آیا جنگ اوکراین، می تواند به یک رنسانس دیپلماتیک در اروپا ختم شود؟
جنگ اوکراین و عصر روشنگری دیپلماتیک در اروپا+دانلود فایل
سید عباس عراقچی و نعمت الله مظفرپور
دیپلماسی ایرانی: «همدلی» نه فقط امری فلسفی، روان شناسانه و معرفت شناسانه، بلکه مبین «عقل و توسعهیافتگی» و به ویژه «خرد دیپلماتیک و آگاهی» نیز هست. حتی می توان گفت اگر همدلی بنا به نظر بسیاری از اندیشمندان جدید در عرصه شناخت ممکن نباشد، اما در عرصه سیاسی و دیپلماسی نه تنها تا حدی ممکن است بلکه نشانه عقل است، و در آن صورت جنگ در اوکراین علیرغم خسارتهای غیرقابل جبران، می تواند یک برآیند مثبت نیز داشته باشد و آن شکلگیری عصر جدیدی در سیاست خارجی اروپاییها است که از آن شاید بتوان به عنوان روشنگری و شکوفایی خرد دیپلماتیک از طریق شهود همدلانه و خردمندانه از جهان کنونی، تعبیر کرد.با این تفاوت که عصر رنسانس و روشنگری سابق، «عصر شکوفایی عقل فلسفی، اجتماعی و سیاسی» بود اما متعاقب جنگ اوکراین می توان و باید «عصر شکوفایی عقل سیاست خارجی و دیپلماتیک» را انتظار داشت. بدین معنی که اروپاییها به موازین عقلانی در سیاست خارجی و در ارتباط با دیگر ملتها تن بدهند.
گرچه اروپاییها به مشکلات داخلی خود نگاه مسالهمندانه دارند اما در ادامه متن به فقدان یا فقرِ نگاهِ مسالهمندانه اروپا به امر دیپلماتیک و روابط با سایر ملتها و تمدنها اشاره و گفته خواهد شد که منظور از رنسانس جدید، تحول در این عرصه، یعنی عرصه روابط خارجی است.
عصر رنسانس و متعاقب آن عصر روشنگری اروپا مناسبات انسانی، اخلاقی، سیاسی، اقتصادی و امنیتی را گام به گام دچار تحول کرد و با وستفالی و عصر روشنگری به وضعیت نوینی ختم شد. اما حقیقت آن است که بعد از مدتی «سیاست» بر عقل، فرهنگ و فلسفه غلبه کرد.
همه این پیشرفتها در نهایت این ذهنیت را ایجاد کرد که غرب تمدن برتر است و لذا گام به گام عقل گفتگویی و ارتباطی با دیگران را از دست داد و دچار تکبر و استعمارگری، و ساختار و بافتار ایدئولوژی بنیادگرایانهای شد که میخواست و میخواهد دستور دهد نه اینکه مذاکره کند. نقل است که در قضیه جدایی هرات از ایران و مذاکرات اولیه در استانبول، طرف انگلیسی به طرف ایرانی میگوید که من آمدهام دستور دهم نه اینکه مذاکره کنم!
شگفتانگیز است که اردوگاه غرب دههها کمونیسم را به کوشش برای «مهندسی کردن»[1] امور سایر کشورها و ملتها متهم و این شگرد را دشمن آزادی و جامعه باز، و سمی کردن جهان و اختلال در صلح جهانی قلمداد کرد ولی خود به مدت دو سده به مهندسی اجتماع و سیاست جهان، و چهار دهه به مهندسی تحولات ایران اقدام نمود. جالبتر اینکه بعد از 8 سال مقاومت یک تنه ایران علیه دیکتاتور بغداد، که از موشکهای دوربرد شوروی، جنگندههای میراژ فرانسه، تانکهای چیفتن انگلیس، مواد آلمانی سلاحهای شیمیایی و اطلاعات هواپیماهای آمریکایی آواکس بهره می برد، باز هم سوال می کنند ایران چرا باید موشک بالستیک داشته باشد؟! یا در حالی که اروپا و آمریکا چهار طرف ایران را به انبار سلاحهای پیشرفته تبدیل کردهاند، از سیاستهای منطقه ای ایران گله دارند و نفوذ منطقهای ایران را که یک الزام ژئوپلیتیک است تهدید قلمداد میکنند.
مختصات زوال عقل دیپلماتیک در اروپا
این نوع نگاه اروپا به صیانت از امنیت خود و تخریب امنیت دیگران، در یک منظر عقل نیست، غریزه و طبیعتگرایی است. با این ذهنیت غربیها نمیتوانند با دنیا تعامل کنند، مگر این که بتوانند خود را به جای دیگران گذاشته و حق دفاع از منافع و امنیت ملی را برای همگان مفروض و مسلم فرض کنند. این همان تعهد به «منطق و روش» تعامل دیپلماتیک یعنی لزوم «همدلی» و درک عقلایی از دغدغه های امنیتی دیگران و عدم تهدید مفرط آنها است.
این یک واقعیت است که اروپا به مدت دو سده تلاش داشته تجربه زیسته خود قبل از معاهده وستفالی را از طریق مهندسی کردن امور داخلی کشورها در آسیای غربی تکرار کند. کوشش اخیر آنها در حمایت از عناصر ضدمذهب و برانداز خارجنشین را نیز میتوان با هدف دو قطبی کردن و شعلهور کردن آتش مذهبی و منازعه داخلی در ایران دانست، آتشی که خود قبل از وستفالی تجربه کرده بودند. این بار آنها نه براندازی دولت بلکه براندازی ملت از طریق رادیکالیزاسیون و سوار شدن بر موج مشکلات داخلی را در دستور کار قرار داده بودند.
جنگ اوکراین، امکان و امتناع شکوفایی عقل دیپلماتیک
جنگ اوکراین یک تکانه بزرگ برای اروپا است. ولی آیا این بار غرب حاضر است نگاه واقعبینانهای به دیگران و دغدغههای امنیتی آنان داشته باشد؟ برای این رنسانس، اروپا باید از راهرویی بگذرد که پدیدارشناسان آن را «دروازه همدلی»[2] مینامند.
این نتیجه گیری قابل حصول است که مشکلات اروپا با جمهوری اسلامی ایران صرفا اختلافات تکنیکی و تکنوکراتیک، و مثلا چند و چون استقرار و نظارت دوربینهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی نیست، بلکه یک مشکل عقلی در سمت اروپا است که هوسرل آن را محصول سلطه تجربه و ادراک تجربی بر عقل مینامد.
نگاه اروپا و بلکه جهان غرب، نسبت به ایران و جهان نیازمند یک ارتقای ادراکی است و این نگاه باید «زمینهگرایانه»[3] باشد. با این رویکرد میتوان گفت که امنیتیکردن ایران و اعمال تحریمهای اقتصادی، بیش از آن که حقوق اقتصادی ایرانیان را نقض کند، حقوق مدنی و سیاسی را از حوزه سالم مدنی خارج کرده و به گودال حوزه امنیتی وارد و عقیم میکند.
جمع بندی
به جرات می توان گفت همه مکاتب علوم انسانی اروپایی در نیم قرن اخیر زمینهگرا شده اند. با این حال، جای تعجب است که سیاست غربی همچنان دنبال مهندسی کردن امور ملتها است. در حقیقت این آموزههای صلحستیز ماکیاولی، هابز و فاشیسم هستند که عملا حاکمیت تام بر سیاست غربی دارند. درب سیاست خارجی و حقوق بشری آنها همچنان بر پاشنه اندیشههای بنیادگرایانه و مطلقگرایانه پوزیتویسیتی مهجور قرن 18 و 19 میگردد که میخواستند جهان را با ذهنیت خود بسازند.
امید است جنگ اوکراین به یک رنسانس امنیتی-دیپلماتیک در اروپا، و عصر جدیدی از شکوفایی خرد دیپلماتیک از طریق شهود همدلانه در قاره اروپا منجر گردد، به گونه ای که کشورهای اروپایی به موازین عقلانی در سیاست خارجی و ارتباط هم سطح با دیگر ملتها روی آورند. در آن صورت، جهان محل زندگی بهتری برای بشر خواهد شد./شورای راهبردی روابط خارجی
نظر شما :