هفتمین بخش از مصاحبه عبدالسلام جلود باالعربیه
ترساندن، گمراهی، گرسنگی شعار قذافی بود
دیپلماسی ایرانی: "خاطرات سیاسی" مجموعه برنامه هایی است که شبکه العربیه از نیمه های اکتبر سال 2011 روزهای جمعه پخش آن را آغاز کرده است. در این برنامه، طاهر برکه، روزنامه نگار و خبرنگار لبنانی العربیه با چهره های سیاسی مطرح دنیا مصاحبه هایی را انجام می دهد که عموما بازگوکننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئولیتشان است. خاطراتی که با همراهی و تعاملشان با رهبران سیاسی مختلف جهان همراه است.
طاهر برکه، یکی از مهم ترین مصاحبه هایش را با عبدالسلام جلود، نفر دوم دوران حکومت قذافی انجام داده است. مردی که از زمانی که قذافی به قدرت رسید دوشادوش وی بود و در بسیاری از پرونده های داخلی و بین المللی لیبی نقشی تعیین کننده داشت. وی که متولد 15 دسامبر 1944 است، از سپتامبر 1969 تا 1992 مسئولیت های مهم متعددی را در حکومت قذافی بر عهده داشت. جلود در 19 اگوست 2011 هم زمان با آغاز انقلاب مردمی لیبی از حکومت قذافی جدا شد و برای نخستین بار در طول سال های کنار گذاشته شدنش از قدرت توسط قذافی در زنتان، یکی از شهرهای انقلابی لیبی نمایان شد و پس از آن به دوحه رفت و در همان جا ماندگار شد. دیپلماسی ایرانی در نظر دارد هر هفته به طور مرتب این سلسله مصاحبه ها را منتشر کند. اکنون هفتمین بخش از این مصاحبه ها پیش رویتان قرار می گیرد:
بسیار خواندهایم و شنیدهایم که شخصیت قذافی پس از کودتایش به طور ریشهای تغییر یافت، به ویژه پس از آن که عمر المحیشی تلاش کرد کودتایی را علیه او در سال 1975 انجام دهد. آیا از همان ابتدا یعنی زمانی که شما در شورای انقلاب بودید، او روحیه دیکتاتوری داشت؟
به صراحت بگویم که او نماینده خوبی بود. یعنی او در دهه هفتاد خیلی چهره کاریزماتیک و رهبری داشت، تا آن جا که تصمیم گرفت که استعفا دهد. هدفش واقعا این بود که استعفا دهد و لیباییها تظاهرات میکردند تا مانع تصمیم او برای استعفا شوند. حتی بعضی وقتها بچههایشان را به پای او میانداختند و از او خواهش میکردند که استعفا ندهد. یعنی او داشت خودش را برای استعفا آماده میکرد. اما او در حقیقت تلاش میکرد که فریب دهد، یعنی این را خودم هم احساس کردم که او تلاش میکند که همه را فریب دهد و این گونه جلوه دهد که آدم زاهدی است و نیازی به این چیزها ندارد. ولی هم زمان میگفت مادامی که مرا انتخاب کردید من هم آزادم. یعنی مادامی که مرا انتخاب کردید و نمیخواهید استعفا دهم و تلاش میکنید که مرا در قدرت حفظ کنید پس من آزادم که هر کاری...
شما خودتان چه شنیدهاید. یعنی این که تصمیمها را خودش به تنهایی میگرفت یا این که با شماها هم مشورت میکرد؟
در ابتدا مشورت میکرد..
یعنی از زمان پیروزی کودتا تا سال 1975 با شماها مشورت میکرد؟
بله مشورت میکرد البته قطعا تا آن جا که همه چیز به او ختم شود. مثلا برایت بگویم عبدالناصر و بومدین دائما تماس میگرفتند و میگفتند که باید اسم معمر همه جا برده شود تا انقلاب سقوط نکند اما او همیشه رد میکرد. اما عبدالناصر و بومدین تماس میگرفتند و میگفتند که باید معمر به عنوان رهبر انقلاب صحبت کند و الا انقلاب سقوط میکند. به خصوص ما که رئیس ستاد بودیم و میدانستیم که منظور آنها...
چرا رد میکرد؟
این هم فریب بود. برای این که میخواست قدرت تنها برای او باشد. یعنی میخواست بگوید که او یک انسان الهامبخش است و امنیت را مجددا برقرار میکند و ویژگی و امتیاز خاصی در این زمینه دارد. میخواست مانور دهد، یعنی میخواست بگوید که امنیت به او وابسته است. میخواست همه چیز را در اختیار خودش داشته باشد و همه آمد و شدها و کارناوالها و کاروانها و همه کمکرسانیها را، همه را تحت کنترل داشته باشد و همه چیز را خودش...
یعنی برای شخص خودش!
بله برای شخص خودش...
یعنی واقعا تا این اندازه انسان باهوشی بود!
بله او درس خوانده بود، تاریخ خوانده بود و برای همین مثلا میدانست در انقلاب فرانسه چه گذشت، وقتی که انقلاب فرانسه شد، فرانسه در بهترین وضعیت اقتصادی بود و برای همین او میدانست که وضعیت اقتصادی در لیبی چگونه است و اوضاع خیلی خوب است و در چنین حالتی مردم به سمت اظهار نظر میروند...
و به سیاست میپردازند
و حقوق بشر را خواستار میشوند و میخواهند که پیشرفت کنند، کتاب و مجله میخرند، اما وقتی که خسته باشند و
وضعیت معیشتی سختی داشته باشند
بله، در چنین حالتی به این فکر میکنند که چگونه برای 24 ساعت آیندهشان نان داشته باشند. یعنی آنچه به ارث گذاشت، چنین وضعیتی بود. برای همین شعارهایی از این دست سر می داد. یک بار به من گفت که عبدالسلام ما برای لیباییها همه چیز را فراهم کردیم و به آنها مسکن دادیم و اکنون آنها همه چیز دارند و از این حرفها. یعنی کشور را فقط پلیسی کرده بود هر کسی به دنبال راه خودش بود. یعنی ]به گفته خودش[ هر کس فقط به خودش اهمیت میدهد و ما دقیقا همین را میخواهیم و مردم باید فقط به فکر نیازهای خودشان باشند. یعنی او شعاری سر داد و سیاستی را بر اساس سه مقوله تعریف کرد، ترساندن، گمراهی، گرسنگی. به گونهای که...
ترساندن و گمراهی و گرسنگی!
بله این سیاست او بود. برای همین طبیعی بود که رد کند اسمش برده شود. البته او خودش اسم خودش را میآورد ولی چگونه خودش را نشان می داد؟ خودش را به آزادیخواهان و افسرها و ملت و اینها نشان می داد. تا این که خودم اسمش را درج کرده و اعلام کردم. در آن موقع من در فرانسه بودم، برای مذاکرات خرید میراژ در دهه هفتاد به آنجا رفته بودم، رد کرد که اسم بعضی از اعضا برده شود. وقتی که من در فرانسه بودم یک عمل ساده در بیمارستان انجام داد که نفهمیدم چه عملی بود، ظاهرا یک زائدهای را میخواست بردارد. یکی از افسران آزادیخواه طرحی را از محمد بنگاشی و المحیشی آورده بود، در آن جا اسم اعضا اعلام شد. واقعا شوکه شد و گفت که چرا این کار را کردید. او واقعا انسان محتاط و باهوشی بود. یعنی در شر خیلی باهوش بود. واقعا در شر خیلی باهوش بود.
ادامه دارد...
نظر شما :