ابعاد سیاسی تعامل اسلام و غرب

۱۶ آبان ۱۳۹۱ | ۱۸:۳۱ کد : ۱۹۰۸۷۸۰ اخبار اصلی اسلام و غرب؛ تعامل یا تقابل؟
متن سخنرانی دکتر غلامعلی خوشرو، معاون پیشین وزارت خارجه ایران در هجدهمین نشست بررسی سیاست خارجی سایت دیپلماسی ایرانی با عنوان «اسلام و غرب؛ تعامل یا تقابل»
ابعاد سیاسی تعامل اسلام و غرب

دیپلماسی ایرانی: من در این بحث به ابعاد سیاسی تعامل اسلام و غرب می پردازم؛ به این دلیل وقتی در این بحث از غرب سخن می گویم بیشتر منظورم غرب سیاسی است و برخوردها یا رویکردهای سیاسی غرب با جهان اسلام را مدنظر دارم. منظورم از جهان اسلام نیز در این بحث کشورهای مهم اسلامی به خصوص در خاورمیانه است که بیشتر در مرکز تعامل یا تقابل غرب و اسلام بوده اند.

جهان اسلام دارای تاریخ و زمینه ای است که پرداختن به گذشته آن در این بحث نمی گنجد اما اگر به کمتر از صد سال گذشته نگاه کنیم می بینیم که از 1924 که عملا امپراطوری عثمانی تجزیه می شود، کشورهای مختلفی شکل می گیرند که تحت نفوذ غرب به خصوص انگلیس قرار می گیرند و در ترکیه نیز خلافت اسلامی به جمهوری سکولار تبدیل می شود. در واقع به نظر می رسد که اساسا اسلام به عنوان دینی که در عرصه جامعه نقش آفرینی می کند، شکست فاحشی خورده است و به حاشیه رانده می شود و آنچه باقی می ماند نوعی از سکولاریسم و ناسیونالیسم و تا حدی سوسیالیسم است.

 در کل جهان اسلام چنین فرایندی را می بینیم. یعنی در به تدریج در کل جهان اسلام، مشاهده می شود که حکومت ها یا تحت الحمایه غربی ها هستند و اگر مستقل یا در حال مستقل شدن بودند، نیز از نظر فکری، روانی و روش حکومتی، دلباخته و وابسته به آنها می ماندند. ترکیه آتاتورک، رضاشاه در ایران و به تدریج بعد از استقلال مصر، جمال عبدالناصر ظهور می یابد که وضعیت متفاوتی با دو مثال قبل دارد اما از نظر فکری، همان ایده ناسیونالیسم، سکولاریسم و... را دنبال می کند. در دوره های بعدی، حزب بعث عراق ایجاد می شود، در سوریه نیز همینطور و تا زمان رسیدن به انقلاب اسلامی  در ایران، همین روند طی می شود. بنابراین دیده می شود که فرایندی از ناسیونالیسم، سکولاریسم، سوسیالیسم و بعث گرایی در جهان اسلام وجود دارد تا به نقطه ای می رسیم که کم کم در جوامع اسلامی تحولات جدیدی رخ می دهد.

این نکته را نیز باید توجه داشت که اتفاقاتی که در جهان اسلام رخ می دهد قبل از این که شکل سیاسی به خود بگیرد در جامعه و روابط اجتماعی به وقوع می پیوندند. به عبارت دیگر مثلا جامعه شروع می کند به اسلام گرا شدن. یعنی ابتدا جامعه نوع تازه ای از نگاه را به دین و اسلام گرایی پیدا می کند و سپس بازتاب آن در تحولات سیاسی دیده می شود. در ایران نیز ما این مسئله را به وضوح تجربه کرده ایم که در مساجد، دانشگاهها، مطبوعات و رسانه ها تحولات اجتماعی رخ می دهد و سپس به عرصه سیاسی راه می یابد. همین مسئله در مصر و ترکیه رخ داده است.

یعنی در 1979 که انقلاب اسلامی ایران رخ می دهد اسلام به شکل تازه ای از نگاه وارد حیات سیاسی مسلمانان می شود و ایدئولو‍ژی های مبتنی بر سکولاریسم، ناسیونالیسم و سوسیالیسم را کنار می زند. این اتفاق در ابتدا در ایران رخ می دهد و بعد از ایران به تدریج تحولاتی در این مسیر در جهان اسلام رخ می دهد.

پیش از وقوع انقلاب اسلامی که تحول مهمی در تحولات جهان اسلام ارزیابی می شود ما شاهد تحول مهم دیگری هستیم که بقیه تحولات جهان اسلام در حاشیه آن قرار می گیرد و آن ایجاد اسرائیل و مسائلی است که اسرائیل در جهان اسلام ایجاد می کند. بنابراین اگر در سطح کلان به مسائل جهان اسلام نگاه کنیم می بینیم که جهان اسلام یک بار و به خصوص در دهه 1930 از زیر یوغ غرب خارج شد و مجددا با ایجاد اسرائیل در مرکز جهان اسلام نوع دیگری از توسعه طلبی غربی دیده می شود. این مسئله با همگرایی که بین برخی از ر‍ژیم های اسلامی با اسرائیل شکل می گیرد، مستحکم تر می شود. به عبارت دیگر یک جا غرب کنار می رود و مجددا با ایجاد اسرائیل باز می گردد و همه مسائل پس از آن حول و حوش این موضوع شکل می گیرد.

مسئله اصلی که به وقوع انقلاب اسلامی ایران منجر شد نیز نحوه نفوذ آمریکا در ایران و مقابله ای بود که امام با این مسئله کرد. اخیرا در کتاب میلانی در مورد شخصیت های ایرانی نیز این مسئله را به وضوح دیدم.  هرچند او نگاه من فی به انقلاب اسلامی دارد ولی او به خوبی نشان می دهد که همه کسانی که در عرصه سیاسی ایران نقش ایفا می کنند نگران این هستند که شاه چه برداشتی از رفتار و حرف های آنها دارد و شاه نگران این است که سفیر آمریکا چه برداشتی از حرف هایش می کند و چه می گوید. به عبارت دیگر همه به نوعی با ملاحظات آمریکاییها رفتار می کنند.

به این دلیل است که امام می گوید به من پیغام دادند که با اسرائیل و آمریکا کاری نداشته باش و هرچه می خواهی بگو. بنابراین امام به همین مسئله توجه می کند همانند بحثی که در مورد مسئله کاپیتولاسیون مطرح می کند به نفوذ آمریکا در ایران انتقاد می کند. بنابراین انقلاب اسلامی با برخورد با مسئله نفوذ آمریکا شروع می شود. پس از انقلاب بلافاصله به مسئله گروگان گیری روی داد که روی دیگری از همین مسئله بود. به هر حال با انقلاب اسلامی ایران وضعیت تازه ای ایجاد می شود.

ده سال بعد از انقلاب ایران نیز، فروپاشی بلوک شرق و پایان جنگ سرد را شاهدیم. در این پس زمینه برخورد تمدن ها را شکل می گیرد. یعنی برخی می گویند حالا که برخورد کاپیتالیسم و سوسیالیسم از بین رفته است نوع دیگری از نزاع ایجاد شده است. بعد از محو بلوک شرق که آمریکا به مدت یک دهه دوران اقتدار خود را در جهان می گذراند. در این دهه بحث این که اسلام یک خطر است و هویت غربی را به چالش می کشد مطرح می شود. در این دوره نمادهای اسلام گرایی خود را در همه جا نشان می دهد. این تحولات در صحنه اجتماعی ایجاد می شود. در غرب هم این مسئله به شکل جدی دیده می شود.

در سال 2001 حادثه 11 سپتامبر آن حادثه رخ داد. در آن جا بود که تقابل اصلی اسلام و غرب در شکل سیاسی خود پیش آمد و این مطلب که اسلام خطری است برای به چالش کشیدن هویت غربی، شدت گرفت. از این زمان به این شکل تعبیر شد که اسلام یعنی بنیادگرایی و تروریزم. درست است که تروریست هایی که دست به حملات یازده سپتامبر زدند تعداد انگشت شماری بودند و معرف جهان اسلام نبودند اما معرف جهان اسلام قلمداد شدند. بنیادگرایی در تفکر به معنای تحجر، نفی ارزش های مشترک بشری و ایجاد خشم و انزجارعلیه دیگران است و تروریزم نیز یعنی به کار بردن زور برای کشتن افراد بی گناه، گسترش وحشت، گرفتن قدرت از طریق زور، انتقام جویی و گسترش فرهنگ خشونت و جنگ. بنابراین اینچنین تلقی شد که اسلام ذاتا دینی است ضد بشر، ضد ارزش های مشترک بشری و تنها ایدئولو‍ژی سیاسی خشونت گرا است. در نتیجه باید دشمنی عمیقی ضد اسلام در بگیرد و این همان جنگ تمدن هاست. آنها تاکید می کنند که این وهم و خیال نیست بلکه امری واقعی و مسئله ای ضروری است. نباید تبلیغات صهیونست ها در این زمینه و استفاده از نفوذ و خط دادن فکری قوی خود در جامعه غربی را نادیده گرفت. محافظه کاران آمریکا نیز این اسلام هراسی را به عنوان طرح سیاسی خود پذیرفتند و بوش حتی اعلام کرد که این یک جنگ صلیبی است و به نوعی بیان کرد که با کل جهان اسلام وارد جنگ شده اند. نتیجه این تفکر بود که حمله به افغانستان و عراق رخ داد. حمله به عراق که دلیل استراتژیک آن هنوز نامشخص است، درگیری های نیروهای اسلامی و غربی در خاک کشورهای اسلامی را شدت بخشید. هنوز بعد از گذشت این همه سال آمریکاییها نمی توانند بگویند که برای چه به عراق حمله کردند. برای سلاح های کشتار جمعی؟ این که معلوم شد که دروغ بود. برای پیشبرد دموکراسی هم که نبود. پس چه دلیلی برای این کار وجود داشت؟ به هر حال هر دلیل که داشته باشد نتیجه آن به گسترش تروریزم و درگیری های مسلمانان با نیروهای خارجی در افغانستان و عراق منجر شد.

در دوران تازه ای که ما با آن روبرو هستیم، به خصوص در یک سال و نیم گذشته ما با پدیده جدیدی در جهان اسلام مواجه شدیم که از آن به بهارعربی یا بیداری اسلامی تعبیر شد. این پدیده به نوعی بازگشت دوباره اسلام به صحنه اجتماعی - سیاسی بود و کسانی را که مورد حمایت آمریکا بودند و با اسرائیل سازش کرده بودند و ملت خود را سرکوب می کردند، کنار زد. دیگر مکتب ها و ایدئولوژی های نظیر ناسیونالیسم، سکولاریسم، سوسیالیسم در فضای کنونی جهان اسلام خریداری ندارد و اسلام به عنوان یکی از مراجع اصلی قانونگذاری مطرح است. نیروهای اسلامی در اجتماع، در بدنه سیاسی و حکومت نقش گرفته اند و ارزش های غربی را به چالش می کشند. یعنی این جور نیست که یک ارزش جهانشمول غربی در همه کشورهای اسلامی پذیرفته شود. مسلمانان در دوره جدید به استقلال سیاسی کشور خود اهمیت می دهند و از ائتلاف با آمریکا خارج شده  اند. این که اوباما اعلام کرد که مصر در بین ائتلاف و دشمنی با آمریکا قرار دارد، نکته مهمی است.

شعار نیروهای جدیدی که پس از بیداری اسلامی روی کار آمدند، نفی خشونت و تروریزم است و به دنبال مبارزات پارلمانی و تغییر در قوانین اساسی و عادی هستند. این نیروها تکیه بر نقش اسلام دارند، در حال مهار نظامیان و محدود کردن حیطه فعالیت آنها به وظایف اصلی شان یعنی دفاع کلی از کشور هستند و آنها را از مداخلات سیاسی برحذر می دارند. فرایند اسلام گرایی در ترکیه نیز رو به گسترش است و از زمان شکل گیری اولین حزب اسلامی مصادف با انقلاب اسلامی ایران تا امروز تحولاتی بخصوص در سطح اجتماعی آنها اتفاق افتاده و این تحولات، کمتر در عرصه سیاسی بروز یافته است. یعنی جامعه ترکیه اسلام گرا تر از آن چیزی است که در اردوغان و حزب عدالت و توسعه دیده می شود.

در حال حاضر و در جهان کنونی، دو گروه بسیار خطرناک در برابر هم ایستاده اند که یکی از آنها لابی صهیونیستی و تفکر نئوکانی و دیگری سلفی های تکفیری است. یعنی کسانی که قرآن آتش می زنند؛ کاریکاتور و فیلم توهین آمیز به عقاید مسلمانان منتشر می کنند؛ وکسانی چون برنارد لوئیس و ... که به لحاظ فکری از آنها حمایت می کنند در یک سوی این میدان هستند و در مقابل این ها کسانی هستند که به اسم اسلام سر انسان های بیگناه را می برند؛ در هر جایی دست به بمبگذاری و آدمکشی می زنند؛ همه را غیر از خود کافر می دانند و دموکراسی را کفر مطلق ارزیابی می کنند. تقابل این دو صحنه ای بسیار خطرناک در تاریخ معاصر رقم زده است.

طبیعی است که درگیری این دو گروه تندرو نتایج حادی به جای می گذارد. اما آنچه که ماباید به آن دلخوش باشیم خروج نیروهای میانه رو در جهان اسلام از انزوا است. نگاهی که ما باید آن را گسترش به حقوق و رأی مردم احترام می گذارد، غرب گرا نیست، استقلال دارد و با اشغال و سرکوب مخالف است. اگر به سخنرانی محمد مرسی، رئیس جمهور اسلام گرای مصر در سازمان ملل توجه کنیم می بینیم که او سخنان خود را در بستر اصول جهانی چون عدالت، حقوق بشر و آزادی مطرح می کند و در این بستر تمام رفتار اسرائیل و آمریکا را نقد می کند و مسئولیت مسلمانان را برای رسیدن به یک آگاهی تازه و محکوم کردن اهانت به اسلام در قالب حمایت از کرامت اسلامی و دینی مطرح می کند.


نظر شما :