سی ویکمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"
افسری که به حزب بعث خیانت کرد
دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.
کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا سی ویکمین بخش آن را می خوانید:
]گفت وگوی دوم؛ صلاح عمر العلی، نماینده سابق عراق در سازمان ملل[
چه عواملی وجود داشت که در ایجاد ]کودتای[ 17 ژوئن موثر بود؟
در چارچوب رهبری قطری حزب درباره قضایای مختلفی که در صورتی که موفق به بازگشت به قدرت شویم بحث کردیم. برای ما روشن بود اولین قضیه ای که خود را در برابر آن خواهیم دید قضیه کردی است که همیشه به طور مرتب در برابر حکومت عراق از زمان پادشاهی تا الآن مطرح بوده است. و همه قانع شدند که نمی توان قضیه کردی را از راه نظامی حل کرد و راه حل آن باید از طریق مذاکره و تفاهم و توافق حاصل شود. همچنین درباره روابط ما با حرکت های سیاسی عراقی و اتخاذ تصمیم هایی در این رابطه، بعد از پیروزی انقلاب، که به تشکیل دولت ائتلاف ملی که همه گروه های سیاسی عراقی یا حداقل آن دسته از گروه های سیاسی که آماده همکاری هستند را در خود جمع کند، بحث کردیم. این دو تصمیم واقعا مهم بودند.
و آمادگی ها برای موفقیت در فرایند سرنگونی حکومت از لحاظ میدانی چه بود؟
علاوه بر کار حزبی و سازمانی در کنار فعالیت های مدنی و نظامی، تلاش کردیم که در داخل نهاد نظامی به ویژه با افسرهایی که در مواضع حساس در داخل بغداد کار می کردند، هم پیمان شویم. در جلساتمان عملا نام افسرهای موثری که در داخل نهاد نظامی در بغداد بودند، برده می شد. اسمی مطرح می شد و به اطلاعاتی که درباره آنها بود گوش می دادیم. چه گرایشی دارد؟ آیا می شود با او همکاری کرد؟ چه کسی می تواند بر او تاثیر بگذارد؟ یا بهتر است که اصلا به سراغش نرویم؟ و وقتی که توافق می کردیم که برای جذب فلان افسر کار کنیم یکی را مامور می کردیم که با او تماس بگیرد، این کار چند ماه طول کشید.
آیا می توانی به طور مشخص مثالی بیاوری؟
بله. مثلا سعدون غیدان مسئول نیروی نظامی متمرکز در کاخ جمهوری و حوالی آن بود. این موقعیت او باعث می شد او جایگاهی مهم در موفقیت عملیات به دست آورد. بدون مشارکت او امکان داشت که رویارویی به وجود آید. یکی از افسرهای بعثی را موظف کردیم که به تدریج با او ارتباط بگیرد، و در آخر موافقت کرد. افسر دیگری نیز بود که مسئول حمایت از کاخ بود به نام ابراهیم عبدالرحمن الداوود. او افسری قدرتمند و شجاع و ملی گرا بود که به روشنی تمایلات دینی داشت. نقطه ضعف او تاثیرپذیری شدید و مفرطش از معاون مدیر اطلاعات نظامی عبدالرزاق نایف بود. داوود چشم و گوش بسته گوش به فرمان نایف بود. ما کارهای مختلفی انجام دادیم. مشارکت او برای موفقیت طرح ضروری بود، اما درز کردن طرح به نایف خطرناک بود. بر سر این موضوع برای مدت طولانی بحث کردیم و در نهایت تصمیم گرفتیم با او ارتباط بگیریم.
بکر با داوود صحبت کرد و تلاش کرد از او تضمین بگیرد که موضوع به جایی درز نکند. به او گفت که این عملیات مسئولیت ها و مخاطرات بسیاری هم برای ما هم برای تو و هم برای دیگران دارد. تضمین بده که این موضوع سری میان ما و تو باقی می ماند. تو مرد متدینی هستی، بیا به قرآن قسم بخوریم که این موضوعی که برای تو گفتم به گوش شخص سومی نخواهد رسید، و البته منظور بکر نایف بود. داوود در 15 ژوئن قسم خورد اما در ابلاغ آن به نایف تردید نکرد. این مرد همچنان زنده است و در عربستان اقامت دارد و اگر لازم باشد می تواند درباره این اتفاق نظر دهد.
به سراغ مرحله انجام عملیات برویم؟
صبح روز 16 ژوئن افراد اجرایی مدنی و نظامی عملیات دستورات نهایی را به ما ابلاغ کردند. اول فکر کردیم که عملیات را در روز 14 ژوئن به دلیل ارزش سنبلیک آن انجام دهیم، بعد به روز بعد از آن فکر کردیم اما در آخر ارزش عملیات ما را مجبور کرد که آن را به تاخیر بیندازیم. در روز 16 ژوئن سلاح ها را از انبارهای تحت اختیار حزب خارج کردیم و به همراه آن تعدادی لباس نظامی برای استتار به بیرون فرستادیم. 8 شب یکدیگر را در خانه بکر در منطقه علی الصالح در خیابان 14 رمضان ملاقات کردیم. می بایست رایزنی ها و توافقات نهایی را انجام می دادیم و همه چیز را با یکدیگر چک می کردیم تا ساعت اجرای عملیات که سه و نیم نیمه شب بود، فرا برسد. در این جا بود که یک اتفاق ناگهانی افتاد.
چه بود؟
در مقر رهبری قطری حزب بودیم و خود را آماده آخرین کارها می کردیم که در زدند. البکر رفت در را باز کند، در را باز کرد و وقتی که برگشت با خود کاغذ کوچکی همراه داشت. ناگهان بکر گفت که نامه از عبدالرزاق نایف آمده است، در آن می گوید: اطلاعاتی دارم که نشان می دهد شما این عملیات را انجام می دهید. من هم به شما می پیوندم. من با شما هستم و آماده ام هر مسئولیتی را انجام دهم و به خدا توکل کنید. بکر گفت: این پیام الآن در دست شماست همین الآن می خواهم که درباره آن بحث کنید و تصمیم مناسب را بگیرید. پیام را افسری با درجه ستوان آورده بود که همراه نایف کار می کرد، این جا بود که بمب منفجر شد. ناقل پیام بعثی بود بدون آن که رئیسش بداند، اما این از حجم مشکل کم نمی کرد. با حالتی از اضطراب مشروت ها انجام شد. نایف افسری قدرتمند و به شدت باهوش و باانگیزه است، همه کار می کرد که جایگاهش بالا رود. موضوع را در تمامی جهت آن کاملا تغییر دادیم. بنابر این علمیات را لغو کردیم تا تضمین داده شود که نایف از فرصت استفاده نمی کند تا آن را کشف کند و همه ما را بکشد، او این گونه برداشت می کند که ما حرکتی را آغاز کردیم بدون این که به او پیشنهاد مشارکت دهیم و عملیات را لغو کردیم برای این که او فهمید. داشت روشن می شد که لغو عملیات یعنی فاجعه ای برای حزب. از سوی دیگر مشارکت دادن نایف به معنای ماجراجویی با او بود. روشن بود که داوود به سوگندی که خورده بود پایبند نبود و ما را وارد مشکلی می کرد که باید هزینه اش را هم می پرداخت.
در آخر تصمیم گرفتیم که وارد اجرای عملیات شویم و این پاسخ را به عبدالرزاق نایف فرستادیم: از عمد و با آگاهی به تو قصدمان را ابلاغ نکردیم و دلیل آن هم وجود تو در موقعیتی حساس بود و برای تو می ترسیدیم. ما به برادر داوود ابلاغ کردیم که به طور مستقیم به تو ابلاغ نکنیم تا این که در تنگنا قرار نگیری و فکر کردیم که این راه برای تو مفیدتر و سودمندتر است در حالی که می دانستیم که او این موضوع را به تو ابلاغ خواهد کرد. ما تصمیم گرفتیم که عملیات را پیش ببریم و اگر خدا ما را موفق کند تو نخست وزیر عراق خواهی شد.
واقعیت این است که ما دو تصمیم لازم را گرفتیم: اول تطمیع عبدالرزاق نایف به همکاری از طریق دادن پیشنهاد نخست وزیری به او. تصمیم دوم لزوم خلاص شدن از نایف و داوود در نزدیک ترین زمان ممکن. و عملیات را اجرا کردیم.
ادامه دارد...
نظر شما :