ژئواستراتژی ایران و آمریکا در خلیج فارس
دیپلماسی ایرانی: رویارویی سیاسی و دیپلماتیک ایران و آمریکا در جهان عرب و پیرامون برنامه های هسته ای یکی از برجسته ترین رویدادهای ژئوپولیتیک دهه آغازین هزاره سوم بوده است. اما ادامه تنش های ایران و ایالات متحده بزودی دومین عرصه را نیز به میان خواهد کشید: تقابل نظامی. در تهران و واشنگتن تنها اقلیتی برای فرارسیدن آن روز لحظه شماری می کنند و خوشبختانه به همین دلیل است که دیپلماسی دو کشور ضمن تمام موانع داخلی و خارجی در سال های گذشته سخت در راه رفع اختلافات متمرکز بوده است. با این وجود نه در ایران و نه در آمریکا، رهبران و فرماندهان نظامی نمی توانند به حاصل شدن یک تفاهم گسترده درباره عمیق ترین اختلاف نظرهای ایدئولوژیک و ساختاری امید ببندند. در نتیجه کسی تعجب نخواهد کرد که در موازات گفتگوهای سیاسی، احتیاط، تجهیز و برنامه ریزی های استراتژیک که دو قدرت را برای چنان روزی مهیا کند، تداوم بیابد. چندی پیش سفر دریادار سیاری فرمانده نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به چین و دیدار با همتای چینی او آدمیرال وو شنگ لی، ابعاد مهمی از استراتژی دریایی ایران را آشکار کرد که می تواند تلاش ایران برای ایجاد اتحاد های موازنه جویانه جدید به منظور کسب اطمینان از توانایی های مقابله در روز موعود تعبیر شود؛ اگرچه دو کشور هیچ نشانه ای مبنی بر احتمال تشکیل یک اتحاد نظامی را داشته باشد، نشان نداده اند. مدتی جلوتر دو کشتی نظامی چین در بندعباس و به منظور شرکت در عملیات دریایی مشترک با ایران علیه دزدی دریایی لنگر انداختند. این نمایش قدرت، هشداری بود در جهت تذکر اینکه نیروی دریایی ایران با حمایت دوستان قدرتمندش آماده است تا نظارت جدی تری بر خطوط کشتیرانی و انتقال نفت در محدوده دریای عمان تا خلیج فارس را برقرار سازد. تنها چند روز بعد، دریادار فدوی فرمانده نیروی دریایی سپاه با صراحت کم سابقه ای گفت که خروج آمریکا از خلیج فارس در برنامه نیروی دریایی سپاه قرار دارد. او به بخشی از برنامه های نیروی دریایی ایران در زمینه تولید قایق های تندرو، اژدرهای دریایی، تجهیزات راداری و نسل جدید و بومی ناوها و زیردریایی های نظامی اشاره کرد که به هدف نهایی، یعنی برتری بر نیروی دریایی آمریکا خدمت می کنند و مجموعاً حاصل درک ایران نسبت به زمینه های دریایی نبردهای آینده به ویژه برای رویارویی با ایالات متحده است.
احتمالات و مشکلات اخراج آمریکا از خلیج فارس
چگونه ایران می تواند آمریکا را از خلیج فارس اخراج کند؟ چهار استراتژی مختلف وجود دارد که انتخاب هر کدام از آنها ملزومات ویژه ای را به سیاست های خارجی ایران تحمیل می کند. همانطور که در ادامه بحث خواهد شد هیچ امیدی به موفقیت این چهار استراتژی در میان مدت نیست اما در هر زمان مناسب دیگری که ایران تصمیم بگیرد آنرا عملی کند، گریزی از انتخاب میان آنها ندارد.
*نخست اینکه با کشورهای عرب و متحد آمریکا در حاشیه خلیج فارس تبانی کند و ایالات متحده را از امکانات استقرار امکانات نظامی از جمله سکوهای پرتاب موشک، تاسیسات راداری و فرودگاه های نظامی محروم کند. این امکانات به ویژه در بحرین و پایگاه هوایی شیخ عیسی، مرکز استقرار تفنگداران دریایی آمریکا، پایگاه العدید در قطر که مهمترین مرکز فرماندهی و هماهنگی نیروهای آمریکایی در خلیج فارس و خاورمیانه است، پایگاه هوایی الظفره در امارات متحده عربی و پایگاه علی السالم در کویت در کنار 9 پایگاه کوچکتر دیگر، در لجستیک حفظ برتری دریایی آمریکا نقش بنیادین ایفا می کنند. احتمال آنکه ایران امروز بتواند از راه تبانی با کشورهای منطقه آمریکا را از خلیج فارس بیرون براند همانقدر محتمل است که بتواند رئیس جمهور آمریکا را متقاعد کند که لندن را بمباران کند. علت آن ساده است: از دیدگاه کشورهای همسایه ایران، خطر یک همسایه هژمون در خلیج فارس به مراتب بیشتر از خطر یک قدرت دور دست است. زیرا همانطور که استفان والت سه دهه پیش در تشریح «تشکیل اتحادها و موازنه قدرت جهانی» توضیح داد: اعمال قدرت با افزایش فاصله جغرافیایی کاسته می شود.کشورهای همسایه خطر بزرگتری در مقایسه با کشورهای دوردست هستند. کشورهایی که در معرض ظهور یک قدرت همسایه هستند می کوشند تا با اتحاد با قدرت بزرگتر دوردست، هزینه های مقابله با قدرت همسایه را بکاهند و از تفوق آن جلوگیری کنند. این گرایش بارها در طول تاریخ تجربه شده است؛ همانطور که بریتانیا از برتری دریایی آلمان در 1905 به هراس افتاد و استراتژی اتحاد با فرانسه و روسیه را به هدف محدود کردن آلمان برگزید، فرانسه و بریتانیا در 1945 از هراس اتحاد مجدد آلمان به اتحاد با ایالات متحده روی آوردند. اتحاد ژاپن، اندونزی، استرالیا و کره جنوبی با آمریکا به منظور موازنه کردن چین قدرتمندتر صورت گرفت. علت اصلی الحاق لهستان، چک و مجارستان به ناتو در 1999 و پنج سال بعد الحاق هفت کشور دیگر اروپای خاوری نیز هراس از بلعیده شدن مجدد آنها از سوی روسیه بود. این منطق، در رابطه با ایران و کشورهای کوچکتر همسایه نیز به سود اتحاد آنها با آمریکا کار می کند. یک استثنای قابل توجه هنگامی است که کشورهای ضعیف تر امیدی به شکست کشور قدرتمندتر همسایه حتی با وجود اتحاد با کشور قدرتمندتر دوردست نداشته باشند. اگر کشور قدرتمند همسایه چشم داشت سرزمینی و جمعیتی به همسایگان ضعیف تر نداشته باشد و شکاف قدرت میان همسایه قدرتمند و قدرت دوردست چنان ناچیز باشد که پیش بینی پیروزی را دشوار کند، بررسی عواید ناشی از پیروزی یک طرفین خواهد بود که پیوستن کشورهای ضعیف تر را به یکی از آنها تعیین می کند. با این حال اغلب چنین انتخابی آنقدر پرخطر است که به ندرت در استراتژی های رسمی اتفاق می افتد.
در بین برخی ایرانیان، این تصور غلط رایج است که ایران می تواند بواسطه دخالت دادن کشورهای کوچکتر در رژیم امنیتی جدید و جایگزین در خلیج فارس، تشویق به اتحاد جوامع اسلامی در برابر دخالت های بیگانگان و اطمینان دادن به آنها در رابطه با ماهیت غیرستیزه جوی نیات ایران، هدف مزبور را تحقق ببخشد. یکی از مقامات بلند پایه وزارت امور خارجه در گفتگوی خصوصی با نگارنده گفت که ایران می کوشد نقش «برادر بزرگتر» را در منطقه ایفا کند. در نظر گرفتن این نقش برای ایران از سوی مقامات نظامی نیز در گزارش های گوناگون تایید شده است. استفاده از استعاره «برادر بزرگتر» با ماهیت سیاست بین الملل به روشنی در تعارض است. برخلاف روابط برادران بزرگتر و کوچکتر بیولوژیکی که جبری و تغییر ناپذیر است، در رقابت های ژئوپولیتیکی کشورهای کوچکتر بلحاظ سرزمین و جمعیت می توانند با برخورداری از منابع قدرت نظامی، اقتصادی و نفوذ، نقش بردار بزرگتر را بازی کنند و یا با ساقط کردن بردار بزرگتر جای او را بگیرند. تا زمانی که امید به این جابه جایی وجود داشته باشد، کشورهای کوچکتر به پذیرفتن نقش برتری کشور بزرگتر همسایه تن نخواهند داد.
حداقل دو علت قانع کننده برای اثبات نادرست بودن این عقیده که ایران می تواند همسایگانش را به همدستی علیه آمریکا متحد کند در دست داریم. اول آنکه هیچکدام از کشورهای عرب همسایه ایران نمی توانند مطمئن باشند که رفتار ایران پس از بیرون راندن آمریکا از منطقه صلح آمیز باقی خواهد ماند. در صورتی که در آن زمان، ایران تصمیم بگیرد دست به گسترش طلبی سرزمینی ببرد و یا از قدرت خود برای تغییر رژیم های سیاسی این کشورها استفاده کند، بدون حمایت و حضور موازنه گر خارجی، اراده ایران عملی خواهد شد. دوم؛ با وجود این عدم اطمینان و با توجه به اینکه قدرت نظامی و اقتصادی ایران همچنان می تواند با اتحاد این کشورها و یا با کمک یک قدرت خارجی موازنه شود، رفتار معقول تر تلاش برای حفظ موازنه است نه ملحق شدن به ایران در راستای تغییر وضع موجود.
*مسیر محتمل بعدی برای بیرون راندن آمریکا از خلیج فارس استفاده از ابزار نظامی است؛ یک روش کلاسیک در میان نمونه های گذشته که یک قدرت در حال ظهور منطقه ای، قدرت هژمون را ساقط می کند. در یک برآورد ابتدایی تولید ناخالص ملی آمریکا 17 برابر و بودجه نظامی آمریکا 33 برابر ایران است. این ارقام را می توانیم در مورد چین که در تولید ناخالص ملی با آمریکا برابری می کند و در بودجه های نظامی که کمتر از یک سوم آن است، مقایسه کنیم. روسیه پس از آمریکا و چین سومین کشور در میزان تخصیص بودجه های نظامی است با تولید ناخالص داخلی معادل 3/3 تریلیون دلار و یک ششم آمریکا. تمایل روسیه و چین به اخراج آمریکا از اروپای شرقی و آسیای شرقی کمتر از تمایل ایران به اخراج آمریکا از خلیج فارس نیست. ایران نیز مانند روسیه و چین همچنان فاصله قابل توجهی در نیروی نظامی متعارف با ایالات متحده دارد و این معضل، دشواری های جنگ مستقیم میان ایران و آمریکا را آشکار می سازد. در این مسیر ایران نمی تواند با کمک جنگجویان شبه نظامی، قایق های تندور و موشک های میان برد ایالات متحده ی مجهز به سلاح هسته ای را به خروج از خلیج فارس متقاعد سازد. در بهترین حالت ابزارهای جنگ نامتقارن تنها برای ایجاد دردسر نظامی برای آمریکا و متوقف کردن پیشرفت های آن در جنگ های غیرمستقیم کفایت می کنند. ایران برای بیرون راندن آمریکا از خلیج فارس و تثبیت هژمونی منطقه ای خود به توانایی انهدام کامل و یا تهدید موثر به انهدام کامل قوای آمریکا در منطقه و همچنین توانایی مقابله با پیامدهای بعدی آن نیاز دارد. تنها هنگامی غرق کردن ناوهای هواپیمابر آمریکایی که سرچشمه قدرت نظامی آمریکا در خلیج فارس است، مزیت محسوب خواهد شد که ایران بتواند از عهده پیامدهای بعدی آن نیز برآید. غرق شدن حتی یک ناو آمریکایی بیش از ده میلیارد دلار خسارت مالی و بیش از دوهزار نفر خسارت جانی در پی خواهد داشت. خسارتی با این ابعاد، این مباحثه که باید آمریکا با تمامی ابزارهای موجود از جمله تسلیحات هسته ای پاسخ متقابل به حملات ایران بدهد را تقویت خواهد کرد و در پی چنان خسارتی با حمایت افکار عمومی آمریکا نیز حمایت خواهد شد. ایران غیراتمی در برابر این واکنش احتمالی کاملا غیرمسلح است زیرا نخواهد توانست با تهدید متقابل به حمله اتمی مانع از مزیت شمرده شدن چنین حمله ای به منظور تسلیم شدن بی قید و شرط ایران شود. مجهز بودن آمریکا به تسلیحات اتمی تنها نقطه ضعف ایران در رویارویی مستقیم نظامی تمام عیار نیست. از آنجایی که تکیه گاه قدرت نظامی آمریکا در سرتاسر کشورهای منطقه توزیع شده، جنگ دو کشور بدون تردید به کشورهایی که اجازه استقرار پایگاه های آمریکایی را داده اند کشیده خواهد شد. حملات موشکی ایران به خاک کشورهای متحد امریکا، ایران را به عنوان یک کشور متجاوز در برابر اتحاد کشورهای منطقه و بطور گسترده تر جامعه بین المللی تنها خواهد گذاشت. با افزایش رقم غیرقابل پیش بینی بهای نفت، اختلال در تجارت بین الملل و درگیر شدن چین و روسیه در صورتیکه انگیزه و آمادگی کافی برای برخورد با آمریکا را نداشته باشند، همه چیز به زیان ایران پیش خواهد رفت. بنابراین این گزینه برای بیرون راندن آمریکا از خلیج فارس مطلقاً عاقلانه نیست.
*سومین راهی که ایران می تواند به هدف فوق دست یابد، عبارت از متقاعد کردن آمریکا به خروج از منطقه و سپردن سکان امنیت خلیج فارس به ایران با زبان دیپلماسی است. ایالات متحده با گذشت هر سال منافع کمتری در خلیج فارس را نمایندگی می کند. با کاهش وابستگی آمریکا به نفت خلیج فارس و افزایش علاقه استراتژیک به شرق آسیا که با مسئله ظهور چین به عنوان نزدیک ترین رقیب نظامی و اقتصادی آمریکا گره خورده، واشنگتن تمایل بیشتری می یابد تا از استراتژی سپردن مسئولیت تامین امنیت خلیج فارس به یک یا مجموعه ای از کشورهای دوست و متحد حمایت کند. این گزینه برای ایران نیز در مقایسه با سایر گزینه ها، عاقلانه ترین، کم هزینه ترین و واقع بینانه ترین انتخاب است اما بدلایل سیاسی در دو کشور ،کاملا دور از دسترس قرار دارد و به همین دلیل بحث بیشتر پیرامون آن بی فایده است.
*آخرین راه بالا بردن هزینه های حضور آمریکا در خلیج فارس به کمک تشکیل اتحادهای نظامی با کشورهای رقیب ایالات متحده است. ایران صفوی در 1622 با اتحاد یک قدرت بزرگ دوردست یعنی بریتانیا موفق شد، یکصد سال فرمانروایی پرتغال را در خلیج فارس خاتمه دهد و اکنون پس از گذشت پانصد سال بار دیگر می تواند با اتخاذ همین استراتژی سرنوشت مشابهی را برای آمریکا رقم بزند. چین و روسیه نامزدهایی هستند که بلافاصله در این استراتژی جای می گیرند. افزایش واردات انرژی از خلیج فارس، اشتهای چین به حضور دائمی در خلیج فارس و اقیانوس هند را به منظور تضمین جریان انرژی، امنیت و ثبات در منطقه و حفظ بازارهای مصرفی کالاهای چینی را بیشتر می کند. در سال 2012 آسیا مقصد 75 درصد از صادرات نفتی خلیج فارس بود. این رقم پیش بینی می شود تا سال 2025 به 90 درصد افزایش یابد. در آن سال چین به تنهایی 70 درصد از نفت وارداتی جهان را به خود اختصاص خواهد داد و میزان قابل توجهی از آن باید از خلیج فارس تامین شود. در مقایسه طبق برآوردهای آژانس بین المللی انرژی تا سال 2035 واردات نفت آمریکا از 9/1 میلیون بشکه در روز در سال 2011 به 100 هزار بشکه در آن سال خواهد رسید که کمتر از 3 درصد از واردات نفت آمریکا را شامل خواهد شد. با این احتساب آیا چین کاهش علاقه آمریکا به حضور در خلیج فارس به دلیل حفاظت از کریدورهای انرژی را جبران خواهد کرد؟ پاسخ منفی است. پس از کشورهای شرق آسیا، ایالات متحده بزرگترین بازار مصرفی تولیدات چینی است. حجم تجارت دو کشور با مبلغی بیش از 579 میلیارد دلار در سال 2012 بیش از پانزده برابر حجم تجارت ایران و چین با مبلغی معادل 37 میلیارد دلار در همان سال است. به این آمار می توانیم از زاویه دیگری نیز نگاه کنیم. کسری تراز تجاری آمریکا در برابر چین یعنی 318 میلیارد دلار به تنهایی بیش از 8 برابر کل حجم تجارت چین با ایران را تشکیل می دهد. این آمار نشانگر سودمند بودن حفظ مناسبات اقتصادی چین و آمریکا از دیدگاه پکن در وضعیت ثبات و صلح میان دو کشور است. تا زمانی که چین قادر به برقراری هژمونی غیرقابل چالش در آسیای شرقی نباشد، ماجراجویی های آن در نقاط دوردست که مستلزم چالش های نظامی با ایالات متحده است، نه تنها ادامه رشد اقتصادی چین را که پیش نیاز ضروری برای تثبیت هژمونی منطقه ای است، مختل می کند بلکه با افزایش پتانسیل درگیری در شرق آسیا از طریق تسلیح ژاپن، تقویت پیمان های دفاعی منطقه ای و ارتقای قابلیت های نظامی آمریکا، پروژه بلندپروازی های چین در آن منطقه از جهان را با موانع افزون تری روبه رو خواهد کرد. همچنین در صورتی که چین تصمیم بگیرد بیش از گذشته وارد رقابت های نظامی در خلیج فارس گردد باید با بی اعتمادی و هراس هند در گسترش به جنوب اقیانوس هند مواجه شود که هماهنگ با سیاست تنش زدایی دو کشور نیست. این گسترش اتحادیه اروپا را نیز به نیات آینده چین مظنون خواهد کرد و در آن صورت جهان آماده تشکیل یک اتحاد موازنه جویانه قدرتمند در برابر چین خواهد بود؛ اتحادی که همه چیز را برای چین به سوی بدتر شدن پیش می برد. از دیدگاه چین، تداوم استراتژی دو بعدی «موازنه نرم» و «موازنه داخلی» با ایالات متحده هزینه های کمتری به چین تحمیل می کند. این کشور با خریداری اوراق قرضه خارجی آمریکا معادل 785 میلیارد دلار ( 5/11 درصد از 8/7 تریلیون دلار ارزش اوراق قرضه خارجی آمریکا) بزرگترین گروگان گیر و به تناسب آمریکا بزرگترین گروگان دوران معاصر ماست. حفظ نظام مالی جهانی که نیال فرگوسن اقتصاد دادن هاروارد آن را «چایمریکا» می نامد، برای چین ارزشمندتر از آن است که پیش از موعد با زیرپا گذاشتن اصل «توسعه صلح آمیز» برای درهم ریزی آن تلاش کند. یک علت دیگر را نیز در جهت مرجح شمردن حفظ وضع موجود از دیدگاه پکن باید اضافه کنیم. ضمن آنکه امنیت انرژی خلیج فارس به منظور رشد اقتصادی چین ضرورت دارد، می تواند با اجازه دادن به آمریکا برای برعهده گرفتن مسئولیت تامین امنیت منطقه و مسیرهای ترانزیت انرژی از سواری رایگان بهره بگیرد.
نامزد دیگر اتحاد نظامی با ایران در خلیج فارس انگیزه های ضعیف تری برای پیوستن به این اتحاد احتمالی دارد.روسیه برخلاف چین، از جمله بزرگترین تولید کنندگان نفت و گاز جهان است و بی نیاز از منابع انرژی در خلیج فارس. همچنین بار دیگر برخلاف چین به مثابه یک قدرت بحری، روسیه یک قدرت بری است که نفوذ آن بر موازنه های قدرت در دریاها بواسطه بطور غیرمستقیم از طریق روابط دو جانبه و چندجانبه با قدرت های درگیر در دریاهاست. روسیه می تواند این تاثیرگذاری را با کمک ابزارهایی مانند فروش تسلیحات، کمک های فنی، حمایت ها و اعمال محدودیت های سیاسی و اقتصادی و غیره انجام دهد. هرچند ارتش روسیه همچنان از بزرگترین ارتش های جهان محسوب می شود اما تکیه آن بر نیروی دریایی پیوسته در فرع دکترین نظامی روسیه قرار داشته است. ناوگان روسیه بسیار کوچکتر و کمتر تکنولوژیک در مقایسه با ناوگان دریایی آمریکا است و حتی در اوج دوران جنگ سرد نیز بدون احتساب نفوذ ایدئولوژیک، قابلیت نیروی زمینی پرتوانش در اشغال اروپا و توانایی موشک های بالستیک اتمی زمین پایه، قطب نیرومندی برابر آمریکا نبوده است.
پس از فروپاشی اتحاد شوروی و گستره ایدئولوژیک آن، زمین بازی روسیه به اوراسیا محدود شد و در این چارچوب، استراتژی روسیه به ویژه پس از به قدرت رسیدن ولادیمیر پوتین در جهت دستیابی به مقاصد زیر شکل گرفت: احیای نفوذ، اعتبار و اقتدار سیاسی، اقتصادی و امنیتی فدراسیون روسیه در خارج نزدیک و جمهوری های سابق اتحاد شوروی؛ جلوگیری از گسترش ناتو و اتحادیه اروپا به شرق به منزله سمبلی از تحقیر روسیه پس از فروپاشی و تلاش برای پیشبردن پروژه جهان چند قطبی. به استثنای این سه مورد و در صورت به خطر افتادن تمامیت ارضی روسیه که استفاده از ابزارهای نظامی را توجیه می کند، نقش آفرینی روسیه عمدتاً معطوف به جنبه های اقتصادی نظام جهانی است. حفظ بازارهای اروپا برای صادارت انرژی روسیه در کنار گشودن بازارهای جدید به ویژه در شرق آسیا، عضویت در سازمان ها و نهادهایی با کارکرد اقتصادی مانند G8، صندوق بین المللی پول و بانک جهانی مهمترین عامل در تحقق نخستین هدف اعلام شده روسیه فدراتیو طی یک سند متعبر پیرامون اصول سیاست خارجی فدراسیون روسیه که در سال 2000 به امضای ولادیمیر پوتین رسیده، شمرده می شود: «تضمین امنیت پایدار کشور به منظور حفظ و تقویت حاکمیت و تمامیت سرزمینی برای تثبیت جایگاهی با حیثیت در جامعه بین المللی و سازگار با منافع فدارسیون روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ و یکی از مراکز پرنفوذ جهان مدرن که برای رشد پتانسیل های سیاسی، اقتصادی، فکری و معنوی ضرورت دارد».
دست یافتن به هیچیک از این اهداف در گرو منازعات آینده به سود ایران در خلیج فارس نیست. از این گذشته، روسیه برای تحقق اهداف فوق به ایالات متحده نیازمند است تا جایی که می تواند مطمئن باشد که با دخالت آمریکا در خلیج فارس، شرق آسیا و اروپای غری هیچ قدرت منطقه ای دیگری نمی تواند بر منابع قدرت چیرگی یابد. سلطه یک کشور از جمله ایران در خلیج فارس و سیطره بر منابع قدرت این منطقه تهدیدی برای روسیه شمرده می شود زیرا می تواند سرآغازی باشد بر تنوع دادن به مسیرهای انرژی جهانی و از میان رفتن مزیت ژئواکونومی روسیه در تامین منابع انرژی اروپا. باید توجه داشته باشیم که انزجار روسیه از هژمونی یک قدرت بزرگ در خلیج فارس و اقیانوس هند مختص ایالات متحده نبوده و شامل حال چین، هند و هر قدرت دیگری که با تسلط بر این منابع کنترل مهمترین اقیانوس جهان در قرن 21 را به دست بگیرد نیز می شود. از این رو، مشارکت استراتژیک روسیه و هند به منظور موازنه چین در اقیانوس هند، گسترش همکاری ها با کشورهای حوزه آ.سه. آن و فراتر از آن در شکل مبادلات اقتصادی، انتقال گاز از مسیر سیبری شرقی و تقویت بنیان همکاری های امنیتی (مانند فروش شش فروند زیردریایی دیزل کلاس کیلو به ویتنام در سال 2009) به منظور موازنه توأمان هند و چین و البته عقد تفاهم نامه همکاری استراتژیک با چین در حاشیه اجلاس گروه بیست در سال 2011 به منظور موازنه آمریکا، ژاپن، اندونزی، کره جنوبی، هند و ویتنام در کنار دیگر حمایت های روسیه از موازنه های منطقه ای از جمله میان هند و پاکستان، ایران و عربستان، مصر و اسرائیل، آرژانتین و برزیل و مهمتر از همه توازن موجود در اروپای غربی، بیانگر استراتژی جهانی روسیه (Multi-Scale Balance) برای حفظ ثبات و ساختار حاکم نظام جهانی است.
تا جایی که به سیاست های روسیه در خلیج فارس مربوط می شود، روسیه تمایلی به برهم زدن موازنه قوا در این منطقه ندارد و همراهی روسیه با ایران تا جایی ادامه خواهد داشت که مانع از یکه تازی آمریکا در منطقه همانند سال های 1991 و 2003 شود. همچنین در شرایطی که جمهوری اسلامی ایران بتواند در دهه های آتی از توانایی کافی نظامی و اقتصادی برای چیرگی بی قید وشرط بر خلیج فارس برخوردار شود، باید در راه تحقق این ایده ژئوپولیتیکی، روسیه را به نحوی از سر راه خود بردارد. چین و روسیه شرکای استراتژیک ایران نیستند؛ بلکه رقبایی هستند که بر حسب تصادف و به دنبال قدرت افسارگسیخته آمریکا موقتاً منافع مشترکی با ایران یافته اند. با از کنار رفتن این تهدید مشترک، زمینه های همکاری استراتژیک ایران و این دو قدرت بزرگ نیز به یکباره محو خواهد شد.
هر چهار مسیر محتمل برای بیرون راندن آمریکا از خلیج فارس بلحاظ منطقی و البته در میان مدت محکوم به شکست است. دستیابی به این هدف، مستلزم صرف هزینه های سنگین تری در آموزش نیروی انسانی، توسعه اقتصادی و نظامی است. تا آن زمان هدف سیاست های امنیتی ایران باید بر دو محور متکی باشد: کمک به جلوگیری از تسلط یک قدرت بزرگ در اوراسیا بگونه ای که نظام جهانی را پیش از موعد مطلوب ایران دگرگون سازد و دوم؛ اعتماد سازی در منطقه مجاور، کمک به ثبات، رشد اقتصادی و کشورسازی های موفقی که محیط ژئوپولیتیک قابل پیش بینی بنا کند.
نظر شما :