مستنداتی درباره طراحان و عاملان واقعی انفجار مرکز تجارت جهانی
حملات 11 سپتامبر کار حلقه داخلی دولت بوش بود یا موساد؟ (قسمت دوم)
نویسنده: دکتر لوران گینو
دیپلماسی ایرانی: عملیاتی همچون عملیات 11 سپتامبر، جدای از کمک های دولتی نیازمند مشارکت افراد قدرتمند همچون سوپر سایانیم ها (super-sayanim) می باشد. سایانیم ها – که در زبان عبری به معنی همکاران است – یهودیانی می باشند که خارج اسرائیل زندگی می کنند و موساد در انجام اعمال غیرقانونی – که الزاما نیازی به دانستن طرح کامل عملیات (توسط عوامل اجرایی) نیست - بر روی کمک بالقوه آنها حساب می کند. ویکتور استروفسکی (Victor Ostrovsky) – از عوامل سابق موساد – در کتاب « در طریق فریبکاری (By Way of Deception)» - که در سال 1990 منتشر شد – می نویسد هزاران سایانیم در ایالات متحده، خصوصا در نیویورک – که پایتخت یهودیان آمریکایی است – زندگی می کنند. لری سیلورستاین (Larry Silverstein) – که اجاره (99 ساله) مرکز تجارت جهانی را از طریق مزایده (در 24 ژوئیه 2001) برنده شده بود – یکی از سایان های حملات 11 سپتامبر بود. وی عضو برجسته فدراسیون United Jewish Appeal - که انجمن خیریه یهودیان نیویورک و بعد از دولت آمریکا بزرگترین حامی مالی(Fundraiser) اسرائیل است - می باشد. سیلوراستاین همچنین دوست صمیمی بنیامین نتانیاهو است و بنا به نقل روزنامه هاآرتص، هر یکشنبه با نتانیاهو تلفنی صحبت می کند. شریک سیلور استاین یعنی فرانک لووی (Frank Lowy) خَیّر صهیونیستی است که مالکیت مرکز خرید واقع در زیرزمین مرکز تجارت جهانی را در اختیار داشت. وی از دوستان نزدیک ایهود باراک و ایهود اولمرت و همچنین از اعضای سابق هاگانا (سازمان شبه نظامی مخفی یهودی که در فاصله سالهای 1920 تا 1948 در دفاع از یهودیان مهاجر به فلسطین، فلسطینیان را سرکوب می کرد) است. رئیس شرکت (سرمایه گذاری) Port Authority of New York and New Jersey - که مرکز تجارت جهانی را به سیلور استاین و فرانک لووی اجاره داد – کسی نیست جز لوییس آیزنبرگ که عضو دیگر فدراسیون United Jewish Appeal و معاون سابق ریاست آیپک می باشد.
(این لری سیلورستاین عجب خوش شانس بود! او هر روز صبح، صبحانه اش را در طبقه 106 و 107 – معروف به طبقه Windows on the World – در برج شمالی مرکز تجارت جهانی صرف می کرد اما در روز 11 سپتامبر به خاطر اینکه از پزشک متخصص پوست وقت داشت در مرکز تجارت جهانی حاضر نشد.)
سایر اعضای شبکه نیویورکی را به آسانی می توان شناسایی کرد. بنا به گزارش موسسه ملی فناوری و استاندارد آمریکا ( The National Institute of Standards and Technology – NIST) هواپیمای بویینگی که به برج شمالی برخورد کرد شکافی که عرضش بیش از نصف پهنای ساختمان و طولش از طبقه 93 تا طبقه 99 بود را ایجاد کرد. تمام این طبقات به استثنای طبقه 93 و همچنین طبقه صدم برج شمالی در اختیار شرکت بین المللی بیمه Marsh & McLennan بود.i مدیرکل این شرکت جفری گرینبرگ از اعضای یکی از ثروتمندترین خانواده های یهودی می باشد که به مبارزات انتخاباتی جورج بوش در سال 2000 کمک مالی زیادی کرد. گرینبرگ ها همچنین بیمه گر برج های دوقلو بودند و در 24 ژوئیه 2001 هشداری را دریافت کرده بودند. این اخطاریه به آنها توصیه می کرد که بیمه برج های مزبور را به شرکت های رقیب – که پس از حوادث 11 سپتامبر به سیلوراستاین و لووی خسارت پرداختند بدون اینکه اجازه بررسی مقصر حادثه را داشته باشند - واگذار نمایند. از آنجایی که کوه به کوه نمی رسد اما آدم به آدم می رسد، لوییس پاول برمر در نوامبر سال 2000 عضو هیات مدیره شرکت Marsh & McLennan گردید. به یاد داشته باشیم که پاول برمر همان کسی است که در 11 سپتامبر 2001 به عنوان رئیس کمیسیون ملی امور تروریسم در شبکه ان بی سی ظاهر شد تا اسامه بن لادن را به عنوان مظنون شماره یک حملات معرفی نماید، و همچنین در سال 2003 به سمت فرماندار موقت عراق منصوب گردید. بنا به گزارش منتشره شده در 30 ژانویه 2005 توسط استوارت بوئن (Stuart Bowen) – که بازرس ویژه در امور بازسازی عراق بود– در زمان مسئولیت برمر در عراق، 9 میلیارد دلار پول در قالب رشوه، فساد، و زد و بند مفقود شد.
(پاول برمر 2 ساعت پس از فرو ریختن برج شمالی مرکز تجارت جهانی در 11 سپتامبر، در شبکه ان بی سی ظاهر شد و علیرغم ناپدید شدن 400 تن از کارمندانش در این حملات [که نهایتا اعلام شد که 295 نفر آنها کشته شده اند] آرام و خیلی راحت به نظر می رسید.)
مسلما افرادی که در حملات فریبکارانه (false flag attack) روز ۱۱ سپتامبر دخالت داشتند همدستان دیگری در فرودگاه ها و خطوط هوایی – دخیل در عملیات – داشتند. هر دو فرودگاهی که مبدا پروازهای UA 93، AA 11، وUA 175 بودند – یعنی فرودگاه لوگان بوستون و فرودگاه نیوآرک در نزدیکی نیویورک – امور امنیتی خود را به شرکت اسرائیلیSecurity International Consultants on Targeted (ICTS) سپرده بودند. ریاست این شرکت به عهده مناخم آتسمن (Menachem Atzmon) - خزانه دار حزب لیکود – بود. یک تحقیق و تفحص جدی از حملات 11 سپتامبر می توانست دست افراد زیادی را – که در این حملات نقش داشتند و الزاما اطلاعات کامل هم از نقشه حملات نداشتند – رو کند. واشنگتن پست در 27 سپتامبر 2001 نوشت که «مسئولان شرکت اودیگو (Odigo) – که در حوزه ارسال پیام های فوری (instant-messaging) فعالیت می کند – تایید کردند که دو تن از کارمندانشان، دو ساعت قبل از برخورد هواپیماها به برجهای دوقلو پیام های متنی (text messages) هشدار دهنده حملات را دریافت نموده اند. الکس دایامندیس معاون شرکت اودیگو – که دفتر مرکزی اش در اسرائیل واقع است – تایید کرد که نخستین هواپیما با همان دقتی که پیام های متنی هشدار داده بودند به مرکز تجارت جهانی برخورد کرد. حتی ناراحت کننده تر از همه رفتار شرکت Zim Israel Navigational (یکی از غولهای کشتیرانی دنیا که 48% سهام اش متعلق به اسرائیل است) می باشد. از شرکت مزبور گاه و بیگاه به عنوان پوشش سرویس مخفی اسرائیل استفاده می شود. این شرکت دفاتر و 200 کارمند خود در مرکز تجارت جهانی را در 4 سپتامبر 2001 (یک هفته قبل از حملات) به جایی دیگر منتقل کرد و مدیرکل (یهودی) این شرکت یعنی شائول کوهن مینتس (Shaul Cohen-Mintz) در مصاحبه با یو اس ای تودی در 17 نوامبر 2001 گفت: «خداخواهی بود که از مرکز تجارت جهانی نقل مکان کردیم.»ii
تمام حقایق فوق الذکر تفسیری بر اظهارات باب گراهام (از افشا کنندگان کمیسیون 11 سپتامبر) است. وی ادعا کرد که «مدارکی دال بر مداخله دولتهای خارجی - که فعالیت حداقل برخی از تروریست ها در ایالات متحده را تسهیل نموده اند - در اختیار دارد.»iii البته منظور گراهام از دولتهای خارجی - که در مصاحبه با پی بی اس در دسامبر 2002 به آن اشاره نمود - عربستان بود. او این اتهام را در کتابش به نام «موضوعات اطلاعاتی: سیا، اف بی آی، عربستان، و ناکامی آمریکا در جنگ با تروریسم (Intelligence Matters: The CIA, the FBI, Saudi Arabia, and the Failure of America’s War on Terror) – که در سال 2004 منتشر گردید – تکرار کرد و دولت آمریکا را به خاطر سانسور 28 صفحه از گزارش کمیسیون – که مربوط به حمایت عربستان از تروریست ها بود – شماتت کرد. سوال این است که چرا خاندان سعودی پس از سلب تابعیت از اسامه بن لادن و تعیین جایزه برای سرش به خاطر حمله به خاک عربستان، به وی کمک کرده است؟ گراهام در پاسخ به این سوال می گوید: «من به این نتیجه رسیده ام که موضوع بقای خاندان سعودی و رژیم شان، دلیل کمک به بن لادن بوده است.» وی در ژوئیه 2011 به این موضوع به شکل صریحتر اشاره می کند و می گوید: «(وجود) تهدید ناآرامی های مدنی علیه خاندان سلطنتی سعودی که با هدایت القاعده ایجاد شده بود (می توانست بهانه دولت سعودی برای نفوذ به شبکه القاعده باشد)»iv تئوری مضحکی که گراهام – بدون هیچ منطق و سندی در کتاب داستان خودش مطرح می کند – به دنبال یک هدف است.v وی به دنبال «دور کردن ظن مردم از تنها دولت خارجی - که ارتباطش با مظنونان تروریست 11 سپتامبر مثل روز روشن است – یعنی اسرائیل می باشد.»vi
توطئه اندر توطئه
گراهام در اظهارات دیگری می گوید که ارتباط عربستان با حوادث 11 سپتامبر به خاطر « دوستی ویژه خاندان سلطنتی سعودی با عالی ترین مقامات دولت ما – یعنی جورج بوش – مخفی نگهداشته شد.» گراهام در حقیقت دارد از جورج بوش به عنوان یک سپر انسانی، یک فیوز، یا هر نامی که برآن بگذارید استفاده می کند. این (اظهارات گراهام) مشخصا (نتیجه) همان راهبرد مهار ضرر و زیان است که توسط نئوکانها مورد استفاده قرار می گیرد. ریچارد پرل و دیوید فروم در کتابشان به نام « پایانی بر یک شرارت: چگونه باید در مبارزه با تروریسم پیروز شد؟ (An End to Evil: How to Win the War on Terror)» - که در سال 2003 منتشر گردید – ادعا می کنند که « سعودی ها مستحق این هستند که نامشان در میان کشورهای محور شرارت (the axis of evil) آورده شود»، و از جورج بوش می خواهند که «حقایق مربوط به عربستان را بگوید» یعنی بگوید که « شاهزادگان سعودی، القاعده را تامین مالی می کنند.» در حقیقت این شایعات ساختگی پیرامون نقش عربستان در حوادث 11 سپتامبر نشانه جنگ بر سر قدرت در میان بازیگران « حلقه درونی (Deep State)vii» (دولت) ایالات متحده می باشد.
شراکت تجاری خانواده بوش با عربستان به بدنامی مشهور است. این رابطه نخستین بار در زمان ریاست جورج هربرت واکر بوش بر سازمان سیا (سال 1976) و با تجارت با خانواده بن لادن و بن محفوظ، و از طریق شرکتی واسطه متعلق به جیم بث (Jim Bath) – که در کار دلالی خرید هواپیما بود – آغاز گردید. مبادلات تجاری (بین عربستان و آمریکا) در زمان جنگ خلیج (فارس) افزایش یافت و این موجب می شد تا جورج بوش بتواند (به این بهانه) از عربستان دفاع نماید. گروه سرمایه گذاری کارلایل (Carlyle Group) - که جورج بوش از سهامداران آن است – نقش محوری در این عرصه ایفا نمود. ارتباط این شرکت با برادرزاده ملک فهد مشهور است. رسوایی این رابطه در مارس 2001 در یکی از دیدارهای جورج بوش - به عنوان رئیس کارلایل – از عربستان علنی شد. سوال مربوط به ماهیت دیدار بوش با ملک فهد بود. آیا این دیدار صرفا یک سفر دیپلماتیک بود یا سفر خصوصی تجاری و یا هردو؟ در همین زمان بود که رئیس جمهور سابق آمریکا (بوش پسر) با خانواده بن لادن – که از سال 1990 با گروه کارلایل ارتباط تجاری داشت – ملاقات کرد. جورج بوش و شفیق بن لادن ( برادر بن لادن که از دو مادر هستند) در 11 سپتامبر 2001 در گروه سرمایه گذاری کارلایل در واشنگتن ملاقات داشتند و صدها سرمایه گذار در جریان این ملاقات حضور به هم رساندند. انتشار این خبر موجب شرمساری شدید خانواده بوش گردید. بندر بن سلطان سفیر وقت عربستان در واشنگتن – که به خاطر روابط نزدیکش با خانواده بوش به سلطان بوش معروف است – یک هفته پس از حوادث 11 سپتامبر درخواست کرد که بویینگ 747 خطوط هوایی عربستان خاک آمریکا را با 140 سعودی – که شامل شفیق بن لادن و 20 تن از اعضای خانواده وی بودند – ترک کند. عمل به درخواست بن سلطان، قانون ممنوعیت پرواز – که توسط اداره ملی هوانوردی ایالات متحده) FAA) وضع شده بود - را نقض می کرد.
نظر جنبش حقیقت یاب 11 سپتامبر (9/11 Truth Movement) مبنی بر اینکه 11 سپتامبر توطئه حلقه داخلی دولت بوش بود یک تناقض اساسی دارد و آن این است که اگر مطابق ادعای این جنبش، مسئولیت بن لادن در حملات 11 سپتامبر یک دروغ از پیش طراحی شده است ، به همین ترتیب دخالت عربستان در حوادث 11 سپتامبر – که به شکل غیر مستقیم پای خانواده بوش را نیز وسط می کشد – نیز یک دروغ از پیش طراحی شده خواهد بود. با نظر به نقش برادر جورج بوش ( ماروین بوش) و پسر عمه اش وِرت واکر در شرکت Securacom ، نقش قبیله بوش (نه تنها در مخفی نگهداشتن عوامل دخیل در 11 سپتامبر) بلکه در سازماندهی آن محتمل می باشد، هر چند که انتخاب بن لادن به عنوان کسی که تقصیرها را به گردن وی اندازند خیلی عاقلانه به نظر نمی رسد، خصوصا اگر هدف از انتخاب بن لادن برای این کار، صرفا انحراف افکار عمومی از (نقش) خانواده بوش در 11 سپتامبر باشد. برای حل این پارادوکس باید به این موضوع توجه کرد که عملیات پیچیده ای از نوع 11 سپتامبر برای این طراحی شده بود تا مسیر تاریخ جهان را به شکل چشمگیری تغییر دهد، و چنین چیزی الزاما نیازمند دخالت شبکه های قدرتمند - که منافعشان لزوما و تماما بر یکدیگر منطبق نیستند و پس از انجام عملیات (11 سپتامبر) شروع به باج خواهی از یکدیگر می کنند – می باشد. در چنین حالتی، دانستن دقیق اینکه چه کسی چه کاری را انجام داد و چه کسی از چه چیز خبرداشت محال است، اما فهمیدن اینکه برخی از افراد دخیل در این طرح ( یعنی قبیله بوش) توسط طراحان عملیات فریب خوردند آسان است، چرا که باور آنها این بود که حمله دو هواپیما به پنتاگون موجب می شود تا با آدرس غلط دادن – که بی ضرر نیز می باشد – به مقاصد محدودی که از طریق اشغال افغانستان دنبال می کنند برسند و پروژه (Unocal (Union Oil Company of California را نیز به پیش برند. اما افراد باهوش تر این قضیه ( یعنی نئوکان ها و شبکه صهیونیستی) با اضافه کردن دو هواپیمای دیگر برای حمله به مرکز تجارت جهانی و مجبور کردن بوش پسر به اشغال عراق – یعنی چیزی که بوش پدر در سال 1991 از آن استنکاف کرده بود – و زورگیری از فردی همچون کالین پاول برای حمایت از اشغال عراق، بر ریسک طرح مزبور افزودند. دانستن نقش آدم های طماعی مثل رامسفلد و دیک چنی در این ماجرا دشوار است، اما به آسانی می توان فهمید که این دیک چنی بود که عنان دولت را در 11 سپتامبر 2001 در دست گرفت، و رئیس جمهور را به حاشیه راند و به کلاس اکابر فرستاد.
برای فهم دقیق ابعاد چندگانه عملیات 11 سپتامبر به یاد داشته باشید که دونالد رامسفلد در 10 سپتامبر 2001 – یعنی یک روز پیش از حملات – علنا اعلام کرد که علاوه بر 1.1 تریلیون دلار مفقودی در سال 1999، 2.3 تریلیون دلار (یعنی 25% بودجه سالانه وزارتخانه) موجود در حساب های وزارت دفاع آمریکا نیزناپدید شده است. برای اینکه بزرگی این رقم را بفهمید توجه داشته باشید که رقم اعلام شده توسط رامسفلد بیش از هزار برابر خسارت شرکت اِنرون که منجر به ورشکستگی های زنجیره ای در سال 2001 شد می باشد. تمام این پول که مسئولیتش با ویلیام کوهن – وزیر دفاع (یهودی) آمریکا در دوره دوم ریاست جمهوری کلینتون – بود دود شد و به هوا رفت. فردی که در سال 2001 مسئولیت کمک به ردیابی دلارهای مفقود شده را داشت کسی نبود جز معاون رامسفلد یعنی داو زاحایم (Dov Zakheim) که هم عضو پروژه قرن جدید آمریکا (PNAC - Plan for a New American Century) بود و هم یک خاخام. واقعیت این است که کار رسیدگی به این دلارهای مفقودی باید توسط کارشناسان مالی اداره منابع (مالی) واشنگتن (Resource Services Washington- RSW) انجام می شد، اما شوربختانه دفاتر این اداره، صبح روز بعد توسط القاعده تخریب شدند. ربایندگان پرواز AA77 به جای هدف قرار دادن مرکز فرماندهی واقع در ضلع شرقی پنتاگون، در یک گردش 180 درجه ای، دقیقا ضلع غربی پنتاگون یعنی جایی که دفاتر حسابداری در آن قرار داشتند را هدف قرار دادند. 34 تن از کارشناسان RSW به همراه 12 نفر از تحلیلگران مالی پنتاگون در اثر این حادثه جان باختند، و همانطوریکه در بیوگرافی رابرت راسل – رئیس تیم کارشناسان مالی پنتاگون – به مناسبت یادبود 11 سپتامبر آمده است: «وی به مناسبت تفریغ بودجه سال، یک هفته پیش از مرگش جشنی در منزل برگزار کرده بود که تمام همکارانش در آن حضور به هم رساندند. به شکل غمباری تمام افراد حاضر در آن مجلس در اثر برخورد هواپیما به پنتاگون از بین رفتند.»
(در یک اتفاق باورنکردنی، یکی از کارشناسان مالی پنتاگون به نام برایان جک که برای منطقی کردن هزینه های پنتاگون در تلاش بود، نیز در دفتر کارش در پنتاگون جان سپرد. تصور نکنید که وی در روز حملات در پنتاگون بود، بلکه در ماموریت کاری در حال سفر به کالیفرنیا و در همان پرواز AA77 حضور داشت. واشنگتن پست در این باره نوشت که برایان جک مسئول کاهش بودجه وزارت دفاع آمریکا بود.)
احمق ها! قضیه نفت در میان است
راهبرد تقصیر 11 سپتامبر را به گردن رابطه تجاری بوش با سعودی ها انداختن تاکنون جواب داده است، زیرا جنبش حقیقت یاب 11 سپتامبر چنان با خصومت تمام دنبال مقصر دانستن دیک چنی و بوش در حوادث 11 سپتامبر بوده که حتی یک کلمه درباره اسرائیل به میان نیاورده است. بار دیگر می بینیم که دستهای ماکیاولی در کار است. ماکیاولی می گوید: «از طریق اعمال دیگران به مقاصد کثیف خود نائل شوید، و سپس انتقام مردم را متوجه همانهایی که از اعمالشان بهره برده اید نمایید.» زمانی که رسانه های اصلی( آمریکا) در اثر فشار فزاینده افکار عمومی مجبور به ترک بازگویی روایت رسمی (حوادث 11 سپتامبر) می شوند، در اینصورت باید گفت که عوامل نفوذی به جنبش اعتراضی مزبور نفوذ کرده اند و شعار «11 سپتامبر کار حلقه داخلی دولت بوش بود» صرفا افکار عمومی را بر ضد بوش، چنی، و رامسفلد می شوراند و حال آنکه نئوکان ها همچنان از هر اتهامی مبرا خواهند ماند.viii اگر چه از اشاره تلویحی به نقش اسرائیل در 11 سپتامبر نمی توان اجتناب کرد، اما با سفسطه قدیمی نوام چامسکی می توان آن را به حداقل رساند. نوام چامسکی می گوید اسرائیل هر چه باشد، تنها ایالت پنجاه و یکم آمریکا که کنترلش دست واشنگتن است محسوب می شود، بنابراین اسرائیل هر غلطی که کند می تواند ادعا نماید که آمریکا مرا وادار به انجام آن کرد.
(تهیه کننده سینما به نام آرون روسو (Aaron Russo ) تلاش شدید و موثری برای متوجه کردن شماتت ها از اسرائیل به سمت وال استریت داشته است. وی شش ماه پیش از مرگش در اثر سرطان – نیک راکفلر ( که از اعضای کم اهمیت خاندان راکفلر است و در زمان مصاحبه روسو از دنیا رفته بود) را متهم به این کرد که راکفلر یک سال پیش از حوادث 11 سپتامبر نسبت به این حادثه هشدار داده و گفته بود که این بخشی از طرح نخبگان وال استریت برای نظم نوین جهانی می باشد. از مصاحبه آرون روسو می فهمیم که وی برای ملاقات با یهوه (خدای قبیله ای یهود) آماده شده بود تا وقتی که خدا هنگام ملاقات از وی می پرسد: «برای قوم برگزیده من ( یهودیان)، پیش از مرگ چه کردی؟» وی در پاسخ خدا بگوید که گناه حملات 11 سپتامبر را به گردن وال استریت انداختم.)
اما چامسکی (که یهودی می باشد چه کاری برای قوم برگزیده خدا انجام داده است؟) کار وی این است که مسئولیت بی ثباتی خاورمیانه را متوجه واشنگتن – و نه تل آویو – کند. از نظر چامسکی، اینکه حمله آمریکا به عراق به خاطر نفت بود آنقدر واضح است که نیاز به بحث ندارد. وی می گوید: «البته منابع انرژی عراق دلیل حمله آمریکا بود و این اصلا جای سوال ندارد».ix آلن گرینسپن هم با چامسکی همعقیده است. وی در کتاب «عصر آشوب (The Age of Turbulence)» – که در سال 2007 منتشر شد – می نویسد « همه می دانند که جنگ عراق عمدتا به خاطر نفت بود.» از جمله حامیان تئوری نفت برای توجیه حمله آمریکا به عراق، علاقمندان به محیط زیست هستند، هر چند به نظر می رسد که این موضوع از نظر آنها صرفا یک عقیده شخصی باشد تا یک واقعیت قابل اثبات. ریچارد هاینبرگ – از کارشناسان منابع انرژی - در فیلم مستند Oil, Smoke and Mirrors می گوید: «من شخصا به این اعتقاد دارم که رابطه عمیقی بین حوادث 11 سپتامبر و افزایش تولید نفت (peak oil) وجود دارد، هر چند که نمی توانم ادعایم را ثابت نمایم.»
(چامسکی در ایام جوانی صهیونیست بود و اکنون معلم چپ های رادیکال شده و همچنان قرص و محکم به این مشرب سیاسی چسبیده است، هر چند که چپهای رادیکالی همچون اروینگ کریستول به سمت راست رادیکال رفته اند.
چامسکی همیشه با هرگونه سوال درباره روایت دولتی 11 سپتامبر مخالفت کرده، کما اینکه با تحقیق پیرامون ترور کندی هم مخالفت ورزیده است.x نسخه دوم چامسکی یعنی هوارد زین دیدگاه مشابهی درباره 11 سپتامبر دارد که همان blowback theory معروف است. مصاحبه وی با Real News را می توان در جملات زیر خلاصه کرد: « تحقیق و تفحص درباره اینکه چه کسی در حملات 11 سپتامبر دست داشت اهمیتی ندارد. درک اینکه چرا اسامه بن لادن چنین کرد مهم است. ( یعنی باید دنبال جواب این سوال بود که چرا مردم خاورمیانه از آمریکا متنفر هستند.)»
مشکل این است که نشانه ای دال بر اینکه لابی نفت مشوق مداخله نظامی آمریکا در عراق بوده باشد وجود ندارد. بر عکس، کمپانی های نفتی به دنبال لغو تحریم هایی که مانع معامله آنها با عراق زمان صدام می شد بودند. این همان چیزی است که این کمپانی ها اکنون درباره تحریم های ایران نیز بر زبان می آورند. همانطوری که جیمز پتراس در کتاب «صهیونیسم، میلیتاریسم، افول قدرت آمریکا» - که در سال 2008 منتشر شد – ثابت کرده است، کمپانی های عظیم نفتی نه تنها در اشغال عراق نقشی نداشتند، بلکه علیرغم حضور 160,000 سرباز آمریکایی، 127,000 مزدور وابسته به پنتاگون و وزارت خارجه آمریکا، و رژیم فاسد و دست نشانده (در عراق) نتوانستند حتی از یک میدان نفتی محافظت نمایند.xi هنگامی که اکتشاف نفت در سال 2009 در عراق به مزایده گذاشته شد، کمپانی های چینی و روسی بودند که سهم زیادی نصیبشان گردید، و حتی توتال فرانسه هم از کمپانی های آمریکایی پیشی گرفت.
طرفداران تئوری نفت، نقش هالیبرتون (Halliburton) را - که مضاعف شدن درآمدش، به خاطر این است که بزرگترین پیمانکار خصوصی در خدمت نیروهای آمریکایی در عراق بود – برجسته می نمایند. آنها به درستی دیک چنی را به خاطر سود 50 میلیون دلاری که در سالهای ریاستش بر هالیبرتون در 2000- 1995 نصیبش گردید متهم می نمایند. اما در هر صورت، منافع شخصی چنی و هالیبرتون در عراق آنقدر نبود که بگوییم در راستای راهبرد کنترل منابع طبیعی عراق طرح اشغال این کشور را برنامه ریزی کرده باشند. به علاوه، هالیبرتون یک شرکت عمرانی و در خدمت کمپانی های نفتی و نظامیان آمریکایی می باشد و نه یک کمپانی نفتی. گذشته از اینها، حتی هالیبرتون در دهه 90 میلادی ( در زمان ریاست چنی بر این کمپانی) درخواست لغو تحریم های نفتی عراق، ایران، و لیبی را داشت و به خاطر دور زدن تحریم های مزبور 3.8 میلیون دلار جریمه شد. این درست است که دیک چنی خونخوار است – و البته این فقط خصلت چنی نیست – اما در کل چیزی در عراق، نصیب ایالات متحده نشد و بر اساس تخمین های حداقلی - که جوزف استیگلیتس در کتاب « جنگ سه تریلیون دلاری» ارائه می دهد – هزینه هنگفت 3 تریلیون دلاری را به مردم آمریکا تحمیل کرد. اما درباره کوسه های نفتی وابسته به خانواده بوش باید گفت که نه تنها منفعت مالی شخصی از جنگ عراق نصیبشان نگردید، بلکه ادبیات هجومی نئوکان ها بر ضد عربستان، به منافع آنها ضرر نیز زده است. بنابراین نفت نه دلیل جنگ عراق می باشد و نه جنگ افغانستان. علت جنگ طراحی شده علیه ایران ( در سالهای گذشته) نیز نفت نمی باشد. حتی علت حمایت مبالغه آمیز رسانه های آمریکا از داستان ساختگی دولت ایالات متحده درباره 11 سپتامبر، مربوط به نفت نیست.
(شبکه تلویزیونی فاکس در تاریخ 4 مارس 2001 [حدود 6 ماه پیش از حملات 11 سپتامبر] اولین قسمت سریال « هفت تیرکشان تنها (Lone Gunmen)» را پخش کرد که 13 میلیون آمریکایی، بیننده آن بودند. این فیلم نشان می داد که هکرهای وابسته به یک شبکه سرّی دولتی کنترل یک جت را در اختیار گرفتند تا آن را به برجهای دوقلو بکوبند و وانمود کنند که این هواپیما توسط تروریست های مسلمان ربوده شده است. خلبان هواپیمای ربوده شده در ثانیه های واپسین توانست کنترل هواپیما را در اختیار بگیرد. هدف از این عملیات ناکام، آغاز جنگ جهانی تحت لوای مبارزه با تروریسم بود. آیا هدف از ساخت این سریال و پخش آن ( پیش از حملات 11 سپتامبر) این نبود که اگر کسی بعدا مدعی شد که حملات 11 سپتامبر نیز به همین ترتیب انجام گرفته است، وی را متهم به الهام گرفتن از فیلم تخیلی مزبور و توهم توطئه نمایند؟)
ادامه دارد....
مترجم: حامد ضرغامی
منابع و پی نوشتها
i www.nist.gov/customcf/get_pdf.cfm?pub_id=909236, p. 20.
iii Raimondo, the Terror Enigma, op., cit., p. 64.
iv “Saudi Arabia: Friend or Foe?”, The Daily Beast, 11 juillet 2011, http://www.thedailybeast.com/articles/2011/07/11/saudi-arabia-fried-or-foe-asks-senator-bob-graham.html
جمله داخل پرانتز را با استفاده از متن مقاله گراهام در دیلی بیست افزوده ام تا مطلب برای خوانندگان گویا باشد. در متن اصلی مقاله، این جمله حذف شده است که در پی نوشت 6 به دلیل احتمالی تقطیع عبارت توسط نویسنده اشاره نموده ام.(م)
v The Keys to the Kingdom, Vanguard Press, 2011.
vi اینکه دولت عربستان از اسامه بن لادن سلب تابعیت و برای سرش جایزه تعیین کرده باشد یک چیز است، و اینکه روحانیت وهابی و کل خاندان سعودی با نظر دولت عربستان در این رابطه موافق باشند چیز دیگری است. به نظر می رسد که نویسنده State را از Deep state عربستان تفکیک نمی کند و همین منشا سوء برداشت وی شده باشد. نقش داشتن عربستان در حملات 11 سپتامبر الزاما به این معنی نیست که حکومت رسمی عربستان در این امر دخالت داشته است.
ضمنا استدلال باب گراهام – آن گونه که نویسنده از دیلی بیست نقل می کند – نیز قابل فهم نیست. اما با نظر به اصل مقاله دیلی بیست متوجه می شویم که وی احتمالا به عمد، عبارات قبل و بعد جمله مورد نظر را حذف کرده است تا بتواند نتیجه بگیرد که استدلال گراهام مضحک است. اصل جمله گراهام به نقل از دیلی بیست به قرار زیر است: «... اما بن لادن متوجه یک مشکل شد. اکثر افرادی (اعضای القاعده) که به شکل مخفیانه وارد آمریکا می شدند، قبلا هرگز در آمریکا زندگی نکرده بودند و یا با زبان انگلیسی آشنایی نداشتند.اینها چگونه می توانستند در آمریکا زندگی کنند و همچنان ناشناس بمانند، و در عین حال به طرح، تمرین، و اجرای حمله پیچیده نهایی بپردازند؟ در اینجا سعودی ها که به داشتن شبکه جهانی برای رصد جوانان ( سعودی) معروف می باشند - و از طریق این شبکه مراقب هستند تا رژیمی همچون رژیم ایران در عربستان ایجاد نشود – از زیر ساخت های خود بهره جستند تا مشکل مزبور را حل کنند. (وجود) تهدید نا آرامی های مدنی علیه خاندان سلطنتی سعودی - که با هدایت القاعده ایجاد شده بود - می توانست بهانه دولت سعودی برای نفوذ به شبکه القاعده باشد.»
نویسنده صرفا آن قسمتی را که در بالا برجسته شده، نقل کرده و نتیجه گرفته که تئوری گراهام مضحک است. گراهام سابقا عضو هیات مشاوران سیا بوده است و سابقه اطلاعاتی دارد. وی حتما می داند که یکی از راه های مقابله با اپوزیسیون رژیم یک کشور، نفوذ دستگاه اطلاعاتی کشور مزبور به درون اپوزیسیون برای کسب اطلاعات، و در صورت امکان هدایت آنها برای کاستن خطرشان باشد. بنابراین تئوری وی مبنی بر نفوذ شبکه اطلاعاتی عربستان در القاعده نمی تواند مضحک باشد، هر چند که ممکن است حقیقت نداشته باشد. (م)
vii Deep State
که به معنی «حکومت موازی حکومت یک کشور(state within the state)» یا «حلقه درونی یک حکومت (Insider)» می باشد، ترجمه اصطلاح ترکی «devlet derin(دولت درونی)» است. شاید نگاه به اظهارات سلیمان دمیرل - رئیس جمهور و همچنین نخست وزیر اسبق ترکیه - پیرامون این اصطلاح توضیح خوبی برای آن باشد. وی می گوید: « دیدگاه و رفتار نخبگان(عمدتا نظامی ترکیه) - که تشکیل دهنده دولتی در درون دولت ترکیه هستند و برای حفظ منافع ملی با یکدیگر همکاری می نمایند – به زمان سقوط امپراتوری عثمانی بر می گردد و بر این عقیده استوار است که کشور همیشه «بر لبه پرتگاه» قرار دارد( و نتیجتا همیشه منافع ملی این کشور اقتضا می کند که این گروه موازی سیاست های حکومت عمل نمایند)». برای اطلاعات بیشتربه منبع ذیل مراجعه نمایید.(م)
viii رامسفلد و چنی هر دو نئو کان هستند، و بهتر بود نویسنده می گفت: «توجه بیش از اندازه به نئوکان هایی مانند رامسفلد و چنی موجب می شود که نئوکان های دیگر همچون مایک لدین، ریچار پرل، رودی جولیانی، نیوت گینگریچ، پاول ولفوویتس، اسکوتر لیبی، جان بولتون، الیوت آبرامز، الیوت کوهن، ویکتوریا نولاند، فرانسیس فوکویاما (نئوکان سابق)، و... از نظر دور بمانند.»(م)
ix Quoted in Stephen Sniegoski, The Transparent Cabal: The Neoconservative Agenda, War in the Middle East, and the National Interest of Israel, Enigma Edition, 2008, p. 333.
x برای اطلاع پیرامون نظرات چامسکی، به مقالات جفری بلنکفورت در پیوند زیر مراجعه نمایید.
xi James Petras, Zionism, Militarism and the Decline of US Power, Clarity Press, 2008, p. 18
نظر شما :