چگونه تعامل با جهان ممکن می شود؟!
پایان یک ایدئولوژی دیگر
دیپلماسی ایرانی: در پایانِ یک سمینارِ مجازی اخیرِ مجمع جهانی اقتصاد (داوس) پیرامونِ فن آوری های جدید در اقتصاد بین الملل، به وضوح روشن بود که منطقِ یک ایدئولوژی دیگر منسوخ شده است. این ایدئولوژی که با قرائت های مختلف از مبارزه با امپریالیسم از اواخر قرن نوزدهم آغاز شد هم اکنون فقط در سه کشور تبلور دارد (کوبا، بلاروس، کرۀ شمالی). چینی ها در دهۀ 1960 متوجه شدند که سخنرانی های آتشین در مجامعِ جهانِ سومی و غیرمتعهدها، سطح فقر و محرومیت مردم چین را نمی کاهد بلکه باید از طریقِ کار و رقابت، با منظومۀ جهانی تعامل کنند تا "سهم اقتصادی و در نتیجه سیاسی" بدست آورند. چینی ها با توانِ مالی و مازادی (Surplus) که جمع کردند، ثروتمند و مدرن شدند و در عین حال کنفوسیوسی ماندند تا آنجا که در سه دهه، 500 مرکز آموزشِ کنفوسیوس در جهان تأسیس کردند و تنها در آمریکا، ده هزار نفر استادِ چینی، زبان چینی تدریس می کنند. این تحولاتِ امروزی از زمانِ خود مائو و با مدیریتِ تئوریک و سیاسی جُوئن لای Zhou Enlai)) طی سال های 1968 تا 1976 آغاز شد. به عبارتی، برای مبارزه با فقر در داخل و کسب سهم قدرت سیاسی در منظومۀ جهانی، خودِ رفیق مائو قبول کرد مائوزدایی شود ولی با پیچیدگی های روانی و فرهنگی چینی ها، خود را خیلی آلوده نکرد و مسئولیت تغییر را به نفر دوم هرمِ قدرت یعنی جُوئن لای تفویض کرد. چین از زمان انقلاب (1949) تا 1970 که وارد نظام جهانی شد، 6 معاهده امضا کرده بود. اما از 1970 تا 2019 برای پیشرفت و توسعۀ خود، 268 معاهده امضا کرده و از طریقِ چند جانبه گرایی به قدرت و ثروت رسیده است.
30درصد گازهای گلخانه ای در جهان ناشی از فعالیتِ صنایع سنگین است. دولت های سوئد و هند با همکاری داوس گروهی را برای به صفر رساندن انتشار کَربُن تشکیل داده اند که بعد از حدود یک سال، 23 دولت و شرکت در آن عضویت دارند و از دستاوردهای فن آوری و مدیریتی یکدیگر می آموزند. ایرباس به عنوان یک تولیدکنندۀ اروپایی با حدود 12000 عرضه کنندۀ قطعات (Supply chains) همکاری می کند. نکتۀ بسیار حائزِ اهمیت در این رابطه این است که 40 درصد از این عرضه کنندگان غیرغربی هستند. قاعدتاً غرور غربی اروپایی در صنعت و سیاست نباید اجازه می داد که چنین تعاملی با عرضه کنندگان جهان سومی تحقق پیدا کند اما عرضه کنندگان قطعات ایرباس در اثر تعامل و یادگیری و بهبود کیفیت تا آنجا پیش رفته اند که از 35 کشور تأمین کننده قطعات، 24 کشور از آسیا و آمریکای لاتین هستند. در حدی فرصت همکاری و تعامل در جهان افزایش یافته که در مجموع، ایرباس 80 درصد از قطعاتِ مورد نیاز خود را از طریق برون سپاری (Outsourcing) تهیه می کند. ویتنام کشوری است که به خوبی در دهۀ 1990 این واقعیت جهانی را تشخیص داد، غرور بی جای خود را کنار گذاشت، وارد عرصۀ دادُ و ستدِ جهانی شد، رقابت کرد و هم اکنون شرکت های بزرگی مانند سامسونگ، مایکروسافت، نوکیا، تویوتا و هوندا، این کشور را مهمترین پایگاه تولیدی خود قرار داده اند. در فرایند تولید این شرکت ها، بومی ها بسیار می آموزند. طی ده سال از 2007 تا 2017، ویتنام 300 میلیارد دلار سرمایه گذاری خارجی جذب کرد.
آیا ویتنام برای تولید ثروت و بهره برداری از مازاد، انتخاب دیگری جز ورود در صحنۀ رقابت جهانی داشت؟ آیا ویتنامی ها می توانستند در سال 2020 با همان منطقِ سال 1200 زندگی کنند که هر خانواده ای از چند کیلومتری منزل خود خارج نمی شد و صرفاً با قدری تولید کشاورزی بقا داشت؟ آیا ویتنام می توانست درگیری تاریخی خود را با چین، ژاپن، کره، آمریکا و فرانسه ادامه دهد؟ ویتنام سال 1996 تقاضای عضویت در سازمانِ تجارت جهانی (WTO) داد و سال 2007 پس از 11 سال عضو شد. شاید برای تبیین بحثِ منسوخ شدنِ اندیشۀ مبارزه با جهان، آنچه در آن 11 سال اتفاق افتاد بسیار حائز اهمیت باشد. مسئولین و دانشگاهیان ویتنام که این نویسنده فرصت گفت و گوی با آنها را داشته، مکرّر بیان می داشتند که اقتصاد و نظامِ تصمیم سازی ویتنام چندین گرفتاری جدی داشت: فساد، خویشاوند سالاری، ناکارآمدی و هدر دادن منابع تولید. در طول 11 سال مذاکرۀ WTO با ویتنام، مقامات این کشور باید به 1500 سئوال حقوقی، نهادی، ساختاری، مالی و تصمیم سازی در ویتنام پاسخ می دادند. هر چند مشکلات اقتصادی فوق با درصدی در عموم نظام های اقتصادی وجود دارد اما به اذعان مقامات و دانشگاهیان ویتنامی، ورود در اقتصاد جهانی و تعامل مستقیم با صدها شرکت و تولیدکنندۀ بزرگ، باعث دو تحولِ عمده در این کشور شد: شفافیت مالی و رقابت شدید تولید کنندۀ داخلی با خارجی. با بهبود وضع اقتصادی و علاقمندی شهروندان به کار و فعالیت و فرهنگ و کشورشان در اثر ثبات اقتصادی، جریانِ مبارزه با امپریالیسم در حاکمیتِ ویتنام به تدریج جان باخت و گروه تعامل با جهان در عمل اثبات کرد که تعامل به ثبات اقتصادی و حتی سیاسی می انجامد. طی ده سال، تولید ناخالص ویتنام از 115 میلیارد دلار به 261 میلیارد (2019) ارتقاء یافته است. کشوری که 97 میلیون نفر جمعیت و 311211 کیلومتر مربع مساحت دارد، تنها با آمریکا از اول 2020 تا اوت 2020، 56 میلیارد دلار تجارت داشته است (49 میلیارد صادرات به آمریکا و 7 میلیارد واردات از آمریکا).
در سمینارِ مجازی داوس، رؤسای دولت از پنج قارۀ جهان یک دغدغۀ مشترک داشتند: در منظومۀ جهانی به شدت بهم تنیده، چگونه می توان بیشتر آموخت، رقابت کرد و مازاد و ثروت برای مردم تولید کرد؟ در این راستا، چرا این سه کشور (کوبا، بلاروس، کرۀ شمالی) با بقیه متفاوت هستند؟ هر چند می توان دلایل مختلفی را تبیین کرد ولی کانونِ اصلی را شاید در ساختاری باید جستجو کرد که اِلیت های اجرایی و فکری در آن زیست می کنند. حکمرانی در جهان امروز عمدتاً به موضوع "تصمیم سازی" برمی گردد کما اینکه سنگاپور با مشورت و تعامل، اقتصادی پویا ایجاد کرده است. اینکه چگونه و با کدام اطلاعات و در چه فضاهایی، تصمیم گرفته می شود کلیدی است و ماهیتِ حکومت، حداقل در آسیا جنبۀ ثانوی دارد. طبق بررسی Economist، در سال 2019 از میان 167 کشوری که مطالعه شده اند، تنها 22 کشور دموکراسی پیشرفته قلمداد شدند. در مطالعۀ اکونومیست، بسیاری از کشورهای غربی هنوز نتوانسته اند نمرۀ دموکراسی پیشرفته را اخذ کنند. اکثریت کشورهای جهان، اقتدارگرا محسوب می شوند. اما آنچه اقتدارگرایی بعضی کشورها را از دیگران متمایز می کند، اقتدارگرایی فردی در مقامِ مقایسه با اقتدارگرایی سازمان یافتۀ حزبی و تشکیلاتی است. هنگامی که به کرۀ شمالی یا کوبا یا بلاروس توجه می کنیم تنها به یک فرد فکر می کنیم اما در اقتدارگرایی چینی، ویتنامی، سنگاپوری، اندونزیایی و ده ها کشور جهان سومی، به تشکیلاتِ گسترده ای برمی خوریم که در آن دیالوگ های درون حاکمیتی وجود دارد، گردشِ اطلاعاتِ جدید جریان دارد و فراکسیون های درون حاکمیتی نه تنها رسمیت دارند بلکه به درجه ای از مصالح ملی می اندیشند. حرکت از اقتدارگرایی فردی به اقتدارگرایی بوروکراتیک و تشکیلاتی، خود گامی درجهتِ بهبود حکمرانی و تصمیم سازی های بالنسبه معقول تراست. برزیل، آرژانتین و مکزیک چنین مسیری را طی کرده اند و وضع عمومی مدنی، اقتصادی و بین المللی آنها نسبت به دهۀ 1980 به مراتب بهتر است. اروپا نیز دو قرن اقتدارگرایی فردی (Absolutism) را تجربه کرد که با انقلاب فرانسه در سال 1789 به مرحلۀ دیگری از حکمرانی و طرح تدریجی رقابت و تفکیک قوا روی آورد.
دموکراسی راه و روشی سخت و طولانی است و درآن، رقابتِ علنی و آزادِ تشکل ها اعم از سیاسی، اقتصادی و مدنی وجود دارد. نمی شود به بام دموکراسی یک باره پرید کما اینکه نمی شود اول طبقۀ پنجم یک ساختمان را ساخت. فونداسیون و دوام دموکراسی تابعِ ثباتِ اقتصادی و توزیع عادلانۀ منابع و فرصتهاست. رُشد و ثبات اقتصادی هم بدون تعامل جهانی امکان پذیر نیست. یاد گیری و تمرین دمکراتیک از کار سازمان یافتۀ جهانی دراقتصاد آغاز می شود. فقر تئوریک در میانِ الیت های سه کشوراز شناخت منظومۀ جهانی، باعث شده تا در سعی و خطا و تکرار اشتباه ها، هم چنان دور خود بچرخند. تجربۀ به خصوص کرۀ شمالی نشان می دهد که جهل، حد و مرزی ندارد و زندگی و فکرِ خارج از مدارهای بین المللی، ذهن را اُکسیده می کند.
چرا اقتدارگرایی فردی با منطقِ منظومۀ فعلی جهانی ما ناسازگار است؟ و چرا این سیستم نمی تواند با جهان، تعامل و همکاری کند؟ چون مصالح، فرصت ها، مناسبات و تهدیدات متوجه یک تشکیلات نیست بلکه متوجه یک گروهِ بسیار کوچک است (Oligarchy). در این نوع حکمرانی، هر موضوعی با نسبت به جمع الیگارکیک محاسبه می شود. کلیت یک جامعه و کشور در بهترین تخمین ها در مراتب بعدی قرار می گیرد. تعامل با جهان امروز به یک سیستمِ پیشرفتۀ تصمیم سازی در تمام عرصه های بانکی، صنعتی، نرم افزاری، آموزشی و بخش های خدمات مانند حمل و نقل و سوخت نیاز دارد. همچنین، تعاملِ این شبکه به روش ها و رویه های استاندارد و برنامه ریزی شده احتیاج دارد (Standard Operating Procedures) .
آقای رئول کاسترو و اطرافیان او در کوبا نمی توانند به صورت بسته، این شبکه را کنترل کنند بلکه این شبکه در یک قالب کلان بین المللی باید عمل کند. آقای الکساندر لوکاشنکو، رئیس جمهوری بلاروس که اخیراً برای بارِ ششم با 80.1% آرا انتخاب شد، پسر ده ساله ای دارد که با خود اسلحه حمل می کند. در سیستم مدیریتی او، اگر دانش آموزان زیاد پرسش داشته باشند گزارش می شوند. فضای پروپاگندا، ترس و کنترل حتی در نام غذا هم دیده می شود : .Tankoburger
شاید ریشۀ بحرانِ این سه کشور، در فقرِ اندیشه و تعریف یک سویه از زندگی است. تعامل با منظومۀ جهانی، اندیشه ها را صیقل می دهد و خودخواهی رنگ می بازد. کارِ با جهان مسئولیت هم به دنبال می آورد. تحققِ کارآمدی محلی نیست بلکه جهانی است. ابعادِ زندگی و مدیریت امروز بسیار گسترده تراز سال 1200 یا 1300 میلادی است و چالش هایی که انسان و جامعۀ امروزی با آن روبه روست شاید درهیچ بعدی قابل مقایسه با آن دوران نباشد. از منظر اندیشه ای، احتمالاً بتوان مطرح کرد که این بحث به ماهیت یک نظام سیاسی کمتر مربوط می شود بلکه اصل موضوع، "روش حکمرانی و نظام تصمیم سازی" در یک کشور است. ویتنام دموکراسی را نپذیرفته است ولی اطلاعات دقیق، گردش اطلاعات، انتخاب های متعدد در تصمیم سازی، بحث و جدل پیرامون انتخاب های گوناگون و یادگیری از محیط بین المللی را حداقل در مسائل اقتصادی پذیرفته است. رهبران نهضت های آزادی بخش آفریقا که به تدریج طی دهۀ 1950 به قدرت رسیدند و استقلال سیاسی خود را از استعمارگران گرفتند در عرض 15-10 سال متوجه شدند که اقتصاد خود را نمی توانند به صورت محلی و دور از مدارهای بین المللی مدیریت کنند. اصالتاً و تحقیقاً، کارآمدی اقتصادی در سایۀ تعاملات بین المللی قابلیت تحقق دارد. همانطوری که یکی از رؤسای دولت آفریقایی در سمینار مجازی داوس مطرح کرد، کشورهای آفریقایی طی نیم قرن اخیر، طبقه ای از مدیران آگاه، تحصیل کرده، آشنا با چندین زبان، دنیادیده، از طبقه متوسط شهری، مسلط به اقتصاد و سیاست بین المللی تربیت کرده اند. وضع عمومی آفریقای امروز قابل مقایسه با دهه های 1960 و 1970 نیست.
در عین حال، به موازاتِ ظهورِ تدریجی سیستم های اقتدارگرایی بوروکراتیک در جهان سوم و بعضاً مهیا شدنِ آرامِ تحولاتِ مدنی، وقایع مثبت دیگری هم به وقوع می پیوندند. چون ایدئولوژیِ عدمِ یادگیری و همکاری با منظومۀ جهانی فرصتِ مقایسه کردن ندارد و به عنوان مثال چگونه کارخانۀ زیمنس یا پاناسونیک با سیستم و الگوریتم مدیریت می شوند، تصمیم سازی را نه با ارقام بلکهِ با تخیلات انجام می دهد. این بحث را می توان به وضوح در تفاوت میان دیپلمات های کرۀ جنوبی و کرۀ شمالی دید. دیپلمات های کرۀ جنوبی مسلط به عمومِ مهارت های بین المللی و با اعتماد به نفس در جهان ظاهر می شوند ولی دیپلمات های کرۀ شمالی در میان خود معاشرت می کنند و نگرانِ تماس و معاشرت و تبادل و یادگیری از دیگران هستند. حتی لباس پوشیدن این دو گروه دیپلمات هم با هم متفاوت است. چون در کرۀ شمالی، اندیشه و زندگی حالت دستوری دارد، لباس دیپلمات نیز اختیاری نیست و معمولاً یک سایز بزرگتر است.
تکامل اقتدارگرایی به تکامل جامعه و شهروندان نیز می انجامد. در اقتدارگرایی بوروکراتیک، کشور، مصالحِ کشور و آیندۀ کشور به تدریج اهمیت پیدا می کند و شهروند این تغییر را در سیاست ها و برنامه ریزها و اقدامات حاکمیت مشاهده می کند. از این زاویه است که ناسیونالیسم احساسی (محل تولد، غذا و محل تفریح) به ناسیونالیسم عقلی (مسئولیت، تلاش و آیندۀ سرزمین) سوق پیدا می کند. ناسیونالیسم عقلی با سخنرانی و میزگرد تحقق پیدا نمی کند کما اینکه مردمِ جوامع بسته با نوعی انفعال و بی حسی روبه رو می شوند. زنده بودن و نوآور بودن مردم کرۀ جنوبی از این حیث با چند شخصیتی بودن و فیلم بازی کردن جامعۀ کرۀ شمالی قابل مقایسه است.
تنها راهِ اثبات شدۀ تولیدِ ثروت به معنای توانایی و مازاد (Surplus)، ارتباط و یادگیری جهانی است. در این رابطه، متونِ بسیار غنی مربوط به مبادله (Trade)، ادلۀ فراوان تاریخی عرضه می کند. منابعِ قدرت و ثروت در جهانِ امروز بسیار متکثر شده اند و کشورهای کوچک و بزرگ فرصت دارند تا در این بازار متنوع و بزرگ، توانایی های خود را به نمایش بگذارند. بدون ثروت و مازاد نه فرهنگِ بومی حفظ می شود و نه امنیت ملی تأمین می گردد. ایدئولوژی عدمِ تعامل مجبور می شود امنیت الیگارشی را بر تولید ثروت اولویت دهد. ثروت و مازاد، ثبات سیاسی نیز به همراه می آورد. در مقابل، ایدئولوژی عدمِ تعامل، سیاست و زندگی را سینوسی و بی ثبات می کند.
نظر شما :