پنجاه و پنجمین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک
چه کسی مارک لباس های مبارک را انتخاب می کرد؟
دیپلماسی ایرانی: محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می پردازد. همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانه ای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبون های سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.
روزنامه الشروق مصر روزهای پنج شنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کرده اند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخش های این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمه ای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.
تا کنون پنجاه و چهار بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون پنجاه و پنجمین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار می گیرد:
]حسین سالم[ از من درباره معنای "جنجال" پرسید، گفتم: «من مثلا شنیده ام که تو مسئول واردات لباس های مبارک هستی، و تو خودت شخصا ترتیب رفتن او به جایی مثل «بریونی» را فراهم می کنی.» حرفم را قطع کرد تا بگوید: «دقیقا همین جا است که منظور اصلی مشوش می شود!!»
فورا گفتم: «قصه یک اصل عادی دارد اما وقتی صحبت از "تشویش مقصود" می کنی از همه حدودش خارج می شود!»
در این جا خواست که برایم توضیح دهد:
«اصل قصه این است که پرزیدنت مبارک – برای آگاهی ات می گویم که او را خیلی دوست دارم، و او دوست من از مدت های طولانی بوده است – قصد داشت به امارات متحده عربی برود تا با شیخ زاید، رئیس آن دیدار کند.» خودش حرفش را قطع کرد و گفت: «حتما به تو گفته اند که من امارات را خیلی خوب می شناسم، در آن جا سال های طولانی کار کرده ام و شرکت بازرگانی نصر را اداره می کنم، همان طور که می دانی این شرکت یکی از شرکت های فعال مخابراتی است.» سپس به ادامه صحبتش پرداخت و گفت: «پرزیدنت مبارک با شیخ زاید دیدار داشت، و شیخ زاید هم به سالن جلسه دو دقیقه بعد از رسیدن رئیس جمهور رسید، از تاخیرش عذرخواهی کرد و گفت که با هیئتی از «بریونی» (محل عرضه مدهای مشهور لباس های ایتالیایی) دیدار داشته است، آنها می خواستند اندازه تازه ای برای او ببرند، برای این که اندازه هایی که آنها از قبل داشتند مناسب او نبودند چرا که او از وزنش کاسته بود و زاید می خواست این مساله را فورا به کارشناسان بریونی اطلاع دهد (آن طور که به رئیس جمهور گفت)، اما «همان طور که می دانی جناب رئیس جمهور نسبت به کارشان حساس هستند، آنها اندازه ها را میلیمتری حساب می کنند.» مبارک از سلیقه بریونی (Brioni) خوشش آمد، و پرسید که آیا می توانند همان روز چیزی برای او تهیه کنند، شیخ زاید با همان کرم همیشگی اش گفت: «چرا نکنند، در حالی که تو در ابوظبی هستی؟!! و این برای بار اول یک ربع ساعت بیشتر وقت نخواهد برد و بعد از آن دوختشان را انجام می دهند دقیقا به همان اندازه و حجم دقیق خودت، بعدش آن را دوخت و دوز می کنند، بار دوم آنها را نمی بینی مگر زمانی که نزد تو بیایند تا اندازه نهایی را بعد از این که آن را دوختند، بگیرند، و در هر حالتی آن را دقیق و مطابق خودت می یابی مگر این که وزنت خیلی تغییر کند، و در هر فصل نیز آنها گلچین بهترین پارچه هایشان را برایت می فرستند و تو از میان آنها آن پارچه ای که خوشت می آید را انتخاب می کنی، و ظرف چند روز می بینی که در کمد لباس هایت آویزان شده است، آنها همچنین مطابق با هر دست کت و شلوار پیراهن و دستمال گردن های مناسب آن را نیز برایت می فرستند.» مبارک از این فکر خوشش آمد، و ترتیب موعدی برای رفتن نزد کارشناسان بریونی را مادامی که در ابوظبی بود، داد. اندازه های او را گرفتند و او هم از میان پارچه های پیشنهادی آنها چند رنگ را انتخاب کرد.»
حرفش را قطع کردم و گفتم: «چند قطعه پارچه انتخاب کرد؟» کمی گیج شد و سپس پاسخ داد: «سی قطعه اگر حافظه ام یاری کند، فراموش نکن او رئیس جمهور یک کشور است، آن چه به او پیشنهاد شده بود بسیار بود و آنها هم اصرار می کردند که پارچه های مختلف و رنگ های زیبایی را پیشنهاد بدهند!! قصه از این قرار است، این اصل قصه است، اصل قصه این است که هدیه ای از شیخ زاید به او داده شد، و این چیزی است که من می دانم، با حفظ امانت می گویم که نمی دانم که آیا رئیس جمهور دوباره چیزی از بریونی خواست یا خیر، اگر خواست از طریق من نبود!!»
حسین سالم درک کرد که با من با صداقت صحبت می کند و از هیچ چیز نمی ترسد، برای این که – خیلی ساده – نمی خواست «مردی مثل من» را بپیچد و دور بزند!!
از حسن ظن او تشکر کردم.
...
و گفتم: «من می خواهم درباره آن چه می گویند بشنوم، اگر بخواهم تصدیق کنم جای فکر دارد تا زمانی که داستان ها و روایت های موجود را تطبیق کنم و بعد قضاوت کنم، و من نمی خواهم با تظاهر فریب دهم.»
بعد بلافاصله گفتم: «من این داستان «جنجالی» را برای دیگران می گذارم.»
با اهمیت به من نگاه کرد و گفت: «من آمادگی هر سوالی را دارم.» و گفتم: «من از منابع مختلف شنیده ام که تو مسئول انتخاب هدایای امرای خلیج ]فارس[ برای همسر رئیس جمهوری بوده ای.»
و بدون این که منتظر شود من حرفم را آن طور که می خواهم کامل کنم، به سرعت گفت: «این هم اصلی دارد اما به گونه ای همه چیز را مشوش کرده اند که اصل واقعیت نیز تحت تاثیر قرار گرفته است.»
و فورا پرسید: «تو همسر رئیس جمهور را می شناسی؟!!»
گفتم: «من شخصا آن را نمی شناسم، اما نمی توانم منکر شوم که یک بار برای او املایی نوشتم، تصور می کردم که آن طور که می دانم او علوم اجتماعی را در دانشگاه امریکایی ها خوانده است، اهمیت بسیاری به منطقه «بولاق» می داد و پژوهش هایی نیز در آن جا انجام داد، به گونه ای که عنصر توازن تکمیل کننده فرهنگ شوهرش شد، او واقعیت های اجتماعی کشور را خوب می شناسد و هر وقت که همسرش فراموش می کند به او یادآور می شود.»
بار دیگر حسین سالم بدون این که منتظر شود، البته منظورش همسر رئیس جمهور بود، گفت: «سوزی – همین گونه گفت – خانم ممتازی است و ذوق بالایی دارد، با تعدادی از خانواده های حاکمان عرب در خلیج ]فارس[ ارتباط دارد، همیشه از آنها دیدن می کند و آنها به دیدنش می آیند، قطعا آنها هم در دادن هدیه کریم هستند، و او نیز با هدیه به آنها پاسخ می دهد. درک کن که اما او نمی تواند تجاری باشد. مشکل این است که آنها قبل از این که بیایند یا او برود هدایایشان را انتخاب می کنند، بارها شده است که هدایای تکراری فرستاده شده است و همسر رئیس جمهور همان چیزی را قبلا داشته یا برایش فرستاده اند را دوباره یا برای بار سوم و احیانا چهارم دریافت کرده است، طبیعتا تنوع مطلوبی است، برای همین از من خواسته اند که هدایا را ببینم که تکراری نباشند، و من هم بعضی وقت ها این کار را کرده ام، اما با وجود مراقبت باز هم تکرار شده است، آنها قبل از هر دیداری هدایای پیشنهادی را می فرستند و از میان آنها انتخاب می شود، برای این که بداند چه چیزی دارد و چیز تازه ای غیر از آن را انتخاب کند.»
و دوباره پرسید: «اشتباه این کار کجاست؟ مردم خودشان دوست دارند درباره هدایا احساساتشان را بیان کنند، هدایا هم گران هستند و درست نیست که این هدایا تکرار شوند، و الا با آن چه به آنها داده می شود چه کار می توانند، بکنند، آیا هر بار همان «نقش و مدل» را بپوشند، یا این که به دنبال راهی باشند که چیز جدیدی بیابند؟ آیا خیال می کنی می شود از یک چیز نسخه تکراری اش را داشت، با آن چه کار کنند، اگر تکرای را بفروشند و فقط یک مدل را نگه دارند، باعث انتقاد و داستان ها و شایعه ها نمی شوند؟!!»
ادامه دارد...
نظر شما :