با خروج امریکا از برجام واقعیت ها ثابت شدند
مرگ دیپلماسی یا ماهیت پنهان ادبیات سیاسی قدرت
نویسنده: دکتر سوسن صفاوردی، استاد دانشگاه روابط بین الملل در دانشگاه تهران مرکز
دیپلماسی ایرانی: سیاست خارجی آمریکا در فواصل جنگ جهانی اول و دوم بر پایه ایزولیشنیسم (تک ماندگی) و خودداری از پذیرش تعهدات سیاسی یا نظامی به دولت های دیگر و عدم مداخله در امور آنان قدرت سیاسی و نظامی اعجاب آور در این مدت برای آمریکا را به وجود آورده، و زمینه ساز ورود و مداخله این کشور با قدرت هر چه تمام تر به امور کشورهای دیگر شد. پس از جنگ جهانی دوم و با خاتمه جنگ سرد نمایش نامه ی جهان تک قطبی یا به عبارتی "یکه تازی" آمریکا و متحدانش بیش از پیش به اجرا گذاشته شد، اگرچه فیلم نامه این نمایش نامه بعد از جنگ جهانی دوم و شروع جنگ سرد که سالها بر مبنای مبارزه با کمونیسم و تبلیغ ایدئولوژی "بی خدایی" آنها می چرخید، نیازمند یک تغییر اساسی مبتنی بر مفاهیم ارزشی جدید بود. بدین سان ادبیات سیاسی غرب با خلق و شعار حمایت و پشتیبانی از امنیت، صلح جهانی، حقوق بشر و دموکراسی که هر اقدامی در این مسیر را مشروعیت می بخشد، تلاش کرده تا نقش پاسدار جهانی را در نمایش نامه ی خود بگنجاند. پاسداری که البته در غالب تلاش هایش بر حفظ امنیت و منافع خویش از طریق انحصار و محدودیت حرکت برای دیگری متمرکز شده است.
منشور ملل، جامعه ملل، سازمان ملل و شورای امنیت که در نتیجه ی کشتار بیش از 50 میلیون انسان، که ظاهرا با ماهیت عدم تکرار جنگ، حفظ صلح، احترام به حاکمیت کشورها و کرامت انسانی متولد شده اند، در عمل سیاست تک قطبی غرب یا به عبارتی قدرت را زمینه سازی کرده است. در سال های 1945 تا 1975 تحمیل54 جنگ شهری با مرگ 8 میلیون انسان و 17 جنگ منظم بین المللی با 2.900.000 قربانی این حقیقت تلخ صوری بودن معاهدات و مصوبات بین المللی را به طور مکرر عریان کرده است. علی ای حال عصر ارتباطات که زمینه ساز نزدیکی مرزها و بعضاٌ عبور از این مرز ها شد، ضرورت دیپلماسی و احترام متقابل را هر چند به صورت نمایشی تحمیل می کرد، و لذا باعث شد تا کشوری همچون آمریکا که اقتصادش بر پایه نظامی گری می چرخد مجبور به نمایش لزوم احترام به دیپلماسی خصوصاٌ با کشورهای خاورمیانه از جمله ایران شود، اگرچه بمباران 24 کشور خاورمیانه توسط آمریکا امید به احترام نمایشی را هم تضعیف می کرد.
لذا با خروج آمریکا از برجام سیاست مبتنی بر قدرت چهره ای حقیقی خود را آشکار کرد که مجددا یادآور نکات ذیل است:
1-در ساختار قدرت "دیپلماسی" ظاهراً کمترین نقش را بازی می کند و ادبیات این ساختار نگاهی از بالا به پایین را به نمایش می گذارد.
2-صحنه بین المللی بیش از پایبندی به تعهدات ناشی از دیپلماسی نمونه بارز بی قانونی و بی عملی است.
3- به جای نظم نوین جهانی صحبت از بی نظمی جهانی قطعا صادق تر است.
4-در نهایت این که شرط پیروزی دیپلماسی و قراردادهای حاصله پایبندی و تعهد طرفین است که، در یک "نظم" معنا پیدا می کند و در موضوع نقض برجام و تحریم های ناشی از آن وجود ادبیات انحصاری و یک جانبه بی نظمی را بیش از پیش پر رنگ می کند.
آمریکا با اقدام اخیر در واقع تعبیر خود از نظم نوین جهانی را به تصویر کشیده است، نظمی که در 12 بند مورد تقاضای آمریکا که با 3 تقسیم بندی "خواسته ها"، "مجازات ها" و در صورت حرف شنوی "پاداش" را مورد تاکید قرار می دهد، کاملا تفهیم شده است.
حال اتحادیه اروپا با 27 کشور (بدون انگلیس) برسر یک دوراهی قرار دارد، اینکه وابسته یا مستقل از این نظم امریکایی است که به لحاظ دیپلماتیک با هیچ منطقی توجیه پذیر نیست، اگرچه آمریکا صاحب بزرگترین بازار کالا برای آنان است، از سوی دیگر بی احترامی به متحدینی که روزها و ماه ها بر سر میز مذاکره چانه زنی می کردند و به دنبال جلب اعتماد عمومی ملت ها در ضرورت استفاده از دیپلماسی به جای نیروی تهدید بودند این ضرورت را ایجاب می کند تا اتحادیه اروپا حداقل برای اثبات هویت خود هزینه ساعت ها چانه زنی برای تنظیم یک برنامه 19 صفحه ای را از آمریکا مطالبه کند. البته در هیاهوی بر سر ماندن یا نماندن اروپا در برجام فراموش نکنیم احتمال تمایل به اعمال تحریم ها از طرف خارجی کم نیست، چرا که در تمام سال های تحریم مازاد درآمد ایران در این کشورها که به علت عدم نقل و انتقال مالی بانک ها در این کشورها انباشت شده، تبدیل به یک سرمایه برای آنان شده است که در صورت برداشته شدن تحریم ها و اجبار قانونی به انتقال این سرمایه های عظیم به ایران این کشورها می توانند با خطر یک بحران اقتصادی روبه رو شوند.
به عبارت دیگر اروپا در جریان معاملات در زمان تحریم ها به ایران بدهکاری دارد و طلبکار همیشه دارای حق و حقوقی است که بدهکار شدیدا طالب نادیده گرفتن و یا عبور از آن است، چرا که این طلب ها بخشی از سرمایه امروز او را شامل می شود به همین خاطر کم نیستند کسانی که به دنبال تحریک ایران برای نشان دادن عکس العمل و زمینه سازی بهانه ای برای خروج اروپا و حضور آمریکا در منطقه و ادامه جنگ در خاورمیانه هستند. یادمان باشد 10 سال تحریم عراق، کشتار مردم بی گناه این سرزمین با پخش یک دروغ و سیاست رسانه ای "ساختن رضایت" (MANUFATURING CONSENT) و پشتیبانی از تجاوز آمریکا توسط متحدانش صورت گرفت. کلام آخر اینکه در جریان این همه بی مهری و بی نظمی جهانی آنچه بیش از هر چیز دیگر برای ملت ها خطر آفرین بوده تفرقه و عدم انسجام ملی است که در نتیجه رویارویی نیروهای خودی زمینه ساز حملات بیشتر بیگانگان بوده است. پس تجربه برجام باید درسی برای سه نکته باشد: اول اینکه شرط موفقیت و قدرت در هر امری وحدت ملی است دوم آنکه تکیه بر قوای داخلی، تقویت استعداد و توان ملی باید در همه شرایط سر لوحه اقدات برای توسعه و پیشرفت باشد که در صورت بد عهدی بین المللی هزینه کمتری بر مردم تحمیل شود. سوم آنکه وابستگی "ابزار قدرت" دیگریست، عهد شکنی رئیس جمهور و نظام سیاسی آمریکا امروز برای 5 کشور اروپایی نیز درس بزرگی بود تا وابستگی پنهان به آمریکا را به استقلال کامل تبدیل کند. لذا تلاش برای یک برنامه ریزی هدفمند و بلند مدت برای خودکفایی توانمند و با کیفیت زمینه ساز دیپلماسی متعهدانه و مصونیت از هر بحرانی در این عرصه خواهد بود.
نظر شما :