مردان استبداد
پوتین کبیر: یک امپراطور دیگر در روسیه (بخش چهارم و پایانی)
نویسنده: سوزان بی. گلَسِر (خبرنگار آمریکایی که سابقه سردبیری در نشریه فارن پالسی، دبیری خبر در واشنگتن پست و رول کال و ستون نویسی در نیویورکر را در کارنامه خود دارد)
دیپلماسی ایرانی: همانطور که دو دهه پیش که پوتین روی کار آمد برنامه و جهت گیری او کاملا آشکار بود، پوتین امروزی هم فرد مرموزی نیست. مساله جالب توجه این است که با توجه به اطلاعات امروزی درباره پوتین، می توان گفت بیشتر آنچه درباره او گفته می شده تفکرات عمدتا اشتباه دیگران درباره او بوده است.
برای چنین اشتباهی دلایل زیادی وجود دارد. خارجی ها همواره روسیه را از دید خودشان مورد قضاوت قرار داده اند و به ویژه آمریکایی ها در درک سایر کشورها به شدت ناتوان هستند. ظهور پوتین از ناکجا آباد بیشتر از تمایل او به سلطه بر کشور مورد توجه قرار گرفت. خیلی ها یا پوتین را به معنای واقعی کلمه جدی نگرفتند تا اینکه خیلی دیر شد، یا اقدامات او در کشوری که باراک اوباما، رئیس جمهوری پیشین ایالات متحده، آن را «یک قدرت منطقه ای» توصیف می کرد، بی اهمیت شمردند. در بیشتر موارد سیاستگذاران غربی دروغ های او را باور می کردند.
به طور کلی، تفسیرهای آمریکا از روسیه تحت کنترل پوتین بیشتر بر مبنای سیاست گذاری های واشنگتن بود تا آنچه حقیقتا در مسکو اتفاق می افتاد. آنهایی که در جریان جنگ سرد درگیر بودند، به عقب نگاه می کردند و ورژن 2 اتحاد جماهیر شوروی را می دیدند. دیگران از جمله بوش و اوباما در اوایل دوره ریاست جمهوری خود و اکنون هم ترامپ، رویای روسیه ای را در سر می پروراندند که می تواند شریکی عمل گرا برای غرب باشد و شواهد فزاینده دال بر سیاست های تهاجمی پوتین و دیدگاه «مجموع، صفر» او که اخیای ملی روسیه را تنها در صورت شکست سایر کشورها ممکن می دانست، نادیده می گرفتند.
برای درک اشتباه غرب از پوتین دلایل زیادی وجود دارد و یکی از آنها به نداشتن دیدگاه درست مربوط می شود: غربی ها هیچ چارچوب و تصوری از جهانی که در آن استبداد، و نه دموکراسی، در حال ظهور بود و برای شرایط ژئوپولتیکی بعد از جنگ سرد قدرت های تجدیدنظرگرا همچون روسیه و چین در شرایط مساوی با ایالات متحده رقابت می کردند، نداشتند. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده عادت کرده بود که خود را تنها ابرقدرت جهان و یک قدرت هوشمند بداند. امروز که شمار دموکراسی ها در جهان طبق شرایط «خانه آزاد» نسبت به گذشته کاهش یافته، درک پوتین آسان تر به نظر می رسد.
وقتی پوتین به قدرت رسید، به نظر می آمد که جهان در جهت مخالف او پیش می رود. پوتین به ناچار متمایز بود. روسیه یک قدرت در حال سقوط بود و پوتین مجبور بود نظم را به کشورش بازگرداند و از این رو، تهدید قابل توجهی به شمار نمی رفت. در تاریخ 9 سپتامبر سال 2001، وقتی خبرنگاران برای پوشش خبرهای انتخاباتی که در آن الکساندر لوکاشنکو از ادامه فعالیت خود به عنوان رئیس جمهوری اطمینان حاصل می کرد به بلاروس رفتند، تیتر خبرها چیزی شبیه به «آخرین دیکتاتور در اروپا» بود و هیچ کسی تصور نمی کرد که دو دهه بعد از آن روز، هم لوکاشنکو و هم پوتین همچنان در صدر دولت در کشورهای خود باشند، چه رسد به اینکه دیکتاتورهای دیگری هم در اروپا به جمع آنها اضافه شوند.
تاریخ نشان داده است که تنها به این دلیل که اتفاقی غیرقابل تصور به نظر می رسد، به معنای وقوع نیافتن آن نیست. اما این یک دلیل مهم در درک اشتباه از پوتین چه در گذشته و چه در زمان حال است. پوتین با شکستن رکورد استالین تنها 9 سال فاصله دارد و اکنون این اتفاق بیش از هر زمان دیگری دست یافتنی به نظر می رسد. اما پیشینه غرب در سوء تفسیر روسیه حاکی از آن است که همانطور که قبلا پوتین به اشتباه دست کم گرفته شد، اکنون هم احتمال دارد که درباره قدرت او اغراق شده باشد. علائم هشدار دهنده از پیشتر نمایان شده اند: اقتصاد روسیه در حال کوچک شدن است، از ملی گرایی به عنوان بهانه ای برای منحرف کردن توجه ها از مشلات داخلی استفاده می شود، نخبگان در حلقه های داخلی بر سر تقسیم غنایم اختلاف دارند و از تمرکز قدرت در دستان پوتین سوء استفاده می شود. آیا هدف پوتین همین بوده؟ چه کسی می داند؟ تنها چیزی که می توان گفت این است که روح برژنف در کرملین تحت فرمان پوتین همچنان زنده است.
منبع: فارن افرز / مترجم: طلا تسلیمی
نظر شما :