نقشی که دولت ها ایفا می کنند
واقع بینی و سیاست بین الملل (بخش اول)
نویسنده: دیوید لیک، استاد علوم سیاسی و رئیس «موسسه تعارض و همکاری جهانی» در دانشگاه کالیفرنیا
دیپلماسی ایرانی: واقع بینی که به واقع بینی سیاسی با «رئال پولتیک» نیز معروف است، همچنان یکی از مکتبهای فکری چیره گر در روابط بین المللی است. نسب فکری دور و دراز آن دست کم به ]مورخ بزرگ یونانی[ توکودیدس (حدود 460 تا 400 ق.م.) در کتاب جنگ پلوپنزی و نوشته های نیکولو ماکیاولی (1527-1469) و تامس هابز (1679-1588) می رسد. وجه تمایز واقع بینی از نگرش هایی که با آن در رقابت بوده اند، سه فرض به شرح زیر درباره سرشت سیاست بین المللی است.
نخست این که نظام بین المللی توام با آنارشی و مبتنی بر اصل خودیاری است. مقصود واقع بینی از آنارشی این است که سیاست بین المللی دست خوش پریشانی و هرج و مرج است. حتی برخی از آنان می گویند در مناسبات میان ملت ها نظم و قاعده به چشم می خورد، و آن چه آن را پیش می برد برخی هنجارهای اجتماعی وسیعا پذیرفته است. آنارشی از نظر واقع بینان صرفا بدین معناست که، در نظام بین المللی، هیچ گونه مرجع سیاسی بالاتری از دولتها نیست. برخلاف سیاست داخلی که در سلسله مراتبی از مراجع به منظور ضمانت اجرایی قراردادهای خصوصی و حقوق عمومی وجود دارد، هر کدام حق حاکمیت دارند و میانشان رابطه برابری برقرار است. در نتیجه، هر دولت برای حفظ منافع خویش و اجرای قراردادها و استقرار نظم، نهایتا به خود وابسته است.
دوم، عاملان چیره گر در سیاست جهانی، دولتها هستند. درست است که هم عاملان خصوصی مانند شرکتهای چند ملیتی، و هم سازمانهای بین حکومتی همچون سازمان ملل وجود دارند و در سیاست بین المللی تاثیر می گذارند، اما فرض واقع بینان این است که این گونه عاملان نسبت به دولت ها کیفیت فرعی و تبعی دارند، و گرچه در عرصه سیاسی عمل می کنند، اما عملشان فقط با رضایت و قبول مراجع سیاسی صورت می گیرد.
سوم، هانس موگرنتاو در کتاب سیاست در میان ملتها می گوید: «دولتمردان مبنای منافعی می اندیشند و عمل می کنند که به معنای قدرت است» و، بر طبق یک برداشت کلی، هم ظرفیتهای مادی و روانی و هم توان نظامی و اقتصادی را در بر می گیرد. «منافع ملی»، مطابق این منظر، ایجاب می کند که قدرت به بالاترین حد برسد. چون قدرت فقط در چارچوب روابط وجود دارد، باید نتیجه گرفت که سیاست جهانی ذاتا مبتنی بر تعارض است. چنین نیست که همه دولتها بتوانند همزمان قدرت خویش را افزایش دهند و منافع خود را حفظ کنند.
کنث والتس اخیرا در کتاب نظریه سیاست بین المللی به این فرض سوم ظرافت بیشتری بخشیده و این ابهام را رفع کرده که آیا قدرت به معنای وسیله است یا هدف. به نوشته او «حداقل این است که دولتها در راه بقای خویش می کوشند، و حداکثر این درصددند برهمه تسلط یابند.» والتس ادامه می دهد که هر دولت فقط پس از اینکه بقایش تضمین شد، می تواند به فکر هدفهای دیگر بیفتد؛ و بنابراین، در مرتبه نخست و بیش از هر چیز، برای این که امنیت خود را به بالاترین حد برساند، وارد عمل می شود.
واقع بینی به صورت امروزی عمدتا در واکنش به «آرمانخواهی» یا «ایده آلیسم» پدید آمد که نگرشی هنجاری یا تجویزی بود، و قائلان به آن عقیده داشتند کشورها در نوعی هماهنگی بنیادی منابع با یکدیگر متحدند. جنگ جهانی دوم این عقیده را خرد و متلاشی کرد. واقع بینان به جای بررسی دنیا آن گونه که ممکن است باشد، معتقد بودند که علم سیاست بین الملل باید دنیا را چنانکه هست بررسی کند. اصرار آنان بر این امر سبب شد که خویشتن را واقع بین بنامند.
افراد نسلی از واقع بینان که بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم دست به قلم بردند و اکنون واقع بینان کلاسیک خوانده می شوند، وجه اشتراکشان بدبینی نسبت به طبیعت آدمی بود. راینهولد نیبور (1971-1892) و نیکولاس اسپایکمن (1943-1893) و هانس مورگنتاو (1980-1904) و دیگران بر این عقیده بودند که پیکار برای کسب قدرت از ذاتیات طبیعت انسان است. بشر را این افراد دگرگونی ناپذیر می دانستند و امیدی به تغییر سیاست بین المللی نمی دیدند و، در عوض، همه توجهشان به اصول دیپلماسی و مکانیسمهایی معطوف بود همچون توازن قدرت و اخلاق بین المللی و افکار عمومی جهانی و حقوق بین الملل که اصطکاک منافع اجتناب ناپذیر میان دولتها را تحت نظم و قاعده درمی آورد و محدود به حدودی می کرد.
واقع بینان معاصر که به آنان واقع بینان جدید یا واقع بینان ساختاری نیز می گویند، هدفشان این است که مفاهیم را روشنتر تعریف کنند و فرضیه های آزمون پذیر به دست آورند و بدین وسیله دقت و صلابت نظری بیشتری به موضوع بدهند. از این رو، نظام بین المللی را محور توجه قرار داده اند و خواسته اند تحقیق کنند که ساختارهای مختلف – یعنی بنا به تعریف، اصول تنظیم کننده و افتراق کارکرد واحدها و توزیع توانها – چگونه به ایجاد الگوهای مختلف سیاست جهانی می انجامند که صرفا بر مبنای منافع و سیاست های فردفرد کشورها تبیین پذیر نیستند. آنچه از همه بیشتر جنبه بنیادی دارد این است که واقع بینان جدید علل تعارضات بین المللی را نه در ویژگی های فطری آدمی، بلکه در آنارشی می بینند. با توجه به ضرورت تکیه بر خودیاری، هر دولت باید آماده دفاع از خویش در برابر خطر از جانب دیگران باشد. اما همینکه مشغول آماده ساختن خود شد، (شاید بی آنکه بخواهد) دیگران را به خطر می افکند و بدین ترتیب دور باطلی از خطر بیشتر و عدم امنیت افزونتر ایجاد می کند. بنابراین، گرچه ممکن است همه دولتها مقاصد کاملا صلح جویانه داشته باشند، باز احتمال دارد رقابت و تعارض بین المللی پدید آید.
از زمانی که واقع بینی به عنوان یکی از مکتبهای فکری با مرزهای روشن پدیدار شد، تقریبا 45 سال می گذرد. واقع بینی در این مدت انگیزه برنامه های پژوهشی متنوع قرار گرفته است. جان واسکوئس اخیرا در کتابی موضوع را بررسی کرده و پنج محور مطالعه در چارچوب واقع بینی تشخیص داده است که عبارت باشند از:
1) بررسی سیاست خارجی که هدف در آن، از سویی، روشن ساختن منافع ملی و مفهوم قدرت بر پایه مشکلات مربوط به سیاستگذاریهای گذشته و کنونی، از سوی دیگر، تحقیق در مدلهای تصمیم گیری در کشورهای مختلف است؛
2) بررسی فرایندهای سیستمی، به ویژه آنها که تعارضهای بین المللی را تحت نظام و قاعده در می آورند؛
3) بررسی علتهای جنگ؛
4) بررسی سیاستهای مربوط به بازداری و مذاکره و معامله، با تاکید خاص بر جنگ افزارها و استراتژی های هسته ای؛
5) بررسی گرایش به فرا رفتن از مرزهای ملی، از جمله سازمان های بین المللی و رژیمهای حقوقی بین المللی.
از اوایل دهه 1970، مکتبی به نام واقع بینی در اقتصاد سیاسی بین المللی نیز پیدا شده است که به کنش و واکنش بین قدرت و ثروت توجه دارد و به ویژه می خواهد در رابطه قیادت (hegemony)، یعنی وجود یک دولت چیره گر در میان سایر دولتها، با اقتصاد بین المللیِ باز یا بسته تحقیق کند.
ترجمه عزت الله فولادوند؛ برگرفته از کتاب «فلسفه و جامعه و سیاست»
تحریریه دیپلماسی ایرانی/11
نظر شما :