ریشه تنش های بین ایران و آذربایجان چیست؟
ضرورت باز تعریف روابط تهران – باکو
دیپلماسی ایرانی: ایستائی در عرصه سیاست معنا ندارد. تسلط نگاه تاریخ محور بر صحنه سیاست، ایستادن در نقطه ای است که منطبق با واقعیت های امروز نیست. تاریخ دیروز نمی تواند مبنای عمل در جغرافیای امروز باشد. باز تعریف سیاست ها و روابط با توجه به سیالیت صحنه سیاسی و روابط بین الملل یک اصل پایدار است. آنانی که این درک را ندارند، نباید مدیریت روابط جوامع و کشورها را برعهده بگیرند.
هر دوره ای شرایطی دارد که درک صحیح آن، عامل تنظیم سیاست هاست. عبور آذری ها از ارس پس از استقلال، تبلور نوشتالوژی بود که پاسخ دو قرن حسرت پیوند بود. این نمایش نمی توانست و نمی بایست راهنمای عمل سیاسی برای تهران و باکو در تنظیم روابط می شد. اما خواسته و یا ناخواسته عبور از ارس و تبلورهای نمایشی آن مبنای برخی برداشت های دور از واقعیتی شد که سایه آن کماکان بر روابط دو کشور حاکم است. تا روابط تهران – باکو نتواند از تاثیرات نوستالوژی احساسی حاصل از جدایی رهایی یابد، روابط ایران و آذربایجان نمی تواند بر مبنای عقلانیت استوار گردد.
نگاهی به اخبار و تحولات مربوط به روابط ایران و آذربایجان نشان می دهد که روابط دو کشور به جای حرکت بر مبنای عقلانیت، سوار بر چرخه احساساتی شده که نه تنها منطبق بر واقعیت ها نیست، بلکه منطبق با رویایی است که حاصل آن در عالم واقع، تنش و چالش است.
واقعیت روابط ایران و آذربایجان نشان می دهد که روابط دو کشور همچنان درگیر تاریخ است. تاریخی که هر یک از دو کشور، روابت خاص خود را از آن دارند. هدف این روایت ها، خدمت به اهداف سیاسی خاص است.این رویکرد به خدمت سیاست سلبی در می آید که ثمره آن چالش و بحران است. حاکم نمودن نگاه تاریخی با اهداف خاص در عرصه عمل سیاسی، فاجعه آفرین بوده و سبب می گردد به جای واقعیت ها، آرزوها مبنای عمل قرار بگیرد.
ذهنیت حاصله از برداشت خاص از تاریخ، در پی ایجاد شرایط سیاسی است که امکان عملیاتی نمودن آن در صحنه واقعیت ممکن نیست. حاصل این رویکرد ازدست دادن فرصت هایی است که می تواند در نگاه ایجابی به تاریخ، سبب تولید سیاستی گردد که به کسب منافع و نزدیکی طرفین منجرگردد. لیکن به کارگیری و تسلط نگاه خاص تاریخی در دودهه گذشته در روابط تهران – باکو، سبب شده هر دو کشور از عنصر تاریخ برای انکار دیگری استفاده نمایند و حاصل این نگاه تولید سیاست سلبی بوده است.
اگر عرصه سیاست را به تاریخ، آن هم روایت خاص خویش از آن واگذاریم، صحنه سیاست، عرصه ادبیات سلحشورانه ای می گردد که می تواند اگر چه احساسات را نوازش دهد، اما بی تردید موجب آزار عقل های سلیم می شود.
تداوم نگاه تاریخی که بر انکار دیگری تاکید دارد، نشان می دهد که روابط ایران و آذربایجان اسیر گذشته است. کسانی که در گذشته اند نمی توانند در مورد امروز و آینده تصمیم بگیرند. تاکید بر محوریت تاریخ در تنظیم روابط تهران و باکو، روابط دو کشور را از درک شرایط و منافع امروز دور نموده است.
در روند ضروری بازتعریف روابط ایران – آذربایجان، تغییر نگاه و ذهنیت تاریخی، باید اولین و مهمترین گام باشد. باید سعی گردد روابط امروز ایران و آذربایجان از تسلط دیروز تاریخ رهائی یابد. ایران و آذربایجان فارغ از هر روایتی، تاریخ مشترکی داشته اند که در دیروز مانده و نباید آن را امروز، عنصر افتراق نمود.
نگاه تهران به باکو و باکو به تهران باید براساس این مبنا باشد که ایران و آذربایجان دو کشور و دو واقعیت جدا از هم در صحنه بین المللی هستند. اگر چه سرزمین ایران، تاریخی کهن به درازای تاریخ بشریت دارد، لیکن آذربایجان نیز دیگر طفل دیروز نیست و امروز به بلوغ دست یافته است، که بیش از گذشته برای تثبیت هویت خویش تلاش می نماید. نقطه ورود در تنظیم روابط باید درک این دو موقعیت و تنظیم سیاست های براساس این واقعیت باشد.
عمل سلبی در صحنه سیاست، حاصلی جز بن بست، بحران و دشمنی نخواهد داشت. رویکرد در روابط دو کشور باید ایجابی باشد تا بتواند پذیرش را جایگزین انکار نموده و از فرهنگ، تاریخ ، مذهب ، زبان و .... به عنوان نقطه تعامل و پل ارتباطی سود بجوید.
تلاش آذربایجان برای تثبیت موقعیت و هویت خویش همانند بسیاری از کشورهای نوظهور امری طبیعی است. اگر این هویت از سوی دیگران انکار و یا تلاش گردد تعریف هویت امری هدایت شده گردد، می تواند به واکنش منجر گردد. این روند در رویکردی سلبی، ضمن اینکه به نادیده گرفتن بخش مهمی از تاریخ و هویت خویش منجرمی شود، تلاش برای تثبیت هویت را به سمت و سوی نفی هویت دیگری، برای جا انداختن هویت خویش می کشاند.
عنصر زبان و مذهب مهمترین عناصرهویت ساز برای آذربایجان هستند. در روند شکل گیری وهویت یابی آذربایجان، مجموعه ملاحظات داخلی و خارجی سبب شده که باکو در تعریف هویت خویش با گرایش به رویکرد ملی گرایانه، برای زبان و هویت قومی خود، نقش محوری قایل گردد.
در رویکرد ملی گرایانه متکی بر عنصر قومی – زبانی، در هویت بخشی به آذربایجان، سلسله صفویان نقطه هویت ساز و تعریفی برای آذری ها بوده و باکو با تکیه بر آن، برای خویش تاریخ سازی نموده است. این در حالی است که صفویان اگرچه ترک بوده اند، لیکن موقعیت، موفقیت و از همه مهمتر تعریف هویتی که آنان از خویش ارائه داده اند، نه حاصل خاستگاه قومی- زبانی آنان، بلکه برخواسته از اعتقادات مذهبی آنان بوده است. صفویان با رسمیت دادن به مذهب تشیع و تعمیم آن، پایه گذار اتحاد ملی ایرانیان شده و سبب ظهور ایران متحد و قدرتمند برمبنای مذهب می شوند. این تحول که منشا آغاز تاریخ نوین ایران می گردد، در روند تکوین خویش بزرگترین چالش را با عثمانی دارد، که با آن مشترکات قومی زبانی داشته است.
نباید نگاه خاص ایران و آذربایجان به تاریخ، عامل تعیین سیاست های امروز گردد. اجبارهای ناشی از الزامات همسایگی، ضرورت های حاصله از هنجارهای بین المللی و از همه مهمتر منافع دو کشور ایجاب می نماید که تهران و باکو با باز تعریفی در نگاه و ذهنیت خود به تنظیم روابط بپردازند. در این بازتعریف، عنصر تاریخ نیز می تواند عامل پیوند و نزدیکی باشد. در باز تعریف روابط، رویکرد صفر و صد و یا سیاه و سفید، جای خود را باید به نگاه خاکستری دهد. سیاستمداران نباید به دنبال تحقق ایده آل ها در روابط باشند. آنان باید هدف های ممکن را تعقیب نموده و با رویکردی ایجابی و احترام متقابل، روابط را به فضای آرامی هدایت نمایند که بتواند منافع دو کشور را، حفظ بنماید.
نتیجه آنکه وزن ایران و آذربایجان در صحنه منطقه و روابط بینالمللی مشخص است. تفاوت وزن با توجه به هنجارهای روابط بینالملل نباید به سیاست انکار و یا تحقیر در تنظیم روابط منجر گردد. دیالوگ برخاسته از ادبیات "کویت تو هم؟" در روابط بین المللی نه تنها کاربرد ندارد، بلکه اگر بدون محاسبه به کار گرفته شود می تواند دردسرساز شده و در نگاهی عمیق تر افتادن در دامی باشد که خارج شدن از آن دشوار است.
تهران ـ باکو باید در گام اول تلاش نمایند به جنگروانی در سطح رسانه ها، محافل سیاسی، علمی و... پایان داده و از این کانونها برای تغییر ذهنیت و ایجاد فضای مثبت و جدید در روابط سود جویند.
نکته مهم آنکه اگر بحرانسازی هدفمند و تصمیم سیستمی برای دستیابی به اهداف خاص چون تثبیت هویت و یا انحراف از موضوع و یا موصوعات طراحی نشده باشد، وظیفه دستگاه دیپلماسی، جلوگیری از درگیری، ایجاد امنیت و توسعه روابط با کشورهاست.
دستگاه دیپلماسی ایران و آذربایجان به عنوان مهمترین عامل تنظیمکننده روابط، باید بتوانند با کمک به تغییر ذهنیت ها، در رویکردی مثبت و ایجابی، بستر ساز روابطی شوند که تامین کننده منافع دو کشور باشد.
سخن آخر آنکه بسیاری از شکست های بزرگ، حاصل خود بزرگ بینی است که بیش از توجه به واقعیت، برخواسته از آرزوهاست. آرزوها جایی در میدان سیاست ندارند. کشورهایی که اساس آرزوها، به تنظیم معادلات راهبردی خود می پردازند، از درک صحیح واقعیت های حاکم بر جهان و خویش عاجز هستند. این قبیل کشورها، عالم غیر واقع خود ساخته ای را که دیگران نیز به آن بال و پر داده اند، عالم واقع دانسته و به گونه ای از خویش غافل می شوند که این غفلت می تواند آنان را به سراشیبی سقوط بکشاند. حاکم کردن نگاه تاریخی بر صحنه سیاست، مهمترین راهنمای عمل این قبیل کشورهاست. این در حالی است عقلانیت سیاسی ایجاب می نماید، سیاست مدار واقع گرا تلاش نماید ضمن بهره برداری از تاریخ، صحنه سیاست را از تسلط تاریخ خارج نماید. تسلط نگاه تاریخی برعمل سیاست مدار، می تواند فاجعه آفرین باشد.
میدان سیاست، صحنه طرح و پیگیری رویاها نیست، بلکه میدان عملیاتی است که فقط در آن ظرفیت ها و توانمندیها تعیین کننده موفقیت است. اگر موفقیت ها برخاسته از مکانیزم و توانمندی های داخلی نباشد، می تواند پیگیری رویا در عالم واقع با توجه به پیچیده گی ها و معادلات نظام بین الملل شرایطی را فراهم نماید که نه تنها منجر به شکست تئوری، بلکه منجر به دادن بهایی گردد که قابل جبران نباشد.
نظر شما :