پانزدهمین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک

مبارک به کتاب علاقه ای نداشت

۱۰ تیر ۱۳۹۱ | ۰۱:۱۶ کد : ۱۹۰۳۴۱۶ اخبار اصلی
گفت: «نمی توانم تصور کنم که کتاب یک سرگرمی خوب باشد، هیچ وقت در طول زندگی‌ام این گونه نبوده است!!»
مبارک به کتاب علاقه ای نداشت

دیپلماسی ایرانی: محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه‌اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری‌اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می‌پردازد. همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانه‌ای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبون‌های سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.

روزنامه الشروق مصر روزهای پنج‌شنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کرده‌اند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخش‌های این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمه‌ای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.

تا کنون چهارده بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون پانزدهمین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانه‌اش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار می‌گیرد:

پرزیدنت مبارک گفت:

-          «این موضوعی است که می‌خواهم درباره‌اش با تو صحبت کنم.»

سپس به سرعت باد کلامش را ادامه داد اما سرزنش نیز در پایان صحبت‌هایش هم بود:

«پرزیدنت انور خودش را خسته کرد که با تو همکاری کند.»

پرسیدم: «چگونه فردی می‌تواند در سیاستی که به آن اعتقاد ندارد، همکاری کند؟!»

گفت: «می‌توانی کمک کنی بدون این که با اسرائیل تعامل داشته باشی.»

گفتم: «در سال 1956 به من پیشناد وزارت شد، زمانی که همچنان جوان بودم و منصب‌ها می‌توانستند مرا مغرور کنند، بعد از آن پرزیدنت سادات به من پیشنهاد معاونت نخست‌وزیری یا رئیس دیوان سیاسی را داد.»

گفت: «می‌دانم، منظورم این نبود که با تو درباره منصب صحبت کنم.»

از تو یک سوال صریح و روشن می‌پرسم، پرسید در حالی که داشت بر روی من تمرکز می‌کرد: «نظرت درباره دخالت دادن حزب ملی چیست؟!!»

در ابتدا وحشت کردم و به او گفتم: «من وارد یک اتحاد مشترک با جمال عبدالناصر به رغم دوستی و پافشاری‌های مکرر او نشدم، برای این که اعتقادی به چنین تنظیمات سیاسی‌ برای دخالت در قدرت نداشته‌ام، علاوه بر آن از طرفداران ایده وابستگی حزبی روزنامه‌نگاران نیز نیستم.»

●●●

کمی سکوت کرد، بعد پرسید:

«اگر فکر ورود به حزب را نمی‌کنی پس می‌خواهی چه کار کنی؟!»

 افزود: «عاقلانه نیست که در خانه‌ات ساکت بنشینی.»

با خنده گفتم: «جای نگرانی وجود ندارد، من به فهرست بی‌کاران در جستجوی کار نمی‌پیوندم.»

افزودم: «من قراردادهایی برای نوشتن کتاب‌های تازه با چند ناشر در لندن و نیویورک دارم تا کنون شش کتاب نوشته و منتشر شده که همگی از انگلیسی به زبان‌های دیگر ترجمه شده‌اند، آخرین آنها کتاب «بازگشت آیت الله»  The Return of The Ayatollah است که درباره انقلاب ایران است که زمانی که در زندان بودم در اروپا و امریکا منتشر شدند و تا کنون نیز به 17 زبان ترجمه شده‌اند. به محض این که از زندان بیرون آمدم «آندره دویچ» که بزرگترین ناشر در لندن است با من تماس گرفت و از من خواست که اگر می‌توانم به سرعت کتابی را درباره دلیل ترور «سادات» بنویسم و به آنها تحویل دهم، به نظر آنها او «قهرمان صلح» است، با پیشنهادش موافقت کردم و درباره جزئیات آن به زودی در سفرم به لندن با آنها صحبت خواهم کرد.»

حرفم را قطع کرد: «کتاب درباره پرزیدنت انور است؟!!»

گفتم: «نه درباره او بلکه درباره چگونگی ترور او به طور خاص، دنبال عنوانی برای آن بودم که به زندان افتادم، قبل از این که از لندن با من تماس بگیرند داشتم به چیزی از این قبیل فکر می‌کردم ، به ذهنم رسیدن که عنوان «پاییز خشم»! را برایش انتخاب کنم.»

پرزیدنت عنوان کتاب را همان طور که شنیده بود، تکرار کرد، در حالی که از مقصود من شگفت‌زده شده بود، اما بر شگفتی‌اش غلبه کرد و نظر داد: «اما این مساله باعث می‌شود که مشکلات بسیاری برایت به وجود بیاید، برای این که پرزیدنت انور طرفداران بسیاری دارد!»

گفتم: «اما درباره مشکلات، من به آنها عادت کرده‌ام. بعدش خواهش می‌کنم درک کنی که پرزیدنت سادات دوست من بود و مشکلی نیست که نظرتمان با هم فرق داشته باشد، راه ما از هم دور شد اما اثری بر من نگذاشت.»

به حرفم اضافه کردم: «وقتی که پرزیدنت سادات ترور شد من در زندان بودم که فهمیدم، صادقانه بگویم که برایش گریه کردم، به وقتش بر همه اختلاف‌هایی که داشتیم اثر گذاشت برای این که اشک و خون همه چیز را پاک کردند!!»

●●●

 ناگهان نظری داد که شوکه‌ام کرد: «نفهمیدم که چگونه کتاب‌ها سرگرمی خوبی‌ می‌شوند!!»

و گفت: «نمی توانم تصور کنم که کتاب یک سرگرمی خوب باشد، هیچ وقت در طول زندگی‌ام این گونه نبوده است!!»

و از من پرسید:  «اما فکر می‌کنی که به روزنامه‌نگاری در مصر باز گردی؟»

گفتم: «اصلا کلا به آن فکر نمی‌کنم، از نگاه من پس از خروجم از الاهرام نقش من در روزنامه‌نگاری پایان یافت و فرصت را به دیگران و نسل‌های دیگر دادم.»

دید فرصت خوبی است که دوباره به سراغ پیشنهادش برود، برای همین گفت: «خسارتی است که کشور نمی‌تواند از تو استفاده کند.» پرسیدم: «آیا گمان می‌کنی که وجود یک روزنامه نگار و نویسنده مصری که کارهایی در اندازه بین‌المللی دارد فایده‌ای برای کشور دارد؟»

بعدش برایش درباره حجم نشر بین‌المللی سوای از کتاب یا روزنامه به خصوص اگر دو تای آنها با یکدیگر جمع شوند تا کتاب منتشر شود و بعد از آن فصولی از آن در هزارات روزنامه در سراسر جهان چاپ شود، توضیح دادم.

جواب داد که همچنان فکر می‌کند که به حزب ملی بپیوندم که فرصت در آن نامحدود است.

گفتم: «تو می‌خواهی که من به حزب ملی بپیوندم در حالی که من و دیگران از تو می‌خواهیم که از آن خارج شوی.»

 

ادامه دارد... 

نظر شما :