هشتاد و هفتمین بخش از کتاب «اسرار جعبه سیاه»:
چگونگی درگیر شدن انیس نقاش در کارهای امنیتی
دیپلماسی ایرانی: قرن بیستم به گفته بسیاری از مورخان، قرن تحول های شگرف بوده است. قرنی که در آن جنگ های بی نظیر تاریخ نظیر جنگ های جهانی اول و دوم رخ دادند و تاریخ بشریت به دست افراد و سیاستمدارانی که هر کدام طرحی برای رسیدن به مصالح و منافع خود داشتند، تغییرات شگرف یافت که مسیر طبیعی بسیاری از امت ها و کشورها را تغییر داد. در این میان تقسیم جهان به جهان غرب و جهان سوم تعابیری نامتجانس به وجود آورد که از درون این تناقضات افراد تحول خواهی ظهور کردند که در حقیقت می خواستند در برابر خواسته ها و طرح های منفعت طلبانه جهان غرب بایستند. افرادی که آرمان خواهانی بودند که گمان می کردند آرمانشان آن قدر قدرت دارد تا بتواند در برابر قدرتبل های بزرگ جهان بایستد و رویای مدینه فاضله آنها را تحقق بخشد. کتاب "اسرار جعبه سیاه" گفت وگو با چهار نفر از همین آرمان خواهانی است که تلاش کردند به خیال خود قدرت های بزرگ را وادار به تسلیم در برابر اراده آهنین خود کنند. افرادی که جهان غرب آنها را تروریست های بین المللی نه آرمان خواه می داند. در این جا بخش هشتاد و هفتم این کتاب را می خوانید:
اسمی که میان مردم به آن شناخته می شدی چه بود؟
اسمم «مازن» بود، و کسی اسم واقعی مرا نمی دانست مگر کسانی که از زمان مدرسه مرا می شناختند.
چه کسی اسم «مازن» را برایت انتخاب کرد؟
خودم انتخاب کردم بر اساس اسم شهید مازن ابو غزاله که در درگیری های طوباس در کرانه باختری شهید شد، او برایم سمبل بود برای این که در اروپا دانشجو بود که درسش را رها کرد و بعد از شکست 1967 به مقاومت پیوست. برای همین اسم مازن ابو غزاله را بعد از این که مسئول اول از من خواست که اسمی چریکی برای خودم انتخاب کنم، انتخاب کردم، البته اسم او سمیر ابو غزاله بود که آن موقع اسم واقعی اش را نمی دانستم، بلکه او را به اسم چریکی اش «الحاج طلال» می شناختم. با وجود این که من قبول یک جایگاه امنیتی را رد کرده بودم، اما مشغول کارهای امنیتی شدم، برای این که شبکه دانشجویی آن موقع دوره های امنیتی داشت، شبکه ای ایجاد کردم، مسئولیتم ایجاد شکاف در مجموعه بو ضیا بود که در نوع خودش کار امنیتی بود. کار با «ابو جهاد» در خارج هم در نوع خود کار امنیتی بود. به عبارتی من استفاده حداکثری از درس ها گرفتم بدون این که هویتم فاش شود. به همین منوال ماندم در حالی که همچنان هم در جنبش دانشجویی بودم، این پوشش برایم خیلی مفید بود، مردم «مازن» را جز در کارهای دانشجویی نمی شناختند، یعنی در تظاهرات یا سخنرانی ها، تا آخرین لحظه بر همین اساس ماندم. وقتی که برای مدتی روی جمع آوری اطلاعات در کرانه باختری اراضی اشغالی کار می کردم، عضوی در کرانه باختری نبودم، اما نتیجه جمع آوری اطلاعات یعنی اطلاعات و تصاویری که به دست می آوردیم به کرانه باختری می رفت بدون این که بدانند با آنها کار می کنم، یعنی نزد «ابو جهاد». روابطم با آنها مستقیم بود، همچنین با جنبش های آزادیبخش. همچنین ماموریت هایی که به عهده من گذاشته شد تا به ایرانی ها و ترک ها در سال 1974 توجه ویژه کنم، این ماموریت تا سال 1979 ادامه یافت. اما تعامل با ترک ها را بعد از یک سال و نیم قطع کردیم. فقط تعداد کمی از ترک ها در حد چند نفر با ما مانده بودند، دیگر حمایتی از جنبش ها و سازمان های ترکیه ای نبود، در حالی که حمایت از ایرانی ها در حد سازمان ها ادامه یافت و همچنین ادامه می یافت.
کدام سازمان های ایرانی؟
اساسا چند نفر از اسلام گراها با ما کار می کردند که جلال الدین فارسی و محمد منتظری، پسر آیت الله منتظری، «مجاهدین خلق» (منافقین) و «فدائیان خلق» نمایندگان آنها بودند. بین آنها تمیز قائل نمی شدیم در حالی که طبیعتا هر کدام از آنها را می شناختیم و با توانایی هایشان آشنا بودیم، تصمیم گرفته بودیم از همه جنبش های مخالف ایرانی حمایت کنیم، و در امور داخلی آنها دخالت نکنیم، تا این که انقلاب پیروز شد. در پایان سال 1975 و بعد از عملیات وین که ماموریت های امنیتی در خارج و جنگ داخلی بود خیلی از وقت ما را گرفت، من از جمله کسانی بودم که از همان اول با درگیر شدن با جنگ داخلی لبنان مخالف بودم، می دانستیم که هدف از آن تضعیف مقاومت و انحراف توجه ها از درگیری با دشمن صهیونیستی از طریق درگیر شدن در درگیری های جانبی است. اما جریان های چپی در مقاومت بودند که خیلی به جنبش های ملی لبنانی نزدیک بودند، که تلاش می کردند از برپایی جنگ داخلی و درگیر کردن فلسطینی ها استفاده کنند و به منافعی برای خود برسند. من فکر نمی کردم که احزاب چپ توانایی انجام کار جدی در لبنان یا در هر جنگی را داشته باشند، برای همین از عملیات مستقیم در حین جنگ داخلی به دور بودم، در سال 1975 مسئولیت خود در سازمان دانشجویی را رها کردم و فقط روی کار برای آزادی سرزمین های اشغالی و جنبش های آزادیبخش ایرانی متمرکز ماندم.
پایان فصل سوم
ادامه دارد...
نظر شما :