بازسازی اعتماد میان تهران و واشنگتن چگونه ممکن است؟
چشمانداز تنشزدایی ایران و آمریکا پس از توافق هستهای
نویسنده: دیاکو حسینی*
دیپلماسی ایرانی: سرانجام پس از تمدیدهای مکرر ضرب الاجل توافق هسته ای میان ایران و 1+5 و تلاش های پایان ناپذیر آنها، طرفین پیرامون اختلافات برجای مانده به توافق رسیدند. بدون تردید این یک لحظه تاریخی است اما نه به اندازه گشایش روابط پکن و واشنگتن در 1973. هرچند در نگاه اول کسب چنین موفقیتی در مناسبات ایران و غرب چنان هیجان انگیز است که هر کسی را تحت تاثیر قرار می دهد اما برای کسانی که با ماهیت این مناسبات و همینطور دشواری های اجرای توافق هسته ای آشنا هستند، توافق برجام چیزی بیش از گذر از یک مرحله به مرحله ای دشوارتر نیست. اگر ایران و آمریکا نتوانند از این سرمایه سیاسی هنگفت برای تغییر عادت های خصومت آمیز گذشته بهره بگیرند، تقریباً هر بحران دیگری در آینده می تواند پیشرفت های موجود را بار دیگر به عقب براند. شکننده بودن این دستاورد به این دلیل است که اراده دو کشور برای دستیابی به توافق برخاسته از اجبار و محدودیت های هر کدام از آنها در انتخاب سایر گزینه های احتمالی بود نه خواست و تمایل به تنش زدایی استراتژیک میان دو کشور؛ و این همان نکته ای است که موجب آزار کسانی می شود که در پی ثبات استراتژیک در مناسبات ایران و ایالات متحده هستند.
چگونه این اجبار بوجود آمد؟ مطابق با نگرش باراک اوباما، شکست دیپلماسی به این معنا بود که ایالات متحده باید برای متوقف کردن فعالیت های هسته ای ایران به گزینه نظامی متوسل شود؛ در حالیکه تنها معدودی از سازش ناپذیرترین افراد در واشنگتن اعتقاد دارند که حمله نظامی به تاسیسات هسته ای می توانست ایران را از ادامه راه منصرف کند. افراد واقع بین تر هشدار داده اند که حتی اگر نابود کردن تاسیسات هسته ای ایران به لحاظ فنی میسر باشد، اراده ایران را برای کسب بازدارندگی اتمی تقویت خواهد کرد. در یک واکنش محسوس تر، انتقام ایران علیه منافع ایالات متحده و اسرائیل می توانست نتایج غیرقابل پیش بینی را به همراه داشته باشد که در عمل این امکان را سلب می کرد که جنگ محدود علیه ایران معنایی داشته باشد. در یک انتخاب دیگر اگر ایالات متحده تصمیم می گرفت بدون مذاکره با ایران و بدون اقدام نظامی، با افزایش فشارهای اقتصادی به تغییرات داخلی در جمهوری اسلامی ایران امید ببندد، باید قادر می بود که در همراهی با متحدانش در اروپا و آسیا تحریم های چندجانبه را تا مدتی نامعلوم ادامه دهد؛ بدون آنکه اطمینانی نسبت به کسب نتیجه مطلوب وجود داشته باشد. باراک اوباما در نطق پس از اعلام رسمی توافق، به ناتوانی آمریکا در همراه کردن جهان با سیاست تحریم ها علیه ایران اعتراف کرد.
از دیدگاه ایران، عدم دستیابی به توافق این خطر را به همراه داشت که ایالات متحده و اسرائیل با چشم پوشی نسبت به هزینه های بالای اقدام نظامی، دست به یک ماجراجویی دیگر در خلیج فارس بزنند. فارغ از آنکه چه نتیجه ای پس از وقوع چنین خطایی می توانست حاصل شود، خرابی و ویرانی گسترده در پایان این برخورد، آسیب چشمگیری به اقتصاد و محیط استراتژیک ایران وارد می آورد. از طرف دیگر، ایران باید با معمای بزرگتری که کامیابی در پیشرفت تکنولوژی هسته ای را در مقایسه با افزایش فرسودگی اقتصادی و نارضایتی اجتماعی فاقد صرفه می شمرد، مقابله می کرد. از نگاه هر دو کشور، پایان دادن به این مناقشه از راه مذاکره سیاسی به گونه ای که بتواند بن بست هسته ای را آبرومندانه برطرف کند، عاقلانه ترین گزینه بود. اما از دیدگاه هیچکدام از کشورها این پایان خصومت نیست.
سرچشمه های دور باطل دشمنی
از نگاه آمریکا، جمهوری اسلامی به منزله یک «کشور انقلابی» بیش از سه دهه در تلاش برای سرنگونی حکومت های منطقه و استقرار رژیم های ضد غربی است. همچنین به عنوان یک «کشور شیعی» الهام بخش جنبش های اسلامی غرب ستیز نه تنها در منطقه بلکه در سرتاسر جهان است و مهمتر اینکه به عنوان یک «کشور تجدیدنظر طلب» سعی در برهم زدن موازنه های منطقه ای از طریق گسترش طلبی و به خدمت گرفتن گروه های شبه نظامی مانند حماس، حزب الله و سازمان جهاد اسلامی علیه اسرائیل، ایالات متحده و متحدانش دارد. این سه تصویر مجزا، مسئولان جمهوری اسلامی ایران را در برابر دیدگان آمریکا، افرادی معرفی می کند که تابع سود و زیان در روابط خارجی نیستند. بحران هسته ای ایران از این دیدگاه سرچشمه می گرفت که ایران به دلیل تعهداتش به صدور انقلاب و به چالش کشیدن غرب کشوری است که در صورت مجهز بودن به تسلیحات هسته ای مورد بازدارندگی قرار نمی گیرد؛ به همین دلیل غرب باید به هر قیمتی مانع از دسترسی ایران به تسلیحات هسته ای شود. این مسئله روشن می کند که چرا ایالات متحده در حالیکه نگران تسلیحات هسته ای پاکستان و یا اسرائیل نیست، از بمب اتم ایرانی هراسی مالیخولیایی دارد. هنری کیسینجر در آخرین کتابش با عنوان «نظم جهانی»، ایران اسلامی را متعهد به سرنگون کردن سیستم وستفالیایی معرفی می کند. به اعتقاد او : «رژیم آخوندی ایران خود را در بین دو نوع نظم جهانی قرار داده است. از یک طرف از سیستم وستفالیایی حمایت رسمی می کند در حالیکه مکرراً ادعا می کند به آن اعتقادی ندارد و قصد دارد نهایتاً آن را تغییر دهد».
ایالات متحده در فقدان ارتباط مستقیم با ایران، این شناخت از ایران را مدیون سه دهه کوشش اسرائیل در مخدوش کردن چهره ایران است. اسحاق رابین طی دیداری از کاخ سفید در اوایل سال 1371 به خبرنگاران گفت: «ایران در صدد اجرای برنامه خود بزرگ بینانه ای است که با استفاده از انواع اسلام بنیادگرا، رژیم های عربی را متزلزل کرده و یک امپراتوری خاورمیانه ای برپا کند». رونن برگمن روزنامه نگار اسرائیلی در کتاب «نقطه بدون بازگشت» در ادامه این ایران هراسی ها می نویسد: «جنگ 2006 لبنان به وسیله ایرانی طراحی، سازماندهی و تجهیز شده تا همان هدف ایران یعنی نابودی اسرائیل و برپایی امپراتوری را محقق کند». سلطه رسانه های وابسته به اسرائیل در ایالات متحده اهمیت دیدگاه های ضد ایرانی رایج در اسرائیل را افزایش می دهد اما این موضوع کاملا اشتباه است که اسرائیل تنها مقصر در سیاه نمایی ایران معرفی شود.
در غیاب رفت و آمدهای سیاسی و فرهنگی میان ایران و آمریکا، افرادی که به هر دلیلی از نظام جمهوری اسلامی بیزار هستند، در تقویت این دیدگاه منفی نقش داشته اند؛ وابستگان به رژیم پهلوی، جمعیت موسوم به مجاهدین خلق، فراریان از ایران و یا شماری از آمریکایی های ایرانی تبار مهمترین نمایندگان جامعه ایرانی در معرفی ماهیت نظام جمهوری اسلامی بوده و هستند. آنها سهم قابل توجهی در رواج دادن این عقیده در جامعه آمریکایی داشتند که حکومت ایران درست همانطور که یک نوبت در ماجرای گروگان گیری سفارت آمریکا ثابت شد، غیرقابل اعتماد است یا آنگونه که امیر طاهری روزنامه نگار وابسته به عربستان سعودی در کتاب «شب پارسی: ایران تحت انقلاب خمینیست» با کینه توزانه ترین جملات می گوید: «جنگ در دی. ان. ای سیاسی خمینیست هاست». این افسانه پردازی ها توسط کسانی که خود را متعهد به نابودی جمهوری اسلامی می دانند به جزییات بیشتری کشیده می شود. علی آلفونه آمریکایی ایرانی تبار در بنیاد دفاع از دموکراسی در کتابش رفتارهای ایران را به سیطره سپاه پاسداران در سیاست داخلی ایران نسبت می دهد: «نیاز داخلی سپاه به دشمن خارجی رفتار سیاست خارجی ایران را به بطور فزاینده ای با خطرپذیری منقوش کرده است. تلاش برای گرفتن جان سفیر عربستان سعودی، حملات علیه دییلمات های اسرائیلی و حمایت از شورشیان مسلح در عراق و افغانستان به نظر می رسد بسیار پرانرژی تر از پیش است که شاید نتیجه قدرت بی حصر سپاه بر سیاست داخلی ایران باشد».
این اتهامات نزد کسانی که شناختی از واقعیات ایرانی ندارند، فارغ از آنکه چه میان ایران و آمریکا گذشته، دلایل متقاعد کننده ای برای خطر شمرده شدن ایران محسوب می شود. این اتهامات با واقعیت های انگیزه ها و رفتارهای ضدآمریکایی ایران در منطقه فاصله بسیار زیادی دارند و عمدتاً برخاسته از ناآشنایی عمیق آنها با فرهنگ، ادبیات سنت ها، ارزش ها و پویش های سیاسی ایران است.
با وجود چنین تعابیری است که جامعه تصمیم گیرندگان آمریکایی تصور دقیقی از نیات، صورت بندی قدرت سیاسی و محرک های رفتار و سیاست خارجی ایران ندارند. اگر این تخیلات آنگونه که در بالا تشریح شد قرین واقعیت باشد، چرا ایالات متحده باید با ایران به منزله یک کشور عادی برخورد کند؛ به آن اعتماد کند و به هر طریقی در جهت سرنگون کردن چنین رژیم غیرقابل پیش بینی نکوشد؟ آنچه ایالات متحده امروز با کمک تاسیس پایگاه های نظامی در مجاورت ایران، استقرار ناوگان های دریایی و فروش تسلیحات به کشورهای همسایه ی ایران انجام می دهد، واکنش طبیعی در برابر کشوری است که قصد فتح جهان، واژگونی حکومت های منطقه و برپایی امپراتوری باستانی اش تحت لوای اسلام را دارد. هر کدام از این اقدامات در یک دور باطل موجب هراس و نگرانی جمهوری اسلامی ایران از نیات پنهان آمریکا می شود و عزم ایران را برای تحکیم دیوار دفاعی در ژئواستراتژی پهناورتر از مرزهای ایران جزم می کند که شامل حمایت مالی، سیاسی و تسلیحاتی از تمامی گروه های شبه نظامی ضدآمریکایی در منطقه می شود و بار دیگر این اقدام دفاعی ایران، بر نگرانی های ایالات متحده می افزاید.
واقعیت های ایرانی و آمریکایی
آنچه ایالات متحده درباره ایران «انقلابی»، «شیعی» و «تجدیدنظر طلب» نمی داند این است که مقصود نهایی از صدور انقلاب سرنگون کردن رژیم های وابسته ایالات متحده در کشورهای مسلمان منطقه بود که تصور می شد می تواند به افزایش امنیت ایران منجر شود. تصور ابتدایی این بود که اگر ایران قادر به تشویق و استقرار حکومت های همسو با ایران در کشورهای مجاور باشد، خواهد توانست ایالات متحده و سایر قدرت های غربی را از بهره مندی پایگاهی برای دخالت در امور داخلی ایران محروم کند. ایرانیان به سرعت ناکارآمدی این ایده را با افزایش میزان خصومت ها در محیط استراتژیک ایران، مخدوش شدن چهره بین المللی و همینطور تلاش های تازه برای مهار پیامدهای انقلاب از طریق افزودن بر توانایی های نظامی کشورهای عرب و نیز تشدید تحریم های بین المللی که ایران را به انزوا فرو می برد، دریافتند. با کمک تجربه نظامی جنگ ایران و عراق و در کوران جنگ داخلی لبنان، این بار با پشتوانه کافی ایران موفق شد یکی از تاثیرگذارترین نیروهای سیاسی خاورمیانه را تاسیس کند که همان وظیفه را در یک مقیاس واقعی و با نتایجی مشاهده پذیرتر از ایده انتزاعی صدور انقلاب انجام دهد. در سال های بعد حمایت های مالی، نظامی و سیاسی از حزب الله، حماس و سازمان جهاد اسلامی که نمودار پیگیری استراتژی جنگ نامتقارن خارج از خاک ایران نیز بود نشان از مقدورات تهران برای مقابله با ایالات متحده با روش هایی غیرمرسوم داشت.
اگرچه برخی مقامات آمریکایی این نمونه ها را نشانی از روحیه تهاجمی ایران انقلابی می پندارند اما در حقیقت ایده صدور انقلاب و حمایت از گروه های شبه نظامی در عراق، فلسطین و لبنان به دلیل احساس ناامنی ایران به سبب قدرت نظامی نامتعارف ایالات متحده بود و در ماهیت خود جنبه تدافعی داشت. از نگاه ایران در شرایطی که فاقد تسلیحات هسته ای و یا نیروی نظامی متعارف هم وزن با آمریکاست، تنها بواسطه گروه های نیرومند شبه نظامی وابسته به خود که قادرند دشمنان را از درون مورد هدف قرار دهند، می تواند ایالات متحده و متحدانش را از فکر حمله یا دخالت در امور داخلی ایران منصرف کند. تجربه ناگوار جنگ ایران و عراق که طی آن صدام حسین با حمایت ایالات متحده ایران را از درون مورد هدف قرار داده بود، درس های بزرگی برای ایران داشت که شاید یکی از مهمترین آنها دور کردن نخستین سنگر دفاعی از مرزهای سرزمینی ایران بود. این تجربه چنان ارزشمند است که بسیاری از ایرانیان از اعلامیه افتخار آمیز سردار سرلشکر سید یحیی صفوی در سال گذشته، مبنی بر اینکه «خط دفاعی ما دیگر شلمچه نیست، مرز دفاعی ما جنوب لبنان با اسراییل است و عمق دفاع استراتژیک ما تا کنار مدیترانه و بالای سر اسراییل رسیده است»، آشکارا حمایت می کنند. واشنگتن باید از خود بپرسد که اگر سایه تهدید دائمی از سر ایران برداشته می شد چرا ایران باید از گروه های شبه نظامی که سالانه صدها میلیون دلار هزینه بر روی دست تهران می گذارند پشتیبانی می کرد؟ حتی اگر چنین کاری در آن شرایط با اصرار گروه های تندروتر نیز تداوم می یافت، توجیه پذیری خود را به دلیل خطراتی که برای امنیت ملی ایران ایجاد می کرد به سرعت از دست می داد.
در طرف مقابل، آنچه ایران درباره آمریکا نمی داند اینکه این کشور مانند هر قدرت برتر دیگری در تاریخ می کوشد تا از ثبات بین المللی که ماحصل چندین دهه تقلا برای استقرار نهادها، مناسبات و اتحاد آن با سایر کشورهاست در برابر قدرت های تجدیدنظرطلبی که سعی در واژگونی این نظام از طریق گسترش طلبی دارند، دفاع کند. علت حمایت ایالات متحده از متحدان منطقه ای اش مشابه همان علتی است که ایران از سوریه و حزب الله لبنان حمایت می کند؛ یعنی امنیت. ایران نمی تواند مطمئن باشد که با برتری ایالات متحده بر لبنان، سوریه و عراق، توانایی های نظامی اش را به منظور تهدید ایران به عنوان هدف بعدی انتخاب نخواهد کرد. به همین ترتیب ایالات متحده نمی تواند مطمئن باشد که ایران پس از سرنگونی حکومت های استبدادی متحد غرب در جهان عرب از این قدرت بلامنازع برای تهدید منافع آمریکا و غرب در خلیج فارس و فراسوی آن بهره نخواهد گرفت. اگر دو کشور بتوانند بر هراس غیرواقعی از یکدیگر فائق آیند، جهان شمایل دیگری برای هر کدام از آنها خواهد داشت؛ بگونه ای که پرده از ثروت هایی می اندازد که هر کشور می تواند برای دیگری مهیا می کند.
رابرت بائر در کتاب تحسین برانگیزش «شیطانی که ما می شناسیم» با زدودن هراس های زائدی که آمریکا نسبت به ایران دارد، واقعیت هایی را می بیند که در کوران بی اعتمادی های طرفین نادیده مانده است: «ایران تنها مخاطب معتبر در خاورمیانه است. دیگران بر تخته چوب نشسته اند که ما را ملزم به شکست و فروپاشی می کنند. پاکستان در حال فروپاشی است؛ عربستان سعودی بر لبه پرتگاه قرار دارد؛ امارات کمی بیش از یک مرکز خرید بزرگ است؛ قطر جمعیتی به اندازه یک هتل بزرگ دارد. الجزایر در میانه آشوب است و سایر کشورهای درمانده سنی که به جای خود. ایران تنها کشور باثبات و با دوام در خلیج فارس است. اگر کلماتی را که ایرانیان استفاده می کنند فراموش کنیم و به اقدامات آنها متمرکز شویم، ایران و حزب الله بازیگران عقلانی هستند. آنها مایلند که با غرب گفتگو کنند. آنها مطالبات معقول و پذیرفتنی دارند. اگر از دید واقع بینی به موضوع نگاه کنیم، ما می توانیم از همکاری با ایران در تامین امنیت خلیج فارس بهره بگیریم. ایران اجازه می دهد که روزانه 17 میلیون بشکه نفت از تنگه هرمز عبور کند؛ بدون آنکه مالیاتی بابت آن دریافت کند. در حالیکه در سوی مقابل، سنی های تکفیری مانند بن لادن تلاش کرده اند که این جریان عبور نفت را خفه کنند. آنها قبلا تلاش کرده اند که تانکرهای نفتی را در ساحل یمن در سال 2002 منفجر کنند. تکفیری های سعودی نیز دو بار سعی کردند که با آتش زدن میدان نفتی بقیق یک خرابی جهانی به بار بیاورند. ما با ایران منافع مشترکی در باز نگه داشتن خلیج فارس داریم. ایران ناو دریایی برای انجام آن را دارد و آمریکا می تواند چند فروند ناو هواپیمابر را در آنجا نگه دارد. همکاری با ایران فرصت های منازعه و تصادفات را خواهد کاست».
هیچ کشوری به اندازه ایران نمی تواند موجبات ثبات عراق را فراهم کند. همینطور ایران با پشتوانه قرن ها رابطه با افغانستان می تواند در برقراری آرامش در این کشور کمک کند. بهبود روابط ایران و آمریکا بطور قطع به تحکیم روابط آمریکا با جهان اسلام یاری خواهد رساند. این بهبود رابطه برای ایران نیز مفید است. بسیاری از زیرساخت های اقتصادی و صنعتی ایران فرسوده بوده و نیاز به نوسازی دارند. شرکت های آمریکایی می توانند نقش موثری در اینجا داشته باشند. روابط ترمیم یافته ایران و آمریکا نه تنها فشارها و سیاه نمایی های اسرائیل و کشورهای عربی را نسبت به ایران مهار خواهد کرد بلکه ایران خواهد توانست برای رسیدن به اهداف مشروع اش مقداری از مسئولیت ها را برای تحت فشار گذاشتن کشورهای عربی و اسرائیل بر عهده آمریکا بگذارد. رابطه صمیمانه تر با ایالات متحده، ایران را در برابر روسیه و چین با ارزش تر خواهد کرد. یکی از اهداف ایران جلوگیری از سلطه یک قدرت هژمون در اوراسیاست. امروز چین و روسیه نامزدهای رسیدن به این منزلت هستند و در صورتی که در آینده موفق به انجام آن شوند، تهدیدی مستقیم برای ایران محسوب خواهند شد. ایران در همراهی با ایالات متحده نه تنها می تواند موازنه های ضروری را در اوراسیا برقرار کند بلکه در عصر ظهور آسیا و سرازیر شدن چین و هند به خلیج فارس، قادر خواهد بود نقش ویژه اش در مدیریت ژئوپولیتکی قرن 21 را در اقیانوس هند ایفا کند.
نقشه راه آینده
توافق هسته ای ایران و آمریکا به خودی خود راه را برای تنش زدایی و بازسازی اعتماد میان دو کشور نخواهد گشود. رسیدن به این نقطه مستلزم اراده سیاسی و تلاش های بسیار زیادی در جوامع ایران و ایالات متحده آمریکاست. حتی بسیار بعید است که همکاری های کوتاه مدت در عراق علیه داعش و یا احیای سوریه بتواند مقدمات یک تنش زدایی استراتژیک را فراهم کند. تا هنگامی که ایران و آمریکا درکی از فرهنگ، ارزش ها و تفاوت های یکدیگر ندارند، نائل شدن به بستری مشترک از همکاری های عمیق و ماندگار دور از انتظار است. در این مرحله دو کشور باید با شهامت از منافع واقعی خود دفاع کنند؛ منافعی که نه در خصومت های قرن بیستمی بلکه متناسب با دگرگونی های تکتونیک قرن 21 تعریف می شود. افزایش مراودات اجتماعی و سیاسی که باب معرفی متقابل تاریخ ملت های ایران و آمریکا را می گشاید، بخش جدایی ناپذیری از این قدم های بلند برای برپاساختن یک رابطه متمدنانه و بر بنیان احترام متقابل است. به دشواری می توان حدس زد که تا کجا این خوش بینی ها امتداد خواهند داشت؛ اما آنچه از تجربه تنش زدایی های کشورهای جهان در سده های گذشته می دانیم این است که همیشه باید از نقطه ای آغاز کرد.
* پژوهشگر پژوهشکده ایرانی مطالعات اروپا و آمریکا
نظر شما :