ایران و واشتگتن در سالی که گذشت
ایران و امریکا: درس هایی برای دیپلماسی
مسائل منطقه ای
از آغاز سال 2011، تحولات انقلابی تونس و مصر به سرعت در تمام منطقه گسترش یافت که هم شگفتانگیز بود و هم نویدبخش اوضاع بهتری برای مردمان خاورمیانه. نباید این تحولات را به اشتباه به یک مسئله داخلی کوچک نسبت بدهیم و یا آنها را صرفاً ناشی از اراده مردم منطقه بدانیم. به همین ترتیب، نسبت دادن آنها تنها به اراده ابرقدرتی مانند ایالات متحده و یا بحران اقتصاد جهانی، درست نخواهد بود. در حالی که همه این عوامل در شکلگیری این تحولات دخیل بودند، همگی هم به طور شانسی با هم جفت و جور نشدند و باید سرانجام اعتراف کرد که بحران اقتصاد جهانی هم اوضاع این کشورها را وخیم نمود و هم دست ایالات متحده را برای کمک به این کشورها و حمایت از آنها بست. در حقیقت، تمام کمکهایی که به این کشورها میشد، و بهتر است بگوییم به سران دیکتاتور آن کشورها میشد، محل انتقاد محافل سیاستگذاری در ایالات متحده و اتحادیه اروپا قرار گفت.
به موازات آنکه حمایت از این دیکتاتورها به انتها رسید، نیروهای درون این کشورها آرایشهای متفاوتی از پیش گرفتند. مثلاً ارتش مصر حاضر نشد در برابر نیروهای امنیتی مصر که طرفدار مبارک بود، تمکین نماید و بر عکس، نشان داد که آمادگی مقابله با آن را هم دارد. هم احزاب سیاسی آزاد شدند و هم فرصتهای تشکل پدید آمدند. باید توجه داشت که به دلیل خصیصه های فرهنگی اجتماعی این جوامع، تشکیل نهادهای مدنی در این جوامع خیلی کند صورت میگیرد و تشکل اسلامی خیلی زودتر شکل میگیرد و به همین دلیل، در حالی که در آغاز نیروهای اسلامی در عرصه حضور نداشتند، به سرعت خود را نشان دادند و فرصت آن را یافتند که به افکار عمومی سامان سیاسی بدهند. خیلی زود بر سر دو اصل مهم میان تودههای پایین جامعه که بیشتر جمعیت را تشکیل میدهند و احزاب اسلامی توافق شد: احترام به مبانی اسلام و دموکراسی. در حقیقت، از هر کدام نسبتی مورد نظر بود. ایالات متحده و دیگر کشورهای غربی هم که واقعاً در برابر سرعت رویدادها شگفتزده بودند، به سرعت با این توافق کنار آمدند و مادام که اصل «گردش قدرت» که ضامن دموکراسی است مورد احترام این احزاب واقع شود، به آن متعهد شدند.
جمهوری اسلامی، عربستان و ترکیه به عنوان مهمترین بازیگران منطقهای به سرعت خود را درگیر این رویدادها نمودند. عربستان با احزاب سلفی و تندرو در مصر ائتلاف کرد، ترکیه تلاش کرد به النهضه تونس و اخوانالمسلمین مصر نزدیک شود، و جمهوری اسلامی در حالی که در هیچ یک از این دو کشور سابقه نفوذ نداشت، به حمایت از مردم و دو حزب میانهرو النهضه و اخوانالمسلمین روی آورد. احتمالاً نتایج نه نصیب تهران شد، نه نصیب آنکارا که نفوذ الگوی اسلامگرایی آن را پس زدند و نه نصیب ریاض که با احزاب کوچک و بیریشه ای ائتلاف کرده بود. جمهوری اسلامی در تحولات لیبی هم نفوذ خاصی صورت نداد و در وهله نخست از مردم آن کشور حمایت کرد و سپس نسبت به نفوذ بیگانه و تخریب کشور به دست این نیروها هشدارهایی صورت داد که مورد اقبال واقع نشد. در قضیه سوریه نیز، حمایت ایران از اسد به عاملی علیه تهران بدل شد.
در دو نقطه، جمهوری اسلامی حرکتهای بسیار مهمی صورت داد که دیگر قدرتهای منطقهای و بین المللی را تحت تأثیر قرار داد: یمن و بحرین. در یمن، جمهوری اسلامی نفوذ و منافع چندانی نداشت، اما از یک خلاء سیاسی بهره برد و از مخالفان دیکتاتور یمن حمایت نمود. بدون تردید، ریاض و واشنگتن که از مخالفان گسترش نفوذ جمهوری اسلامی در آنجا بودند، هم ناراحت بودند و هم غافلگیر شدند. به زحمت میتوان گفت که قضیه یمن سامان گرفته است. به واسطه یک اصل درست که این بار جمهوری اسلامی طرفدار دموکراسی در یمن بود، نفوذ خوبی به دست آورد که حتی میتوان در روزهای آینده به آن امیدوار بود و بیشتر به آن پرداخت. در بحرین، اوضاع به کلی متفاوت است. بحرین برای جمهوری اسلامی اهمیتی به سزا دارد. در حقیقت، زمانی که شاه در سال 1971 در دهلی نو به آن استقلال اعطا کرد، نمیدانست این کشور به منطقه نفوذ مهمی برای عربستان بدل خواهد شد. به همین ترتیب، شاه نمیدانست که چه منطقه نفوذی را که میتواند به کلی منطقه را تحت کنترل ایران درآورد، از دست داده است. اما جمهوری اسلامی به خوبی به این امر واقف است و حتی بارها از طریق رسانهها و سخنان مقامات خود در مورد بحرین، به این موضوع پرداخته است. بحرین جدا از این اهمیت استراتژیک برای ایران، دارای یک جمعیت اکثریت شیعه است که تحت حاکمیت یک اقلیت سنی است. همین هم برای جمهوری اسلامی مهم است که به این حاکمیت نامعقول پایان دهد. رویدادهای منطقه فرصت خوبی به بار آورد که جمهوری اسلامی از حرکتهای شیعی برای دموکراسی حمایت کند. عربستان با کمک ایالات متحده بلافاصله خطر را متوجه شد و به سرکوب شیعیان پرداخت. جمهوری اسلامی در فرصتی که به واسطه برنامه هستهای و قضیه سوریه تحت فشار بود، نتوانست چنانچه باید به این موضوع بپردازد و نیمه کاره، اوضاع این دو کشور را رها کرد تا شاید در روزهای آتی از آنها فرصتهای بهتری بسازد. با این حال، این را به پاشنه آشیل عربستان و ایالات متحده بدل کرد و به عنوان یک نقطه ضعف و تناقض در حمایت آنها از دموکراسی، بدل نمود.
در سوریه، جایی که مهمترین کشور همپیمان جمهوری اسلامی است، اوضاع به کلی تغییر کرد و آرامشی که خاندان اسد در سایه سالها سلطه و سرکوب مخالفان حفظ کرده بودند به هم خورد و درگیریهای داخلی با کمک نیروهای بیرونی به یک جنگ داخلی تمام عیار بدل شد. شکست عربستان در نفوذ در عراق پس از صدام حسین، شاید مهمترین انگیزه بود که سعودیها در سوریه بیش از هر جای دیگر «دلارهای نفتی» را خرج کنند تا نفوذ جمهوری اسلامی را در منطقه براندازند. بدون تردید، سوریه مهمترین عضو محور دوم و منطقهای است که جمهوری اسلامی امنیت خود را بر آن بنا نهاده است.[1] در حالی که جمهوری اسلامی تاکنون موفق شده که سوریه و محور همراه آن را به منافع محور نخست پیوند دهد و در شورای امنیت مانع از پذیرش دو قطعنامه شود، عربستان هم موفق شده است که اتحاد ویژهای میان کشورهای عربی و غربی پدید آورد که پیشرفت تحولات انقلابی را سد کرده است. شاید اگر این ائتلافسازی پیچیده نبود، اکنون این تحولات همه کشورهای منطقه را درنوردیده بود.
برنامه هسته ای
جمهوری اسلامی در حالی که سخت درگیر تحولات سوریه است، در جبهه اسرائیل و حماس و اسرائیل و حزبالله هم درگیر است. به همین خاطر، مهمترین فشارها را از ناحیه ابتکارات اسرائیلی تحمل میکند. ظرف چند ماه گذشته، اسرائیل مدام بر این موضوع پای فشارده که تهران به زودی به «بمب اتمی» دست پیدا میکند و تلآویو در نظر دارد حادثه اوسیراک را تکرار کند. در چند هفته پایان سال تا اواسط بهمن، این روندها شتاب بالایی و واقعاً خطرناک گرفته بود. به نظر میرسید که رهبران اسرائیل در موقعیتی قرار دارند که ممکن است با یک اشتباه تکنیکی وارد یک جنگ تمام عیار و ویرانگر شوند که میتواند کل منطقه را به کام مرگ بفرستد. در حالی مقامات کشورمان بر مقابله با این تهدیدها تأکید نمودند، در واشنگتن هم مقامات بر روند تهدیدات اسرائیل «ترمز»ی گذاشتند تا ارزش استراتژیک مسائل فدای هوسهای شخصی نتانیاهو نشود. جالب آنکه به محض توقف این روند تهدیدات از سوی واشنگتن، در حالی که مقامات جمهوری اسلامی در سالگرد پیروزی انقلاب خود به پیشرفتها و دستاوردهای هستهای اشاره میکردند، مقامات در تلآویو بر «دروغ بودن» این ادعاها پای میفشاردند و این نشان میداد که مبنای آن تهدیدات چقدر «بی اساس» بوده است.
سعید جلیلی دبیر شورای عالی امنیت ملی با فرستادن نامه ای به کارتین شتون تمایل جمهری اسامی برای از سرگیری مذاکرات را نشان داد. در اواسط اسفند، اشتون به این نامه پاسخ داد، البته، نه پاسخی که جمهوری اسلامی تصور میکرد. وی گفت که "هدف کلی ما یک راهحل جامع و بلندمدت است که هم اعتماد جهانی را بازیابد و هم حق ایران را برای بهره گیری صلح آمیز از انرژی اتمی در نظر بگیرد" .به نظر وی، و البته غرب، در این فرایند، قطعنامههای شورای حکام آژانس بینالمللی انرژی اتمی و شورای امنیت سازمان ملل متحد باید به طور کامل اجرا شوند.
ابزارهای فشار فوری
برای اینکه دریابیم که چگونه غرب و ایالات متحده اراده کردهاند که جمهوری اسلامی را تحت فشار گذارند، باید به یک سری رویدادهای حاشیه ای، اما مهم از حیث اینکه ابزار فشار بودهاند اشاره کنم. این ابزارها را ابزارهای فشار فوری نام نهادهام تا تأکید کنم که از خود اصالتی ندارند، اما معرف آن هستند که واشنگتن مدام به ابزارسازی و تقویت قابلیتهای تکنیکی خود در زمینه دیپلماسی دست مییازد تا تهران را زیر فشار بگیرد.
در موقعیتهای زمانی متفاوت، افراد مهمی که در برنامه هستهای نقش داشتند، شناسایی و به نوبت ترور میشدند. گفته میشود که احتمالاً سازمان مجاهدین خلق و اسرائیل در این موضوع دست داشتهاند. از اوایل اکتبر 2011، واشنگتن مصمم شد جمهوری اسلامی را از دفاع قاطع از سوریه بازدارد که در 11 اکتبر، رسانه ها اعلام کردند که عوامل سپاه قدس تلاش کردهاند عادل الجبیر، سفیر عربستان در واشنگتن را ترور کنند. در اوایل نوامبر، هواپیمای بدون سرنشین ایالات متحده در شرق کشور به دام ایران میافتد تا معلوم شود که پروازهای شناسایی متعددی ایالات متحده بر فراز خاک ایران صورت داده است. در 12 نوامبر، صنایع موشکی در نزدیکی تهران منفجر میشود و تعداد زیادی از پرسنل عالیرتبه به شهادت رسیده و تأسیسات آن از بین میروند که مجدداً ظن آن میرود که اسرائیل و عواملی از جانب آمریکا در آن دست داشتهاند. در آخر نوامبر، سفارت بریتانیا توسط جمعی از بسیجیان اشغال میشود. در اواخر دسامبر، اوباما خشنترین اقدام خود را علیه جمهوری اسلامی صورت میدهد و بانک مرکزی جمهوری اسلامی را به همراه تعداد زیادی از بانکهای مرتبط با آن تحریم مینماید. پیش از آن، نفت ایران تحریم شده بود تا برنامه «تحریمهای فلجکننده» تکمیل شود. جمهوری اسلامی در واکنش، اعلام کرد که تنگه هرمز را میبندد و سرلشکر صالحی، فرمانده ارتش، به ایالات متحده هشدار داد که مانع از ورود ناوهای آمریکایی به خلیج فارس میشود. اما اوباما بلافاصله نامهای به مقام معظم رهبری نوشت و ضمن تذکر موقعیت مطرح شده، ناوهای متعددی با پیشتازی ناو هواپیمابر آبراهام لینکلن را به خلیج فارس اعزام داشت تا این تهدید را از میان بردارد. همزمان با این حجم زیاد تهدید و آزار، جمهوری خواهان روی گزینه نبرد با جمهوری اسلامی رقابت تبلیغاتی مینمودند. تحت تأثیر این رقابتها و به ویژه ادعاهای نیوت گینگریچ، رئیس پیشین مجلس نمایندگان و نامزد کنونی جمهوریخواهان برای ریاست جمهوری، اسرائیلیها هم به تهدید جمهوری اسلامی روی آوردند و کم مانده بود با یک غفلت تکنیکی، یک نبرد گسترده آغاز شود.
باید توجه داشت که ایالات متحده هم به اندازه کافی جمهوری اسلامی را تهدید نموده و هم به اندازه کافی از طریق تحریمهای اقتصادی و انزوای سیاسی آزار داده است.
تغییر رفتار؟
یک نظریه بسیار قوی در بررسی روابط جمهوری اسلامی و ایالات متحده آن است که ایالات متحده سر نبرد با جمهوری اسلامی ندارد و تنها در پی آن است که حکومت ایران به رعایت ملاحظات استراتژیک وفادار باشد. کسانی که این نظریه را مطرح میکنند، بر آنند که ایالات متحده از جمهوری اسلامی کارویژهای همچون رژیمهای وابسته مبارک در مصر، آل سعود در عربستان، علی عبدالله صالح در یمن، و . . . انتظار دارد. بنابراین، مادامی که جمهوری اسلامی این نقش را دنبال نماید، ایالات متحده با سیاست تهران مخالفتی «اصولی» ندارد، اما اگر چنان نکند، تلاش خواهد نمود از طریق تهدید و اعمال فشار و آزارهای مختلف، رفتار آن را «تغییر دهد».
نظریه دیگر که از سال 2004 مطرح است و اوباما هم آن را مورد تأکید قرار داده و اتفاقاً از سال گذشته در خاورمیانه «اپیدمی» شده، بحث «گسترش دموکراسی» است. به باور این نظریهپردازان، هدف این فشارها، دیگر تغییر رفتار نیست و ایالات متحده در نظر دارد در ایران دست به «تغییر رژیم» بزند. برای این کار، تاکنون، راههایی در نظر گرفته شده است: برخی بر آنند که یک حمله گزینشی به تأسیسات هسته ای که میتواند حجم زیادی از تخریب را به بار آورد، به اندازه کافی روحیه مقاومت جمهوری اسلامی را در هم میشکند؛ برخی بر آنند که یک جراحی هوایی خیره کننده میتواند تمام ظرفیتهای نظامی حکومت ایران را نابود کند و برای این کار به اندازه کافی هوایپما و موشک کروز در منطقه وجود دارد؛ برخی دیگر به پیشتازی اسرائیل در نابود کردن تأسیسات هسته ای و سپس پیروی ناتو و نیروهای آمریکایی از آن اشاره می کنند. آخرین و مطرح ترین سناریو آن است که ایالات متحده، ناتو و همپیمانان منطقهایشان با ساقط کردن رژیم اسد و خلع سلاح حزبالله و به سازش واداشتن حماس، حلقه محاصره را بر جمهوری اسلامی تنگ نموده و سرانجام از طریق فشار داخلی، به تغییر رژیم در ایران دست بزنند.
واقعیت آن است که ایالات متحده به رغم تهدیدهایی که میکند و سناریوهای پیچیده و محتملالوقوعی که مطرح میکند تا روحیه جمهوری اسلامی را تخریب نماید، هیچ برنامه مشخصی برای حمله نظامی به جمهوری اسلامی ندارد و تهدیدهای نتانیاهو هم نه تهدیدهایی منطقی و بلکه در حد تلاشهایی برای درگیر کردن ایالات متحده و «باجگیری» از جمهوری اسلامی و حزب الله ارزیابی میشود. این تهدیدها نتیجه منطقهای برای اسرائیل ندارد و تنها میتواند موقعیت نتانیاهو و دوستان حزبیاش را تحکیم بخشد. بنابراین، همه این فشارها برای آن است که در جمهوری اسلامی «تغییر رفتار» ایجاد نماید.
دیپلماسی ما؟
دیپلماسی ما در سیاست خارجی بسیار ناکارآمد و از پاافتاده دیده میشود. در حالی که ایالات متحده مدام به طرح تهدیدها و تحریمهای فراوان میپردازد و حتی کشورهایی مانند عربستان و اسرائیل هم همپای آن تحرک و فعالیت دارند، دستگاه دیپلماسی کشور چندان تحرکی نداشته و صرفاً به حفظ مواضع پرداختهاند. چنین رویکردی آیندهای جز «عقبنشینی» در پی نخواهد داشت.
به نظر می رسد دولت و مجموعه نیروهای داخلی باید بیش از هر زمان دیگر، «متحد» و «منسجم» تلاش کنند که ابزارهای سیاست خارجی را گسترش دهند و مدام با نوآوریهای دیپلماتیک و تکنیکهای موضوعسازی، دستورکار سیاست خارجی آمریکا و اروپا را شلوغ خسته نمایند. مهمترین ابزار دولت، توانایی اقتصادی آن است که میتواند به سرعت در مسیر بهبود روابط صرف نماید. باید نخبگان را بسیج نمود و کادر قوی مدیریتی در سیاست خارجی شکل داد که بیش از هر چیز دیگر معرف انسجام ملی باشد. در مقابل، اتکای بیهوده بر تکنیکهایی از قبیل «اتلاف وقت» در قضیه هستهای و یا اعلام آمادگی هزار باره برای «رابطه با آمریکا» نه تنها چارهساز نیست، بلکه نشانههایی قوی از ضعف برآورد میشوند.
به نظر می رسد اکنون شاید نتوان دیگر به راحتی میان اروپا و آمریکا «موازنهسازی» کرد و یا امتیازی به آنها داد. به طور قطع، برای کسانی که دستاوردهای دولت های پیشین را «خیانت سعدآباد» دانستند، دادن امتیاز باید در حد «انتحار سیاسی» باشد که نه میارزد و نه «شجاعانه» است. به نظر من، همان طور که روی کار آمدن احمدینژاد بیش از هر چیز برای این پیام دیپلماتیک ارزشمند بود که به غربیها گفته شود حدی برای توقعاتشان نگاه دارند، این وظیفه رئیس جمهور بعدی است که به سرعت «تنشزدایی» نماید و فرصت ویرانگری تحریمهای اقتصادی را از غرب بگیرد. بیتردید، بدون یک شکوفایی اقتصادی، قدرتی هم در کار نخواهد بود و «عزت»ی هم به دست نخواهد آمد. علاوه بر این، درس بزرگ سیاست خارجی ایران آن است که نفوذ منطقهای ایران بدون همراهی یا سکوت غرب مقدور نخواهد بود. متاسفانه باید گفت که دیپلماتهای ما همواره تلاش میکنند با «داشتههای موجود» عمل کنند، در حالی که دیپلمات خوب، برای رسیدن به هدف، با «داشتههای مورد نیازی که فراهم میآورد»، عمل میکند. اگر درسهای دیپلماسی را بخواهیم خوب فراگیریم، باید گفت که «تند» و «کند» شدن سیاست خارجی «اشتباهی مهلک» بوده و این «استمرار» یک سیاست خارجی خوب است که میتواند «ثمربخش» باشد نه تغییر مداوم آن که بسیار هزینهبر است. ارزش دیپلماسی به بده ـ بستانهای خوب آن و سرانجام «عزتـمند»ی است که برای یک ملت به بار میآورد. دیپلماسی «منفی» و یا «مذاکره از سر انفعال»، هیچ چیز جز حقارت در پی نخواهد آورد. چرچیل زمانی به درستی گفته بود: «دلجویی از موضع قدرت، بزرگوارانه و شرافتمندانه است و مطمئنترین و شاید تنها راه به سوی صلح جهانی باشد».
[1]- محور نخست که موقعیت فرامنطقهای دارد، شامل جمهوری اسلامی، روسیه، چین و کره شمالی است.
نظر شما :