مناقشه پیچیده ای که بغرنجتر شده است

پنج دلیل برای عدم پایان زودهنگام منازعه اسرائیل - فلسطین

۲۴ دی ۱۴۰۲ | ۱۸:۰۰ کد : ۲۰۲۴۰۸۴ خاورمیانه انتخاب سردبیر
استفان والت می نویسد: اگر شما با تاریخ این ماجرا چندان آشنا نیستید و تنها زمانی به این مسئله توجه می‌کنید که اتفاق وحشتناکی رخ می‌دهد – مانند هم اکنون – ممکن است از خود بپرسید: "مشکل چیست؟ چرا اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها نتوانسته‌اند اختلافات خود را حل کنند و به زندگی عادی برگردند؟ ایالات متحده آمریکا پس از جنگ جهانی دوم با آلمان و ژاپن آشتی کرد و امروزه روابط بین ایالات متحده و ویتنام دوستانه است. حتی جوامع مشکل‌داری مانند آفریقای جنوبی و ایرلند شمالی به سمت عدالت و صلح حرکت کردند. پس چرا تلاش‌های مختلف برای پایان دادن به این درگیری شکست خورده‌اند به گونه ای که اکنون شاهد بدترین خونریزی‌های اسرائیلی – فلسطینی از زمان تأسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸ هستیم؟"
پنج دلیل برای عدم پایان زودهنگام منازعه اسرائیل - فلسطین

دیپلماسی ایرانی: اگر تاریخ خاورمیانه مدرن را مطالعه کرده اید و به طور منظم اخبار این منطقه را دنبال می‌کنید، احتمالاً به دیدگاه مشخص و محکمی رسیده اید که چرا درگیری دیرپا میان یهودیان اسرائیلی و فلسطینی‌ها هیچ‌گاه حل و فصل نشده است. در این صورت، این مقاله برای شما نیست.

اگر شما با تاریخ این ماجرا چندان آشنا نیستید و تنها زمانی به این مسئله توجه می‌کنید که اتفاق وحشتناکی رخ می‌دهد – مانند هم اکنون – ممکن است از خود بپرسید: "مشکل چیست؟ چرا اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها نتوانسته‌اند اختلافات خود را حل کنند و به زندگی عادی برگردند؟ ایالات متحده آمریکا پس از جنگ جهانی دوم با آلمان و ژاپن آشتی کرد و امروزه روابط بین ایالات متحده و ویتنام دوستانه است. حتی جوامع مشکل‌داری مانند آفریقای جنوبی و ایرلند شمالی به سمت عدالت و صلح حرکت کردند. پس چرا تلاش‌های مختلف برای پایان دادن به این درگیری شکست خورده‌اند به گونه ای که اکنون شاهد بدترین خونریزی‌های اسرائیلی – فلسطینی از زمان تأسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸ هستیم؟"

این مقاله می تواند به شما در یافتن پاسخ کمک کند. به پنج دلیل اصلی، درگیری اسرائیلی – فلسطینی همچنان به گرفتن جان‌های بی‌گناه، بی‌ثبات کردن منطقه، مصرف بیش از حد پهنای باند سیاسی واشنگتن و تداوم ترس، رنج و بی‌عدالتی می انجامد.

۱. اهداف تقسیم ناشدنی

در قلب این مناقشه، یک مشکل ساختاری عمیق وجود دارد: هم اسرائیلی‌ها و هم ملی‌گرایان فلسطینی می‌خواهند در یک قطعه زمین واحد زندگی کنند و بر آن کنترل کاملی داشته باشند و هر دو طرف معتقدند که به حق آن را تملک کرده‌اند. هر گروه دلایلی برای ادعای خود دارد و هر کدام عمیقا باور دارند که خواسته شان باید بر دیگری غلبه کند. دانشمندان روابط بین‌الملل به موقعیت‌هایی از این دست به عنوان مشکلات "غیرقابل تقسیم" اشاره می‌کنند: حل یک مناقشه دشوارتر است اگر موضوع مورد مناقشه را نتوان به شیوه‌ای تقسیم کرد که برای هر دو طرف پذیرفتنی باشد. اضافه شدن وضعیت پیچیده و مورد مناقشه اورشلیم – مکان مقدس برای سه دین اصلی – به این ترکیب، زمینه نیرومندی را برای دردسرهای مکرر فراهم می‌کند. گرچه طی قرن گذشته پیشنهادهای متعددی برای تقسیم زمین ارائه شده اما صداهایی که به دنبال سازش بوده‌اند توسط کسانی که خواستار تصاحب تمامی قلمرو مورد مناقشه هستند، خفه یا به حاشیه‌ رانده شده‌اند. متأسفانه، این روشی است که معمولاً ملی‌گرایی عمل می کند.

دردسر امنیتی 

با توجه به مشکل نخست و همچنین اندازه کوچک قلمرو مورد مناقشه، هر دو جامعه با یک دردسر امنیتی شدید روبه رو هستند. رهبران صهیونیستی از همان ابتدا دریافتند که ایجاد یک کشور تحت کنترل یهودی با یک اقلیت قابل توجه عرب، چه برسد به اکثریت، دشوار یا غیرممکن خواهد بود. این باور به پاکسازی قومی در جنگ ۱۹۴۸ عربی – اسرائیلی و دوباره در سال ۱۹۶۷ هنگامی که اسرائیل کرانه باختری را تصرف کرد، منجر شد. با این حال، رفتار آنها چندان منحصر به فرد نبود، زیرا تلاش‌ها برای ساختن دولت در بسیاری از مکان‌های دیگر (از جمله خود ایالات متحده) اقداماتی با ماهیت مشابه (یعنی پاکسازی قومی) را شامل بود. شگفت نیست که هم فلسطینی‌های اخراج شده و هم همسایگان عرب اسرائیل از آنچه اتفاق افتاد خشمگین و خواهان وارونه کردن پیامدهای آن بودند.

آنچه بر دشواری این منازعه می افزاید اینکه جمعیت کم و جغرافیای آسیب‌پذیر اسرائیل، به رهبران آن انگیزه قدرتمندی داد تا با گسترش مرزهایش، کشور را امن‌تر کنند. نخست وزیر اسبق٬ دیوید بن گوریون٬ برای مدت کوتاهی امیدوار بود برخی از قلمرو‌هایی را که اسرائیل در جنگ سینای ۱۹۵۶ اشغال کرده بود، حفظ کند اما فشار مستمر ایالات متحده آمریکا، او را وادار کرد از این طرح دست بکشد. یازده سال بعد، همین انگیزه توسعه‌طلبانه باعث شد اسرائیل کنترل کرانه باختری و بلندی‌های جولان را پس از جنگ شش روزه در ۱۹۶۷ حفظ کند و بر بخش زیادی از شبه جزیره سینا از ۱۹۶۷ تا امضای پیمان صلح مصر – اسرائیل در ۱۹۷۹ کنترل داشته باشد.

متأسفانه، اشغال و استقرار اسرائیل در کرانه باختری، همراه با نوار غزه، به این معنی بود که میلیون‌ها فلسطینی برای همیشه تحت اقتدار اسرائیل قرار ‌گیرند، که در عمل به همان مشکل جمعیتی ای منجر می‌شود که بنیان‌گذاران اسرائیل سعی در اجتناب از آن داشتند؛ یعنی تعداد تقریبا مساوی یهودیان و فلسطینی‌ها در سرزمین‌های تحت کنترل اسرائیل. پیگیری هدف «اسرائیل بزرگتر» می‌توانست رهبرانش را وادار کند که یا به تعداد تقریباً مساوی فلسطینی‌های تحت حکومت خود حقوق سیاسی کامل بدهند، یا بهانه‌ای دیگر برای اخراج اکثر آنها پیدا کنند، یا سیستمی مشابه آپارتاید را اجرا کنند که با تعهد ادعایی اسرائیل به دموکراسی و حقوق بشر در تضاد است. همانطور که شلومو بن‌عامی، وزیر امور خارجه پیشین اسرائیل، در سال ۲۰۰۶ نوشت: "دموکراسی و دولت‌داری یهودی با گسترش سرزمینی قابل جمع نیستند." که این به یک گزینه کمتر بد منجر می‌شود: اسرائیل می‌تواند بخش قابل توجهی از قلمرویی که اکنون کنترل می‌کند را رها کند و به فلسطینی‌ها اجازه دهد که دولت خود را داشته باشند. این هدف سیاست اعلام شده دولت‌های کلینتون، بوش، اوباما و اکنون بایدن بوده است.

با این حال، مشکل غامض امنیتی، تلاش‌ها برای مذاکره درباره "دو دولت برای دو ملت" را پیچیده می‌کند. مذاکره‌کنندگان اسرائیلی اصرار دارند که هر نهاد آینده (یا دولت) فلسطینی، باید به طور موثری غیرنظامی باشد و اسرائیل کنترل قابل توجهی بر مرزها و حریم هوایی داشته باشد تا اطمینان حاصل شود که دولت فلسطینی هرگز قادر به تهدید جدی علیه اسرائیل نیست. اما چنین ترتیبی فلسطینی‌ها را به طور دائمی در معرض آسیب‌پذیری از اسرائیل (و احتمالاً دولت‌های دیگر) قرار می‌دهد، وضعیتی که آنها به طور قابل درکی حاضر به پذیرش آن نیستند.

گرچه می‌توان ترتیباتی را تصور کرد که احساس امنیت هر دو طرف را بهبود ببخشد و به تشویق آشتی نهایی کمک کند اما امنیت مطلق هدفی دست‌نیافتنی است. متأسفانه، جنایات حماس در ۷ اکتبر و جنایاتی که اکنون بر فلسطینی‌های بی‌گناه در غزه وارد می‌شود، دستیابی به یک راه حل دو دولتی در آینده قابل پیش‌بینی را حتی دشوارتر هم خواهد کرد.

۳.  دخالت‌های بی‌فایده بیرونی

مناقشه بین این دو ملت همچنین توسط مجموعه‌ای از طرف های ثالث که مداخلات خودخواهانه‌شان معمولاً مخرب بوده، تغذیه و تداوم یافته است. بریتانیا با اعلامیه بالفور در سال ۱۹۱۷ مشکل را آغاز کرد، قیمومیت واگذار شده توسط لیگ ملل را هم در بازه های زمانی میان جنگ‌ها به درستی مدیریت نکرد و سپس دست‌های خود را بالا برد و مسئله را پس از جنگ جهانی دوم به سازمان ملل ارجاع داد. پس از ۱۹۴۸، کشورهای عربی رقیب، از فرقه‌های مختلف فلسطینی به عنوان بخشی از سلسله رقابت‌های درون‌عربی حمایت کردند که این رویکرد، وحدت فلسطینی‌ها را تضعیف کرد.

ایالات متحده به اسرائیل سلاح داد و شوروی سابق چندین کشور عربی مشتری را در طول جنگ سرد به دلایل خودخواهانه مسلح کرد و در عین حال، هیچ یک از این ابرقدرت‌ها، توجهی کافی به بحران جوشان فلسطینی یا وارونه کردن رویکرد اسرائیل برای ساخت شهرک‌ها در سراسر کرانه باختری نداشتند. سپس ایران با حمایت از حماس، جهاد اسلامی فلسطین و حزب‌الله در لبنان، عمدتاً برای خنثی کردن تلاش‌های ایالات متحده در پیکربندی دوباره منطقه، آن هم به روش‌هایی که تهران آن را تهدیدآمیز می‌دید، وارد عمل شد. هیچ یک از این دخالت‌های خارجی به حل مناقشه اسرائیلی – فلسطینی کمک نکرد و طرف های بیرونی در واقع تمایل داشته اند که یک وضعیت بد را بدتر کنند.

۴. افراط‌گرایان

در خاورمیانه، همانند سایر نقاط جهان، گاهی اوقات شمار کمی تندرو می‌توانند تلاش‌های خیرخواهانه برای حل مشکلات دشوار را ناکار کنند. فرآیند صلح اسلو در دهه ۱۹۹۰ نزدیک‌ترین زمانی بود که دو طرف به دستیابی به یک پایان کاربردی برای مناقشه رسیدند، اما افراط‌گرایان در هر دو طرف، این مسیر امیدبخش به سوی صلح را تضعیف و ناکار کردند. یک سری حملات انتحاری توسط حماس و جهاد اسلامی فلسطینی اردوگاه صلح‌طلب در اسرائیل را تضعیف کرد، یک شهرک‌نشین اسرائیلی – آمریکایی در سال ۱۹۹۴ بیست و نه فلسطینی را به قتل رساند تا تلاش‌های صلح را متوقف کند و سپس یک اسرائیلی تندروی دیگر، اسحاق رابین نخست‌وزیر اسرائیل را ترور کرد و به طور غیر مستقیم به روی کار آمدن بنیامین نتانیاهو یاری رساند.

مخالفت با راه‌حل دو دولتی، نقطه کانونی کل کارنامه سیاسی نتانیاهو بوده است تا حدی که او به طور مخفیانه از حماس حمایت کرد تا قدرت میانه‌روی حکومت خودگردان فلسطینی را که علاقمند به کار کردن در مسیر راه‌حل دو دولتی بود، تضعیف کند. نتایج فاجعه‌بار این سیاست در ۷ اکتبر گذشته آشکار شد.

۵. لابی اسرائیل 

برخلاف آنچه برخی از شما ممکن است فکر کنید، من گروه‌هایی مانند AIPAC، اتحادیه ضد تبعیض، یا مسیحیان متحد برای اسرائیل را به تنهایی مسئول پایداری مناقشه نمی‌دانم اما آنها و دیگر گروه‌ها و افراد هم‌فکرشان، موانعی جدی در مسیر پیشرفت بوده‌اند. (برای دیدن گزارش کامل‌تری از اقدامات آنها، مقاله اخیر پیتر باینارت را بخوانید.)
این گروه ها، علاوه بر ترویج دیدگاه یک‌طرفه‌ای از مناقشه در بدنه سیاسی آمریکا، فعالانه برای مختل کردن هر تلاش جدی یک رئیس‌جمهور آمریکا برای پایان دادن به این مناقشه تقلا کرده‌اند. بیل کلینتون، جورج دبلیو بوش و باراک اوباما همگی علناً متعهد به دستیابی به یک راه‌حل دو دولتی بودند و کلینتون و اوباما تلاش‌های جدی تری برای تحقق آن انجام دادند. چرا؟ چون، همانطور که اوباما بیان کرد، دو دولت برای دو مردم "به نفع اسرائیل، فلسطین، آمریکا، و جهان" بود. اما با وجود اهرم‌های بسیار قدرتمندی که در اختیار آنها بود، هیچ‌کدام از این روسای جمهور حاضر نشدند فشاری جدی بر اسرائیل وارد کنند (یعنی با مشروط کردن کمک‌های نظامی و حمایت دیپلماتیک از اسراییل به حصول یک توافق عادلانه). آنها حتی نتوانستند کمک‌های آمریکا و حمایت دیپلماتیک را مشروط به توقف ساخت و ساز شهرک‌ها توسط اسرائیل و آغاز برچیدن سیستم آپارتاید در سرزمین‌های اشغالی کنند.

حتی سازمان‌های برجسته طرفدار اسرائیل که از یک راه‌حل دو دولتی پشتیبانی می‌کردند٬ مانند جی استریت J Street و سازمان آمریکایی‌ها برای صلح اکنون Americans for Peace Now - تا همین اواخر از رهبران آمریکایی خواستار برداشتن چنین گامی نشده بودند یا از اعضای کنگره نخواستند که از فشار معنادار بر اسرائیل پشتیبانی کنند. از آنجا که اسرائیل هرگز توسط حامی و محافظ اصلی خود – یعنی آمریکا – مسئول شناخته نشده، دولت‌های متوالی اسرائیل هیچگاه نیازی به سازش یا در نظر گرفتن پیامدهای بلندمدت اقدامات خود احساس نکردند. نتیجه، همانطور که جان میرشایمر و من (و بسیاری دیگر) از سال‌ها پیش هشدار داده ایم، همان فاجعه‌ای است که امروز اسرائیل و فلسطینی‌ها با آن روبه رو هستند.

هر یک از این پنج عامل، به تنهایی مانعی دلهره‌آور برای صلح است و بدون شک موانع دیگری نیز وجود دارد که من در این فهرست ذکر نکردم. آنچه این مقاله به شما می‌گوید، متاسفانه این است که این منازعه به این زودی‌ها به پایان نخواهد رسید. این یک تراژدی برای هم اسرائیلی‌ها و هم فلسطینی‌هاست، اگرچه گروه دوم با اختلاف زیاد، بیشترین زیان‌ها را متحمل می‌شوند.

علاوه بر این، رفتار اسرائیل در جنگ فعلی غزه ممکن است با افزایش ضدیت با یهودیان، یهودیان سراسر جهان را در معرض خطر قرار دهد. همچنین به دلیل مشارکت فعال دولت بایدن در کارزار خشن و احتمالاً نسل‌کشی اسرائیل در غزه، ایالات متحده هزینه اخلاقی و راهبردی جدی ای را برای نقش خود در این فاجعه پرداخت خواهد کرد. آن رهبران جهان که مشتاق به بی‌اعتبار کردن نقش خودخوانده آمریکا به عنوان رهبر یک "نظام بین‌المللی مبتنی بر قانون" هستند، نمی‌توانستند هدیه ای بهتر از این در سال نو میلادی دریافت کنند.

منبع: فارن پالسی / تحریریه دیپلماسی ایرانی/۱۱

کلید واژه ها: فلسطین اسرائیل فلسطینیان تندروهای اسرائیل اسرائیل و فلسطین حمله اسرائیل به غزه حمله حماس به اسرائیل حماس جهاد اسلامی استفان والت


( ۲۹ )

نظر شما :

ابراهیم قدیمی ۲۴ دی ۱۴۰۲ | ۲۰:۱۷
این جمله بن گورین را جناب استفان والس فراموش کردند بعنوان دلیل عنوان کنند وان این است که قدرتی که خداوند از ما دریغ کرد قدرت هسته ای بما داد۔اسرائیل یک پایگاه هستهای نظامی ،اقتصادی ،سیاسی سرمایه داری صهیونیسم و عضورمخفی ناتو در منطقه است۔این همه کمک های مجانی غرب به اسرائیل بی دلیل نیست۔اسرائیل هدیه به صهیونیسم از طرف غرب وشرق جهت ساخت سلاح هستهای توسط صهیونیسم برای هر دوطرف بود۔