یک پرسش، یک پاسخ؛ فریدون مجلسی در گفت و شنودی از روزگاران دیپلماتیک (قسمت دوم)
مروری بر پستی بلندی های دیپلماسی ایران
مصاحبه کننده: معین نیک طبع
دیپلماسی ایرانی: فریدون مجلسی در سال 1323 در تهران به دنیا آمد. وی پس از اتمام تحصیلات در دانشگاه تهران، در سال 1346 به استخدام وزارت امورخارجه درآمد و در اواخر سال 1358 این وزارتخانه را ترک کرد. مجلسی در جرگه دیپلماتهایی است که در دو نظام سیاسی متفاوت در عرصه سیاست خارجی حضور داشته و همچنین در خانواده ای رشد یافت که اعضای آن نیز دیپلمات وزارت امورخارجه بوده¬اند. البته این پیشینه دیپلماتیک در خانوده ایشان نیز ادامه یافته و فرزند وی دیپلمات سازمان ملل متحد میباشد. فریدون مجلسی بعد از رفتن از وزارت امورخارجه، به فعالیتهای اقتصادی پرداخت و علاوه بر این، به تألیف و ترجمه آثار سیاسی و ادبی همت گماشت. با وجود اینکه سالهاست دیگر در دستگاه سیاست خارجی حضور ندارد اما با علاقه ای خاص، همواره پیگیر مسایل سیاسی و بین المللی بوده و در نوشتن تحلیلهای سیاسی، بسیار فعال است. در بخش دوم از سری مصاحبههای "یک پرسش، یک پاسخ" با دیپلماتهای اواخر پهلوی دوم و اوایل جمهوری اسلامی، سیمای سیاسی- اجتماعی وزارت امورخارجه را از 1347 تا 1358 با او به گفت و شنود پرداخته ام.
پیش از انقلاب 1357- بازه زمانی که در وزارت امورخارجه حضور داشتید- به نظرتان چه موضوعاتی وجود داشت که از نقطه نظر وزارت امور خارجه و حاکمیت، اولویت داشتند و یا به عنوان بحرانی در افق به آنها نگاه میشد؟
وزارت خارجه البته سیاستگذار سیاست خارجی نیست بلکه مجری است. اما با گزارشهای خودش از طریق حضور وزیر در دولت، در سیاستگذاری مؤثر است و حتی میتواند ابزار اصلی هدایت آن باشد. در ایران عملاً نقش دولت را در سیاست خارجی تدریجاً شاه بر عهده گرفته بود. اما روزانه گزارشهای سیاسی را بر پایه تحلیلهای سفرا از طریق وزیر خارجه دریافت میکرد و دستور میداد. قطعاً وزیر خارجه و گزارشها در تصمیمات شاه مؤثر بود، اما گزارشها معمولاً خودشان را با کانالهای تنظیم شده اصلی تطبیق میدادند.
بعد از برکناری مصدق و اجرای خشن برنامه تی.پی.ایجکس یا ت.پ.آژاکس (Toodeh Party Ajax) که برای مقابله با نفوذ شوروی و حزب توده از روی مدل مک کارتیسم اجرا شد، مقاومت و تبلیغات شوروی و حزب توده و جبهه ملی را که در میان روشنفکران تأثیر گذار بود، برانگیخت که تا پایان او را رها نکرد. مبنای سیاست خارجی ایران مقابله با نگرانی از نفوذ شوروی و استیلای آن کشور در شرایطی مانند اروپای شرقی بود. گرایشهای چپ توسط حسین فاطمی در دولت مصدق و کشف سازمان نظامی حزب توده که ۷۰۰ تن از بهترین افسران را در خود جذب کرده بود، تردیدی در هدف آنان برجای نمی گذاشت. این نکته یا اصل و همچنین حفظ و افزایش تنها منبع درآمد ارزی کشور یعنی نفت که فقط مشتریان صنعتی غربی یا مانند ژاپنِ حامی غرب داشت، تداوم رابطه خصومت آمیز شوروی و کارگزارانش در شرایط جنگ سرد پس از جنگ کره و شرایطی که در ویتنام و جنوب شرقی آسیا به جنگ بزرگ بدل شد، ادامه نفوذ فعالانه شوروی در آمریکای لاتین، آفریقا و جهان سومی که عملاً در زیر چتر شوروی قرار داشت، موجب شد سیاست خارجی ایران بر مبنایی قرارگرفتن در سپر تدافعی در قالب بلوک غرب و تشکیل پیمان بغداد به عنوان حلقه اتصال پیمانهای دفاعی ناتو و سیتو قرار گیرد. پس از کودتای عملاً کمونیستی قاسم در بغداد و تبدیل مصممانه¬تر پیمان بغداد به سنتو، سیاست مراقبت در مقابل شوروی تشدید شد. قضاوت و مناقشه بر سر اینکه آیا ایران باید در کنار غرب قرار میگرفت یا شوروی و اینکه آیا میتوانست از سیاستی بی¬طرفانه پیروی و از آن دفاع کند، که هنوز هم ادامه دارد، با تاریخ است.
با گذشت زمان و تنوع بیشتر در مشتریان نفت، افزایش اقتدار دولت مرکزی و ثروت ملی، سیاست خارجی با نزدیکی بازرگانی و صنعتی به شرق کوشید ضمن بهره¬مند شدن از آن و کاستن از تبلیغات شوروی، از آن رابطه برای اخذ امتیازات بیشتر از غرب استفاده ابزاری کند و در غیاب انگلیس، نوعی چتر حمایتی برای کشورهای عرب منطقه فراهم کند تا همچون افزایش نفوذ شوروی در عراق، ایران را در محاصره نفوذ شوروی قرار ندهد. سیاستی که غرب هم از آن حمایت میکرد و در جنگ ظفار در عمان جدی بودن آن را به نمایش گذاشت که هم تمرینی برای کارایی جنگی نیروی هوایی ایران بود و هم با درهم شکستن فعالیت کمونیستی در عمان، نفوذ بیشتری در حوزه خلیج فارس پیدا کرد و هم توانست با بلوک شرق به نوعی همزیستی مسالمت آمیز دست یابد.
دست شستن از توهم آن روزی الحاق کشور عرب شدة بحرین (چیزی مانند توهم امروزی در باب تعلق نیمی از دریای خزر به ایران) نه فقط کلید استرداد جزایر اشغالی ایران از بریتانیا و سپس قرارداد شط العرب تلقی میشد بلکه نوعی رابطة همراه با احترام با اعراب پدید آورد. عدم شناسایی اسرائیل همراه با روابط غیر رسمی نیز از سویی نشان از حمایت از حقوق تضییع شده فلسطین داشت و استقلال رأی ایران را نیز در مسئله عربی اختلافاتشان با اسرائیل تصریح میکرد. به رعایت اصول حقوق بین¬الملل در روابط خارجی و خصوصاً در سازمان ملل و رعایت نزاکت در روابط دیپلماتیک با سایر کشورها بسیار تأکید میشد. با اینکه منشأ سیاست گذاری در روابط خارجی به شخص شاه منسوب بود اما دولت و وزارت امور خارجه نیز عملاً آن اصول را در قالب لزوم سیاست تدافعی در مقابل توسعه طلبی شوروی تأیید میکردند. به همین دلیل با اپوزیسیون ملهم از شوروی شدیداً برخورد و با اپوزیسیون مذهبی مانند حسینیه ارشاد و شریعتی با مدارا و کجدار و مریز بیشتری رفتار میشد.
شخصاً با نگاه به گذشته که خودم همانند بسیاری از همکاران، نظرات منتقدانه روشنفکرانه داشتیم، اکنون کلیات سیاست خارجی آن دوران را تأیید میکنم! فقط افسوس میخورم که حتی با تمایل شخصی شاه به کنترل روابط خارجی چرا از این ظرافت بهره¬مند نبود که نظراتش را در این امر و سایر امور حاکمیتی، با القا به دولت از آن مسیر اجرا نمی کرد.
از همسایه شمالی که بگذریم، دیپلماسی ایران نسبت به افغانستان، پاکستان و ترکیه در دهه 1340 و 1350 بر چه مبنایی بود؟
با اینکه در شرایط جدی جنگ سرد احساس خطر از توسعه طلبی شوروی وجود داشت و با اینکه ایران به پیمان دفاعی سنتو پیوسته بود که حلقه اتصال میان ناتو و سیتو محسوب میشد، اما مانند ترکیه در ناتو متعهد به این نبود که حمله به یک کشور عضو را حمله به خودش تلقی کند و متعهد به اقدام شود. لذا ناچار بود با شوروی وضعیت کجدار و مریز داشته باشد. اما روابط با ترکیه و پاکستان یعنی دو کشور فقیر همسایه گسترده بود و دو کشور چشم به مبادلات بازرگانی و منافع روابط با همسایه ثروتمند خود داشتند. آمریکا در سنتو حضور نداشت اما ایران به ملاحظه مواد ۵ و ۶ قرارداد مودت ۱۹۲۱ با روسیه که به آن کشور اجازه میداد اگر حضور بیگانگان در ایران را مخل امنیت خود بداند مداخله نظامی کند و پیشتر هم در قضیه شوستر مستشار مالی آمریکایی و در ماجرای کارشناسان آلمانی در حمله به ایران در جنگ جهانی دوم به آن متوسل شده بود، ترجیح داده بود مستقیماً وارد پیمان دفاعی با آمریکا شود. این جبهه¬گیری صریح، روابط با پاکستان و ترکیه را از لحاظ امنیتی و منطقه ای جدی تر میکرد. البته ایران میکوشید هوای همسایه شمالی را هم داشته باشد تا هم از خطر مقابله با آن بکاهد و هم در تعادلی با آمریکا ارزش تعامل با خودش را بالا ببرد.
روابط با افغانستان حساسیتهای دیگری داشت. افغانستان ایالت سرحد پاکستان را پشتونستان و متعلق به خود میدانست. همین ایالتی که اکنون پاکستان با اعزام طالبان ابزار نفوذ خود در افغانستان کرده است. از طرفی روابط فرهنگی و تاریخی موجب میشد ایران رعایت افغانستان را بکند. از طرفی حکومت پشتونی افغانستان که تسلیم برتری زبان فارسی بود، هم نگران چشم داشت تاریخی ایران نسبت به افغانستان بود و هم خواهان بهره¬مندی از منافع دوستی و بلندنظری همسایه ثروتمند خود، ایران بود و هم ناراحت بود که ایران نوعی احساس برتری و نگاه از بالا به او داشته باشد، و هم در مقابل پاکستان روی دوستی با شوروی و هند حساب میکرد. اما در حقیقت ایران واقعاً در سطح بالاتری قرار داشت و هیچ دیدگاه سلطه جویانه¬ای نداشت. زیرا افغانستان فقیر را بیشتر یک وبال گردن و Liability تلقی میکرد تا یک دست آورد یا asset و فقط نگران آن بود که مبادا خطری از نفوذهای مرزی و مواد مخدر یا خطر امنیتی شوروی از طریق افغانستان، ایران را تهدید کند. ایران به حفظ سهمیه خودش از آب هیرمند نظر داشت و رعایت افغانستان را هم میکرد اما به¬درستی نگران توسعه نفوذ شوروی در آن کشور بود که منجر به کودتای داوودخان و سپس قربانی شدن خود او شد. ایران از زمان داوود خان، افغانستان را زیر مجموعه شوروی میانگاشت و از سطح روابط خود کاسته بود. نمی توانم بر اساس نظریه توطئه، گشوده شدن افغانستان به سوی شوروی را برنامه و دام آمریکایی بدانم اما وقتی تحقق یافت، آمریکا به¬سرعت آن را به دامی برای کشاندن شوروی به جنگ فرسایشی تبدیل و با تشکیل القاعده و مقاومت اسلامی آن کشور را گرفتار جنگ پرهزینه ای کرد که به دوران جمهوری اسلامی مربوط میشود.
در صحبت قبلی به پیمان سنتو اشاره شد، اگر اشتباه نکنم دکتر خلعتبری نیز مدتی دبیرکل سنتو بود. دکتر زندفرد نیز میگوید که بعد از بازگشت از مأموریت نیویورک (۱۳۴۳) مدتی مسئولیت اداره سازمان سنتو را بر عهده داشتند و تشریح میکند که از نیمه دوم دهه۱۹۶۰، سنتو دچار تنزل اعتبار و فلسفه وجودی شد و از ابعاد سیاسی آن کاسته شده بود، تحلیل جنابعالی چه هست؟
درست است. اولاً سنتو از آغاز هم مانند ناتو و حتی سیتو نبود و فاقد این شرط بود که اقدام نظامی به هر کشور اقدام علیه همه آنها تلقی شود. زیرا پاکستان چنان که رخداد در معرض جنگ با هند بود و ترکیه هم نمی توانست در صورت بروز جنگ در پاکستان یا ایران پای خود را نیز به میان بکشد، هرچند شرط ناتو به «تجاوز» به هر یک از اعضا محدود میشود. ثانیاً اینکه آمریکا عضو نبود و با ایران پیمان جداگانه داشت و ثالثاً اینکه ایران مایل به تعادلی در روابط بین المللی بود و پس از قرارداد ذوب آهن و خط لوله گاز با شوروی و قرارداد تراکتور سازی با رومانی مایل به گسترش روابط با بلوک شرق بود. لذا این مسایل سنتو را بی¬رنگ و تبدیل به پیمان همکاری اقتصادی کرد که بعداً با پیوستن کشورهای منطقه، به اکو تبدیل شد. با توجه به تحریم و انزوای بازرگانی خارجی ایران، اکو که میتوانست با ابتکار ایران بسیار سودمند باشد نیز با تضعیف این حلقه مرکزی و با جنگ افغانستان عجالتاً بی اعتبار شده است.
سیاست خارجی ایران نسبت به عراق و کشورهای جنوب خلیج فارس چگونه بود؟
روابط ایران و عراق در زمان ملک فیصل به رغم فقر و مشکلات زیربنایی اجتماعی و فرهنگی دو کشور در همان حد بسیار گسترده بود. در دوران سلطنت هنوز نفوذ بریتانیا کشور حامی پیشین در آن کشور بسیار زیاد بود و توسط امیر عبدالاله نایب السلطنه و نوری سعید نخست وزیر مقتدر مدیریت میشد. در سال ۱۳۳۴ ایران به پیمان دفاعی بغداد پیوست که برای مقابله با توسعه طلبی کمونیستی شوروی میان انگلیس، ترکیه، عراق و پاکستان منعقد شده بود. هر سال دهها هزار ایرانی فقیر و غنی برای زیارت به عتبات میرفتند و شیعیان عراقی به قم و مشهد میآمدند. توقعات در حد وسع بود. دو کشور صنعتی نداشتند و مبادلات بیشتر در حد صادرات میوه، خشکبار و تره بار از ایران و واردات در حد کالاهایی بود که در آن زمان لوکس و قاچاق تلقی میشد مانند صابون عطری، لوازم آرایش و اسباب بازیهای اروپایی. تعداد مهاجران و مجاوران ایرانی در عتبات بسیار زیاد بود و طلاب ایرانی در نجف به ارتباطات میافزود. اختلافات مزمن در حد تجاوزات مرزی چوپانان عشایری حداکثر موارد تشنج بود. ماجرای تمایل ایران به اصلاحات مرزی در شط العرب از همان زمان مطرح بود.
کودتای خونین سرلشکر عبدالکریم قاسم را در تابستان 1337 کاملاً به یاد دارم. قاسم تا حدودی از ناصر حمایت میکرد اما تبعیت نمی کرد و با شوری روابط گرم¬تری داشت. از این رو از پیمان بغداد خارج شد و از آن پس روابط ایران و عراق همواره تابع بحرانهای جنگ سرد و متزلزل بود. پس از کودتای عبدالسلام عارف نیز این سردی ادامه داشت. پس از مرگ عبدالسلام و در زمان ریاست جمهوری برادرش عبدالرحمن عارف روابط متعارف قدیمی تجدید شد. من در آذر ۱۳۴۳ در زمان عبدالرحمن عارف سفری دانشجویی به بغداد و عتبات کردم. نکته جالب در آن سفر آثار نوسازی گسترده خصوصاً در زمینه مجتمعهای مسکونی بود که نشان میداد درآمد نفت صرف نوسازی کشور شده بود، فعالیت گسترده¬ای که با قتل قاسم متوقف مانده بود. نکته دیگر روابط مسافرتی و تجاری با عراق طوری بود که نیاز به مراجعه به صرافی نبود و اسکناس ایرانی مانند بازار تهران مبادله میشد. ادعای عراق نسبت به کویت نیز در همان زمان در نقشههای دولتی دیده میشد. پس از کودتای احمد حسن البکر و قدرت یافتن خویشاوند جاه طلب و ماجراجویش صدام حسین، سردی روابط تبدیل به خصومت شد زیرا شاه از قبول پیلوتاژ (راهنمای کشتیرانی بندری) عراق در شط العرب و پرداخت هزینه خودداری میکرد و خواهان اصلاح مرزهای آبی قرارداد سعدآباد بود. استفاده ایران از اهرم نظامی با کمک به شورشیان کرد شمال عراق موجب شد عراق به خاطر منافع ملی کوتاه بیاید و منجر به قرارداد قطعی ۱۹۷۵ الجزیره شد. روابط ایران و عراق اصلاح شد و سهمیه هفتگی چند هزار نفری زوار ایرانی برای سفر به عراق تصویب و اجرا گردید. رزمندگان کرد بارزانی در عظیمیه کرج اسکان یافتند اما با خودمختاری آنان لااقل روی کاغذ موافقت شد که سرانجام به تشکیل اقلیم کردستان انجامید. این روابط تا زمان خروج آیت الله خمینی از عراق که به¬سرعت به خروج شاه از ایران انجامید ادامه داشت.
روابط سیاسی با سلطنت سعودی و عمان نیز بسیار خوب بود خصوصاً آنکه نفوذ توسعه طلبانه ناصریسم آنها را به اتحاد با ایران سوق میداد. در یمن که تابع امام بدر حوثی بود ناصر از کودتای سرگرد سلال حمایت کرد و عربستان با کمک ایران از امام بدر و حوثیها حمایت کرد و سرانجام با افول ناصر و روی کار آمدن حکومت مارکسیستی در یمن جنوبی (عدن)، با روی کار آمدن یک جمهوری ضد کمونیستی توافق شد. در عمان نیز جنگ داخلی با کمونیستهای ظفار با کمک نظامی ایران پایان یافت و موجب مزید امتنان سلطان قابوس شد.
دربارة کشورهای عرب خلیج فارس و سلطه قدیمی ایران، روابط برادر بزرگتر خصوصاً برای مقابله با ناصریسم وجود داشت. ایران مهاجرت به آن سرزمینها را ترغیب میکرد که برای ایران ارز آوری میکردند به طوری که در امارات کنونی، قطر و کویت جمعیت ایرانیان که به مشاغلی مانند نانوایی، نجاری، لوله کشی، قصابی، سلمانی و کسب و کارهای مورد نیاز آن جوامع کم تجربه و بسیار متحول میپرداختند، تا حدود ۲۵ درصد جمعیت آنان را تشکیل داد که نوعی عامل گسترش نفوذ ایران تلقی میشدند. آن مهاجران پس از استقلال این کشورها تابعیت آنان را پذیرفتند اما توسعه رفاه و سطح زندگی، آنان را به همرنگی با جماعات بومی سوق داد. کشورهای خلیج فارس بازار مهم محصولات کشاورزی و تولیدات ایران بودند. پس از انقلاب این شرایط تغییر کرد.
پیشتر به دست شستن از توهم آن روزی الحاق کشور عرب بحرین به ایران اشاره کردید، دیدگاهتان را تشریح مینمایید؟
بحرین قبل از قفقاز و آسیای مرکزی، هرات و بخشی از بلوچستان، و در واقع بیش از دو قرن بود که از زمان سلطه اعراب عتوبی از ایران جدا و مستقل شده و با توسعه نفوذ انگلیس، برای ایمنی در مقابل جواسم یعنی دزدان دریایی که امروز امارات عربی را تشکیل میدهند و نیز ادعاهای ایران، تحت الحمایه انگلیس شده بود. ناصرالدین شاه کوشید به جبران باختهای سرزمینی قاجار، دستکم با گرفتن بحرین که بیشتر مردمانش شیعه و برخی ایرانی بودند، جبران مافات کند و چنین اجازه ای ندادند. اما ادعایی باقی ماند که از مشروطه، دوران رضاشاه و حتی در زمان مصدق به صورت اعتراضاتی به روابط انگلیس ابراز میشد. پس از ۲۸ مرداد که از مشروعیت و محبوبیت حکومت شاه کاسته شده بود، کوشید با عنوان کردن ادعایی منقضی شده، با تهییج احساسات ناسیونالیستی مردم، برای خودش وجهه¬ای کسب کند و به دستور او دولت لایحه¬ای به مجلس برد و بحرین را «استان چهاردهم» نامید. عوام به هیجانی کاذب آمدند، اما روشنفکران آن را به تمسخر گرفتند.
در وزارت خارجه فریدون آدمیت و فریدون زندفرد نیز کتابهایی در اثبات حقانیت تاریخی نسبت به حاکمیت بر بحرین نوشتند که از دید تاریخی درست بود اما با شرایط موجود تطبیق نمی¬کرد! در واقع بحرین نام این جزیره کوچک کنونی نبوده بلکه نام سرزمینی از جنوب بصره شامل کشور کویت کنونی و سواحل شمال شرق عربستان شامل قطیف و دمام تا قطر بوده است. به ویژه قطیف و دمام که شیعه نشین هم هستند. اما پس از جدایی بحرین از اواخر دوره صفوی، ادعای ایران محدود به جزیره بحرین شد. در مورد اعلام بحرین به عنوان استان چهاردهم، وزارت امور خارجه هیچ آگاهی و دخالتی نداشت جز انتشار کتابهایی در تدارک اسناد حقانیت ایران.
فکر پذیرش واقعیت بحرین هنگامی به ذهن شخص محمدرضاشاه خطور کرد که خروج انگلیس از منطقه و استقلال کشورهای تحت الحمایه مطرح شد و شاه که خواهان گسترش نفوذ و برتری در خلیج فارس بود، در صورت ادامه ادعاها بی آنکه هرگز به نتیجه ای برسد، در حالی که موجب نفاق و اختلاف با همان کشورهای مورد نظر برای بسط نفوذ ایران بود به این نتیجه رسید که بدون واگذاری آن «ادعای واهی» به نتیجه¬ای جز بسط دشمنی و کشمکش نخواهد رسید. لذا او که ترسیم خطوط سیاست خارجی را شخصاً بر عهده داشت شخصاً در این باب تصمیم گرفت و برای رفع هرگونه مسئولیت از خود، اجرای آن و تنظیم لایحه را بر عهده دولت واگذار و منوط به تصویب مجلس شورای ملی کرد. اتاقی را هم که در وزارت کشور به استاندار استان چهاردهم تخصیص داده بودند به امور اداری بازگرداندند. وزارت امور خارجه در این امر هیچ دخالتی نداشت. اما ایران با بین¬المللی کردن "پله بیسیت" و پذیرش نتیجه سنجش افکار عمومی مردم بحرین توسط سازمان ملل متحد، توانست زمینه مساعدی برای استرداد جزایر خود فراهم آورد که این کار مستلزم مذاکرات و همکاری وزارت امور خارجه بود.
با توجه به فضای بین الملل و جهت گیری سیاست خارجی ایران، روابط ایران با آفریقا و آمریکای جنوبی چگونه بود؟
رابطه اقتصادی با آفریقای جنوبی بسیار خوب بود. ایران به منظور تثبیت بازار نفت، در پالایشگاههای هند و ژوهانسبورگ شریک شده و خانه تبعیدگاه رضاشاه را نیز خریده و تعمیر کرده بود تا با حفظ حالت موزه ای، اقامتگاه سرکنسول یا نماینده ایران در پالایشگاه شود یعنی اینطور میگویند. آن خانه هنوز مال ایران است و به قرار اطلاع علف آن را پوشانده. روابط با مصر بسیار خوب شده بود و ایران و مصر بانک موفقی ساخته بودند. بعد از انقلاب، مصریها در غیاب ایران در چند افزایش سرمایه درصد مشارکت ایران را کاهش دادند. در زمان آقای رفسنجانی ایران با گرفتن دو هواپیمای دست دوم از مصر تتمه سهام خودش را واگذار کرد. دو هواپیما در قالب خصوصی سازی توسط آقای مرعشی برای خیریه عمران کرمان به اقساط خریداری و شرکت ماهان تشکیل و اقساط از محل درآمد آن پرداخت شد. به هر حال اکنون ماهان یک شرکت هوایی بزرگ است. روابط با مراکش گسترده و حتی با الجزایر خوب بود اما اهمیت اقتصادی نداشت و با رژیم قذافی بدبینانه بود. با آمریکای جنوبی، روابط سیاسی خوب با شیلی و آرژانتین برقرار بود و روابط با ونزوئلا در ارتباط با اوپک خوب بود اما اهمیت اقتصادی نداشت.
روابط با آسیا به ویژه سه کشور بزرگ آن (هند، چین و ژاپن) چگونه بود؟
روابط ایران و هند بسیار خوب بود. بیشتر جنبه ادبی، فرهنگی و عاطفی داشت. سفر نهرو به تهران را به یاد دارم، استقبال بزرگی از او شد. شنیدم در خیابان استانبول پیاده شد و به میان مردم رفت. ظاهراً خواهان رفتن به دیدار مصدق شده بود که شاه خوشش نیامد. در سالهای بعد که دو طرف به امکانات مبادلاتی خودشان پی بردند، ایران برای تثبیت بازار صادرات نفت خودش پالایشگاه بزرگ مدرس را با مشارکت هند تأسیس کرد که باید نفت خام خودش را متناسب با قیمت جهانی از ایران وارد میکرد. متأسفانه بعد از انقلاب آن پالایشگاه را هم فروختندکه باخت بزرگی بود. تجارت چای از قدیم وجود داشت و همراه با کالاهای دیگر مانند پارچه و برنج توسعه یافت.
درباره چین روابط ایران تابع همراهی با بلوک غرب بود. روابط با تایوان بود و این جزیره در سازمان ملل به عنوان چین از حق وتو برخوردار بود. البته چین هم خودش را سپر مقابله در دفاع از کمونیسم تلقی میکرد و در جهان آشوب تروریستی بر پا میکرد. گروههای مائوئیست از جمله در ایران تندروترینها بودند. در سال ۱۳۵۱ من در مجله علوم اجتماعی با احتیاط و در یادداشتی نوشته بودم که با پذیرش کشور بزرگی مانند چین در سازمان ملل متحد بهتر میتوان آن کشور را رام و مهار کرد. مجله با واکنشی از سوی وزارت اطلاعات و مطبوعات مواجه شد و خوشبختانه متوجه نشدند که من به عنوان دیپلمات اجازه نداشتم بدون موافقت قبلی وزارت خارجه چنان مطلبی منتشر کنم. اما اوضاع رو به تغییر بود، با دیدار نیکسون از چین به¬زودی آن کشور کرسی خود را در سازمان ملل بازیافت و دست از ترک¬تازی کشید و رو به پیشرفت نهاد. چین در آن زمان برخلاف تایوان، تولیدی که به درد ایران بخورد نداشت. با این حال پس از بازدیدی درباری (گویا شاهدخت اشرف) و هویدا از چین، روابط آغاز شد و مزاحم روابط تجارتی ایران و تایوان هم نشدند.
در مورد ژاپن که پس از جنگ ناچار به تبعیت از غرب هم بود میتوانم بگویم که از همان آغاز دوران پس از جنگ، روابط بازرگانی گسترده¬ای با ایران برقرار کرد. ژاپن فقیر بود و نیاز به ارز داشت. کارگران فقیر ژاپنی با کمترین مزد به تولید کالاهای مشابه اروپایی به بهای ارزان پرداختند که نیاز مردم را رفع میکرد اما به نام «اجناس بنجل ژاپنی» حسن شهرت نداشت. نخستین اتومبیل ژاپنی با نام تویوتا نوعی جیپ محقر بود که سالها بعد وارد ایران شد. اما کالای ژاپنی همپای توسعه اجتماعی و فرهنگی آن کشور به¬سرعت کسب اعتبار کرد و ژاپن رقیب آلمان در بازار ایران شد. شرکتهای ژاپنی در ایران شعبی گشودند و روابط تجاری و صنعتی با آن کشور بسیار توسعه یافت. ژاپن به دلیل محرومیت از توسعه نظامی پس از جنگ، مهلت یافت تا به جای اتلاف ثروت و سرمایه در آن امور با موفقیت به توسعه اقتصادی، علمی و صنعتی دست یابد و در پروژههای صنعتی و عمرانی ایران سهم بزرگی داشت.
به بازدید درباری اشرف پهلوی اشاره کردید، زمانی که عالی ترین مقام سیاسی آن زمان (شاه، ملکه و ...) به سفرهای خارجی ( Official Visit،State Visit و …) میرفتند، کار اصلی هماهنگی سفر و امور تشریفات بر عهده معاونت تشریفات دربار بود یا اداره کل تشریفات وزارتخارجه؟
تا جایی که میدانم برنامه را تشریفات دربار تنظیم و پیگیری میکرد و توسط تشریفات وزارت امورخارجه اجرا میشد. تشریفات وزارت خارجه هم با سفیر ذیربط پیگیری میکرد.
روابط با اروپای غربی و شرقی چگونه بود؟
اروپای غربی آشناترین بخش جهان برای ایرانیان بود که روابط تجاری وسیع، روابط دانشگاهی و تحصیلی دیرین و روابط سیاسی تلخ و شیرین گسترده با آن دیار داشتند. این روابط موجب شده بود که ایرانیان برون از پیلههای روستایی بکوشند شیوه زندگی خود را با زندگی شهری اروپایی تطبیق دهند و آرزومند کاهش تفاوتها بودند. همچنان که اصول آزادی و عدالت مبتنی بر قانون و عدم تبعیض را در دوران مشروطه از آنان اتخاذ کرده بودند در انطباق بیشتر میکوشیدند. سرخوردگی دانشجویانی که برای تحصیل و شناخت بیشتر اصول مدنیت اروپایی اعزام میشدند از دیدن تفاوتها موجب واکنشی مأیوسانه و انتقاد از دولت و جدال بر سر این بود که چرا ما مانند آنان نیستیم! بسیاری از اینان هرگز باز نمی¬گشتند. اما روابط سنتی، بخش عمده تجارت خارجی ایران را به اروپای غربی خصوصاً آلمان، فرانسه، انگلیس، ایتالیا و تا حدی بلژیک پیوند زده بود. فعال¬ترین و دلخواه¬ترین نمایندگیهای سیاسی ایران در این کشورها بود. غیر از واردات اتومبیل که زمانی تقریباً انحصار آن در اختیار آمریکا بود، در سایر زمینهها از جمله تدریجاً اتومبیل، بیشترین روابط بازرگانی واردات و صادرات ایران با اروپا بود که ژاپن رقیب کوچک آن محسوب میشد. از این رو روابط سیاسی ایران با اروپای غربی نیز اهمیت مییافت. بزرگترین بازار صادراتی فرش، خشکبار و حتی پوست، شیرین بیان، روده و گلاب ایران نیز اروپا بود. لغو روادید میان ایران و اروپا، تورهای گردشی از دانش آموزی و دانشجویی تا خانوادگی را روانه میساخت و دیدار گردشگران اروپایی از ایران رونق داشت.
اروپای شرقی به خصوص مجارستان، چک و لهستان نیز در مدار تجارت و روابط قدیمی ایران بودند اما استیلای شوروی بر آن روابط سایه افکنده بود. خصوصاً اینکه مراکز تبلیغاتی شوروی علیه رژیم گذشته در برخی از این کشورها مستقر شده بود. اما به تدریج و به ویژه پس از قرارداد ذوب آهن با روسها، ارتباطات بازرگانی با اروپای شرقی که در واقع ذینفع و مشتاق بودند، با احتیاط توسعه یافت. خصوصاً رومانی، که میکوشید مستقل¬تر عمل کند و بازار تراکتور را در تبریز در اختیار خود گرفت. روابط با اروپای شرقی اما هرگز به پای روابط آزاد با اروپای غربی نمی¬رسید و ایرانیان نیز اشتیاقی برای دیدار از آن کشورها و دردسرهای احتمالی بعدی نشان نمی دادند. مشارکت سران اروپای شرقی در جشنهای ۲۵۰۰ ساله نشان از انصراف از ادامه درگیری مسلکی داشت.
آن زمان بخش اقتصادی هم در وزات امورخارجه وجود داشت؟ میزهای سیاسی ادارات دوجانبه چقدر درگیر کار اقتصادی بودند؟
وزارت خارجه در آن زمان فاقد معاون اقتصادی بود. صادرات رقابتی ایران محدود به چند کالای سنتی و بازارهای شناخته شده مانند فرش، خشکبار، خرما، پنبه، پوست، سالامبور و ریشه شیرین بیان بود که بازرگانان به اندازه کافی بازارهای خودشان را میشناختند. در خانههای فرهنگ ایران با رایزنی فرهنگی در چند نقطه مانند پاریس، کشورهای همسایه و هند که تابع وزارت اطلاعات و جهانگردی بود، کالاهای هنری دستی ایران معرفی میشد. در چند کشور هم وابسته یا رایزن اقتصادی مقیم در سفارت از سوی وزارت اقتصاد و دارایی اعزام میشد. حتی نمایندگی ایران در اتحادیه اقتصادی اروپا از لحاظ سیاسی تابع وزارت خارجه و از لحاظ اجرایی و بودجه زیر مجموعه وزیر امور اقتصادی و دارایی بود. یک دلیل کم اهمیت بودن امور اقتصادی، مصرف فراینده داخلی بود که غیر از صادرات سنتی وکفش، مصرف فزاینده بازار داخلی بیشتر تولید را روانه بازار داخلی میکرد. از سوی دیگر بالا بودن ارزش ریال از رقابت در بازار صادراتی میکاست و کمبودها را به سوی واردات سوق میداد. به دلایل فوق میزهای دوجانبه درگیر مسایل اقتصادی نبودند.
آیا اساساً بایستی قائل به این بود که وزارتخارجه کار اقتصادی انجام دهد؟
به نظر من زمانی وزارت خارجه دو کشور کره جنوبی، ژاپن و سپس تایوان این نقش را با موفقیت انجام دادند که با جهش تولید، نیاز به صادرات برای ادامه حیات مهم بود. سپس شرکتهای فراگیر با عضویت شرکتهای تولید کننده مانند ماروبنی، با گشودن نمایندگی، امور صادرات اعضاء را با سرشکن کردن هزینهها با موفقیت بر عهده گرفتند. سپس شرکتهای قوی که بودجه هر کدام از وزارت خارجه کشورشان بیشتر است وارد عرصه شدند که در موارد بسیار آنها با حضود در بازار و میان مردم، به سفارتخانههایشان کمک میکنند و نیازی به حمایت اقتصادی دولت ندارند. در مرحله بعد با توسعه شبکههای اجتماعی، تولیدکنندگان با آموختن کاربری آن و درست کردن سایتهای اختصاصی در عرصه تجارت مجازی حضور مستقیم دارند. با تجربه شخصی در عرصه تولید و بازار داخلی و خارجی به ویژه در ایران که مانع اصلی تجارت و اقتصاد با سیاستهای آشتی ناپذیر و التهاب، تهدید و جنگ پایان ناپذیر منجر به انزوای سیاسی و تحریم بانکی و تجاری است، تنها کمکی که از عهده دولت ساخته است رفع ممانعتهای میدانیِ تحریم آفرین است که خود به خود موجب فراهم شدن محیط قابل زیست مناسب اقتصادی میشود. دیگر اینکه در عصر عمومی شدن ارتباطات اجتماعی قائل به کار اقتصادی وزارت خارجه نیستم. در سفارتخانههای پیشگام (ژاپن و کره جنوبی) نیز آن بخشها برچیده شده و یک دیپلمات واسط پاسخگوی آن گونه مراجعات است.
نگاه کشورهای دیگر نسبت به سیاست خارجی ایران در آن سالها چه بود؟
در آن زمان جنگ سرد دو بلوک شرق و غرب ادامه داشت. وقتی بلوکی از کشورهای غیر متعهد از کشورهایی تشکیل شد که قبلاً مستعمره یکی از کشورهای اروپای غربی بودند، طبعاً ضمن اینکه خود را در آن جنگ سرد غیر متعهد میدانستند اما به دلیل احساس خشم دوران استعمار، کفه ترازوی بیطرفی آنان در سمت شوروی و بلوک شرق سنگین¬تر بود. رفتار شوروی نیز با این کشورها، در مقایسه با رفتار اربابانه¬اش نسبت به کشورهای کمونیستی، حمایت آمیز بود. در حالی که رفتار شوروی در کشورهای متحد یا زیر نفوذ غرب خصومت آمیز و همراه با حمایت توطئه آمیز از احزاب چپ محلی و تلاش برای گسترش نفوذ کمونیسم بود.
در مورد ایران وضع قدری متفاوت بود. یعنی ضمن اینکه تمایلات آرمانی عدالت خواهانه گروهی از روشنفکران تحول خواه را به سوی شوروی سوق میداد آنان ابزار نفوذی خود را نیز در فردای اشغال نظامی ایران در جنگ جهانی دوم تدارک دیده و چنان که معلوم شد در ارتش ایران نیز سازمان نظامی مخفی ایجاد کرده بودند. همسایگی شوروی با ایران، چنان که در آذربایجان آزموده شد، خطر توسعه طلبی و انضمام ایران را دو چندان میکرد. گرچه این احساس برای شیفتگان آرمان کمونیستی خطر محسوب نمی¬شد، اما برای دولت ایران که متکی به افکار ملی گرایانة نگرانِ توسعه طلبی آشکار شوروی بود، مصونماندن از خطر شوروی، قرارگرفتن در زیر چتر حمایتی اتحاد با غرب را توجیه میکرد. این سیاست نه فقط انتقاد چپ¬گرایان داخلی بلکه تبلیغات و انتقادهای چپ¬گرایان غربی را نیز برمیانگیخت و خصوصاً خشونت نسبت به چپگرایان در ایران در تناقض با ضوابط اعلامیه جهانی حقوق بشر و متناقض با شعارهای آزادی خواهانه غربی بود و در زمانهایی که دولتهای غیر محافظه کار در آن کشورها از جمله آمریکا حاکم میشدند، اعتراضات حقوق بشری آنان را بر میانگیخت. از این رو در رفتار سیاسی آن کشورها نسبت به ایران تناقضهایی در حمایت و انتقاد دیده میشد.
این حمایت موجب توسعه روابط اقتصادی، بازرگانی و سیاسی با کشورهای غربی تا حد لغو روادید سفر برای دارندگان گذرنامه ایرانی شده بود. همکاری ایران در توسعه صادرات نفت پس از تحریم نفتی اعراب در پی جنگ ۱۹۷۳ اعراب و اسرائیل موجب گرمی روابط شده بود و بالا بردن بهای نفت توسط اوپک که ایران در آن نقش مؤثری داشت، موجب رنجش و واکنش آنان در قالب تشکیل آژانس بین المللی انرژی شده بود. در مورد انرژی هسته¬ای تجربة شخصی من در دیدارها با کارشناسان اتحادیه اقتصادی اروپا، ضمن اینکه ساخت تجهیزات بخشی از آن بر عهده شرکت آلمانی زیمنس بود میگفتند ایران با این همه منابع گاز چرا باید انرژی هسته ای با هزینه گزاف بسازد که در واقع نوعی نگرانی در نیت ایران برای ساخت سلاح اتمی احساس میشد. کشورهای بلوک شرق روابط متزلزلی داشتند. هم خواهان حمایت از عناصر چپ بودند و هم در این اواخر به دلیل تلاش ایران برای ایجاد تعادل، خواهان بهره¬مندی از بازار ایران بودند. از سردی رفتار دیپلماتیک آنان تدریجاً کاسته شده بود.
کشورهای عربی اغلب انتظار داشتند ایران به اندازة کشورهای عرب در مسئله فلسطین از آنان حمایت کند و متقابلاً ایران را کشوری با مشترکات زیاد اما بیگانه میدانستند. با تغییر سیاست مصر نسبت به اسرائیل از توقع حمایتی آنان از ایران کاسته شد و جز کشورهای عرب وابسته به بلوک شرق مانند لیبی، الجزایر، سوریه و عراق روابط با دیگران خصوصاً در حوزه خلیج فارس گرم بود.
تحولات داخلی ایران در سال ۱۳۵۷ از نگاه دیپلماتهای خارجی و مقیم چگونه بود؟ وقتی جهت ملاقات به وزارتخارجه میآمدند، عمده سوالات آنها چه بود؟
تماسهای مستقیم با دیپلماتهای خارجی در ادارات فرهنگی، دانشجویی، اقتصادی و کنسولی به دلیل تنظیم برنامههای فرهنگی، دانشگاهی، ورزشی و هنری خصوصاً مسائل کنسولی اتباع آن کشورها و همچنین موارد مذاکره تلفنی و گاه مراجعه دیپلمات متصدی آن امور در سفارت و گاه مراجعه آنها برای توضیح یا پیگیری امر مورد نظر بیشتر پیش میآمد. در ادارات سیاسی مسائل بیشتر با مبادله یادداشت انجام میشد یا در سطح دیدار سفیر با رئیس اداره یا بالاتر بود که ما در انجام وظیفه و تهیه گزارش حضور مییافتیم. در همین دیدارها با دبیر اول سفارت هلند دوست شده بودم که معلوم شد خواهان ازدواج با دختری از خانواده فیروز و ملزم به مسلمان شدن بود. که موضوعات خصوصی تلقی میشد و از من خواهش کرد در انجام این کار به او کمک کنم و من هم توسط دوستی ترتیب این کار را دادم. این گونه ارتباطات اندک بود. بعد از انقلاب تا زمان گروگانگیری برای من هیچ موردی برای دیدار پیش نیامد مگر حضور در دیدارهای سفرای معترض با وزرای خارجه.
از کابینه هویدا به بعد با توجه به تلاطم زیاد و تغییر سریع دولتها، آیا به روال عرف دیپلماتیک، از سوی سایر کشورها پیام تبریک انتصاب جهت وزرای خارجه و سایر وزراء ارسال میشد یا آنها نیز تأمل میکردند؟
واقعاً نمی دانم. خود ما جدی نمی¬گرفتیم، مثل بک کابوس تمام نشدنی بود. نظر مردم نسبت به شاه این بود که برو شاید راحت شویم. اما پس از تغییر نظام تبریکها واصل شد.
در بحبوحه انقلاب ۱۳۵۷، جدای از سفرای ایالات متحده و بریتانیا که به نزد شاه میرفتند،آیا سایر سفرای کشورهای مهم (مشخصاً اروپای غربی) نیز برای رایزنی و تبادل نظر در خصوص شرایط و تحولات آن برهه زمانی، به وزارت امورخارجه میآمدند؟
در سال 1357 تا آبان روال عادی ادامه داشت و میهمانان خارجی میآمدند. البته در تابستان شاه اغلب در نوشهر بود و حتی عکسی از او منتشر نمی شد. در مرداد یا اوایل شهریور عکسی غیر واضح از فاصله زیاد در کنار دریا از او منتشر شد. بسیار لاغر بود و بیشتر شایعه بیماری بدخیم او را تأیید میکرد. دیدار با سفرای آمریکا و انگلیس در اواخر کار بیشتر بوده و دیگران را تأثیر گذار نمی¬دانست. اما این دیدارها از طریق وزارت دربار مدیریت میشد و وزارت خارجه مستقیماً درگیر نبود.
در ملاقات های شاه (چه داخل چه خارج از کشور)، سطح حضور از وزارتخارجه در این ملاقات ها به چه صورت بود؟
اصولا ملاقات های شاه با سفرای خارجی یا مقامات خارجی باید با حضور وزیر خارجه می بود. اما در عمل مذاکرات با سفرای آمریکا و بریتانیا در تهران و احتمالا موارد دیگر میان وزیر دربار و سفرا هماهنگ می شد و او نتیجه دیدارش را به شاه گزارش می داد. اگر به دیدار سفیر با شاه منجر می شد این ملاقات ها خصوصی یعنی دو نفره انجام می شد. در هر حال اگر منجر به صدور دستوری می شد مستقیما یا توسط وزیر دربار به وزیر خارجه ابلاغ می شد. گزارش ملاقات های وزیر خارجه با سفرا یا سفرای ایران با مقامات کشور محل مأموریت به تشخیص وزیر خارجه برای اطلاع یا کسب نظر و دستور در ملاقات¬های بامدادی وزیر خارجه به شاه ارائه می¬شد یا بعدا دستورهای کتبی ابلاغ می¬شد. در ملاقات¬های شاه و سفرای خارجی جز در مواردی که مقرر می¬شد یا در مذاکرات دیپلماتیک بین¬المللی، در سایر موارد کارشناسان وزارت خارجه حضور نداشتند.
در ملاقات های وزیر امورخارجه چطور؟ مثلا اعطای رونوشت استوارنامه و...
در ملاقات¬های تقدیم استوارنامه آن زمان نیز مدیرکل سیاسی و کارشناس یا رئیس اداره و کارشناس بودند البته رئیس تشریفات وزارت امور خارجه هم شرکت داشت. در دیدارها و مذاکرات رسمی وزیر خارجه رئیس اداره ذیربط و کارشناس ارشد شرکت داشتند. تهیه گزارش با کارشناس ارشد و در واقع تنظیم صورتجلسه دیدار بر اساس محور مذاکرات بود. گاهی مقامات بخش¬هایی را به مصلحت نمی-دانستند و حذف می¬شد. در مذاکرات در حضور شاه و نخست وزیر نیز وزیر خارجه شخصا گزارش آن را تنظیم می¬کرد. مگر آنکه مقام دیگری مانند معاون وزارت خارجه یا رئیس اداره مربوطه نیز حضور می¬داشت که گزارش را تهیه می کرد.
آیا خاطرتان هست که در اوج¬گیری تحولات انقلاب 1357، سفرای خارجی (مشخصا اروپای غربی) به وزارتخارجه احضار شوند و به آنان اعتراض شود که دولت متبوع و رسانه هایتان از معترضین حمایت می کنند؟
در سال 1357 نیز وزارت خارجه طبق دستور توسط سفرای خود معمولا در لندن و پاریس یا با احضار سفرای انگلیس یا فرانسه مثلا به مقالات روزنامه ها یا تحریکات بی بی سی اعتراض می¬کرد. از مهر 1357 تدریجا امکان اعتراض به دلیل تکرار مقالات روزنامه¬های خارجی یا برنامه¬های رادیویی انتقاد آمیز وجود نداشت و اقدامی نمی شد، خصوصا از آبان و پس از پیام «صدای انقلاب شما را شنیدیم» عملا گسست تسلط شاه بارز بود و دیگر آن گونه اعتراضات رخ نمی داد. البته پاسخ¬های آنان هم همیشه ضمن اظهار تأسف این کلیشه بود که کشور آنان به آزادی بیان و مطبوعات احترام می¬گذارد! و نمی¬تواند دخالت کند.
رایزنیهایی که از سوی سفرای وقت در لندن و واشنگتن و سایر پایتختهای مهم در زمان اوج گرفتن تحولات انقلاب با مقامهای ارشد سیاسی محل ماموریتشان صورت میگرفت، تلگراف آنها به وزارتخارجه میآمد و بعد به دربار میرفت یا از سفارتخانههای مورد اشاره مستقیم به وزارت دربار میرفت؟
تلگرافها همیشه به وزارت خارجه میآمد و وزیر خارجه برای شاه میبرد.
وقتی نشست گوادلوپ برگزار شد، قاعدتا سفارتخانههای ایران در کشورهایی که رهبرانشان در گوادلوپ بودند، بایستی تحلیل و رایزنی خود را به تهران ارسال داشته باشند، از محتوای گزارشها و تلگرفهای آنها اطلاعی دارید؟
من گزارشهای سفارتخانهها در کشورهای اروپایی را میدیدم، آن زمان در اداره سوم سیاسی (اداره اروپا) بودم. گوادلوپ چندان انعکاسی نداشت زیرا دستور جلسه اعلام نشده بود، بحث دربارة ایران هم محرمانه بود و برای تحلیل بعدی هم فرصتی نبود. تحلیل قاطع و شخصی من این است که بر خلاف شایعات، آن کنفرانس به هیچ وجه ربطی به تصمیم¬گیری دربارة برکناری شاه نداشت. کنفرانس در ۱۷ دی ۱۳۵۷ پایان یافت در حالی که شاه دو روز قبل دربارة نخست وزیری بختیار به توافق رسیده بود! و چند روز بعد هم از ایران رفت. شرکت کنندگان گوادلوپ خیلی خوب از این مسائل آگاه بودند و کار شاه را پایان یافته میدانستند. مسئله برای آنها تصمیم¬گیری دربارة این بود که اگر کمونیستها اعم از حزب توده یا چریکها پیروز شدند (با توجه به تبلیغات مبالغه آمیزی که دربارة آنها شده و تا حدی هم مؤثر بود) برای مقابله با آنها چه موضعی بگیرند. البته از روی کار آمدن جناح اسلامی خشنود بودند و حمایت هم میکردند زیرا آن را ضد کمونیستی میدانستند.
۲۶ دی ۱۳۵۷ که شاه کشور را ترک کرد، آیا دستور العمل خاصی از سوی وزارتخارجه برای سفارتخانهها ارسال گردید؟
تنها بخشنامه ای که به یاد دارم پایین آوردن عکس شاه در نمایندگیها بود.
وقتی دولت شاپور بختیار تشکیل شد – جدای از اینکه عمری کوتاه داشت – آیا برنامه و تغییر خاصی برای دیپلماسی و وزارت خارجه نیز مد نظر داشتند؟
آقای میرفندرسکی با اشاره به اعلامیه¬ای که کارمندان در نشست اعتراضی خودشان تنظیم کرده و خواهان خروج ایران از پیمانهای نظامی، آزادیهای فردی، اجتماعی و شعارهای روز شده بودند پاسخ داد. البته آزادی زندانیان سیاسی و آزادی مطبوعات کاملاً تحقق یافته بود و گفت که این خواستهها همه مشروع و منطقی است و عملی خواهد شد! فرصت دیگری نبود و وزارت خارجه هم ناامید از ثبات به اعتصاب پیوست. تا جایی که به یاد دارم فقط برکناری زاهدی سفیر در آمریکا اعلام شد. همایون سمیعی سفیر در کابل شد که هنوز اعتبار نامه باز نشده آن نزد خانواده ایشان موجود است (داماد ایشان آقای سام رضوی هم دیپلمات بود که در زمان پاکسازیها استعفا کرد و کارآفرین موفقی شد). دکتر نبوی نوری به جای فریدون هویدا سفیر در سازمان ملل شد که نتوانست برود. مشکین پوش به جای راجی کاردار در لندن و گودرزی معاون اداری شد، انتصابات دیگر را به یاد ندارم.
خاطرتان هست که تهیه کنندگان اعلامیه اعتراضی چه فرد یا افرادی و با چه گرایشات سیاسی بودند؟
به خاطر ندارم اما بچهها در سالن بالا بحث و مشورت میکردند. وقتی اعتصاب شد چند نفر از بخش مالی پرچم و بنر مجاهدین را نصب کردند.
منظور از سالن بالا، همان سالن دکتر فاطمی هست؟
بله.
آن زمان، وزارتخارجه سخنگو هم (به شکل کنونی) داشت؟
بله، سخنگو داشت. اما به یاد ندارم که مثل اکنون در تلویزیون ظاهر شود. رئیس اداره اطلاعات و مطبوعات سخنگو بود که با دعوت از روزنامه نگاران به طور جمعی یا اختصاصی مطالب مورد نظر و اخبار وزارت خارجه از انتصابات تا مسائل سیاسی خاص را در اختیار آنها میگذاشت. یک نشریه هفتگی هم منتشر میکرد و رابط وزارتخارجه با رسانهها بود. گاهی مدیرکل اطلاعات و مطبوعات که زمانی پرویز عدل بود این کار را انجام میداد.
وقتی تحولات انقلاب ۱۳۵۷شتاب گرفت، مثلاً زمانی که پادشاه کشور را ترک کرد، فضای وزارتخارجه چگونه بود؟ روز ۲۲بهمن چطور؟ وقتی اعلامیه بی طرفی ارتش اعلام شد، چه جوی حاکم شد؟
کارمندان وزارت امورخارجه تقریباً از یک ماه قبل در اعتصاب بودند. از طولانی شدن نابسامانی و تخریب، خسته و ناامید بودند. برخی احساسات مصدقی داشتند مانند خودم، برخی طرفدار بازرگان بودند، در میان کارمندان مالی طرفداران مجاهدین فعال بودند و برخی از کارمندان خدمات با مساجد ارتباط داشتند. کارمندان سیاسی خسته از التهاب طولانی، قول و قرارهای پاریس را باور کرده و در انتظار گشایش و دموکراسی بودند. سفارتخانهها با ارسال پیام، اعلام همبستگی میکردند. هیجان در ۲۱ بهمن به اوج رسید. کارمندان اعتصابی از جمله من شب را در سالن تشریفات طبقه بالای وزارتخارجه خوابیدند. روز ۲۲ بهمن پشت بام شهربانی را میدیدیم که پلیس پشت کنگرههای آن موضع گرفته بود. نزدیک ظهر سیل جمعیت نیمه مسلح از دروازه باغ ملی وارد شد. از باروهای شهربانی تیراندازی میشد. چند تیر به دیوار جنب سالن پذیرایی که ما بودیم اصابت کرد. تدریجاً آتش انقلابیون افزایش یافت و نیروهای پلیس عقب نشینی کردند. لباسها را در میآوردند و چندتایی از ترس جان، به ما پناه آوردند. فکر میکنم نزدیک ظهر بود که سپهبد رحیمی فرماندار نظامی تهران، از در پشت شهربانی خارج شد اما به ¬زودی او را شناختند و گرفتند. با اعلام بیطرفی ارتش ما هورا کشیدیم چون کشتار پایان مییافت. بعد از ظهر جمعیت به باشگاه افسران که اکنون دو ساختمان جدید به شکوه آن آسیب رسانده، حمله کردند و مجسمه رضاشاه را که رو به وزارت خارجه بود، پایین کشیدند. شخصی با ادعای اینکه پسرش شهید شده سر برنزی را به یادگار برد. ما در سالن تشریفات جشن گرفته بودیم. به¬¬زودی دولت موقت، ساختمان و کار را تحویل گرفت. رفتار گروه سنجابی با ما مانند اشغالگران در سرزمین دشمن بود، به-زودی حساب خودشان را هم رسیدند. رفتار انحصارطلبانه دولت انقلابی از همان ماه اول ما را مأیوس کرد. من در رفراندوم شرکت نکردم اما در انتخابات ریاست جمهوری با تردید به مدنی رأی دادم و دیگر تا زمان خاتمی دولت را فراموش کردم. تحلیل نومیدی خودم و اوضاع اجتماعی را در کتاب حکایتی از پله دوم نوشته ام.
فضای حاکم بر وزارت خارجه در زمان انقلاب ۱۳۵۷ را تشریح فرمودید. در اوج التهاب (۲۱-۲۲-۲۳ بهمن)، شرایط مدیریتی در تهران و سفارتخانهها چگونه بود؟ در این روزها، وزیر (میرفندرسکی) چه شد؟ سفرا و کارشناسان به تهران آمدند و باقی ماندند یا بلافاصله جدا شدند و رفتند؟ آنهایی که ماندند چه بر آنها رفت، آنهایی که نماندند چطور؟ از چه زمانی دیپلماتهای پهلوی دوم (در سطوح مختلف) دیگر شرایط را برای ماندن مناسب ندیدند؟
میرفندرسکی از ۲۲ بهمن نیامد، سپس دستگیر و مدتی زندانی شد. معاونین و مدیران کل میآمدند خصوصاً که مهندس بازرگان اعلام کرد کارها را ترک نکنید. تقریباً همه سفارتخانههای ایران به اشغال کارمندان درآمدند و اعلام همبستگی کردند به غیر از فرهاد سپهبدی سفیر در رباط، که خود را سفیر شاه اعلام کرد. دولتهای دیگر از فردای انقلاب، دولت موقت را به رسمیت شناختند و روال به¬سرعت عادی میشد که مجاهدین خلق و گروه محمد منتظری چند بار به وزارت خارجه فشار آوردند و تظاهرات تهدید آمیز میکردند. سفرای سرشناس که احضار شدند نیامدند و بقیه سفرا تدریجاً بازگشتند. علیرضا هروی سفیر در استرالیا و محمد اسفندیاری سفیر در چین دستگیر شدند و درگذشتند و دکتر بختیار سفیر در کانادا اعدام شد.
از اواخر زمستان ۱۳۵۸ پاکسازیها آغاز شد و تدریجاً دبیر اول و بالاتر را پاکسازی کردند و ما مرخص شدیم. از دبیر دوم به پایین برخی را تصفیه کردند. در همان زمان برخی از کارمندان استعفا کردند و رفتند. برخی از درجات بالا را که شناخت مذهبی داشتند یا مورد نیاز بودند حفظ کردند. از سال ۱۳۶۰ فقط عده¬ای استعفا کردند. بعد از گروگان گیری احساس ما این بود که باید به فکر دیگری باشیم. اکثر دیپلماتهای پیشین، مهاجرت کردند.
البته فرمودید در زمان انقلاب در تهران حضور داشتید، اما آیا از وضعیت نمایندگیها در روزها و ماههای منتهی به انقلاب مثلاً بروکسل یا واشنگتن که آنجا مأموریت بوده اید یا سایر نمایندگیها اطلاعی دارید؟
بله، طولانی شدن اعتصابات و اخبار تظاهرات که روز به روز شدت مییافت و کشور را فلج کرده بود و تعهدات دموکرات منشانه پاریس، اغلب نمایندگیها را متزلزل کرده و خواهان پایان دادن به آن وضع بودند. وقتی کارمندان وزارت خارجه نیز سرانجام به اعتصاب پیوستند، اغلب نمایندگیها یا نفر دومها اعلام همبستگی کردند و در چند مورد از جمله در واشنگتن از ورود سفیر هم جلوگیری کردند، در بروکسل نیز همینطور بود. اجرای بخشنامه برداشتن عکس شاه به آرامی اجرا شد. در واقع رژیم پادشاهی تدریجاً محو شد.
وزراء، سفرا و دیپلماتهایی که چند سال قبل از انقلاب بازنشست شده بودند مانند عباس آرام، انوشیروان سپهبدی، مسعود انصاری و ... آیا بعد از انقلاب، این گروه نیز مورد بازخواست انقلابی قرار گرفتند؟
اغلب اینها یا درگذشته بودند یا رفته بودند. آرام چند سالی زندانی شد و سپس در تنهایی درگذشت. عبدالحسین مسعود انصاری چند سالی بعد از انقلاب فوت کرد و کسی مزاحم او نشد. انوشیروان سپهبدی در تهران بود و بعد از انقلاب درگذشت، نمی دانم زندانی شد یا نه. اگر هم مزاحم او شده باشند به خاطر وفاداری پسرش (فرهاد سپهبدی) نسبت به محمدرضا شاه بوده که پس از خروج شاه از ایران در مراکش از او استقبال رسمی کرد و در کنار او ماند. نصرالله انتظام و علیقلی اردلان به زندان افتادند و اموالشان مصادر شد. اردلان پس از زندان به کار تحقیق و نویسندگی آثار سیاسی ادامه اداد. پسر اردلان دیپلمات و آخرین مأموریت او واشنگتن بود و در آمریکا ماند. همسر اردلان نیز نوه حاج محتشم السلطنه اسفندیاری بود. عبدالله انتظام زندانی نشد فقط بخشی از اموالش مصادره شد. هروی سفیر در استرالیا که ثروتمند بود زندانی و مصادره اموال شد. محمد اسفندیاری سفیر در چین زندانی و مصادره اموال، دکتر بختیار سفیر در کانادا زندانی و مصادره اموال، دکتر ابراهیم تیموری سفیر در امارات قطع حقوق بازنشستگی، فریدون آدمیت سفیر قطع حقوق بازنشستگی، همایون سمیعی سفیر در یوگسلاوی و لهستان مصادره اموال، جمال حاتم سفیر در برزیل زندان و مصادره اموال، امیرخسرو افشار وزیر و سفیر مصادره اموال، امیراصلان افشار سفیر و رئیس کل تشریفات دربار مصادره اموال، افتخاری سفیر در یمن قطع حقوق، تاجبخش معاون و سفیر در کویت مصادره اموال. از دیگران خبرندارم، با اغلب بازنشستگان قدیمی کاری نداشتند.
به سپهبدی اشاره شد، یکی از خویشاوندان وی عبدالحسین سرداری است. در رابطه با نقش او برای فرار یهودیان ایرانی از پاریس تحت اشغال آلمان، از دیپلماتهای پیشین مطلبی را شنیده بودید؟
با خویشاوندان ایشان یعنی سرداریها بسیار نزدیک بوده ام. در آن زمان یکی دیگر از خویشاوندانشان عبدالحسین سرداری دیپلمات و در غیاب سفیر کاردار سفارت در پاریس بود که با دادن گذرنامه ایرانی به بسیاری از یهودیان وسیله فرار و نجات آنان را از تعقیب گشتاپو فراهم کرده بود. درباره او کتابی هم نوشتند که بر پایه آن فیلمی هم احتمالاً با حمایت یهودیان ساخته شد و او را در قیاس با فیلم Schindler's list، شیندلر ایرانی نامیدند! نمی دانم در این رابطه منافعی هم کسب کرد یا نه ولی جان بسیاری را خرید. از همکاران ارشد شنیده بودم در بازرسی آمار اسناد کنسولی سفارت به خاطر کسری قابل توجه گذرنامههای سفید، در مرکز محاکه اداری هم شد. نمی دانم نتیجه چه شد اما با توجه به شبکه خانوادگی قاجاری احتمالاً به خیر گذشته است. فرهاد سپهبدی زمانی یک سایت قاجاری داشت که ندیده¬ام اما میدانم ماجرای سرداری را با بالیدن به آن درج کرده بود. مادر و خاله هویدا هم از خانواده سرداری قاجاردولو بودند. سرداری بسیار خوشگذران بود، اموال او نیز مصادره شد.
در سالهایی که در وزارت امورخارجه حضور داشتید، کدام دیپلماتها در واقع در کریدورهای وزارت امورخارجه به خوش نامی و کاردانی شهره بودند و مورد احترام؟
دکتر خلعتبری، دکتر جعفر ندیم، ایرج پزشکزاد، حسین شهیدزاده، احمد میرفندرسکی، فریدون زندفرد، ابراهیم تیموری، همایون سمیعی، اینها از خوشنام ترین و محبوب ترینها بودند.
کدام دیپلماتها را در این بین، برتر میدانید؟
شخصاً جعفر ندیم و ایرج پزشکزاد را برتر میدانم.
در مورد دکتر فریدون زندفرد چطور؟
قطعاً. دکتر زند فرد و دکتر تیموری دیرجوش تر و محجوب تر بودند.
دکتر تیموری میگوید از طرف وزارتخارجه جهت گردآوری اسناد مرتبط با جزایر، بحرین و شط العرب به مدت چهار سال به لندن میرود. آیا ایشان و سایرین در قالب یک ماموریت ثابت به لندن رفتند یا فرصت پژوهشی؟
دکتر تیموری که دارای تحصیلات حوزوی هم بود بعداً به دانشکده حقوق رفت و در سوئیس دکترا گرفت. محققی دانشمند بود که در دوران مأموریت در لندن تمام وقت مشغول استخراج اسناد مربوط به ایران از زمان فتحعلی شاه تاکنون بود. در تاریخ دوران مغول و خصوصاً در تاریخ قاجار استادان تاریخ هم به پای او نمی رسیدند و بسیاری از کارهای او تا یکی دو سال پیش از فوتش بیشتر در انتشارات علمی چاپ شده است. همسرش از خانواده بنکدار نیز کارمند وزارت خارجه و منشی وزیر بود و همکاری و البته جمال استثنایی موجب آشنایی و ازدواج آنها شد! اسناد استخراجی او از مستندات مذاکرات منجر به استرداد جزایر بود به همین دلیل در آن کار مشارکت داشت و نخستین سفیر ایران در امارات متحده عربی شد. چون زمانی نماینده ایران در برن۲ یعنی در تل آویو شده بود از خدمت اخراج و از حقوق بازنشستگی محروم شد. خود و همسرش که فرزند هم نداشتند از مکنت برخوردار بودند و بخشی از ثروت خودشان را صرف احداث یکی دو مدرسه بسیار خوب و مجهز در روستا کردند. با وساطت من مجموعه اسناد استخراجی از بایگانی وزارت خارجه انگلیس مربوط به ایران را که در ۲۲ کلاسور بزرگ گرد آمده بود با کتابهای دیگر به کتابخانه وزارت خارجه اهدا کرد.
پیشتر به دکتر خلعتبری اشاره شد، ایشان به چه دلیل اعدام شد؟ فارغ از فضای انقلابی- با توجه به اینکه فرمودید ایشان جزو دیپلماتهای خوشنام بودند- وقتی خبر اعدام ایشان به وزارتخارجه رسید، واکنش دیپلماتها چه بود؟ آیا میتوان آن را سرآغازی برای تامل دیپلماتهای ملی گرا دانست که به انقلاب به امید تحول مطلوبشان، نگاه میکردند؟
بله ایشان بسیار خوشنام، موجه، با فضل و تجربه و زبان دان بود. جرم اعلام شده ایشان؛ همکاری در تحکیم رژیم، اجازه دفن زبالههای اتمی اتریش و مشارکت در پیمان الجزیره (شط العرب) بود. اعدام او حماقتی ناجوانمردانه بود. ما غمگین بودیم، برخی از مستخدمین که جانی گرفته بودند شیرینی پخش کردند و واکنش کارمندان ابراز خشم و نفرت نومیدانه بود. هر کارمند سیاسی با فاصله زمانی میتوانست جای او باشد. برخی از خانمها میگریستند، البته در آن شرایط کسی جرأت نمی کرد اعتراض کند. برخی از کارمندان مالی و کارگزینی که شورای اسلامی تشکیل داده بودند ابراز رضایت میکردند. آنهایی که به حاکمیت انقلابی پیوسته بودند مانند داودی رئیس اداره اول سیاسی و چند نفر دیگر از سوی دیگران بایکوت شدند! واقعا آن روز (اعدام دکتر خلعتبری) را میتوانم روز گسست کارمندان از امید به اصلاح بنامم.
اگر بخواهید در طول تاریخ وزارت امورخارجه، یعنی از زمان تشکیل این نهاد تا به امروز، بهترین، خادم ترین و کاردان ترین دیپلماتهای ایران را نام ببرید، تمایل دارید از چه کسانی نام ببرید؟
محمدعلی فروغی، حسن پیرنیا مشیرالدوله، مشاورالملک انصاری، حسین علا، حسین مسعود انصاری، علی اصغر حکمت، علیقلی اردلان، نصرالله انتظام، عبدالله انتظام، عباسعلی خلعتبری، احمد میرفندرسکی، ابراهیم تیموری، فریدون زند فرد، ایرج پزشکزاد، همایون سمیعی، حسین شهیدزاده، دکتر امیرمکری ...
دیپلماتهایی را که نام بردید، چه شاخصهها و ویژگیهایی داشتند که آنها را جزو برترینها قرار میدهید؟
گروهی از فضلای وزارت خارجه که تدریجاً کنار گذاشته شدند، یک دوره دوستانه گرد همکلاسی غیر دیپلمات خودشان یعنی دکتر محمد علی اسلامی ندوشن تشکیل دادند که هر دو هفته یک بار روزهای دوشنبه صبح گرد هم جمع میشدند. اینان عبارت بودند از: جعفر ندیم، هوشنگ امیرمکری، حسین شهیدزاده، فریدون زندفرد، دکتر سیار، ابراهیم تیموری، شکوهیان، دکتر ذوالعین، ارسلان نیرنوری و عبدالرضا هوشنگ مهدوی. ضمناً دکتر بشارت و من اعضای بسیار جوانتر این انجمن دوستان بودیم. مجید مهران هم بود که به دلیل بی¬حرمتی نسبت به دکتر خلعتبری در یک مقاله یا مصاحبه خصوصاً با پافشاری دکتر ندیم و تأیید دیگران طرد شد و مرا که حالت دبیر گروه را داشتم مأمور ابلاغ این تصمیم کردند. وقتی تلفن نکردم او پرسید که جلسه آینده کجاست و گفتم که به این دلیل از من خواسته¬اند که از شما دعوت نکنم. آنان برجسته¬ترین سفرای دانشمند و زبان¬دان، مترجم، نویسنده و وطن پرست بودند که حضور در جلساتشان ارزنده بود. بعدها دکتر احساسی، منوچهر پیشوا، پرویز مهاجر، بهمن اسفندیاری، بهرام رضوانی و ایرج سعیدوزیری به این گروه افزوده شدند. عزالدین کاظمی هم بود که چون سیگار میکشید به خانه من میآمد و جاهای دیگر کمتر میآمد. دوستان دیگر مقیم خارج هم در صورت سفر به تهران دعوت میشدند. اکنون اغلب درگذشته اند.
بی احترامی مجید مهران به دکتر خلعتبری چه بود؟
در مقالاتش و در کتابی که نوشته بود، کتاب را دارم با نامی مانند "در کریدورهای وازرت خارجه چه میگذشت"، انتقادهایی را مطرح کرده بود که به عقیده همدورههایش خوش رقصی نزد حاکمیت جدید برای کسب امتیاز تلقی میشد.
به دیپلماتهای خوشنام اشاره گردید، حال میخواهم در مورد برخی دیپلماتهای صاحب نام نیز سوال نمایم:
فریدون هویدا به همان میزانی که در محافل روشنفکری شناخته شده بود، در محافل دیپلماتیک نیز شناخته شده بود؟ حضور طولانی مدت هشت ساله او به عنوان نماینده دائم ایران در نیویورک، به دلیل تبحر دیپلماتیکش بود یا متأثر از برادر نخست وزیر و مورد اعتماد بودن؟
فریدون هویدا سفیر کاریری تحصیل کرده و بسیار روشنفکری بود که به زبانهای فرانسه، انگلیسی و فارسی تسلط کامل داشت و عربی دان بود (نمی دانم تا چه حد). در ۵۱ سالگی سفیر شد که سن بسیار متعارف بود. بسیار خوشنام و خوش رفتار بود و در دایره دیپلماتیک سرشناس بود. اصولاً دیپلماتها خارج از ساختار داخلی وزارتخارجه شهرت سلبریتی استادان، هنرمندان و ورزشکاران را نداشتند! حتی نویسندگان و مترجمان بسیار خوب دیپلمات گمنام بودند. انتصاب چنان اندیشمندی به سفارت کاریری پس از طی همه مراحل و درجات قطعاً به خاطر برادرش نبوده است. ضمنا ایشان سینماشناسی ممتاز و از نویسندگان مجله دفتر سینمایی «کایِه دو سینما» در پاریس و منقد سینمایی بود.
نقش فریدون هویدا در صلح ویتنام چه بود؟ آیا به واقع او را باید میانجیگر صلح ویتنام نامید؟
در زمانی که فریدون هویدا نماینده ایران در سازمان ملل متحد بود، کنفرانس صلح ویتنام در پاریس تشکیل شده بود و در سازمان ملل متحدد در نیویورک نیز از طریق سفرای کشورهای شرکت کننده در کنفرانس تماسهایی برقرار میشد. فریدون هویدا که روابط اجتماعی خوبی داشت چند باری در تماسهای خود با نمایندگان آمریکا، شوروی و ویتنام جنوبی کوشیده بود زمینههای مناسبی ایجاد کند. به نظر من آن دیدارهای دوستانه دیپلماتیک را نمی¬توان میانجیگری نامید و این اصطلاح مبالغه آمیز است.
در مورد نقش فریدون هویدا در تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر چطور؟
فریدون هویدا دیپلماتی باسواد، روشنفکر و شخصاً معتقد به حقوق بشر بود اما پس از تشکیل سازمان ملل متحد در سال ۱۹۴۵ که به اصرار آمریکا و با حمایت متفقین اروپایی قرار شد اعلامیه جهانی حقوق بشر به عنوان اصول مورد قبول کشورهای عضو تنظیم شود، گرچه ایران در کمیسیون تدوین اعلامیه شرکت داشت، اما ایشان که عضو هیأت نمایندگی ایران بود جوان¬تر از آن بود که بتواند نقشی در تدوین و تنظیم آن داشته باشد. اصولاً هیأت نمایندگی ایران امکان تأثیر گذاری نداشت. ایشان در واقع حضور تشریفاتی داشت و شاهد تنظیم آن بوده است. زیرا سابقه متونی از اعلامیه حقوق بشر در آن زمان با سابقه ۱۵۰ سال پس از انقلاب فرانسه و استقلال آمریکا در قوانین اساسی آنها قرار گرفته بود که در واقع مشخص بود تلفیقی از آن دو اعلامیه پیش زمینه متن اعلامیه جهانی خواهد بود. کشورهایی مانند ایران اگر تن به اجرای آن میدادند هنر کرده بودند و نمی¬توانستند صاحب ادعای مشارکت در متن آن باشند. شعر بنی آدم اعضای یکدیگرند شعار زیبا و خوبی است اما نمی توانست جای مواد و اصول چنان اعلامیه ای را بگیرد.
عموماً فریدون آدمیت را به عنوان مورخ میشناسیم تا دیپلمات، حضور او در صحنه دیپلماسی چگونه بود؟ در کتاب دکتر زندفرد به آدمیت، حضورش در کمیته تعریف تجاوز و دوستی ایشان با او در مأموریت نیویورک اشاره گردیده است، شما با ایشان آشنایی داشتید؟
فریدون آدمیت دوست نزدیک مرحوم میرفخرایی سفیر ایران در اتریش و فریدون زندفرد بود. هر سه دیپلماتهای فاضل و دانشمند بودند. تاریخ از دیپلماسی جدا نیست و مکمل آن است. با هر سه نفر آشنا بودم، با آدمیت کمتر و با میرفخرایی بیشتر و با زند فرد در چهل سال اخیر بسیار نزدیک بودم. هرسه مستقل بودند به طوری که میرفخرایی و آدمیت کم و بیش مغضوب هم بودند. هر سه جدی و قدری اخم آلود و در گشودن باب رابطه اجتماعی محتاط بودند. زند فرد اجتماعی تر و آدمیت تا حدی منزوی بود. بر خلاف ظاهر سرد، انسانهایی شریف، مهربان، درستکار و زند فرد بسیار مهمان نواز بود.
برادرش تهمورث آدمیت چطور؟ تخلف اداری او چه بود؟
تهمورث ربطی به فریدون آدمیت نداشت. کتابش گویا «در گذار روزگار» یا چیزی مانند آن بود که نشان دهنده افسردگی روانی، تنگ¬نظری و حقد و بخل نسبت به همکاران موفق، به خود بالیدن به سواد کلیله و دمنه¬ای و گزافه گویی بود. سفیر در شوروی بود که فراموش کرده ام به چه دلیل نامناسب تشخیص داده و به هند منتقل شد، در آنجا نیز مرتکب مسئله¬ای شد که فراموش کرده ام. شاید دکتر احساسی بداند، کسی از آن دوره باقی نمانده است. نسبت نزدیکی با میرفندرسکی داشت که در کتابش با حسادت بسیار به او تاخته است. پس از انقلاب سعی داشت به برکناری خودش رنگ سیاسی بدهد. ربطش با فریدون آدمیت در همان حد برادر حاتم طایی و ماجرای چاه زمزم بود. دیپلمات مناسبی محسوب نمی شد و دوستی هم نداشت. با ابتلا به نوعی سرطان خون به¬سرعت درگذشت.
در مورد دکتر عزالدین کاظمی میخواهم سوال نمایم. نقش ایشان در قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر چه بوده است؟
عزالدین کاظمی فرزند باقر کاظمی میباشد و باقر کاظمی قبلا وزیر خارجه بود و در زمان مصدق معاون نخست وزیر و در مدت مسافرت مصدق به لاهه، کفیل نخست وزیری بود. دخالت عزالدین کاظمی در قرارداد 1975 الجزایر مشاوره، همکاری حقوقی و تنظیم متن بود، در مذاکرات و مسائل ماهوی دخالت نداشت. بعد از انقلاب چند بار در این مسئله از او و برخی دیگر دعوت شد و هرگز در انجام وظیفه ملی کوتاهی نکرد. تا پایان عمر هفته ای دو روز (چهارشنبه و پنجشنبه شب)، خانه اش محفل همکاران بود.
از زمان ورود به وزارتخارجه تا سال ۱۳۵7، شاهد حضور زاهدی، خلعتبری، افشارقاسملو و میرفندرسکی در وزارتخارجه بودید، در خصوص هر یک کم و بیش در سوالات قبلی اشاره کردید. داوری شما در مورد این چهار وزیر چگونه هست؟
چهار وزیر پیش از انقلاب:
اردشیر زاهدی؛ بی پروا، پرهزینه، ناسیونالیست، دارای روابط اجتماعی گسترده، ضعف در اطلاعات تاریخی و کیفیات دیپلماتیک، باهوش، باتجربه، لوطی مسلک و کمک کننده، خودخواه و نمایشی، مسرف و دارای محبوبیت نسبی، هرچه بود خودش بود.
عباسعلی خلعتبری؛ مؤدب، مبادی آداب، روابط اجتماعی در حد وظیفه، ملاحظه کار، جدی با طبعی محجوبانه، دارای احساس مسؤولیت در کار و هزینه مالی، باهوش و با سواد، زبان دان، باتجربه، وطن-پرست، ملایم، فروتن و کم ادعا، اخلاق مدار، جنتلمن و آقا به تمام معنی و دارای محبوبیت، کاملاً خودش بود.
امیرخسرو افشارقاسملو؛ دارای روابط اجتماعی با سطوح بالا، متکبر با رفتاری اعیانی، شیک پوش، زبان دان، دارای سواد لازم، متوقع، مدیریت مقتدرانه و واگذاری کارهای دشوار به دیگران، بهره مندی از حداکثر وقت برای علائق شخصی و عدم محبوبیت میان همکاران.
احمد میرفندرسکی؛ بسیار اجتماعی در سطح عمومی، بسیار باسواد و زباندان، رفیق باز، وطن پرست، با احساس مسؤولیت اداری، مالی و رفتاری، فروتن و توجه به دیگران، محبوب، شوخ¬طبعی محجوبانه و کاملاً خودش بود.
دیپلماتهایی که بعد از انقلاب 1357، به رابطه استخدامیشان با وزارت خارجه پایان داده شد، خصوصاً آنهایی که در ایران ماندند، روزگار خود را چگونه گذراندند؟
اغلب بازنشسته شدند. گروهی از ایران رفتند و کارهای مختلف کردند. دکتر تیموری امکانات مالی داشت و یکی دو مدرسه بسیار خوب و مدرن در روستا ساخت، فراموش کردم کجا. منوچهر بیگدلی در بازگشت از بغداد از راه ترجمه و نویسندگی زندگی میکند. دکتر بشارت همدوره من که شش سال در سفارت زندانی و اسیر صدام بود، در بازگشت مدتی میهمان اوین شد و استعفا کرد و حجت الاسلام دعایی ایشان را سردبیر اطلاعات سیاسی و اقتصادی کرد که هنوز هم هست. همایون سمیعی بازنشسته شد، در تهران زندگی میکرد، در بیمارستان تهران درگذشت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. بعد از مرگ به عنوان فراری، خانه¬اش در پاسداران مصادره شد. گذشت! ایرج پزشکزاد زندگی محدودی در آپارتمانی ۳۵ متری در پاریس داشت. دایی جان ناپلئون که به انگلیسی، فرانسه و آلمانی ترجمه شد به داد او رسید.
وضعیت خانوادههای دیپلماتها (چه آنهایی مأموریت و چه مرکز بودند) در زمان انقلاب چه شد؟
ما که به زندگی خود در ایران ادامه دادیم و پس از پاکسازی در بخش خصوصی به صورت کارمند، مدیر و سپس کارآفرین مشغول شدیم و به کارهای فرهنگی و مطبوعاتی پرداختیم! با کارمندان اداری کاری نداشتند. کارمندان سیاسی دارای دکترا یا در آستانه دکترا که در اروپای غربی و آمریکا بودند، ماندند و بسیاری وارد خدمات دانشگاهی، بانکی و اقتصادی شدند. برخی به نسبت امکاناتی که داشتند و شمارشان کم نبود، کسب و کارهای کوچک و بزرگ تشکیل دادند، بقیه به ایران بازگشتند. تعداد کارمندان سیاسی دبیر اول و بالاتر که پاکسازی شدند، زیاد نبود و چون سابقه اغلبشان بیش از ۱۵ سال بود، بازنشسته شدند و به مشاغل دیگر مانند مترجمی رسمی، وکالت، خدمات بانکی و شرکتی، تدریس، ترجمه، ویرایش و نویسندگی پرداختند و برخی کارهای تولیدی و ساخت و ساز راه انداختند. بسیاری به استقبال انقلاب رفتند و کم و بیش دلسرد شدند. برخی هم که در ایران بودند یا به ایران آمدند، مهاجرت کردند. اما اکثراً پس از مدتی شرایط خوبی داشتند. فقط بختیار، هروی و محمد اسفندیاری بیشتر به دلیل ثروت دندان گیر از اوین جان به در نبردند. بختیار سفیر در کانادا اعدام و اسفندیاری و هروی مبتلا به سرطان معروف اوینی شدند.
سرطان معروف اوینی؟
در آن زمان زندانیانی را که با سرطان آزاد میشدند مانند خانم ویکتوریا بصیری دیپلمات ارشد و خانم هما مقدم را بیماری اوینی مینامیدند. ظاهرا استرس در آن مؤثر بوده است.
خانم مقدم (همسر برادرتان) دیپلمات بودند؟
بله، دوست خانم ویکتوریا بصیری و به بیماری سرطان مانند ایشان درگذشت.
بختیار سفیر در کانادا، با شاپور بختیار نسبتی داشت؟
بله دکتر بختیار پسر عموی شاپور بختیار بود.
فرمودید مسئولیت بازنگری در اساسنامه را هم بر عهده داشتید که در کتابتان (حکایتی از پله دوم) نیز به آن اشاره کرده اید. در بازنگری اساسنامه چه تغییراتی را مد نظر داشتند؟
در سال 1357 (قبل از انقلاب)، در اداره سوم سیاسی به عنوان مشاور پرویز خوانساری معاون اداری وزارتخارجه در دفتری مجاور دفتر کار ایشان مشغول شدم. بازنگری را به دکتر محمدعلی هدایتی و دکتر خوشبین وزرای اسبق دادگستری واگذار کرده بودند و من ضمن انجام کارهای دیگر مأمور همکاری با آنان شدم. با آنان که همکاران پدرم بودند از قدیم آشنا بودم، پیر بودند و حوصله و تسلط به کار نداشتند. ناچار به خودم محول کردند و از روی ادب با آنها در میان می¬گذاشتم. بعد هم کارها تعطیل شد و من پرونده را به اداره تشکیلات تحویل دادم. کار زیادی هم نشده بود.
آیا اطلاع دارید اساسنامه را روز اول چه کسانی نوشتند؟ قبل از تدوین آن، ضوابط وزارتخارجه چگونه بود؟
واقعاً نمی دانم. در دوران زاهدی تنظیم و اجرا شد.
به نظرتان از چه فرد یا منبعی میتوان در این رابطه کمک گرفت؟
من در تهران از دکتر احساسی خواهم پرسید. ایشان سفیر بودند و پسرشان نیز نماینده مجلس ملی کانادا هست.
در مورد اداره سوم سیاسی که در آن حضور داشتید توضیحاتی بفرمایید.
اداره سوم سیاسی را میتوانم مطلوب¬ترین اداره سیاسی وزارت امورخارجه پیش از انقلاب بنامم. اداره شامل یک دفتر آبرومند رئیس و سالن مجاور آن بود. محل آن در طبقه همکف جناح غربی ساختمان اصلی، روبروی در اصلی باشگاه افسران و محل استقرار توپ مروارید بود (که اکنون با اضافه کردن ابنیه در اختیار وزارت خارجه است.) دفتر و بایگانی در همان کریدور و روبروی در دفتر رئیس بود. سالن شامل شش میز بود. در شمال سمت خیابان میز معاون اداره بود و در سمت غرب و سمت شرق که مقابل در ورودی بود دو میز بود. یک در هم در کنار در ورودی مستقیماً به دفتر رئیس باز میشد. میز اول مربوط به انگلیس، میز دوم مربوط به فرانسه، میز سوم مربوط به آلمان و اتریش و سوئیس، میز چهارم مربوط به اسپانیا و پرتغال و میز پنجم مربوط به اسکاندیناوی، ایتالیا و مسایل مربوط به اتحادیه اقتصادی اروپا بود. در سمت شرق اداره اول سیاسی، اداره مربوط به کشورهای افغانستان، ترکیه، عراق و شبه جزیره عربستان و دارای همان تقسیم بندی شبیه اداره سوم سیاسی بود. در شرق اداره اول، دفتر مدیرکل سیاسی شامل رئیس دفتر و منشی بود و در سمت شرق آن، اتاق مدیر کل سیاسی بود که در آنها به همان کریدور شمالی باز میشد و اتاق مدیرکل هم در داخلی به دفترش داشت که ضمناً اتاق انتظار بود.
در سالن اداره سوم سیاسی سمت راست هر میز یک صندلی ملاقات بود. نامهها، گزارشها و تلگرامهای دریافتی توسط رئیس اداره با درج دستور نوع اقدام به معاون ارجاع میشد و او آنها را میان میزهای مرتبط تقسیم میکرد. وظیفه معاون پیگیری اقدام و دریافت پیش نویسها و مذاکره با تهیه کننده، اصلاحات لازم و دستور تایپ شدن به دفتر بود. دفتر شامل یک بایگان، دفتردار و دو منشی ماشین نویس بود. مکاتبات محرمانه در سوابق آن در بایگانی محرمانه نگهداری میشد و کارشناس باید در همانجا اقدام میکرد، همانجا تایپ میشد و خودشان برای امضاء نزد رئیس اداره میبردند و او در صورت لزوم موضوع را با مدیرکل مطرح میکرد و از آن طریق در صورت نیاز به معاون سیاسی یا قائم مقام یا وزیر ارجاع میشد.
من در آن زمان (از اسفند 1356 که از بروکسل برگشتم) متصدی میز پنجم شامل اسکاندیناوی و اتحادیه اروپایی بودم. رئیس اداره سوم سیاسی در آن زمان دکتر هوشنگ عامری بود. پیش از ایشان ایرج پزشکزاد رئیس اداره سوم سیاسی بود که مدیرکل روابط فرهنگی شده بود، معاون سیاسی نیز منوچهر ظلی بود.
هلند و بلژیک هم میز داشتند؟
بله، بنلوکس (هلند، بلژیگ و لوکزامبورگ) هم با میز فرانسه بود.
تعداد کارشناسان هر میز چند نفر بود؟
هر میز یک کارشناس داشت و در صورت غیبت او معاون و یکی از همکاران کارهای مسئول میز را انجام میدادند.
به مکاتبات محرمانه اشاره شد، تلگرافهای محرمانه آن زمان چگونه بود؟ کوتاه و مختصر بود یا به تناسب موضوع ممکن بود طولانی باشد؟
تلگرافهای محرمانه کوتاه بود. با ورود تلکس و دستگاه رمز که تایپ و رمز کردن و گشودن رمز آسان شد محدودیت از میان رفت اما عملاً در درجات پیامهای محرمانه، خیلی محرمانه، سری و بکلی سری تدریجاً کوتاه¬تر میشد. تعیین محرمانه بودن و طبقه بندی و فوریت آن با سفیر بود. اگر تشخیص میداد مفصل هم مبادله میشد. تلگرافهای پیش از توافق شط العرب غالباً طبقه بندی شده و مفصل بود. اگر فوریت نداشت و فقط محرمانه بود، با کوریه سیاسی ارسال میشد. در مکاتبات مربوط به تلاش برای استرداد تیمور بختیار از لبنان که به چانه زنی بر سر قیمت کشیده بود! صدها گزارش طبقه بندی شده مفصل مبادله شد.
اولین و آخرین ملاقات دیپلماتیکی که قبل و بعد از انقلاب شرکت کردید را به خاطر دارید؟
در واشنگتن چون در مرحله آغاز کار بودم هیچ ملاقات دیپلماتیک به من ارجاع نمی¬شد. اما اداره تشریفات وزارت خارجه آمریکا برنامه ای برای The Junior Diplomats in D.C تدارک دیده بود که ماهی یک بار در میهمانیهایی به هزینه اعضاء که هر بار در یک سفارتخانه برگزار میشد، شرکت کنند. من در آن شرکت میکردم و عضو هیأت اجرایی و برنامه ریزی آن هم شدم. فرصتی برای آشنایی با دیپلماتهای کشورهای مختلف بود که بیشتر دیپلماتهای اروپای شرقی و غربی در آن شرکت میکردند. برنامه ریزان میگفتند این دیدارها میان کسانی که اغلب در کشورهای خودشان صاحب مقام میشوند دوستیهایی ایجاد میکند که برای پرهیز از جنگ و برقراری صلح مؤثر است. یک بار هم در سفارت ایران برگزار شد. آشنایی، گفتگو و تمرینی برای دیپلماسی دوستانه بود.
در بروکسل به دلیل گفتگو برای قرارداد جدید و بهره مندی از شمول ایران از برخی تعرفههای ترجیحی و دیدار و گفتگو از طرف نمایندگی ایران نزد اتحادیه و نیز در قالب هیأتهایی که برای مذاکره از وزارت اقتصاد و دارایی اعزام میشدند شرکت میکردم. آخرین دیدار من مربوط به دعوایی قضایی و غذایی! در داخل ایران بود. قضیه این بود که اتحادیه دارای تولید مازاد شیر بود که بخشی از شیر خشک را برای کمک به گرسنگان بیافرا هدیه کرده بودند (و آن بینواها به جای مخلوط کردن با آب به صورت خشک خورده و دچار مشکل شده بودند!) اتحادیه آن را مشکل دریای شیر نامیده بود و شیر خشک را به قیمت مصوب از دامداران میخرید و به نصف قیمت به خریداران خارج از اتحادیه میفروخت. مقادیری از شیر خشک را هم با افزودنیهای چرب و مقوی مازاد مانند چربی وال (نهنگ) و پیه مازاد کشتارگاهها با افزودن احتیاطی مقادیری آنتی بیوتیک (برای افزودن به خوراک دام)، به یک چهارم قیمت به خریداران خارجی میفروختند که مشوقی برای رهایی از مشکل دریای شیر و کوه کره باشد. تاجری ایرانی با آگاه شدن از این موضوع، شیرخشک دامی را با یک چهارم بها وارد کرده و به جای شیرخشک عادی که یک دوم بها بود در تولید شکلات مصرف کرده بود. موضوع در ایران کشف و به دادگاه ارجاع شده بود. اما موضوع شیر خشک دامی مقوی به یک چهارم قیمت توجه وزارت کشاورزی ایران را جلب کرده و از ما خواسته بود که برای خرید عمده از بخش کشاورزی اتحادیه کسب اطلاعات کنیم. آخرین دیدار من به همراه همکاری جوان در این باره بود. دیدار برای اتحادیه هم به عنوان پیدا کردن یک مشتری عمده و ثروتمند مهم بود و لذا برای من و همکارم یک دوره همراه با فیلم و توضیح کارشناسی درباره دامداری و تولید غذای دام و وظایف معده چهار بخشی دام و چگونگی تولید گوشت لوکس گوساله که سفید بود و از ولادت تا کشتارگاه فقط از شیر تغذیه میکرد به مدت چند روز گذاشتند که شخصاً! برایم بسیار آموزنده و جالب بود، اما هیچ سودی برای کشور نداشت! زیرا در آخرین مرحله مربوط به افزودنیهای مقوی به شیر خشک دامی معلوم شد مقداری هم پیه از کشتارگاه خوکها افزوده میشود! ختم مذاکرات و گزارش به تهران و فغان که نخواستیم! ظاهراً در تهران کوشیدند موضوع به دلایل اجتماعی به طور محرمانه به پرونده قضایی ارجاع شود زیرا اطلاع از آن برای هزاران نفری که ناآگاهانه از آن شکلاتها خورده بودند ایجاد ناراحتی و آشوب میکرد. این موضوع ظاهراً پرونده وارد کننده را سنگین¬تر کرد.
نخستین دیدار دیپلماتیک من در جمهوری اسلامی روز بعد از اشغال سفارت آمریکا بود که در دیدار سفیر سوئد با دکتر یزدی به دلیل مسؤولیت میز سوئد شرکت کردم که مکرراً ادامه داشت و آخرین دیدار من که در اغلب دیدارهای مربوط به گروگان گیری شرکت داشتم، دیدار سفیر سوئیس در دفتر قطب زاده وزیر خارجه در اسفند ۱۳۵۸ بود که سفیر سوئیس به عنوان حافط منافع آمریکا اعلام کرد که با توجه به آزاد نشدن گروگانها، ایران توسط آمریکا و متحدان آن کشور تحریم بازرگانی میشود! اما در پایان افزود که سوئیس کشوری بیطرف و صنعتی است و در این تحریم شرکت نخواهد کرد!
اولین ملاقات یک سفیر خارجی با مسئولین وزارتخارجه در مورد گروگانها، مربوط به سفیر سوئد بود؟ خاطرتان هست سفرای کدام کشورهای اروپایی در این خصوص بیشتر به ملاقات میآمدند؟ از گفتگوهای آنان با مسئولین وزارتخارجه مطلبی را به خاطر دارید؟
بله، نخستین نفر سفیر سوئد بود که در غیاب پرسنل که گروگان بودند فوراً حافظ منافع آمریکا اعلام شد. بعداً که سوئیس رسماً حفاظت منافع را بر عهده گرفت، سفیر سوئیس بیشتر حضور مییافت. بقیه به طور جمعی میآمدند که بهانه¬ای باشد برای ابراز نگرانی. مثلاً سفرای کشورهای عضو اتحادیه اقتصادی اروپا که هنوز ۹ کشور بودند، بعد سفرای اروپایی غیر عضواتحادیه اروپا، بعد کشورهای استرالیا، نیوزیلند و کانادا، بعد مجموعه همه اینها که سفیر اسپانیا شیخ السفرا بود.
دائماً این کار (یعنی گروگان¬گیری) را بر خلاف شأن یککشور قدیمی، خلاف اخلاق و مصونیت دیپلماتیک و حقوق بین¬الملل اعلام میکردند و به سود ایران میدانستند که هرچه زودتر آنها را آزاد کند. به نظر من مهم¬ترین جلسه، دیدار جمعی از سفرا به ریاست سفیر اسپانیا با قطب زاده بود که رئیس اداره سوم سیاسی و من همراه یک خانم دیپلمات همکار اداره سوم سیاسی شرکت کردیم. معمولاً به رعایت مصلحت و احتراز از آثار سوء، تهدید صریح نمی¬کردند اما در آن آخرین دیدار جمعی، سفیر اسپانیا تهدیدی ضمنی کرد و گفت: "چنین کاری سابقه تاریخی ندارد و فقط یک بار در زمان چنگیز خان رخ داد که او یک هیأت دیپلماتیک بازرگانی به ایران اعزام کرد که توسط حاکم اترار کشته شدند و منجر به چنان نتایج وخیمی شد که ایران هنوز هم از آثار آن رنج میبرد."
قطب زاده پاسخی نداد و فقط گفت: "ما روی دانشجویان نفوذ نداریم و اگر آمریکا شاه را مسترد کند، موضوع حل میشود!" این پاسخ استاندارد بود و به گمان من قطب زاده متوجه منظور سفیر نشد و خصوصاً نام چنگیز خان و نیز حاکم اترار را نفهمید. البته آن هیأت مغولی هم دیپلماتیک نبود اما بازرگانی بود و در ایران چنین دانسته شده که قتل آنان موجب حمله انتقام جویانه چنگیز شد که چنان ضربه ویرانگری زد که تعادل اجتماعی ایران را برای دورانی طولانی مخدوش کرد. در واقع تهدید سفیر در آن تشبیه به همین نتیجه اشاره داشت و میخواست بگوید آمریکا (احتمالاً در صورت آسیب به گروگانها) ممکن است واکنشی مانند چنگیز نشان دهد. احساس من این بود که این نکته حاکم اترار را باید یک دوست ایرانی به او القاء کرده باشد. اما آمریکا اگر قرار بود واکنش حاد نشان دهد همان روزهای اول که ناو هواپیمابر اعزام داشت انجام میداد. در حالی که آنها در عوض ۱۳ میلیارد دلار سپرده ارزی ایران را توقیف کردند و سپس با امضای قرارداد الجزیره توسط داوری ویژه لاهه آن پول را به عنوان جبران خسارات و غرامات اشخاص حقیقی و حقوقی آمریکایی خوردند.
واکنش یزدی پوزش خواهانه و ابراز تأسف بود و قول میداد که مانند بار گذشته به¬سرعت آزاد خواهند شد. واکنش بنی صدر ضمن اینکه نزد ما ابراز مخالفت میکرد با آنان اظهار تأسف و انداختن مسؤولیت به گردن خشم دانشجویان از پذیرفتن شاه و توصیه به استرداد شاه بود. در یک نوبت که سفیر سوئد یا سوئیس طی یادداشتی تقاضای آزادی پیرها، بیماران و زنها را کرد و بنی صدر گفت این موضوع را منعکس خواهد کرد، بعداً که من از ایشان پرسیدم انجام این خواسته که مانعی ندارد، گفت: "خیال میکنید اینها پیر و بیمار و زن سرشان میشود،" و حیرت کردم!
رئیس و همکار اداره سوم را که در مذاکرات گروگان گیری شرکت داشتند، خاطرتان هست؟
دکتر هوشنگ عامری رئیس اداره سوم سیاسی و خانم تینا فریدونی دبیر دوم بودند.
در شرح حالهای کتاب کارگزاران دیپلماسی ایران به دکتر جهانگیر عامری برخوردم، ایشان برادر دکتر هوشنگ عامری هستند؟
بله. دکتر جهانگیر عامری مردی تحصیلکرده و بسیار فهمیده بود. بعد از انقلاب به سوئیس رفت و مدتی بعد در اثر بیماری سرطان خون درگذشت. دکتر هوشنگ عامری در سال 1359 استعفا کرد، به سوئیس رفت و استاد دانشگاه ژنو شد. اکنون بازنشسته و مقیم ژنو است.
به وزرای خارجه قبل از انقلاب پرداختیم، داوریتان در مورد وزرای خارجه بعد از انقلاب تا زمان حضورتان در وزارتخارجه چیست؟
کریم سنجابی؛ گیج بود. نباید پیرانه سر تسلیم جاه طلبی میشد. رفتار خودش و همراهانی که آورده بود قدری انتقام جویانه بود. گویی در دهه ۱۳۳۰ منجمد شده بود. نمی¬دانست و نمی¬توانست تصمیم بگیرد. معاونش سلامتیان خوب بود.
ابراهیم یزدی؛ میکوشید یاد بگیرد، مشورت میکرد. زیر بار فشار برای پاکسازی نرفت و میخواست روال متعارف و منطقی کار دیپلماتیک را بیاموزد و فهمیده بود با شعارها، تحلیلهای اپوزیسیونی و دانشجویی فرق میکند. از دیگران بهتر بود. معاونانش تازه کار بودند. وقتی در جمع کارمندان سیاسی از خرازی که معاون سیاسی بود پرسیدند که چرا مقامات را از خارج از کادر سیاسی انتخاب میکنید گفت مگر شورویها همین کار را نمی کنند! اگر میگفت چون به شما اعتماد نداریم معقول بود. صادقی تهرانی معاون دیگر او واقعاً شاگردی بود که از مدرسه آمده و دستپاچه بود و ادای فرماندهان را در میآورد.
ابوالحسن بنی صدر؛ فرصت پرداختن به مسائل اداری پیدا نکرد. میکوشید مسئله اشغال سفارت آمریکا را پایان دهد. بسیار جاه طلب بود و خودش را متفاوت با انقلابیون روحانی نشان میداد. اطلاعات و قابلیتش خوب بود.
صادق قطب زاده؛ بسیار بی اطلاع و جاه طلب بود. فکر میکرد پیروزی انقلاب حاصل مبارزات ماجراجویانه او بوده است. میکوشید با کارمندان با ملایمت رفتار کند. همکاران اداری او تدریجاً رنگ اطلاعاتی پیدا کرده بودند. معاون اداریش دانشجویی از کنفدراسیون در آلمان بود که تجربه و شناختی نداشت. پاکسازی گسترده توسط او انجام شد. از زمان گروگان¬گیری آن مسئله همه چیز را تحت الشعاع قرار داده بود. به نظر بنده دکتر یزدی معقول¬تر، متعادل¬تر و کارآمدتر از دیگران بود.
سلامتیان اولین معاون سیاسی وزارتخارجه بعد از انقلاب بود؟
دکتر سلامتیان معاون سنجابی از جبهه ملی بود و مدیر بعدی روزنامه انقلاب اسلامی بنی صدر.
تا زمانی که وزارتخارجه حضور داشتید (اواخر سال ۱۳۵۸)، شاهد تغییر پوشش کارمندان بودید یا مربوط به سالهای بعد هست؟
نه. خانمها رعایت میکردند مثلاً دامن زیاد بالای زانو نبود. در سال ۱۳۵۸ حتی وزرای خارجه (سنجابی، بنی صدر، یزدی و قطب زاده) کراوات میزدند. قطب زاده منشی خوش تیپ و زیبایی از تلویزیون با خودش آورده بود که نوعی سرپوش یکسره با پیراهن چسبان میپوشید که مویش پوشیده باشد. شبیه زره زنجیربافت سربازان قرون وسطی و موجب بحث و طنز شده بود. محدودیت پوشش مربوط به یکی دو سال بعد است.
چه شد که از وزارت امورخارجه رفتید؟ روزی که وازرتخارجه را ترک کردید، چه نگاهی داشتید؟
در بهمن ۱۳۵۸ در دفتر جوانی به نام خداپناهی که معاون (مالی و اداری) وزارت خارجه بود با حضور او و گروهی از کارمندان مالی که مانع ورود بدون امتحان آنها به کادر سیاسی شده بودم، به دلیل داشتن نشان تاج و تعهد کتبی به عدم فعالیت سیاسی مغایر سلطنت (مربوط به فعالیتهای دانشجویی) بازجویی شدم و اواخر اسفند حکمی دریافت کردم که پایان خدمت و بی نیازی به وجود مرا اعلام کردند و از فردای آن روز دوران خدمت ۱۲ ساله من پایان یافت و بازخرید شدم. احساس اهانت میکردم اما صمیمانه خوشحال بودم که تصمیمی را که خودم باید میگرفتم برایم گرفتند و تا ۲۵ سال هرگز قدم به وزارت امور خارجه نگذاشتم.
فرمودید وقتی از وزارتخارجه رفتید، حدود ۲۵سال بعد به وزارتخارجه آمدید، برای چه منظوری بود؟
برای تأیید مدارکی در اداره سجلات.
یک بار هم جهت یک برنامه آموزشی که اگر اشتباه نکنم عنوانش " ایران و مساله ژئوپلتیک از منظر تاریخی" بود به وزارتخارجه تشریف آوردید.
بله، دو برنامه بود. درباره وضعیت ژئوپلیتیک کنونی ایران و دیگری ژئوپلیتیک ایران از دیدگاه تاریخی. این مربوط به بعد از حمایت از مذاکرات برجام و ظریف است.
به داشتن نشان تاج اشاره کردید، در باب انواع نشانها توضیح میفرمایید؟
مهمترین نشانهای غیر نظامی، نشانهای تاج و همایون بودند. در ادبیات سیاسی پرسنلی به این نشانها، "decorations" میگویند که به دلیل ابراز رضایت از کار، خدمات کارمندان و مقامات بالا داده میشد که در واقع تزئین لباسهای رسمی مراسم ویژه محسوب میشد. نشانهای تاج و همایون تا جایی که به یاد دارم پنج درجه داشت که عبارت بودند از:
1) نشان درجه یک تاج با حمایل زرد مخصوص نخست وزیران و گاهی وزراء به دلیل خدمات ویژه بود. فکر میکنم محدود به ۱۰ عدد بود و بعد از مرگ مسترد میشد. جمشید آموزگار در زمانی که وزیر امور اقتصادی و دارایی بود به دلیل موفقیتهای نفتی در تصمیمات اوپک استثنائاً درجه یک تاج گرفته بود؛
2) نشان درجه دو تاج با حمایل باریک زرد ویژه وزراء، سفراء، سناتورها و استانداران به مناسبت خدمات ویژه؛
3) نشان درجه سه تاج با نوار زرد گردن برای مدیران کل ممتاز و مقامات برجسته؛
4) نشان درجه چهار تاج برای مدیران، مقامات و دیپلماتهای با درجه دبیر اول و دبیر دوم با نوار زرد آویز سینه؛
5) نشان درجه یک همایون با حمایل سبز ویژه وزراء و در صورت ابراز شایستگی بود و استثنائاً به معاونین وزیر داده میشد. پرویز خوانساری معاون وزارت خارجه درجه یک همایون داشت؛
6) نشان درجه دو همایون با حمایل سبز باریک ویژه وزراء، سفراء و استانداران؛
7) نشان درجه سه همایون با نوار گردن سبز برای مدیران کل؛
8) نشان درجه چهار همایون برای مدیران، مقامات و دیپلماتهای دبیر دوم و بالاتر با نوار سبز آویز به سینه؛
9) نشانهای درجه پنج تاج و همایون با نوار زرد و سبز آویز برای رضایت از خدمات کارمندان و مسئولان. نشان خدمت برای کارمندان و نشانهای نظامی نیز مختلف بودند.
بعد از بازخرید از وزارت امورخارجه چه کردید؟
از روز بعد از بازخرید، به دعوت دوستی در یک شرکت فرانسوی تخصصی سد و پل استخدام شدم و ماه بعد رئیس هیأت مدیره بخش ایرانی آن شرکت شدم. حدود ۶۰ پل بزرگ و کوچک در سراسر کشور ساختیم. مانند پل نادری که اندیمشک را به فکه وصل میکرد و در زمان جنگ اهمیت استراتژیک داشت، ایستگاه پمپاژ دغاغله اهواز که آب را در مسیر آماده شده به سوسنگرد میانداخت و موجب تپیدن تانکهای عراقی و حفاظت اهواز شد که پایههای به عمق ۴5 متر آن را ساختیم.
در طی آن مدت با مشارکتی خانوادگی، کارخانه شیمیایی کوچکی ساختیم که کار یا بیکاری من در دست دیگران نباشد. آن کارخانه که هنوز رئیس هیأت مدیره آن هستم اکنون تولید کننده اصلی مواد شیمیایی صنایع کاغذ ایران و برخی مواد صنایع شیمیایی است. ۱۵ سال نایب رئیس شرکت صنایع شیمیایی سینا بودم که با فروش بخش عمده سهام خود از آن خارج شدم. شرکت آسیای آرام را با تعداد زیادی از دوستان تشکیل دادیم که در قالب شرکت سیمان ساروج بوشهر بزرگترین واحد تولید سیمان کشور در سواحل عسلویه و مجهز به اسکله بارگذاری اتوماتیک است. اکنون سهامدار بسیار کوچک آن شرکت هستم. مدتی سهامدار و مدیر عامل شرکت خودروی کویر بودم که کامیونهای سنگین BMC مونتاژ میکرد که با ورود کامیونهای چینی تعطیل شد اما از بنیه و ثروت خوبی برخوردار است (اگر مالکان اصلی و مدیرانش لیاقت داشته باشند).
در چهل سال اخیر به دلیل اینکه مشاغل خود را دوست نداشتم به ترجمه و ادبیات سیاسی روی آوردم که حاصل آن ۵۱ ترجمه و ۱۲ کتاب است. شمار مقالات طی ۳۰ سال باید بیش از 3۰۰۰ باشد. همسرم را مشوق اصلی خودم میدانم. دخترم زبان فرانسه را که از کودکی میدانست در دانشگاه آزاد خواند و در فرانسه فوق لیسانس گرفت و اکنون در دانشگاه جرج تاون فرهنگ و زبان فرانسه تدریس میکند. پسرم پس از گرفتن لیسانس قضایی و فوق لیسانس حقوق بین الملل از دانشگاه تهران، از دانشگاه هاروارد فوق لیسانس تجارت بین الملل و از دانشگاه مک گیل کانادا دکترا گرفت و پس از گذراندن امتحان ورودی وارد کادر ثابت سازمان ملل شد و پس از مأموریت¬هایی در نیویورک، ژنو، کابل پس از طالبان، بانکوک و واشنگتن، اکنون در UNDC در وین مسئول تنظیم سیاستهای ضد مفاسد دولتی است و با دولتهای مختلف در برنامه ریزیهای ضد فساد کمک میکند. این کارنامه ایست که آن را یک زندگی نیمسوز! میدانم.
به نظرتان چه مقطعی را میتوان دوران طلایی دیپلماسی ایران نامید؟
به نظر من از سال ۱۹۷۱ که ایران جزایر سه گانه خودش را از بریتانیا مسترد داشت تا قرارداد 1975 شط العرب که در الجزیره امضا شد، و ایران دارای اقتدار و احترام منطقه ای و بین المللی همراه با ثروت دوران افزایش نفت، و استیلای مستقیم بر استخراج و فراوری نفت شد، طبیعتاً از جایگاه محترمانه و شایسته تری در روابط بین الملل برخوردار بود و دیپلماسی بهره¬مند از احترام و جایگاه نیز، احساس سربلندی داشت. این دوران استثنایی به نظر من در دیپلماسی ایران که در مذاکرات منجر به هر دو دستاورد نقش سازنده داشت دوران طلایی بود.
هیچ واقعه ای در سیاست خارجی آن زمان بود که انرژی زیادی از وزارتخارجه بگیرد ولی به نتیجه نرسد؟
بله، تلاش برای اینکه دانشجویان و سایر ایرانیان سفارت را حامی خودشان بدانند در اثر تبلیغات متکی به شوروی و ایرادهایی که واقعاً هم وارد بود هیچ¬گاه تحقق نیافت. اما در سیاست خارجی در ارتباط با کشورهای دیگر مسئله¬ای نداشتیم. از هند و کره جنوبی تا چین و ترکیه و پاکستان و اروپا و حتی کشورهای کمونیستی در صدد بهره¬مندی از دوستی با ایران بودند.
میتوانم سوال نمایم که کدام دیپلماتها، ایده آل و الگوی شما بودند؟
در مجموع از قدیم برای من، حسب دانش و رفتار محترمانه اخلاقی، فردی، اجتماعی، آداب¬دانی، متانت و وطن پرستی؛ محمدعلی فروغی، حسین علا، نصرالله انتظام، علیقلی¬اردلان، دکتر عباسعلی¬خلعتبری، جعفر ندیم، فریدون زندفرد، ابراهیم تیموری، دکتر امیرمکری، دکتر قدیمی، عباس نیری، احمد میرفندرسکی و همایون سمیعی برجستگان دیپلماتیک ایران بوده¬اند. بسیاری مانند فریدون آدمیت، ایرج پزشکزاد، دکتر سیار، حسین شهیدزاده، عزالدین کاظمی، عبدالحسین مسعود انصاری، پرویز اتابکی، دکتر حسین داودی و بسیاری دیگر را که فراموش کردم، بسیار برجسته و آکادمیک بودند.
۵۵ سال پیش وارد وزارتخارجه شدید و 43 سال پیش این وزارتخانه را ترک کردید، به افقی که گذشته اگر بنگرید، چه میبینید؟
خدمت در وزارت خارجه آن زمان را دوست داشتم. 150 گزارش طی چهار سال در بروکسل نشان از آن دارد که به اثر گذاشتن آنها امید داشتم. در آن زمان دانش و بینش سیاسی و اقتصادی من کمتر بود، در سطحی هم نبودم که بتوانم در اصلاح مسیر مؤثر باشم. شاه از بزرگترها هم اندرز نمی¬شنید، حاصلی نداشت. اما معتقدم نباید اعدامی انجام میشد. نباید اراده یک فرد در اموری که در تخصص و دانش او نیست حاکم بلا منازعی میبود. با دیکتاتوری در قالب زمان عقب ماندگی فرهنگی حتی مخالف نبودم زیرا دموکراسی در جامعه عقب مانده را امکان ناپذیر، هرج و مرج آفرین و موجب تحزیه میدانم، اما با دیکتاتور خودکامه مخالفم. یعنی سازمان برنامه عالی و آکادمیک باید در خدمت کشور میبود نه اینکه فرمانبردار خودکامة خودشیفته، هرچند هوشمند و با دانش میبود. افراد اپوزیسیون را باید در سطح خودشان درگیر کارهای اجرایی و مشکلات آن میکردند. توسعه سواد عمومی زمان و برنامه ریزی میخواست. توسعه مذهب مناسکی و متکی به سینه زنی ضمن فساد ناشی از بی فرهنگی است. اکنون که نیم قرن گذشته و با ۹۰ درصد جمعیت باسواد با ثروت نفتی کلان این وضع را داریم، آن روز جای خود داشت. در سیاست خارجی ایرادی نمی دیدم، منتقد و خواهان بیطرفی بودم. امروز معتقدم در مقابل شوروی باید در کمپ غرب میبودیم!! باید سواد و تعالی فرهنگی و اجتماعی را بر اقتصاد مقدم میشمردیم. پول نبود و نظر کارشناسان اجرا نمی شد. در برابر انحطاط عمومی میراث صفوی کار سریع نمی¬شد کرد. این کار بعد از انقلاب خصوصا در زمینه سوادآموزی عملا تا حدود بسیار اجرا شده است.
اگر بخواهید یک رهنمود به نسلهای جوان و آتی که وارد وزارت امورخارجه میشوند، داشته باشید، چه میگویید؟
یک دیپلمات باید دائما در حال افزودن بر اطلاعات ادبی، تاریخی، اقتصادی، مسائل روابط بین¬الملل و تقویت زبان خارجی باشد. باید به سوگند وفاداری و عدم جانبداری سیاسی در اجرای تعلیمات مرکز پایبند باشد اما نظرات انتقادی کارشناسانه خود را به طور محرمانه گزارش دهد و تحلیل کند. اجرای دستورات تا جایی است که مغایر مبانی اخلاقی و خارج از شرح وظایف نباشد. چون احتمال قرارگرفتن در چنین شرایطی وجود دارد باید برای استعفا یا در صورت اجبار حتی تمارض آماده باشد. باید به مسایل صنعتی، مالی و امور اداری آشنا باشد تا در صورت قرارگرفتن در شرایط استیصال بتواند به شغل آزاد دیگری در شرکتها، بانکها و صنایع بپردازد و مطمئن باشد از همگنان بازار آزاد لایق¬تر است و به¬زودی حقوق خودش را تأمین خواهد کرد و ترفیع خواهد یافت. باید استقلال مالی خود را به صورت مشارکت در امری تولیدی، تجاری یا سهام تأمین کند و با پشت¬گرمی بتواند شغل بعدی خود را برگزیند. دنیا اشتغال دولتی نیست و با دانش و جهانبینی همیشه درهای بزرگتری به روی انسان توانا باز است.
پی نوشت ها:
- فریدون زندفرد (1398-1304)، دکترای علوم سیاسی از آمریکا، ورود به وزارت امورخارجه (1326). کارآموز اداره بایگانی (1326)، کارشناس اداره عهود (1327)، کارشناس اداره اقتصادی (1329)، دبیر سوم در نیویوک (1332)، کارشناس اداره امور اقتصادی (1334)، دبیر اول در نیویورک (1337)، کفیل اداره همکاری های بین المللی (1343)، سرپرست اداره سازمان های بین المللی (1343)، سرپرست اداره نهم سیاسی (1347)، عضو هیأت مذاکره کننده ایران برای استقلال بحرین و اعاده جزایر سه گانه، ارتقاء به مقام سفیری (1349)، سفیر در کویت (1350)، سفیر در اسلام آباد (1356)، سفیر در بغداد (1357)، مدیرکل آسیا-آفریقا (1359)، بازنشسته (1359).
- زندفرد، پیشین، ص 54.
- محمدعلی همایون کاتوزیان: بیماری خطرناک تئوری توطئه بیشترین ضربه ها را به توسعه سیاسی - اجتماعی ایران وارد کرده است و هنوز هم می کند. این تئوری انگیزه های گوناگونی دارد که مهمترینشان این واقعیت است که خیلی از مردم ما حاضر نیستند مسئولیت آنچه را خود یا هموطنانشان کرده اند بپذیرند. در نتیجه ما همیشه مسلوب الاختیار و بازیچه دست دیگران بوده ایم. اما راجع به موضوع حاضر (نقش افزایش قیمت نفت از سوی شاه، عامل خارجی و گوادلوپ در انقلاب 1357) خیلی می توان گفت. اول این که ملت ایران دشمن خونی شاه بود و می گفتند که "این برود و هرچه می خواهد بشود". دیگر اینکه آنان با اراده آزاد خود 2/98 درصد به جمهوری اسلامی رأی دادند. سوم اینکه شاه در نوامبر ۱۹۷۷ یعنی بیش از یک سال پیش از بهمن ۱۳۵۷ در حین بازدید از آمریکا صریحاً اعلام کرد که با افزایش بهای نفت موافقت نخواهد کرد. چهارم اینکه گوادلوپ زمانی پیش آمد که انقلاب در آخر خط بود و در واقع کار از کار گذشته بود. پنجم اینکه در گوادلوپ قرار شد دخالتی نکنند اگر چه باز هم از دولت بختیار حمایت کردند... این رشته را سر درازی است. مکاتبه با دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان، 16 مردادماه 1400.
- همایون سمیعی (1365-1299)، لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امورخارجه (1322). دبیر سوم در برن (1326)، دبیر سوم در ورشو (1327)، دبیر دوم در لندن (1330)، معاون اداره سازمان ملل (1331)، معاون اداره چهارم سیاسی (1331)، معاون اداره عهود و امور حقوقی (1332)، دبیر اول در بروکسل (1332)، رایزن در لندن (1336)، رئیس اداره عهود و امور حقوقی (1338)، رئیس اداره دوم سیاسی (1338)، رایزن در توکیو (1338)، رئیس اداره امور اقتصادی (1340)، وزیر مختار در کابل (1341)، مدیرکل سیاسی و پارلمانی (1343)، معاون وزارت امورخارجه، سفیر در ورشو (1344)، سفیر در کپنهاگ (1346)، مدیرکل سیاسی آسیا-آفریقا (1348)، معاون ثابت اداری (1350)، رئیس شورای طرح های سیاسی و برنامه (1351)، بازنشسته (1358).
- محی الدین نبوی نوری (؟-1307)، دکترای حقوق از پاریس، ورود به وزارت امورخارجه (1328). عضو هیأت نمایندگی ایران در پانزدهمین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد، رایزن نمایندگی ایران در نیویورک (1339)، انتقال به دانشگاه تهران (1346)، مشاور حقوقی وزارت امورخارجه (1348). وی استاد دانشگاه تهران و رئیس موسسه روابط بین الملل بود و همچنین نوه شیخ فضل الله نوری می باشد.
- فریدون هویدا (1385-1301)، دکترای حقوق از پاریس، ورود به وزارت امورخارجه (1334). کارشناس اداره کتابخانه (1324)، کارنشاس اداره عهود (1324)، کارشناس اداره سوم سیاسی (1324)، کارشناس اداره تشریفات (1325)، وابسته در پاریس (1325)، مأمور در یونسکو (1330)، مدیر کل امور بین المللی و اقتصادی (1343)، معاون امور بین المللی و اقتصادی (1344)، اخذ مقام سفارت (1345)، سفیر و نماینده دائم نزد سازمان ملل متحد- نیویورک (1350)، پایان رابطه استخدامی (1357).
- منصور مشکین پوش (؟-1304)، لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امورخارجه (1335). کارشناس اداره اطلاعات و مطبوعات (1336)، کنسولیار در سرکنسولگری در نیویورک (1338)، دبیر سوم در لاهه (1339)، دبیر اول در ریودوژانیرو (1344)، دبیر اول در بوئنوس آیرس (1345)، کارشناس اداره پنجم سیاسی (1348)، معاون اداره سوم سیاسی (1349)، رایزدن دوم در کابل (1351)، رایزن یک در دهلی نو (1352)، رایزن یک در ریاض (1355)، معاون سیاسی وزارت امورخارجه (1359)، بازنشسته (1359). ایشان بعد از بازنشستگی مدیر انتشارات رازی بود و سپس به آمریکا مهاجرت کرد.
- پرویز عدل (1395-1302)، دکترای حقوق از بلژیک، ورود به وزارت امورخارجه (1346)، رایزن مطبوعاتی از طرف وزارت اطلاعات و جهانگردی در قاهره (1339)، رایزن مطبوعاتی در پاریس از طرف وزارت اطلاعات و جهانگردی (1341)، مدیرکل اطلاعات و مطبوعات (1346)، سرکنسول در سانفرانسیسکو (1348)، سفیر در اتاوا (1353)، رئیس اداره همکاری عمران منطقه ای (1354)، مدیرکل اطلاعات و مطبوعات (1355)، سفیر در برزیل (1357)، پایان رابطه استخدامی (1358).
- فریدون مجلسی، حکایتی از پله دوم (تهران: شرکت سهامی انتشار، چاپ اول، 1396).
- فرهاد سپهبدی (1393-1308)، لیسانس علوم تجاری از آمریکا، ورود به وزارت امورخارجه (1335). مترجم اداره ترجمه (1335)، مترجم در برن (1335)، کارشناس اداره چهارم سیاسی (1338)، وابسته در واشنگتن (1339)، دبیر سوم در لندن (1342)، کارشناس اداره اطلاعات و مطبوعات (1343)، معاون اداره وابستگی های مطبوعاتی (1347)، عضو رابط مطبوعاتی وزات خارجه در اجلاسیه شورای وزیران پیمان سنتو (1348)، رایزن سوم در نیویوک (1349)، رایزن دوم در پاریس (1351)، سرپرست اداره امور اقتصادی (1353)، سفیر در باط (1355)، پایان رابطه استخدامی (1358).
- علیرضا هروی راد (1365-1297)، لیسانس زبان از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امورخارجه (1322). کارشناس اداره اقتصادیات (1322)، دبیر سوم در واشنگتن (1326)، معاون اداره چهارم سیاسی (1330)، دبیر اول در نیویورک (1332)، دبیر اول در واشنگتن (1334)، رایزن در بغداد (1335)، رئیس اداره سازمان های بین المللی (1338)، سرکنسول در میلان (1341)، سرکنسول در نیویورک (1342)، سفیر در بلگراد (1347)، سفیر در کانبرا (1354)، حکم بازنشستگی و پایان رابطه استخدامی (1357).
- امیرمحمد اسفندیاری (1372-1292)، دکترای علوم اجتماعی و اقتصاد از سوئیس، ورود به وزارت خارجه (1328). کارشناس اداره عهود (1328)، کارشناس اداره اقتصادی (1329)، دبیر سوم در نیویورک (1330)، عضو هیأت نمایندگی ایران در کمیته اقتصادی پیمان بغداد (1334)، مهماندار روسای جمهور لبنان و پاکستان در سفر به ایران (1335)، رئیس اداره روابط فرهنگی (1336)، دبیر اول در لندن (1337)، رایزن در واشنگتن (1341)، سرپرست اداره امور اقتصادی (1341)، رایزن در پراگ (1344)، کاردار در قاهره (1349)، مدیرکل امور بین الملل (1351)، مشاور شورای وزرای خارجه سنتو، سفیر در چکسلواکی (1352)، سفیر در چین (1354، تا پایان مأموریت به خدمت خود ادامه داد)، بازنشسته (1354)، پایان رابطه استخدامی (1359).
- ابوالحسن بختیار (1358-1303)، دکترای حقوق از پاریس، ورود به وزارت امورخارجه (1336). کارشناس اداره سازمان های بین المللی (1336)، عضو رابط وزارت امورخارجه با جمعیت ایرانی طرفدار ملل متحد، کارشناس اداره تشریفات (1337)، دبیر سوم در کلن (1339)، سفیر در کانادا (آذر 1357).
- عبدالحسین مسعود انصاری (1363-1275)، لیسانس روابط خارجی از روسیه، ورود به وزارت امورخارجه (1296). وابسته در برلین (1297)، منشی مخصوص وزیر (1298)، دبیر دوم در لندن و پاریس (1300 و 1301)، دبیر اول در مسکو (1303)، رئیس اداره اطلاعات و مطبوعات (1306)، رایزن در مسکو (1307)، رئیس اداره سوم سیاسی (1315)، وزیر مختار در استکهلم (1319)، رئیس اداره پیمان سه گانه (1323)، سفیر در کابل (1327)، وزیرمختار در لاهه (1331)، سفیر کبیر در کراچی (1333)، سفیر کبیر در مسکو (1334 و 1337)، سفیر کبیر در دهلی (1340).
- ابراهیم تیموری (1398-1303)، دکترای علوم سیاسی از سوئیس، ورود به وزارت امورخارجه (1328). مدیریت هیئت سرپرستی حجاج ایرانی در عربستان (1328)، وابسته در برن (1332)، کارشناس در برن 2 (سفیر در تل آویو از 1338 تا 1342)، سرپرست اداره خلیج فارس (1342)، سرپرست اداره اول سیاسی (1342)، سرپرست اداره اطلاعات و مطبوعات (1343)، رایزن دوم در لندن (1345)، رئیس اداره نهم سیاسی (1349)، کارشناس در برن 2 (سفیر در تل آویو از 1349 تا 1354)، سفیر در ابوظبی (1355)، پایان رابطه استخدامی (1358). وی دارای چندین تألیف شامل: قرارداد 1890 رژی، عصری بی خبری (تاریخ امتیازات در ایران)، امپراتوری مغول و ایران، یادداشت های روزانه سرجان کمبل نماینده انگلیس در دربار ایران، نامه میرزا آقاخان نوری به سفارت انگلیس در تهران و تاریخ سیاسی ایران در دوره قاجار می باشد.
- جمال حاتم (1389-1301)، لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امورخارجه (1328). کارشناس اداره اطلاعات و مطبوعات (1330)، وابسته در بلگراد (1332)، دبیر سوم در هامبورگ (1334)، دبیر سوم و دوم در اوتاوا (1337)، کارشناس اداره ششم سیاسی (1341)، سرپرست اداره دفاع غیرنظامی (1344)، سرکنسول در شیکاگو (1348)، سفیر در ریودوژانیرو (1351)، پایان رابطه استخدامی (1357).
- غلامرضا تاج بخش (1399-1305)، دکترای حقوق از پاریس، انتقالی از وزارت نفت به وزارت امورخارجه (1343). سفیر در کویت (1344)، معاون پارلمانی وزات خارجه (1350)، معاون سیاسی وزارت امورخارجه (1352)، سفیر در دهلی نو (1354)، پایان رابطه استخدامی (1357).
- عبدالحسین سرداری (1360-1281). دکترای حقوق از سوئیس، ورود به وزارت امورخارجه (1307). منشی اول اداره سیاسی (1307)، دبیر دوم در رم (1307)، دبیر دوم نمایندگی ایران در جامعه ملل (1308)، دبیر دوم در پاریس (1318)، دبیر اول در برن (1324)، سرپرست محصلین ایرانی در بلژیک (1324)، کفیل سفارت در بلژیک (1324)، پایان رابطه استخدامی (1327)، تبرئه از اتهامات به موجب رأی دیوان عالی کشور و بازگشت به خدمت (1333)، رایزن سفارت در بغداد (1334)، بازنشسته (1337).
- برای مطالعه بیشتر در این رابطه مراجعه شود به: عباس میلانی، معمای هویدا (تهران: نشر اختران، چاپ یازدهم، 1381)، ص 89.
- به قرار اطلاع پیکر دکتر خلعتبری در محل اختصاصی یکی از نزدیکانشان به خاک سپرده شد.
- میرزا حسن خان مشیرالدوله (1314-1250)، تحصیل در مدرسه علوم نظامی مسکو و دیپلم حقوق از مسکو (1898م). مترجم دوم در سن پطرزبورگ (1275)، نایب دوم سفارت در سن پطرزبورگ (1277)، رئیس دفتر وزارت خارجه (1278)، مأمور تشکیل مدرسه سیاسی و ریاست آن (1278)، ریاست کابینه وزارت خارجه و همراهی مظفرالدین شاه در سفر اروپا (1279)، وزیرمختار با مقام سفارت در سن پطرزبورگ (1280)، وزیرمختار در سوئد و نروژ-مقیم در استکهلم، وکیل مجلس شورای ملی (1285)، وزیر عدلیه در کابینه مشیرالسلطنه (1286)، وزیرخارجه در کابینه ناصرالملک (1286)، نخست وزیر(1294).
- علی اصغر حکمت (1359-1272)، لیسانس ادبیات و حقوق از فرانسه. سفیر در دهلی (1332)، با حفظ سمت در دهلی، وزیرمختار در بانکوک (1335)، وزیر امورخارجه در کابینه ساعد (آبان 1327 تا دی 1328)، وزیر امورخارجه در کابینه اقبال (اردیبهشت 1337 تا تیر 1338). وی نشریه وزارت امورخارجه را انتشار داد که مقالات تحقیقی و تاریخی زیادی در آن به چاپ می رسید و از منابع مهم سیاست خارجی ایران می باشد.
- هوشنگ امیرمکری (1387-1300)، دکترای حقوق از ژنو، ورود به وزارت امورخارجه (1327). رئیس اداره سازمان های بین المللی (1351)، مدیرکل امور بین الملل (1352)، سفیر در بُن (1356)، سفیر در لهستان (1357)، فراخوانی به تهران و بازنشستگی در سال 1358.
- غلامعلی سیار (1371-1302)، دکترای حقوق از فرانسه، ورود به وزارت امورخارجه (1336). کارآموز اداره ترجمه (1336)، وابسته در لاهه (1341)، دبیر سوم در ژنو (1344)، کارشناس اداره سازمان های بین المللی (1345)، دبیر دوم در نیویورک (1347)، رایزن سوم در ژنو (1350)، معاون اداره سازمان های بین المللی (1351)، سرپرست اداره سازمان های بین المللی (1352)، سرکنسول در برلین غربی (1356)، سرپرست اداره دوم سیاسی (1358)، بازنشسته (1360).
- مهدی احساسی (1311)، دکترای حقوق از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امورخارجه (1336). دفتردار اداره چهارم سیاسی، کارشناس اداره سجلات (1336)، وابسته در نیویورک (1338)، عضو هیأت نمایندگی ایران در کنفرانس مقدماتی وزیران در الجزیره (1344)، دبیر دوم در ژنو (1345)، رایزن سوم در ژنو (1350)، معاون اداره سازمان های بین المللی (1350)، رایزن دوم در نیویوک (1351)، رئیس اداره سازمان های بین المللی (1357)، ارتقاء به مقام سفارت و بازنشسته (1359).
- منوچهر پیشوا (1315)، فوق لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امورخارجه (1339). وابسته در برن (1341)، دبیر دوم در نیویوک (1348)، معاون اداره سازمان های بین المللی (1352)، رایزن سوم در نیویوک (1353)، رایزن یک در بُن (1357)، بازنشسته و پایان رابطه استخدامی (1359). ایشان اکنون ساکن تهران و آمریکا می باشد.
- پرویز مهاجر (1316)، لیسانس حقوق از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امورخارجه (1342). کارشناس اداره اول سیاسی (1342)، وابسته در کویت (1343)، کارشناس اداره نهم سیاسی (1347)، دبیر دوم در نیویوک (1348)، مشاور هیأت ایران در اجلاسیه بیست و هشتم مجمع عمومی سازمان ملل متحد (1352)، معاون اداره سازمان های بین المللی (1354)، رایزن سوم در نیویورک (1354)، معاون اداره سازمان های بین المللی (1358)، بازنشسته (1359). ایشان اکنون ساکن تهران می باشد.
- بهمن اسفندیاری (1320)، لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امورخارجه (1345). کارآموز سیاسی اداره گذرنامه (1345)، وابسته در بیروت (1347)، وابسته در دمشق (1348)، وابسته در توکیو (1349)، دبیر دوم در سازمان ملل متحد-نیویورک (1353)، مشاور هیأت نمایندگی دولت در سازمان ملل متحد (1353)، بازخرید (1359).
- بهرام رضوانی (1313)، لیسانس حقوق از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امورخارجه (1338). کارشناس اداره تابعیت (1338)، وابسته در وین (1342)، دبیر دوم در لندن (1349)، معاون اداره ارزشیابی (1354)، معاون دبیرکل سازمان های همکاری های عمران منطقه ای (1357)، بازنشسته (1359). ایشان هم اکنون ساکن تهران می باشد.
- ایرج سعید وزیری (1313)، دکترای حقوق از فرانسه، ورود به وزارت امورخارجه (1344). کارشناس اداره عهود (1344)، وابسته در بروکسل (1346)، کارشناس دفتر حقوقی (1351)، دبیر اول در بروکسل (1353)، معاون دفتر حقوقی (1354)، رایزن دوم نمایندگی نزد دفتر اروپایی سازمان ملل متحد - ژنو (1357)، سرپرست موسسه روابط بین الملل (1359)، بازنشسته (1359). وی پس از وزارت امورخارجه، استاد حقوق دانشگاه ملی شد.
- مجید مهران، در کریدورهای وزارت امورخارجه چه خبر (تهران: انتشارات نشر تاریخ ایران، چاپ اول، 1384).
- فریدون آدمیت دو دوره به عنوان عضو هیأت نمایندگی در سازمان ملل متحد به نیویورک آمد و بار دوم به سمت معاونت نمایندگی خدمت نمود. در سال 1951 و مقارن با ورود مصدق به نیویورک با وی آشنا شدم. در ارتباط با گروه مصدق، کمک اصلی اش ترجمه پاره ای از اسناد فارسی به انگلیسی برای استفاده در سخنرانی در شورای امنیت بود و انجام یک مصاحبه مطبوعاتی به منظور تبیین فلسفه ملی کردن نفت. آدمیت مبلغ فصیح روشن اندیشی بود. می گفت هرگز اثری ارزنده به دست نمی آید مگر آنکه نویسنده بداند چه می خواهد منتقل کند و بداند در پی اثبات چه مدعایی است. در گزارشاتی که به تهران می فرستاد و یا در مطالبی که در کمیته های سازمان ملل متحد ایراد می کرد سعی وی بر این بود که انسجام و همبستگی مطالب حفظ گردد. پس از آنکه نوشته ای را به صورت مسوده تهیه می کرد، در قرائت دوم متن را با قیچی از هم جدا می کرد و قسمت های مختلف نوشته را بعضاً با اضافه نمودن جمله و یا جملاتی به گونه ای به هم سنجاق می نمود که متنی متجانس و همگون شکل گیرد. جملات عمدتاً کوتاه و مقطع بود. در شیوه نگارش وی نقطه، نقطه ویرگول و... سهم زیادی داشت و با این تمهیدات می خواست جمله بیش از حد طولانی نشود و رشته فکر اصلی بی رنگ نشود. در باب مسایل مربوط به سازمان ملل متحد، فعالیتش بیشتر حول مسایل حقوقی و حقوق بشر متمرکز بود. درکمیسیون تعریف تجاوز مشارکتی مثبت داشت و به عنوان داور در دادگاه دائمی داوری لاهه برگزیده شد و در نهمین اجلاس مجمع در سال 1954، به عنوان مخبر کمیته حقوقی مجمع انتخاب گردید. آدمیت فردی اجتماعی نبود و دایره دوستان نزدیکش مشخص و انگشت شمار بودند. دنیای دیپلماسی حوصله می طلبد و او نمی توانست با هر خلق و خوی و هر نوع بینش و شعوری دمساز باشد. موفقیت وی بیشتر در زمینه مسایل بین الملل بود تا دیپلماسی دوجانبه. یاد ندارم از نویسنده و یا اثری تعریف کرده باشد و غالب تحقیقات تاریخی را وصله و پینه می پنداشت. زندفرد، پیشین، ص 51-47.
- تهمورث آدمیت، گشتی بر گذشته؛ خاطراتی از سفیر کبیر ایران در شوروی-آدمیت (تهران: انتشارات کتاب سرا، چاپ اول، 1368).
- منوچهر بیگدلی خمسه (1322)، دکترای حقوق از دانشگاه های کلوژ و بوکورشت رومانی، ورود به وزارت امورخارجه (1348). کارآموز (1348)، وابسته در بوخارست (1350)، دبیر دوم در بغداد (1356)، بازخرید (1359). وی از برجسته ترین مترجمان آثار مهم فلسفی و سیاسی می باشد.
- ویکتوریا بصیری (؟-1311)، لیسانس زبان، ورود به وزارت امورخارجه (1337). کارآموز (1337)، دبیر مخصوص معاونت مالی و اداری (1337)، دبیر اول در لندن (1353)، رایزن سوم در دهلی (1355)، معاون اداره همکاری های آموزشی و اجتماعی (1356)، سرپرست اداره همکاری های آموزشی و اجتماعی (1358)، سرپرست اداره مراجعات عمومی (1358)، بازنشسته (1359).
- در زمان انجام برخی از بخش های این مصاحبه، آقای مجلسی در سفر خارج از کشور بودند. با پیگیری ایشان، دکتر احساسی بیان داشتند که به نظرشان اساسنامه جدید وزارت امورخارجه مربوط به اوایل دهه 1340 شمسی می باشد.
- تینا فریدونی سعادت (1324)، فوق لیسانس زبان فرانسه، ورود به وزارت امورخارجه (1347). کارشناس اداره سوم سیاسی (1347)، دبیر سوم (1352)، دبیر اول (1358)، بازخرید (1359). وی بعد از وزارت امورخارجه، استاد روابط بین الملل دانشگاه آزاد شد و هم اکنون بازنشسته و مقیم تهران و پاریس می باشد.
- مرتضی قدیمی نوایی (؟-1300)، لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران، ورود به وزارت امورخارجه (1319). کارآموز (1319)، وابسته در بلگراد (1328)، دبیر اول در برن (1331)، دبیر اول در پاریس (1334)، وزیرمختار در مسکو (1340)، وزیرمختار در رم (1342)، وزیرمختار سرکنسولگری در مونیخ (1342)، مدیرکل اداری (1345)، سفیر در تونس (1347)، مدیرکل آسیا-آفریقا (1352)، سفیر در بروکسل (1357)، پایان رابطه استخدامی (1357).
- پرویز اتابکی (1383-1307)، دکترای فلسفه از لبنان، ورود به وزارت امورخارجه (1337). کارآموز (1337)، کارشناس اداره اول سیاسی (1338)، کارشناس اداره پنجم سیاسی (1339)، دبیر سوم در بیروت (1340)، دبیر دوم در واشنگتن (1346)، معاون اداره پنجم سیاسی (1351)، رایزن سوم در کابل (1351)، سرکنسول در دوبی (1353)، کاردار موقت در بیروت (1357)، بازنشسته (1358
- حسین داوودی (؟-1299)، دکترای حقوق از فرانسه، ورود به وزارت امورخارجه (1332). دبیر سوم در ژنو (1335)، معاون سرکنسولگری ژنو (1338)، سرپرست موقت سرکنسولگری در کویته (1340)، سرپرست اداره امور اقتصادی (1341)، رایزن دوم در وین (1341)، سرپرست اداره روابط فرهنگی (1346)، عضو کمیسیون دائمی همکاری اقتصادی ایران و شوروی (1348)، سرکنسول در استانبول (1350)، سفیر در کابل (1353)، خاتمه خدمت (1358).
شرح حال های ذکر شده در پی نوشت این مصاحبه برگرفته از این کتاب می باشد: سید علی موجانی، فرهنگ رجال و کارگزاران دیپلماسی ایران (تهران: انتشارات مجلس شورای اسلامی، چاپ اول، 1391).
نظر شما :