انقلابهای عربی و تغییرات ژئوپلیتیک منطقه ای
نخست، تضاد ایدئولوژیک؛ انقلاب های عربی یک نوع تضاد و رقابت ایدئولوژیک در سطح منطقه و نظام بین الملل ایجاد کرده اند. در این جا دو مفهوم غالب وجود دارد. اول، مفهوم "لیبرالیسم غربی" که بر این اساس، غربی ها علاقمندند تا تحولات عربی را مدیریت کنند و به نوعی آنها را به سمت ایدئولوژی و ارزش های غالب خود از فبیل اصلاحات سریع سیاسی، اقتصاد بازار آزاد، آزادیهای مدنی و فردی و غیره هدایت کنند. البته این موضوع سابقه دارد که غرب سعی در حاکم کردن ارزش های خود در جهان دارد که این موضوع به قرن 18 بر می گردد که غرب سعی کرده با تکیه بر اهمیت طبقه متوسط و بورژوازی و در غالب جهانی شدن و یک دست کردن دنیا دیدگاههای خود را جا بیاندازد. هرچند این مسئله با مقاومت های جدی از سوی ملت های جهان به خصوص در زمینه فرهنگی-ارزشی روبرو می شود اما همچنان ادامه دارد. از این لحاظ شاید لیبرالیسم غربی دو موج اصلی تاثیرگذاری در جهان عرب داشته است. موج اول، روند استعمار زدایی است که از دهه 1930-1920 شروع شد و تا دهه های 1970-1960 ادامه داشت. موج دوم همین انقلابهای عربی است که در غالب "بهار عربی" مطرح می شود. حتی پیش از این آمریکا سعی کرد تا با طرح "خاورمیانه بزرگ" چنین تحولی را صورت بدهد که در آن زمان به دلیل تشدید بحران های منطقه ای مثل عراق و افغانستان و ضرورت حفظ ثبات در منطقه ناموفق شد. از این لحاظ شاید سیاست غرب در مدیریت "بهار عربی" به نوعی ادامه اجرای طرح خاورمیانه بزرگ باشد که غرب اساسا حق و مسئولیت خود می داند.
دوم، مفهوم "ایدوئولوژی و بیداری اسلامی" است که خود چند موج دارد و مبتنی بر اندیشه های اسلامی و حرکتی اصیل ایدئولوژیک است. گفتمان ایدئولوژی اسلامی خود را یک جایگزین مناسب در برابر گفتمان لیبرالیسم غربی می بیند. با تحولات سیاسی بعد از انقلاب های عربی و برگزاری انتخابات عمومی به خصوص در تونس و مصر و به قدرت رسیدن اسلام گراها می بینیم که روز به روز جهت حرکت های مردمی به سمت اسلامی بودن گرایش می یابد. اما به هر حال، نکته قابل توجه این است که به عنوان یک واقعیت دو گفتمان "بهار عربی" و "بیداری اسلامی" در روند های حاکم در منطقه وجود دارند و هیچ کدام نمی توانند یکدیگر را حذف کنند چون زمینه های فکری-ارزشی هر دو دیدگاه قوی است. مهم هم نیست که کدام گفتمان برنده یا بازنده است، مهم این است که ترکیبی از هر دو گفتمان وجود دارد. البته این دو گفتمان نقاط مشترکی چون "ضدیت با رژیم اسراییل"، "ضدیت با استبداد" و تقویت "هویت اسلامی- ملی" را در خود دارند. اما در زمینه اعتماد به غرب در مورد انجام اصلاحات و بکارگیری الگوها فکری-سیاسی با هم اختلاف نظر دارند. بنابراین، تضاد این ایدئولوژی ها بر ژئوپلیتیک منطقه ای، شکل گیری نقش های جدید برای بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای و بطور کلی اتصال مسائل ایدئولوژیک با مسائل ژئوپلیتیک و حکومت داری در منطقه تأثیرگذار خواهد بود. به عبارت دیگر آینده قدرت و سیاست در منطقه بر پایه ترکیبی از تاثیر گذاری ایدئولوژی ها(ارزش ها) و نقش ها(مسائل قدرت و سیاست) خواهد بود.
دوم، تضاد بین دیدگاه های منطقه ای وبین المللی؛ این موضوع آثار ژئوپلیتیکی خیلی جدی دارد. اساساً انقلاب های عربی منجر به تقویت دیدگاه های منطقه ای برای حل و فصل بحران ها در منطقه در مقابل دیدگاه های بین المللی و راه حل های غربی شده یا می شوند. بحران های منطقه خاورمیانه همگی با اتخاذ راه حل های بین المللی از جمله استفاده از ابزار جنگ شروع شده اند. به عنوان مثال در عراق، غرب و جامعه بین المللی به این نتیجه رسیدند که تروریسم بین المللی و القاعده مهمترین و فوری ترین تهدید برای امنیت بین المللی است. در عراق مثلا مطرح شد که رژیم صدام دارای سلاح های کشتار جمعی و قصد دارد آنها را در اختیار تروریست ها قرار دهد. هر چند بعدها خلاف آن ثابت شد اما غرب با این توجیه وارد جنگ با این کشور شد که آثار زیانبار آن تا به به امروز هم ادامه یافته است. در افغانستان جامعه بین المللی سعی کرد یک موضوع منطقه ای را با راه حل بین المللی حل کند. لذا بحران افغانستان هم با ارتباط مستقیم این کشور به مسئله تروریسم بین المللی آغاز شد. تداوم جنگ و تنش در افغانستان ریشه محلی داشته و به مسئله ژئوپلیتیک افغانستان بر می گردد. اما غرب سعی دارد با روش و راه حل خود و دخالت نظامی ناتو و بدون در نظر گرفتن مسائل و تقاضاهای منطقه ای موضوع را حل کند که تقریبا ممکن نیست. در بحران سوریه هم کشورهای غربی سعی کردند تا از طریق فشارها و حتی طرح مداخله مداخله نظامی ناتو، مسئله این کشور را که عمدتا یک موضوع منطقه ای است به شیوه خود حل کنند.
در حقیقت، بحران های جهان عرب باعث شد که نقش و پویایی مردم به نوعی مطرح شود. در آینده، ظهور و بروز جریان های مستقل ملی- اسلامی در کشورها با مجلس های مستقل و مبتنی بر واقعیت های سیاسی جهت قدرت و سیاست منطقه ای را تحت تأثیر قرار خواهد داد و نوع نگاه منطقه ای تقویت می شود. البته منظور این نیست که راه حل ها و الگوهای غربی از منطقه خارج می شوند چون بهرحال طرفداران خود را در میان گروههای سیاسی و حوزه های روشنفکری و به خصوص در میان اقلیت های قومی خواهند داشت. اما تاثیرات ژئوپلتیک این است که چگونه دیدگاههای منطقه ای و بین المللی به همدیگر نزدیک شوند و به تعادل برسند. تحولات جهان عرب این مسئله را تقویت می کند که بهتر است مسائل منطقه ای بر اساس واقعیت های منطقه ای و محلی حل و فصل شوند. در خصوص بحران سوریه بدون تردید راه حل منطقه ای می تواند مناسب تر از مداخله نظامی ناتو به عنوان یک راه حل بین المللی باشد. در این خصوص کشورهای ایران، ترکیه و عربستان می توانند با یکدیگر بر اساس منافع منطقه ای به نوعی همکاری و تفاهم برای حل این بحران برسند.
بنظرم این باور سنتی در منطقه مبنی بر اینکه نظام بین الملل برای تمامی مسائل منطقه ای راه حل دارد باید تغییر یابد. راه حل های بین المللی در بسیاری از موارد خود منجر به تضعیف نظام های سیاسی-امنیتی منطقه ای شده اند. به عنوان مثال، تمرکز بر دیدگاه بین الملل گرایی باعث شده است تا ایران و ترکیه در مقابل هم قرار گیرند که این خود یک اشتباه استراتژیک است، چون که اگر این دو کشور از هم جدا شده یا به رقابت بپردازند در هیچ جای منطقه صلح و امنیت با ثباتی ایجاد نخواهد شد. بنابراین خوب است که تغییرات ژئوپلیتیک در منطقه به سمت تقویت راه حل های منطقه ای سوق داده شوند که در آن همزمان منافع تمامی طرفهای در گیر عمم از منطقه ای و فرامنطقه ای حفظ شود. در این شرایط طبیعی است که بازیگران دارای سیاستهای فعال و ایدئولوژی های پویا بهترمی توانند روش ها و منافع خود را به کار بگیرند.
سوم،تضاد بازیگران؛ تحولات جهان عرب و آثار ژئوپلیتیک آن منجر به باز تعریف نقش بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای شده است. در منطقه دو دسته از بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای وجود دارند . بازیگران جدی منطقه ای شامل ایران، ترکیه، عربستان و رژیم اسراییل هستند که همگی بر مبنای منافع ژئوپلیتیک و ایدئولوژیک خود وارد صحنه شده اند و بازیگران فرامنطقه ای نیز شامل آمریکا، روسیه، چین و اتحادیه اروپا هستند. تحولات عرب از لحاظ ژئوپلیتیک بر روابط و رقابت این بازیگران در منطقه تأثیر گذار است و رقابت میان این بازیگران را روز به روز افزایش می دهد.
در سطح منطقه ای، ترکیه نسبت به تحولات منطقه نگاه "حداکثری" داشته یعنی سعی کرده تا با استفاده از فرصت پدید آمده به تقویت نقش منطقه ای و جهانی خود از طریق حمایت از جنبش های جهان عرب بپردازد. اما بنظرم ترکیه خود بین حفظ ارزش های ایدئولوژیک و مسائل داخلی و منافع ژئوپلتیک و منطقه ای خود گرفتار شده است. آتاتورک وقتی ترکیه نوین را ایجاد کرد بر این باور بود که منافع ترکیه در نزدیکی با غرب است نه اینکه ترکیه غربی شود. اما بعدها سکولارهای ترکیه از آن در جهت تقویت منافع خود و نزدیکی با غرب استفاده کردند. این خود چالش امروزی ترکیه در مدیریت مسائل منطقه ای است. یعنی هرچند سکولارها باور جدی در نزدیکی به ناتو و غرب دارند اما چالش اصلی دولت اردوغان همین مخالفت سکولارها و اکثریت افکار عمومی داخلی (اسلام گراها و غیر اسلام گراها) برای درگیر شدن بیش از اندازه در بحران سوریه و اساسا مخالفت با همکاری این کشور با غرب در حمله نظامی است. آنها بحث می کنند که حزب عدالت و توسعه ظرفیت های سیاسی- امنیتی و اقتصادی ترکیه را بیش از حد تعریف می کند و با نگاه فرصت طلبی سعی دارد نقش منطقه ای خود را در چارچوب اسلام و گروه های اسلامی چون اخوان الملسمین تعریف و تقویت کند. این خود منجر به تضعیف دیدگاههای منطقه ای می شود. به نظر من ترکیه الزاما بازیگر برنده در تحولات عرب نیست چرا که این تحولات و مخصوصا بحران سوریه سبب ایجاد شکافی داخلی میان حزب عدالت و توسعه و سکولارها شده است. این اتفاق باعث شده تا ترکیه نسبت به تحولات سوریه محافظه کارتر از ماه های پیش شود و به نقش سایر بازیگران از جمله ایران برخورد واقع بینانه تری داشته باشد. پس نگاه حداکثری ترکیه به تحولات جهان عرب از مسائل منطقه ای به ویژه در بحران سوریه به یک چالش جدی برای این کشور تبدیل شده است. از یک سو، اگر به غرب در چارچوب ناتو کمک کند نقش خود را در منطقه از دست می دهد و از سوی دیگر، اگر به مسائل داخلی خود توجه کند نقش سنتی که حزب عدالت برای خود تعریف کرده دچار چالش می شود.
عربستان نیز سعی کرده نگاه "حداقلی" به تحولات جهان عرب داشته باشد و سرعت تحولات را خیلی کم کرده یا به اصطلاح انقلابها را مصادره کند. که البته اگر واقعیت را در نظر بگیریم باید گفت که تا حدودی هم موفق بوده. عربستان با پول، رسانه ها و لابی در مصر و سوریه و یمن و در بعضی مواقع با استفاده از ابزار نظامی مثل مورد بحرین توانسته همچنان نقش منطقه ای خود را حفظ کند. این در حالی است که خود عربستان هم می بایست دستخوش تحولات عربی می شد. در سوریه سعی کرده سرعت تحولات را بالا ببرد. شاید یکی از دلایل این باشد که با این سیاست می تواند تحولات عربی را از مرزهای خود دور کند. علاوه بر این تلاش کرده تا آثار ژئوپلیتیک تحولات را کم اثر کند مثلا مانع از نزدیکی ایران و مصر شود.
ایران نیز نسبت به تحولات منطقه نگاه "بینابینی" مبتنی بر ارزش های ایدئولوژیک و حفظ منافع خود، تاکید بر بیداری اسلامی و تأکید بر منافع ژئوپلیتیک در سوریه دارد. اساساً بیداری اسلامی بخشی از تحولات جهان عرب است که خود متاثر از اصول و ارزش های انقلاب اسلامی به خصوص در مسائل مربوط به وحدت اسلامی است. تأکید بر منافع ژئوپلیتیک نیز بخشی از سیاست خارجی ایران در سوریه است که ایران سعی می کند در این کشور بین منافع ژئوپلیتیک و ایدئولوژیک خود در منطقه تعادل ایجاد کند. ایران به شرط آنکه محور مقاومت یعنی حزب الله و حماس حفظ شود مخالف تغییرات و اصلاحات در سوریه نیست. اگر چه اتخاذ این سیاست پیچیدگی های خاص خود را هم دارد.
رژیم اسراییل نیز بازنده تحولات منطقه ای است. اسراییل اتراتژی سیاسی- امنیتی خود را بر اساس صلح "کمپ دیوید" و کارکردن روی افکار عمومی و مردم جهان عرب با هدف دستیابی به صلح به اصطلاح پایدار گذاشته است که این استراتژی با بروز انقلاب های عربی در حال تضعیف است. این خود تاثیرات عظیم ژئوپلتیک در سطح قدرت و سیاست منطقه ای خواهد داشت.
در سطح بازیگران فرامنطقه ای نیز در منطقه رقابت های جدی به خصوص میان دیدگاه آمریکا و غرب و دیدگاه روسیه و چین وجود دارد که نتیجه آن استفاده از حق وتو توسط روسیه و چین برای عدم تصویب قطعنامه شورای امنیت علیه رژیم سوریه بوده است. از نظر این دو کشور مرزهای دخالت غرب در منطقه باید حد و مرزی داشته باشد. به طور کلی انقلاب های عربی نوع جدیدی از رقابت را در سطح منطقه ای و فرامنطقه ای به وجود آورده و منجر به شکل گیری بلوک جدید سیاسی- امنیتی، بازتعریف نیروها و شکل گیری ائتلاف جدید در حوزه نهادهای بین المللی میان ایران، روسیه و چین از یک سو، و آمریکا، عربستان، اسراییل و قطر از سوی دیگر شده است. ترکیه نیز در بینابین قرار دارد. هر چند جهت تحولات به این سمت می رود اما بلوک بندیهای جدید چون به هر حال به هزینه منطقه تمام می شود اساسا به نفع منطقه در بلند مدت نخواهد بود. اینجاست که باید نقطه تعادل در حفظ منافع بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای را یافت که همان تاکید بر راه حل "منطقه گرایی" است.
در مجموع می توان گفت که تحولات جهان عرب تأثیرات مهم ژئوپلیتیک در ساخت قدرت و سیاست منطقه از لحاظ ایدئولوژیک و سیاسی تر شدن مسائل خاورمیانه، تقویت منطقه گرایی در برابر بین الملل گرایی و افزایش رقابت بازیگران در سطوح مختلف شده یا خواهد شد. این تحولات برای ایران هم فرصت است و هم چالش. "فرصت" از این لحاظ که ژئوپلیتیک تنهای ایران در منطقه با روی کار آمدن دولتهای ملی-اسلامی جدید در منطقه برطرف و این خود سبب تقویت سطح روابط با کشورهای عربی و به تبع تقویت نقش منطقه ای ایران می شود. همچنین به دلیل تقویت دیدگاه های منطقه ای، ایران در حوزه ارزشی و ژئوپلیتیک به منطقه نزدیک تر می شود. "چالش" از این لحاظ که این تحولات ممکن است به همان اندازه هم در آینده در روابط منطقه ای ایران با بازیگران تأثیرگذار منطقه ای و فرامنطقه ای تضاد به وجود آورد. اساساً، ارزش ژئوپلیتیک ایران به ایفای نقش منطقه ای است. ایران یک قدرت در حال ظهور منطقه ای است که می تواند از انقلاب های عربی به عنوان یک فرصت استراتژیک برای تقویت دیدگاه های ارزشی و تثبیت نقش منطقه ای خود استفاده کند.
*متن سخنرانی دکتر کیهان برزگر استاد دانشگاه و رئیس پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه در همایش انجمن ژئوپلیتیک ایران با عنوان "اسلام و تحولات ژئوپلیتیکی خاورمیانه و شمال آفریقا" در خانه اندیشمندان علوم انسانی- مورخ 3 اسفند 1390
نظر شما :