مشروطه؛ انقلابی که به همه آرمان هایش رسید
گفتوگو با خالق «اعترافات یک آنارشیست»
دیپلماسی ایرانی: «پریسا رضا (۱۳۴۴)»، نویسنده ایرانی ساکن پاریس، داستان هایش را به زبان فرانسوی اما درباره زندگی مردمان ایرانی در سده بیستم می نویسد. او که فرزند دو نقاش نامدار، علی رضا و پروین امیرقلی، است و کتاب هایش توسط ناشر برجسته فرانسوی، انتشارات گالیمار، به چاپ رسیده اند و توانسته اند جای خود را در میان خوانندگان علاقمند به رمان های تاریخی در فرانسه باز کنند، اگرچه سالهاست که دور از میهن زندگی می کند، اما مطالعات گسترده ای را برای درک هرچه بهتر تاریخ معاصر ایران انجام داده است. کتاب «اعترافات یک آنارشیست» به تازگی توسط خانم فاطمه میری از فرانسه به فارسی برگردان شده است. راوی این کتاب، یک آنارشیست فرانسوی است که از قضای روزگار، در دوران مشروطه خواهی سر از تبریز در می آورد و خاطرات خود را درباره مردمی که برای رسیدن به آرمان هایشان برخاسته بودند، می نویسد. این گفتگو به مناسبت انتشار نسخه فارسی این کتاب و به یادبود یکصد و پانزدهمین سالگرد پیروزی انقلاب مشروطه در چهاردهم امرداد ۱۲۸۵، انجام شده است.
گفتگوکننده: ماندانا تیشه یار
چرا انقلاب مشروطه را به عنوان سوژه اصلی این داستان انتخاب کردید؟
یادم نیست کی بود و چگونه، اما یک جایی، شاید در یک مقاله، من با مشروطه ملاقات کردم. و چیزی که برایم بسیار جالب بود، این بود که به نظرم مشروطه یکی از شگفت انگیزترین و شاید مهمترین رویدادها در سراسر خاورمیانه در سده بیستم بوده است. شگفت انگیز است که رخدادی به این سرعت و به این شکل روی داده است! البته بی تردید خیلی ها در ایران درباره مشروطه پژوهش کرده و نوشته اند، اما انچه که من برداشت کرده ام، این است که اگرچه در فرهنگ عمومی همه مشروطه را می شناسند و جایگاهی نمادین دارد، اما انگار آنچه که واقعیت مشروطه است را همه بدان آگاه نیستند. عظمت آن را نمی شناسند. و گمان می کنم دلیلش آن است که مشروطه داستانی بسیار پیچیده است (اگرچه من در این کتاب آن را به سادگی بازگو کرده ام) و جناح های گوناگونی در آن نقش داشته اند؛ مذهبی، لاییک، ... و به هر حال این جناح ها گاهی با هم ائتلاف می کنند و گاه از هم جدا می شوند و دوباره بهم می پیوندند. فکر می کنم که پس از مشروطه، هر کدام از این جناح ها، با بخشی از مشروطه مشکل داشته اند و هر کسی خواسته بگوید که مشروطه را ما آوردیم یا مال ماست. بنابراین هیچکس نمی توانسته مشروطه را با واقعیت هایش بپذیرد و توضیح دهد. پس همه یک جورهایی مشروطه را خلاصه کرده اند و مشروطه تنها تبدیل به چند نماد شده است. به نظر من این خیلی حیف است! مشروطه یک انقلاب واقعی است، انقلابی است که اصل و بنیان جامعه را عوض می کند و انقلابی است که به همه آرمان هایش، کم یا بیش، می رسد. تاریخ دانان می گویند که معمولا حدود صد سال طول می کشد تا هر انقلاب به نتایج اصلی اش برسد. و مشروطه رسیده، مشروطه قانون اساسی می خواسته، پارلمان می خواسته، قانون مکتوب می خواسته، آموزش رایگان در مدارس برای دختران و پسران می خواسته و به همه آرمان هایش رسیده است. شاید مردمان آن روزگار در رویاهایشان بیش از این می خواستند، اما همیشه همینطور است و رویاها هیچگاه کامل رخ نمی دهند. با اینهمه، آنچه که مردم برایش جنگیدند، به آن رسیدند. و نسبتا زود هم رسیدند. این است که از دید من، مشروطه بسیار بزرگتر از آن چیزی است که در فرهنگ عامه در ایران هست. برای همین به این موضوع پرداختم و شخصا برایم بسیار جالب بود.
و چرا یک فرانسوی آنارشیست؟
من این کتاب را در فرانسه و برای خوانندگان فرانسوی نوشتم. برای اینکه خواندن درباره انقلابی که اصلا نمی دانند وجود داشته جذابیت داشته باشد، تصمیم گرفتم که راوی فرانسوی باشد. بعد فکر کردم یک مرد، حدودا پنجاه ساله ـ که از نظر سنی به پختگی رسیده باشد ـ را انتخاب کنم و بعد بررسی کردم که یک مرد پنجاه ساله فرانسوی در آن دوران، کدام رویدادهای اجتماعی و تاریخی را در فرانسه دیده و زندگی کرده و دیدم که این آدم بی تردید در پانزده شانزده سالگی اش کمون پاریس را زندگی کرده است و این هدیه ای شگفت انگیز بود؛ چرا که ماجرای تبریز بسیار شبیه کمون پاریس است. شهری که محاصره شده است، استقلال پیدا می کند، مبارزان اداره شهر را به دست می گیرند و قانون وضع می کنند و ارگان هایی به وجود می آورند که هرگز در آن کشور نبوده است و اتحادی شگفت انگیز میان مردم پدید می آید. و چرا این آدم آنارشیست است، چون در کمون پاریس آنارشیست ها بسیار فعال بودند و پس از شکست کمون، بسیاری از آنارشیست ها کشته شده و یا به تبعید فرستاده می شوند و در حالی که آنارشیست ها در انترناسیونال سوسیالیسم اکثریت را داشتند، قدرت خود را از دست می دهند و کمونیست ها اکثریت پیدا می کنند و رویدادهای بعدی رخ می دهند و با ضربه ای که در کمون می خورند، تغییر ماهیت داده و تروریست می شوند. راوی داستان این دوران را زندگی کرده و به ایران آمدن او هم نتیجه زندگی آنارشیستی است که در فرانسه داشته و بقیه اش دیگر تخیلات نویسنده است!
چرا تبریز؟ داستان با ورود به تبریز آغاز و با خروج از آن به پایان می رسد. اما تنها به تبریز اکتفا نمی شود، ما گاهی در پاریس هستیم و گاه در تهران و دیگر شهرها. با اینهمه، علت تمرکز بر روی تبریز چیست؟ آیا به تبریز سفر داشته اید؟ اهل تبریز نیستید اما حتی نقشه خیابان ها را هم کشیده اید!
اگرچه خیلی دلم می خواست، اما هیچگاه نشد که به تبریز بروم. نقش تبریزی ها در مشروطه، حماسه ای بود که به اندازه کافی از آن قدردانی نشده است. تبریز در آن دوران شهر بسیار مهمی بود و دروازه ورود غرب به ایران است. شهری ثروتمند بود که همه بازارگانی ایران از آن می گذشت. بازارهای تبریز، نه به معنای امروزی آن، در واقع مراکز بزرگ تجارتی ایران بودند و با اروپایی ها و روس ها در ارتباط گسترده بودند و مدرسه های دو زبانه و فرانسوی، روسی و انگلیسی در آن شهر بودند؛ میسیونرها بودند و در آن دوران، تبریز شهر روشنفکری به شمار می آمد. افزون بر این، تبریزی ها نقشی بسیار مهم در مشروطه بازی می کنند؛ چه پیش از به توپ بستن مجلس که اعتصابات گسترده برپا می کنند و به مجلسیان فشار فراوان می آورند که مکمل قانون اساسی را هرچه زودتر بنویسند و چه مقاومت تبریز در برابر روس ها و ارتش دولت مرکزی که داستانی بسیار شگفت انگیز و خیلی قهرمانانه است. مقاومت تبریزی هاست که موجب می شود مشروطه دوباره برگردد و شاید اگر آنها مقاومت نمی کردند، مشروطه به کلی از دست می رفت. مردم تبریز دچار قحطی و گرسنگی می شوند، اما تسلیم نمی شوند. می خواهم بگویم که حماسه تبریز هنوز جای خود را در فرهنگ عمومی ما نیافته است.
درباره حال و هوای شهر، کسروی خیلی نوشته اما یک شخصیتی هم هست که اغلب خوانندگان کتاب کمتر به آن توجه داشته اند. این فرد، آلفونس نیکولا، کنسول فرانسه در تبریز است که آدم ایران دوست عجیبی است و چون در ایران به دنیا آمده و مدت زیادی در ایران کار کرده بود، می شود گفت که هم فرانسوی و هم ایرانی است. آنچه که خیلی به من کمک کرد، تلگراف های دیپلماتیک آلفونس نیکولا بود که درباره حال و هوای تبریز در آن روزها خیلی خوب توضیح داده است و روزانه گزارش هایی به وزارت خارجه فرانسه می فرستاد. همچنین نیکولا بوویه، سوییسی جهانگردی که در دهه ۱۹۵۰ به همراه دوستش با ماشین از فرانسه تا افغانستان می روند و یکی از بهترین سفرنامه هایی را که خوانده ام با عنوان L'Usage du mondeنوشته، در این سفر از ایران نیز رد می شوند. (این کتاب با نام «شیر و خورشید؛ راه و رسم دنیا» توسط ناهید طباطبایی به فارسی برگردان شده است) اما وقتی به تبریز می رسند، زمستان است و راه ها به سوی تهران بسته است و آنها مجبور می شوند شش ماه در تبریز بمانند. خیلی چیزها را او از تبریز تعریف می کند، برف تبریز، محله ارمنی ها و غیره و من از او برخی چیزها را الهام گرفتم.
نقشه تبریز هم که من کشیده ام، در منابع گوناگون که درباره مشروطه نوشته شده، همین نقشه از این شهر در آن دوران آمده است. هم در تلگراف های دیپلماتیک و هم جاهای دیگر. و دیگر اینکه، وقتی درباره یک شهر زیاد می خوانی، به زیر پوست آن شهر می روی. همینطور من درباره دوره قاجارها و حال و هوای مردم در آن دوران زیاد خواندم و از دل همه اینها تصویری در داستان پدید آمد. حال و هوای خانه شازده نیز اندرونی بیرونی سبک خانه های ایرانی است که همه ما با آن آشنا هستیم. یک چیزهایی هم خاصیت فرهنگ ایرانی است که به هر حال من شخصا درباره آن در کتابهایم فکر کرده ام.
این علاقه شماست یا دوست فرانسوی ما که باعث می شود باقرخان در طول داستان کمتر دیده شود؟
باقرخان یکی از قهرمانان مشروطه است اما آنچه که من از کتاب ها و تلگراف ها برداشت کردم این بود که باقرخان خیلی به شهر تبریز و محله خودش وابستگی داشته است. به مشروطه باور داشت اما نبردش از جنس بومی بود؛ در حالی که ستارخان یک نگاه ملی و حتی آرمان هایی فراملی داشت. او حتی درباره جمهوری سخن می گوید. او مردی است که به تنهایی تاریخ را عوض می کند. نقش ستارخان در مشروطه نقشی بسیار ویژه است. روزی که پرچم های سفید را از بالای خانه ها به پایین می کشد، زمانی است که باقرخان و مردانش دیگر سلاح بر زمین گذاشته بودند. اما ستارخان هرگز کوتاه نمی آید و با پیام اوست که باقرخان و مردانش دوباره آماده نبرد می شوند. بنابراین رهبری مبارزه مسلحانه تبریز در دست ستارخان است و باقرخان نیز تا پایان به او وفادار می ماند. اما دیدگاه و شجاعت و پایمردی ستارخان است که از آدم های عادی، سربازانی دلاور و قهرمان می سازد.
کتاب ترکیبی از داستان و واقعیت است و همین جذابیت آن را دوچندان می کند. توصیفات زیبای کتاب گاه ما را در برابر یک تابلوی نقاشی قرار می دهد. حضور یک فرانسوی در گوشه ای از میدان بهارستان نیز انگار فرصتی به خواننده می دهد تا از گوشه میدان به تاریخ نگاه کند. برای نمونه در صفحه ۱۴ آمده است: «میدان مدتی طولانی همچنان بی حرکت باقی ماند، مانند تصویر نقاشی شده یک نبرد.» آیا واقعا تصویری در این باره از میدان بهارستان دیده اید یا تصویری ذهنی است؟
این تصویر، داستانی است که کسروی از بهارستان تعریف می کند. وقتی این صحنه را می نوشتم، سالها بود که میدان بهارستان را ندیده بودم و پس از نگارش کتاب، در سفری که به ایران داشتم، بار دیگر این میدان را دیدم و خیلی برایم هیجان داشت.
در طول داستان گویی گونه ای از زایش زندگی در اندیشه یک آنارشیست ناامید فرانسوی را می بینیم که وارد شهری پر از مردمان انقلابی می شود و سرانجام بر افسردگی اش غلبه می کند و امیدوار به اصلاح امور، با انقلابیون همراه می شود. یکی از این نمونه تغییرات روحی را می توان به هنگام سفر او از تهران به تبریز در سرمای زمستان در صفحه ۲۳ کتاب خواند: «گمان می کردم در آیین تزکیه نفسی به سر می برم که می خواهد مرا از باورها و اعتقادات قدیمی ام خلاص کند و به باورها و اعتقادات دنیای جدیدی پیوندم دهد.»
این داستانی ورای تبریز و مشروطه است؛ این داستان سده های نوزدهم و بیستم و باور غربی ها به برتری خودشان است که هنوز هم در حدی ادامه دارد. شاید از دید تکنولوژیک درست باشد، اما مساله این است که اگر بگوییم تمدن هایی که دست بالاتر را در تکنولوژی دارند، برتر هستند؛ البته شاید قویتر باشند، اما هیچ دلیلی ندارد که بگوییم برتر هم هستند. به هر حال این تصور و ایده آن دو سده است که در غربی ها خیلی شدید بود و نگاه استعمارگرانه هم داشتند. آنها از مردمان مشرق زمین و شمال آفریقا، هیچ تصوری نداشتند جز آنکه اینان مردمانی بی تمدن هستند. حتی اگر یک اروپایی، سوسیالیست و آنارشیست باشد و در مملکت خودش خیلی به حقوق کارگران و مردم ندار فکر کرده و برایش اهمیت داشته باشد، وقتی با شرق دیدار می کند، در دید نخست، آنها برایش آدم هایی بی تمدن و ناروشنفکر هستند. حتی اگر او در کتاب ها چیزی درباره پارس، که روزگاری در برابر یونان بوده، خوانده و به ایران می آید، در آن لحظه ای که به شرق می رسد، در تخیل اش اینگونه است که انگار دارد به دنیایی دیگر می رود؛ دنیایی که ارزش هایش تفاوت دارد و انگار دارد از تمدن بیرون می رود. در تصور یک آدم غربی در آن دوران، هر کسی که بود، آمدن به شرق به منزله بیرون شدن از تمدن بود. او تصمیم گرفته که زندگی اش عوض شود، و این برف که به چهره اش می خورد، آن را نمادی از پاک شدن روح و بدنش از آنچه که پیشتر زیسته بود می داند و اینک آماده است که پا به دنیای شگفت انگیز قصه ای بگذارد. اما هنگامی که به این سو می آید، درمی یابد که ایده ها دیگر مرز ندارند.
یک چیزی که به نظرم مهم است، رابطه مردم تبریز با این آدم فرانسوی است. در کل یک رابطه بسیار قوی میان انقلاب مشروطه و انقلاب فرانسه هست. بجز اینکه در آن دوران همه آنهایی که آرمانشان آزادی و پیشرفت جامعه بود، تحت تاثیر انقلاب فرانسه بودند، اما تفاوتی که هست، این است که فرانسوی ها در ایران هرگز نقش استعمارگران را بازی نکردند. در آفریقای شمالی و دیگر جاها این نقش را داشتند اما در ایران اینطور نبود. از سوی دیگر، فرانسوی ها انقلاب فرانسه را پدید آورده بودند و اندیشمندان بزرگی نیز داشتند و ایرانی های تحصیلکرده، زبان بین المللی آن دوران که فرانسه بود را به خوبی بلد بودند. پس ایرانی ها هیچ نفرتی یا ترسی از فرانسوی ها نداشتند در حالی که درباره روس ها و انگلیس ها اینطور نبود. فرانسوی ها نماد آزادی و انقلاب بودند. مردم فرانسه انقلاب کرده بودند و این یک انقلاب مردمی بود و تبریزی ها از انقلاب فرانسه الهام می گرفتند و بنابراین هنگامی که این مرد فرانسوی به میان انقلابیون تبریز می آید، به گونه ای نمادی از فرانسه است که به ایران آمده است. پس احترامی که به او می گذارند، بیرون از احترامی است که اصولا در آن دوران برای اروپایی ها قائل می شدند. از سوی دیگر، چون نخبگان کشورهای خاورمیانه پذیرفته بودند که اروپایی ها برتر هستند، این امر در ضمیر ناخودآگاه مردم نیز نشسته بود. حتی امروز هم به شکلی این را می توان دید و هنوز هم این تفکر تا حدی هست که آنها برتر از ما هستند و برخی از آنها هم از نظر تمدنی، هنوز خودشان را برتر می دانند. آن دوران هم در افکار عمومی ایران اینطور بود که اروپایی ها برتر هستند. اما این آدم احترامی را از انقلابیون تبریزی می بیند که اصلا انتظارش را ندارد؛ به هر حال او کسی است که روزی کارگر چاپخانه بوده، آنارشیست بوده، جزو طبقه بورژوا بوده و روابط اجتماعی اش به مردم محله خودش که همه فرانسوی بودند، محدود بوده است. و بعد ناگهان به تبریز می آید و احترام ویژه ای می بیند که ریشه هایش در همین مواردی است که برشمردم.
جلوه های زیبایی از میل به دینداری و حسرت خوردن به حال دینداران را نیز در او می بینیم، در واقع شخصیت اصلی داستان خود دچار سرگشتگی است و گویی در دریایی از حیرت دست و پا می زند و به آنها که انگار به مقام یقین رسیده اند، مانند رحمت اله (که چه نام خوبی هم دارد) رشک می برد. جلوه گاه این امر آنجا است که در اوج ناامیدی و شکست، رحمت اله ذکر می خواند و شاهزاده و ایرانیان و گرجی ها و فرانسوی داستان ما همه آهسته گریه می کنند. در واقع، شما بجز روایت کننده تاریخ، روایتگر تفاوت های جهان بینی و فرهنگ میان شرق و غرب نیز هستید.
اینها واقعیت های عمیق جامعه ایران است که تفکرات معنوی در عمق جامعه و ورای زندگی مادی دیده می شود. و این همیشه بوده و در دوران مشروطه هم اعلامیه های انجمن تبریز ارتباط نزدیک با مذهب دارند. به نظر من، رحمت اله نمود اصلی فرهنگ ایرانی است که هم هنر زندگی کردن روزمره به سبک ایرانی (پذیرایی با چای، نگهداری باغ، پاسداری از اندرونی و ...) را می داند و هم هنر معنویت را در خود دارد و روح و روان فرهنگ عمیق شرق را نمایندگی می کند که هیچگاه از باورهایش جدا نیست. اوج روح و فرهنگ ایرانی که در پیرمردی مانند رحمت اله نمایان شده، می تواند یک زندگی روزمره زمینی را کنار هم بچیند و درست کند که در آن لذت هم باشد و در کاخ شازده تار بزنند و شادی کنند و به همان اندازه، غذای روحش را از جایی دیگر در آسمان می گیرد. یعنی به همان خوبی که در زمین هست، در آسمان نیز زندگی می کند. و کسی که از اروپا آمده و آنارشیست است و ارتباطی با مذهب ندارد، نخست به این امر بی توجه است، بعد برایش عجیب است و بعد یک جایی عمق این رابطه را می گیرد و این ارتباط معمولا در لحظه ای است که همه نیاز دارند از یک جایی پشتیبانی شوند و این فرانسوی کمبود باورهای معنوی را در آنجاست که احساس می کند.
گاهی حس می شود جنگ، نبرد برای رسیدن به یک هدف، مقدس دانسته شده است. مثلا در صفحه ۹۹ گفته شده که: «هرگز انسان ها به اندازه زمانی که در جنگ به سر می برند، پاک و قدرتمند نیستند.» و یا در صفحه ۱۱۹ آمده است که: «فقط در زمان جنگ برادری و مساوات به معنای واقعی وجود دارد.» اما آیا برای هر دو طرف جنگ همین حس به چشم می خورد؟ یعنی در سپاه شاه یا رحیم خان هم سپاهیان همین حس و حال را دارند؟
در فرانسه اصطلاحی است به نام «برادران سلاح» یعنی سلاحی که میانشان هست، باعث می شود که اینها برادران یکدیگر می شوند. به نظر من این یک واقعیت است که دست کم در جنگ های آرمانی، خیلی اتحاد قوی است و همه با هم متحد هستند. و با پایان جنگ و انقلاب است که دوگانگی ها آغاز می شوند. اما در لحظه گرم جنگ، آنها که برای آرمان می جنگند، کسی را بجز یکدیگر ندارند. تنها کسی که می تواند یاری شان دهد، همان است که با سلاح در کنارشان ایستاده، هیچ چیز دیگری نیست و انگار زمان ایستاده است. درست است که سپاه شاه، ارتش رسمی است و احتمالا قوانین ویژه خود را دارد. رحیم خان و سپاهش نیز گاهی راهزن و گاهی مزدور هستند. پول می گرفتند که بجنگند. و چون آرمانی نگاه نمی کردند، ممکن بود که وحدت میانشان کم رنگ تر باشد. حتی در سپاه شاه هم همینطور بود. در ارتش های امروزی، افسران در مدرسه های افسری، آرمانگرا تربیت می شوند و قسم خورده هستند و وظیفه خودشان می دانند که از یک کشور و یک حکومت دفاع کنند. ارتش قاجاری احتمالا اینگونه نبوده است و اغلب حقوق بگیر بوده اند. اما احتمالا همان ها هم در لحظه نبرد اتحادی میانشان پدید می آمده است. اما از این سو، به هر حال مشروطه خواهان همگی قسم خورده بودند، به ویژه تبریزی ها در روزی که نمایندگانشان به مجلس می آیند، قسم می خورند که با مالشان و جانشان از مشروطه دفاع کنند. و از اینجاست که این مردم قسم خورده، به آرمان خود وفادار می مانند و در نبرد «برادران سلاح» هستند و به نظر من این داستان بسیار زیبایی است.
چگونه توانستید به این خوبی به حس و حال موجود در جامعه، در میان افرادی از طبقات گوناگون ایران و در ذهن یک فرانسوی آنارشیست در سال های نخست سده بیستم دست بیابید؟
من معمولا برای نگارش هر کتاب مطالعه و پژوهش میدانی مفصلی انجام می دهم و دست کم یک سال وقت صرف آن می کنم. منابع گوناگون را خوانده ام و یکی از منابع اصلی من، تاریخ مشروطه کسروی است که خیلی وارد حال و هوای اجتماعی آن دوران می شود. همچنین درباره آنارشیست ها و رویدادهای آن سال ها در فرانسه هم منابع پرشماری را خواندم. و هنر نویسندگی هم به این است که برخی چیزها را هم بتوان آفرید و زیر پوست آدم ها رفت. البته در این کتاب، چون شخصیت اصلی «مشروطه» است و نه هیچکدام از پرسوناژها، من چندان به ویژگی های شخصیت های داستان نپرداخته ام و بیشتر به مشروطه پرداخته ام.
چه مدت طول کشید تا کتاب نوشته شود؟
برای من هر کتاب معمولا در دو سال نوشته می شود، یک سال که درباره موضوع می خوانم و بررسی می کنم، و یک سال که می نویسم و می نویسم و باز می نویسم.
ـ در برخی جاها در ترجمه فارسی به نظر می رسد که مترجم از متن اصلی تلگراف ها یا بیانیه ها استفاده کرده، آیا درست است؟
بله من با توجه به منابعی که در دست داشتم، متن های تلگراف ها را یا از کتاب کسروی به فرانسه ترجمه کردم، یا از تلگراف های دیپلماتیک آلفونس نیکولا، همان متن فرانسوی را که او گذاشته بود، استفاده کردم. چون به نظر من تلگراف ها خیلی زیبا هستند. من همه چیز را خیلی خلاصه کردم. اما این انقلاب واقعا جنگ تلگراف بوده! یعنی تلگراف بود که باعث شد یک موج ملی درباره مشروطه چه پیش از به توپ بستن و چه پس از به توپ بستن و تعطیلی مجلس درست شود. تلگراف های خیلی طولانی و زیبایی هست که البته من نمی توانستم همه آنها را در کتاب بیاورم. بنابراین وقتی تصمیم گرفته شد که کتاب توسط سرکار خانم فاطمه میری به فارسی برگردانده شود، متن اصلی تلگراف ها استفاده شدند.
ـ میزان اقبال و واکنش خوانندگان فرانسوی نسبت به کتاب چگونه بوده است؟ در جایی از کتاب عبارت جالبی آمده است: «هواداران شاه به لطف سلاح های فرانسوی تقویت می شوند و مشروطه خواهان به لطف ارزش های فرانسه.»
به هر حال برای فرانسوی ها جالب است. مشروطه انقلابی است که برای فرانسوی ها شناخته شده نیست و تنها متخصصان تاریخ ایران در اینجا از آن خبر دارند. اما برای آنها دیدن رابطه میان انقلاب مشروطه و انقلاب فرانسه جالب بود. طرفه آنکه اگرچه این کتاب نخست به فرانسوی نوشته شد، اما در ترجمه فارسی است که به هویت اصلی خودش می رسد. واقعا فکر می کنم این کتاب در فارسی روان تر است؛ به ویژه نام های آن دوران را وقتی در متن فرانسوی می آوریم، نثر سنگین می شود در حالی که در فارسی بسیار ملموستر است. و این هویت یابی کتاب در زبان فارسی، برای خودم هم شگفت انگیز است!
ـ در پایان کتاب، خواننده همچنان دوست دارد از سرنوشت بازیگران اصلی بیشتر با خبر شود؛ آیا این کتاب ادامه خواهد یافت؟
من سه کتاب نوشته ام که در سه دوره تاریخی متفاوت در ایران رخ می دهند. کتاب نخست، «باغ های تسلی» است که از آغاز سلطنت رضاشاه تا کودتای ۲۸ مرداد را در برمیگیرد. دومین کتاب، «عطر معصومیت» داستانی است که در دوره ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا انقلاب ۵۷ رخ می دهد و کتاب «اعترافات یک آنارشیست»، درباره دوره مشروطه است. اما پرسوناژها در کتاب ها تکرار می شوند. بنابراین شازده در این کتاب، کسی است که در کتاب باغ های تسلی، پدر همسر پرسوناژ اصلی است. در کتاب عطر معصومیت نیز پرسوناژ اصلی کتاب، یک دختر است که نوه همین شازده است. در واقع در این سه کتاب، روایت سه نسل بازگو می شود.
نظر شما :