همه بازنده شدند
نقدی بر فصل دوم سریال «بازی مرکب»
دیپلماسی ایرانی: در تحلیل و نقد فصل اول بازی مرکب گفتیم که این مجموعه علاوه بر اینکه با جذابیتهای رایج در ژانرهای دلهرهآور، وحشت و بقا، مخاطب عام را جذب میکند، اما به شدت علاقهمند به فلسفه سیاسی است.
در عین حال نمادگرایی زیادی در آن دیده میشود و سر نخهایی برای مخاطب ارائه میدهد تا پیامهای عمیق نهفته در این نمادها را کشف کند.
در فصل دوم هم که بهتازگی منتشر شد، این وجهه فلسفی فیلم تقویت شده است؛ ضمن آنکه «سونگ گی هون» به عنوان شخصیت اصلی داستان، دیگر آن آدم سرخوش و سطحی فصل اول نیست؛ او اینک در مواجهه با فجایعی که از سرش گذشته به درکی عریان از حقیقت دست یافته و به شخصیتی تلخ و عمیق بدل شده است.
بازی مرکب در فصل دوم، کمابیش به لحاظ فکری، همان درونمایه فصل اول را دنبال میکند؛ نابرابری اقتصادی، فاصله طبقاتی، بورژوازی کمپرادور و دیگر نظریات برگرفته از اندیشه چپ را برای نقد جامعه سرمایهداری کنونی کره جنوبی، دوباره نماد سازی کرده است.
در عین حال، برخی مضامین فصل اول، در فصل دوم هم آمدهاند، گویی که فیلمساز بر یادآوری و تکرار آن تاکید داشته است.
۱. قسمت اول از فصل دوم، به پیدا کردن آن مرد کت شلوار پوشی میپردازد که شرکتکنندگان بازی را پیدا میکند. او بی احساس، خشن، مرموز و بدجنس به نظر میرسد و در ماموریتش برای فرستادن افراد بدهکار و فقیر به کام مرگ، بدون احساس عذاب وجدان و مثل یک ربات عمل میکند.
در این قسمت اما بر عکس فصل پیش، تا حدی با زوایای روانشناختی کاراکتر این شخص آشنا میشویم؛ مثل شخصیت شریر«جوکر» که در فیلم «جوکر: ۲۰۱۹»، میبینیم برای اولین بار، قصه فیلم به عمق شخصیت او میرود تا بفهمیم چرا یک شهروند بی آزار و مظلوم به یک فرد ضد اجتماع و خبیث تبدیل میشود.
در اینجا هم از خلال گفتوگوی رو در رو مرد کت و شلواری با «سونگ گیهون» در حد اشاراتی مختصر، فکتهایی ارایه میگردد و به روانکاوی این شخصیت منفی پرداخته میشود.
اما در بازی رولت روسی که «سونگ گی هون» با این مرد بازی میکند، میفهمیم که گمشده او در حقیقت شأن و منزلت انسانیاش است و این باعث میشود حتی برای بازیافتن این شأن از دست رفته، آخرین گلوله باقی مانده در هفتتیر را به خودش شلیک تا سر حرفش باقی مانده باشد.
فرانسیس فوکویاما، نظریهپرداز معروف پایان تاریخ، مهمترین گمشده بشر را در تاریخ شأن و منزلت انسانی او میداند. به زعم فوکویاما، هیچ مکتب سیاسی به جز لیبرال دموکراسی قادر به حفظ شأن و منزلت گمشده انسانی نبوده است؛ به این اعتبار، تاریخ به معنای تلاش انسان برای یافتن یک نظام سیاسی که منزلت او را حفظ کند با ابداع لیبرال دموکراسی به پایان رسیده است.
اما از منظر سریال، جامعه کره جنوبی در حال حاضر کشوری است که خودش را با لیبرال دموکراسی آمریکایی تطابق داده است و بر عکس نظریه فوکویاما، شأن و منزلت انسانی مردمانش را از دست رفته میبیند. مرد کت و شلواری، در پاسخ «سونگ گی هون» که از او میپرسد آیا ازاینکه باعث مرگ انسانهای زیادی شدهای عذاب وجدان نداری میگوید: روزانه حجم زیادی زباله روی زمین تولید میشوند، این افراد هم زبالههایی بودند که باید دور ریخته میشدند.
او همچنین خودش را هم زبالهای میپندارد که در این سیستم ناقص تولید شده است، مصداق برداشتی که میگوید: «می فهمی تو هم آدم نیستی، یه آشغال بودی»! اما وقتی فرصتی به دست میآورد که در بازی رولت روسی با نمایش وفای به عهد و شجاعت، دوباره به شأن از دست رفته خود برگردد، با مرگ خودخواسته، این فرصت را غنیمت میشمارد.
در خود بازی هم نشان داده میشود که بازیکنان، هیچ هویتی مستقل از شمارهای که به آنها دادهاند ندارند. از شماره دو (شماره یک، مثل فصل قبل نفوذی سیستم است) تا شخص «یونگ گی هون» که آخرین شماره یعنی ۴۵۶ را دارد، همگی در سیستم مبتنی بر سرمایه بازی، «الینه» و از خود بیگانه شدهاند. پس آنچه اتفاقا از آن خبری نیست، شأن انسانهاست و فیلمساز گویی آگاهانه، این مدعای فوکویاما به عنوان یکی از تندروترین لیبرالها را در جامعه کره جنوبی به چالش می کشد.
2. در ادامه، نمادهایی که بر آنها تاکید میشوند، مساله انتخابات و دموکراسی است. در فصل دوم بازی مرکب، نقش رای اکثریت و انتخابات آزاد برای شرکتکنندگان بازی، برجستهتر شده است به نحوی که بر عکس فصل اول که مثل رفراندومهای قانون اساسی، فقط در ابتدای بازی برای ادامه یا لغو آن، یک بار رایگیری میشود، در فصل جدید سریال، در پایان هر بازی برای ادامه کار، انتخابات جداگانه برگزار میگردد.
اما درگیریهای درونی بازیکنان در فاصله رای گیریها و وسوسه برای به دست آوردن سهم بیشتر از پول جایزه، باعث میشود که بازیها با تکیه بر رای اکثریت و با وجههای مشروع و قانونی ادامه پیدا کند.
در واقع بازیکنان در شرایط رقتانگیزی که در آن گیر افتادهاند، به ظاهر حق انتخاب و آزادی دارند، اما در اصل، این سیستم است که آنها را کنترل میکند و همین اصل «کنترل» که در دیالوگی مستقیما به آن اشاره میشود، فلسفهای است که در ورای طراحی «بازی مرکب» وجود دارد.
در اینجاست که سریال، دوباره وجهه تئوریک خود را به رخ میکشد و با نقد نمادین دموکراسی، به آلترناتیو آنارشیسم برای جوامع مدرن میرسد؛ آنجایی که «یونگ گی هون» نقشه شورش علیه سیستم را طراحی میکند و راه خاتمه دادن به این بازی ظالمانه را نه در انتخابات دموکراتیک، که آنارشیسم و جنگ مسلحانه علیه نظم و قوانین موجود میداند.
شورش مسلحانه «یونگ گی هون» و یارانش، ما را در ابتدا به یاد جنبشهای چریکی پیروزمند مثل مائو در چین و فیدل کاسترو و چگوارا در آمریکای لاتین می اندازد. اما در نهایت، به دلیل نفوذ سیستم در شورش و ترس و وادادگی برخی از اعضا، سرنوشت جنبش به جنبشهای ناکامی مثل وال استریت و «جورج فلوید» ختم میشود که تا اینجا یعنی پایان فصل دوم سریال، محتوم به شکست است.
۳. منابع محدود در برابر خواست نامحدود برای منابع؛ این همان چیزی است که بانی مناقشات و درگیریهای بشر در جوامع داخلی یا بینالمللی شده است و در«بازی مرکب» هم به خوبی به آن اشاره میشود.
مقدار پولی که در قلک خوکی شکل بازی وجود دارد، هرچند مبلغ زیادی است اما برای همه ۴۵۶ نفر بازیکن کفاف نمدهد، پس هر بازیکنی که حذف شود، سهمش به دیگری میرسد. اینجاست که منازعه برای به دست آوردن مقدار بیشتری از پول در میگیرد و افراد چه در قالب بازی ها و چه در درگیریهای با همدیگر، با حذف کردن هر فردی، به سهم خودشان از پول داخل قلک اضافه میکنند.
در نظریه معروف نظام جهانی، انباشت سرمایه است که موجب توسعه یافتگی و خوشبختی میشود و چون سرمایه در دنیا محدود میباشد، پس کشورهای «مرکز» پول را از کشورهای « پیرامون» غارت میکنند و به انباشت آن میپردازند.
همیشه پیش چشمما، کره جنوبی را به عنوان یک نمونه موفق و خوشبخت در برابر کره شمالی فقیر و بیچاره ترسیم کردهاند. «بازی مرکب» همانطور که درباره فصل اول گفتیم به پیش از هر چیز میخواهد به ما بگوید که « آنچه راجع به کره جنوبی شنیدهاید را فراموش کنید.»
پس از آشنایی زدایی از این کلیشههای اغراق شده درباره رفاه و آسایش کره جنوبی، خالق اثر با احاطه بر فلسفه سیاسی عمدتا چپ، زوایای تاریک سرمایهداری در جامعه کره را نقد میکند.
فعلا « یونگ گی هون»، مثل «روح این جهان بی روح» در کالبد خاموش مناسبات غیر انسانی بازی مرکب دمیده شده است. ضمنا در انتها نباید از نقش آن دختر نگهبان بازی غافل شد که مثل قاعده طپانچهای که در پرده اول به دیوار صحنه نمایش میبینیم، احتمالا در پرده سوم شلیک خواهد شد. او شاید منفذ مهمی برای رسوخ به سیستم و نابودی آن را فراهم آورد و دست آخر، قهرمان قصه نه از میان بازیکنان که از میان نگهبانان به وجود آید.
نظر شما :