شست و سومین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک

کسی که می توانست مبارک را ویران کند

۱۷ خرداد ۱۳۹۲ | ۱۸:۱۴ کد : ۱۹۱۷۰۷۴ اخبار اصلی خاورمیانه
اشرف مروان گفت: می توانم ویرانش کنم و هر آن کسی که با او هست را نیز ویران کنم. و اسم سرهنگ عمر سلیمان را برد.
کسی که می توانست مبارک را ویران کند

دیپلماسی ایرانی: محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می پردازد. همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانه ای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبون های سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.

روزنامه الشروق مصر روزهای پنج شنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کرده اند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخش های این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمه ای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.

تا کنون شصت و دو بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون شست و سومین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار می گیرد:

بعد از آن که «اشرف مروان» به آن سرنوشت حزن آور دچار شد، حیات سیاسی او نیز پایان یافت، بعد از آن به آپارتمانی در خیابان چهارم در میدان «کارلتون تیراس» کوچ کرد – و به ناراحتی شخصی و انسانیم – به این یقین رسیدم که این مشکل نه حل می شود و نه به این شکل پایان می گیرد مگر این که به شکل کامل تحقیقی بر سر آن صورت بگیرد، اما آن چه اتفاق افتاد نشان می داد که پرزیدنت مبارک در ترافیکی از گزارش های آمده از اسرائیل گرفتار شده و پیرامون او را اخبار و شایعه های مختلفی گرفته است. برای همین بیانیه ای صادر کرد و در آن بر بی گناهی اشرف مروان تاکید کرد!!

در دیداری دیگر با «دوست مبارک»، به او گفتم که «شخصا از این که اشرف مروان را این گونه مورد اتهام قرار دهند به شدت ناخرسندم، و از اتفاق ناراحت کننده ای که باعث پایان دادن به زندگی اش شده به شدت ناراحتم، اما مساله در نوع خود، به کرامت کشور باز می گردد، و اعتبار این مرد و برای اطمینان دادن به خانواده اش باید منتظر برخوردی متفاوت بود، اولا باید تحقیقی کامل در مورد این قضیه بشود. شاید هم این تحقیق طولانی شود.» همچنین به او گفتم: «پرزیدنت مبارک از شیوه پاپ های رم در زمان پاپ «اوربان دوم» که چک برائت را صادر کرد، تقلید کرد، با همه ارزشی که به شهادت رئیس جمهور و شهادت همه پاپ های واتیکان می دهم، رئیس جمهوری مصر چنین حقی ندارد، چرا که در این صورت قضیه معلق میان سیاست و تاریخ باقی خواهد ماند، و پایانی برای آن در نظر گرفته نخواهد شد مگر این که تحقیقی کامل و دقیق بر سر آن صورت بگیرد!!»

به شدت اصرار داشتم که اشرف مروان بی گناه است، با تاکید بر این که نتایج تحقیق به تنهایی خود سندی برای برائت ضروری ای که می رود به فراموشی سپرده شود را فراهم می آورد!!

همچنین گفتم: «مبارک در حالی این گونه رفتار می کند که هیچ چیز در اختیار ندارد، او از قدرتش استفاده می کند تا به این ترتیب قضیه را فیصله دهد.» و اگر می توانست از جایگاه ریاست جمهوری اش استفاده کند در این لحظه به زور قدرت در را می بست، در حالی که تاریخ درهای بسیاری را دارد که اگر بخواهد حقیقت را کشف کند هر کدام از آن درها را به موقع باز خواهد کرد، چه آن فرد بخواهد چه نخواهد، به رغم این که من یکی از کسانی هستم که از خدا می خواهم به دلایل بسیار حقایق را به سود اشرف مروان افشا کند.

او انسانی بی نهایت نجیب است، همچنین انسانی اداری و اجرایی است که وقتی ریاست دفتر اطلاعات سادات را بر عهده داشت کفایت خود را ثابت کرد، همچنین انسانی است که خزانه ای از اسرار را در سینه خود دارد، در طول دوران زندگی اش در دوران های حساس متعدد کارهای بسیاری کرد: مدیر دفتر رئیس اطلاعات بود، رئیس هیئت عربی در تصمیم گیری های نظامی بود، همچنین کسی بود که شبکه ای از روابط گسترده انسانی و سیاسی و نظامی و مالی به شدت گسترده ای در اختیار داشت، همه اینها ظرفیتی برای او ایجاد کرده است که باید به معنای واقعی کلمه به او احترام گذاشت، انصافا به معنای ویژه انسانی او انسان قابل احترامی است.

●●●

در مساله اشرف مروان واقعیتی وجود دارد که فقط حق تاریخ است که آن را در خود داشته باشد، و آن واقعیتی است که در لندن در ماه سپتامبر 2006 اتفاق افتاد.

در صبح خیلی زودی از یکی از روزهای آن ماه، در پایتخت بریتانیا، دوستی با من تماس گرفت، همان متفکر عرب، دکتر «کلوفیس مقصود» که به من بگوید که سفیر لبنان در لندن «جهاد مرتضی» او را امروز برای صرف نهار دعوت کرده است، دیدار در حضور جمعی از دیپلمات های عرب بود، سفیر مرتضی از طریق او (یعنی کلوفیس مقصود) فهمید که من در لندن هستم و از او خواست که اگر من برنامه دیگری ندارم مرا به نهار دعوت کند. کلوفیس مقصود همچنین افزود که خواهش می کنم دعوت سفیر لبنان را بپذیرم، به خصوص که روز نهار روزی است که می توانم کارهای بسیاری در آن انجام دهم، به این ترتیب تقاضای کلوفیس به من رسید و من هم پذیرفتم. چند دقیقه بعد سفیر جهاد مرتضی به من زنگ زد تا رسما از من دعوت کند.  

وقتی که وارد خانه سفیر لبنان در پارک کینگستون شدم، سفیر جهاد مرتضی به همراه میهمانش دکتر کلوفیس مقصود منتظر من بودند، مستقما به سالن غذاخوری رفتیم که دیدم در آن جا شش تن از سفرای عرب از جمله سفیر مصر در لندن، جهاد ماضی حضور دارند، در میان سفرای عرب اشرف مروان را دیدم که ایستاده و دستانش را برای خوشامدگویی باز کرده است. با پچپچه گفتم: «اشرف.. حرف های بسیاری برای گفتن داریم!!»

نهار ما در تمامی جزئیات نهاری «دیپلماتیک عربی» بود، کمی بیش از یک ساعت طول کشید، بعد از آن از همه خواستم: «دکتر کلوفیس مقصود را با آنها تنها می گذارم که هر چه می خواهند با یکدیگر بگویند»، و سفیر لبنان مرا تا در سفارت برای خداحافظی همراهی کرد. دیدم که اشرف مروان پشت سرمان آمده است، تا این که در برابر سفارت لبنان در لندن ایستادیم، ماشینم آمد و خواستم سوار ماشین شوم که اشرف از من پرسید که آیا می تواند با من بیاید، به صراحت به او گفتم: «نه من و نه او نمی توانیم وقتی اتفاقی نیفتاده به گونه دیگری رفتار کنیم و وقتی که چیزی رخ دهد و آن اتفاق بزرگ باشد نه من به تو می توانم بی توجه باشم و نه تو می توانی به من بی توجه باشی.»   

لبخند زد و گفت: می دانم.

و پرسیدم در حالی که سفیر لبنان جهاد مرتضی همچنان با ما ایستاده بود و گفت و گوی ما را می دید:

-          به کجا برویم؟! به صراحت بگویم من امروز نمی خواهم به خانه ات بیایم، به هتل کلاریدچ نیز نمی خواهم بروم. بنابر این..

حرفم را قطع کرد: به هتل دوچستر می رویم.

از راننده ماشینم خواستم که به هتل دورچستر برود.

یک دقیقه در ماشین ساکت بودیم، تا این که سکوت قطع شد و گفت:

«یک سال و نیم است که با تو تماس نداشته ام، بارها فهمیدم که تو در لندن هستی اما تردید کردم که با تو تماس بگیرم، وقتی هم که به تردیدم غلبه کردم و سراغت را گرفتم، گفتند که سفر کرده ای، اما این بار وقتی از جهاد فهمیدم که تو دعوت نهارش را قبول کرده ای از او خواستم که مرا هم دعوت کند!!»

و گفتم: «تو در این یک سال و نیم به قاهره نیامدی. نمی دانم به دلیل آن که پرزیدنت مبارک به تو توصیه کرد در جریان دیدارت از بارگاه پرزیدنت عبدالناصر که به قاهره نیایی، تو منع شدی که به قاهره بیایی!!»

شوکه شدم وقتی که دیدم اشرف مروان با انفعال پاسخ مرا داد و گفت:

-          آنها آن طور که در قاهره شایع کرده اند از من نخواستند که به قاهره نیایم، او نمی تواند مانع آمدن من شود.

پرسیدم:

-          چرا نمی تواند!! او قدرت را در اختیار دارد...

منتظر نشد حرفم تمام شود، با حدت گفت:

-          او هیچ قدرتی ندارد و نمی تواند.

من هم حرفش را قطع کردم و گفتم:

-          اشرف.. آیا این حرف بزرگی نیست؟!!

پاسخش واقعا از موضعی بود که واقعا مرا شوکه کرد:

-          او نمی تواند.. این را به تو می گویم، می توانم ویرانش کنم.

به دقت در حرکات صورتش دقیق شدم، این بار عبارت را به انگلیسی تکرار کرد: I can destroy him. سپس اضافه کرد: می توانم ویرانش کنم و هر آن کسی که با او هست را نیز ویران کنم. و اسم سرهنگ عمر سلیمان را برد.

این را گفت و دائما تکرار می کرد در حالی که انگشت سبابه اش را به جلو می آورد تا بر حرفش تاکید اضافه کند!!

گفتم: ترجیح می دهم که حرفمان را در دورچستر تکمیل کنیم.

 

ادامه دارد...

کلید واژه ها: محمد حسنین هیکل


نظر شما :