : ۲۱۸۰ اخبار اصلی
مقاله محمد کاظم سجاد پور در روزنامه اعتماد
ايران ستيزى دولت امريکا
در مقدمه بايد عرض کنم که در امنيت خليج فارس سه دسته بازيگر اصلى و محورى وجود دارد که عبارتند از کشورهاى عربى حاشيه خليج فارس، ايران و يک دولت فرامنطقه يى به نام امريکا.
 
کشورهاى ديگر فرامنطقه يى مهم هستند، ولى آنان در مرحله بعد از امنيت قرار مى گيرند، امنيت خليج فارس در مرحله اول در تعاملى که بين اين سه دسته از بازيگر وجود دارد، شکل مى گيرد و در اين وسط عامل امريکا بسيار حساس و مهم است، به خصوص در تحول خاصى که در چند سال گذشته در منطقه رخ داده است.
 
 با در نظر گرفتن فاکتور امريکا در خليج فارس و امنيت خليج فارس و وضعيت خاصى که حاکم بر اين منطقه از نظر حضور امريکا هست؛ در صحبت کوتاهم سه پرسش اساسى را مطرح و سعى مى کنم به آنها پاسخ بدهم و از پاسخ به آنها يک مفهوم بندى براى درک تحولات امنيتى خليج فارس و احتمالاً رسيدن به يک راه حل عرضه کنم.
 
سوال نخست اين است که کلاً ماهيت سياست خارجى امريکا در خليج فارس چيست؟ و در همين رابطه سوال دوم اين است که ايران ستيزى چه بخشى، چه فرمى و چه نمادى را در سياست خارجى امريکا در اين منطقه دارد؟ و سرانجام سوال سوم به تاثير ايران ستيزى بر امنيت خليج فارس در رفتارى که امريکا در اين منطقه دارد برمى گردد.
 
در خصوص بحث اول؛ يعنى سياست خارجى امريکا من وارد جزييات نمى شوم و فقط اشاره مى کنم از نظر نظريه هاى روابط بين الملل، فکر مى کنم رفتار امريکا را با ترکيبى از نظرات رئاليستى و ساده انگارى مى توان بررسى کرد، بدين معنا که هدف اصلى امريکا يک هدف رئاليستى از نظر تئورى هايى که در مکتب رئاليست ها وجود دارد و حفظ و افزايش قدرت است.
 
 هميشه سياست امريکا در خليج فارس حفظ قدرت و افزايش آن بوده و اين خط ممتد به رغم مراحل مختلفى که داشته، اعم از دکترين دوستونى نيکسون، اعم از تکيه بر تعادل قوا بين ايران و عراق يا در مراحلى مهار دوجانبه و بعد هم حضور مستقيم و نظريه هاى گوناگونى که حتى در دولت بوش در دوره اول به آن بى ثباتى سازنده مى گفتند هم حول يک هدف و آن حفظ و افزايش قدرت بوده که هدفى است که در مکتب رئاليسم شناخته شده است.
 
 امريکا به هيچ ميزانى از قدرت راضى نيست و در هر مرحله يى از قدرت، افزايش بيشترى از قدرت در منطقه خليج فارس را دنبال کرده است. در تعاملاتى که در بعد از جنگ جهانى دوم به طور عام و بعد از خروج نيروهاى انگليسى به طور خاص و بعد در رقابت هاى شرق و غرب و نهايتاً در دوران بعد از جنگ سرد امريکا دنبال کرده است، اين خط حفظ و افزايش قدرت در آن بوده است. اما در دوران بعد از انقلاب اسلامى نکته مهمى که وجود دارد، اين است که سياست خارجى امريکا در اين منطقه يک عنصر پايدار کهن 30ساله دارد به نام «ايران ستيزى».
 
 يعنى در خليج فارس مثل ساير جاها تکيه بر معرفى ايران به عنوان دشمن، يک جزء ثابت و پايدار در سياست خارجى امريکا به صور مختلف بوده است. اين «ايران ستيزى» جايى است که به اصطلاح ايرانى در ذهنيت استراتژيکى امريکا ساخته شده و اين ايران عرضه شده که ايران خطرناکى است بايد عليه آن اقداماتى صورت گيرد و هر فرم و شکلى از رفتار اين کشور خطرناک است.
 
از اينجا وارد بحث دوم مى شوم که اين عنصر چگونه بوده است؟ ايران ستيزى در سياست خارجى امريکا پيشتر ساخته شده و در مراحل مختلف اين ساختمان با مفاهيم جديدى دگرگون شده است.
 
 به طور کلى «ايران ستيزى» در سياست خارجى امريکا در درجه نخست به عنوان يک افزار استفاده شده است. ابزارى براى حضور بيشتر و براى توليد افزايش قدرت، حتى براى توليد فضاى امنيتى جهت فروش تسليحات و اين ابزار کار خودش را کرده است، منتها به مرور يک فاکتور ديگر يا کارکرد ديگرى هم پيدا کرده و تبديل به هدف شده است.
 
يعنى اصلاً يکى از مسائل اساسى در سياست خارجى امريکا اين است که مهم نيست ايران در منطقه خليج فارس چه کار مى کند. به نظر من ايران در تعامل دوجانبه با کشورهاى خليج فارس در مواردى روابط بسيار حسنه و در الگوهاى روابط دوجانبه الگوهاى متعارف و مناسبى دارد ولى هيچ وقت به اين ابعاد مثبت نگاه نمى شود، چون هدف حذف ايران و ايران ستيزى شده است. يعنى ايران ستيزى از حالت افزار به حالت هدف رسيده و در مرحله بعد که به نظر من حساس تر و سخت تر است حالت ساختارى و استخوانى پيدا کرده است، يعنى جزء ذهنيت منطقه و ذهنيت امريکا است، به طورى که هر کسى که از امريکا مى آيد از اينجا شروع مى کند؛ در واقع سخنرانى باراک اوباما بعد از انتخاب به کانديداتورى حزب دموکرات در رابطه با ايران بخشى از اين ساختارى شدن ذهنيت مقابله و خطر معرفى کردن ايران است که اين ساختمان در حال دگرگونى هر روز يک عنصرى را پيدا مى کند، ولى شکل آن حالت پايدارى دارد.
 
 در اينجا بايد اشاره کنم که کلاً در درجه نخست امنيت منطقه منتج از ساختارها است؛ ساختارهاى اقتصادى، سياسى- بين المللى، ساختارهاى منطقه يى و ساختارهاى ملي. ولى به جز اين نقش بازيگران متعدد هم بسيار مهم است اما نقش گفتمان ها و نحوه يى که بازيگران در اين فضا حرکت مى کنند و حرف مى زنند و از ديگران تصويرى مى سازند، حائز اهميت است و اين بعد گفتمانى در امنيت خليج فارس- عنصر ايران ستيزى از طرف امريکا- به اصطلاح يک بحث گفتمانى است که امريکا سعى مى کند به آن حالت جهانى هم بدهد و اين ضرورت توجه به گفتمان هاى امنيتى در خليج فارس را برجسته تر مى کند. به طور کلى سه دسته فراگفتمان در امنيت خليج فارس وجود دارد که من اسم آنها را 1- فراگفتمان هويت و جهت
 
2- فراگفتمان منفعت و امنيت و 3- فراگفتمان هژمونى و مقاومت گذاشته ام و در تمام اينها عنصر ايران برجسته است و به طور اختصاصى در گفتمان دوم يعنى منفعت و امنيت که بيشتر گفتمان هاى دولتى است که چه چيزى امنيت خليج فارس را تهديد مى کند و چگونه بايد اين امنيت را تبديل کرد. بحث هاى ايران ستيزى يک قالب پايدار است ولى مفاهيم جديدى مى گيرد.
 
گفتمان هاى جديدى که در اين فراگفتمان مطرح است يکى ظهور قدرت منطقه يى ايران است. برآمدن ايران در گفتمان خطرستيز به عنوان مثبت قلمداد نمى شود. مى گويند اين قدرت برآمده و چون خطرناک است پس بايد سرکوبش کرد.يعنى برآمدن قدرت منطقه يى ايران که يک گفتمان در قالب فراگفتمان امنيت- منفعت است در آن عنصر ايران ستيزى به فرم جديدى تجلى پيدا کرده است.
 
 گفتمان هلال شيعى، گفتمان صفويه جديد و گفتمان نظامى بودن برنامه هسته يى ايران که گفتمانى است که امريکا دنبال مى کند و در منطقه به اصطلاح سعى مى کند آن را جا بيندازد، گفتمان بازگشت ايران به صدور انقلاب به قالب غيرنفت، گفتمان مزاحم بودن ايران در عراق و اينکه اين ايران است که بى ثباتى را در عراق ايجاد مى کند؛ اينها همه قالب هاى نو از يک مفهوم کهن 30 ساله يى است که امريکا به عنوان «ايران ستيزى» از آن استفاده مى کند.
 
 البته در مقابل اين گفتمان ها، گفتمان هاى مقاومت در مقابل هژمونى هم هست که وارد آن بحث ها نمى شوم. براى اينکه بحث در قالب زمانى به انتها برسد، اجازه بدهيد به بحث سوم بپردازم که اثرات اين گفتمان سازى چگونه است. واضح است که در درجه نخست عمده ترين قربانى اين گفتمان خود امريکا است.
 
تعجب مى کنيد؟ چون وقتى از خطر ايران به طور دائم صحبت مى کند و «ايران ستيزى» به عنوان يک عنصر پايدار مطرح مى شود، به عنوان ابزار، اهداف يا ساختار مطرح مى شود نمى تواند ايران را آن گونه که هست، بفهمد.
 
 يک مشکل بزرگ که در سياست خارجى امريکا در مورد ايران به طور عام و در منطقه خليج فارس به طور خاص وجود دارد، عدم درک آن، آن چيزى است که ايران هست، که اين براى امريکا مشکل فهم و درک را ايجاد مى کند. طبيعى است پيامد ديگر اين مساله ايجاد فضاى ناامنى در منطقه است که با خطر و تهديد هر فرمى که ايران داشته باشد، به آن نگاه مى شود و فضا، فضاى به اصطلاح مشکل زايى براى بقيه مى شود.
 
 البته براى ايران هم چالشى است، ايران مقابله با اين فضا را دنبال مى کند ولى به هر جهت هزينه هايى براى توجيه آن چيزى که نيست، به همراه دارد. سرانجام اينکه همه اينها اهميت زبان، فهم و درک را به وجود مى آورد که در دوره جديد، نحوه يى که ما در مورد ديگران سخن مى گوييم، نحوه يى که حرف ها و گفتمان هاى ما شکل مى گيرد، فقط در مرحله حرف و گفت وگو و گفتمان نيست و تبديل به پيش فرض هاى ذهنى، ساختارهاى ذهنى و نهايتاً مانعى براى ايجاد امنيت مى شود.
 
 به هر حال جمله آخر من اين است که اگر ما به امنيت خليج فارس چه در سطح منطقه و چه در سطح جهان علاقه مند هستيم اولاً يک فهم ديگرى از اين گفتمان ها و گفتمان هايى که بسيار عناصر نادرستى در اينها جاسازى شده است داريم و ثانياً شالوده شکنى از آنها و ساختن فضاى جديدى از سخن و به کار بردن فرم بهترى از فهم است.
 
صحبت من با اين جمله خاتمه پيدا مى کند که به اصطلاح خطر و تهديد چه در قالب کهن و چه در قالب نو عنصرى ذهنى است که ممکن است در موقعيت ها تاثيرى نداشته باشد و اهميت نوسازى ذهنى در شکل دادن به مناسبات امنيتى خليج فارس بسيار حائز اهميت است.

نظر شما :