ابهامهایی درباره واکنش عجیب امریکاییها به ماجرای پهپاد
می توان گفت از زمان پایان جنگ سرد و سقوط نظام کمونیستی شوروی، امریکایی ها مسیر رشد و توسعه را سریع تر و آسوده تر از قبل طی کرده و در عرصه فناوری های جنگی و جاسوسی و مخابراتی بی رقیب بوده اند. البته صنعتگران سینمای هالیوود نیز به مثابه بازوی تبلیغاتی و فرهنگی امریکا، از رشد و ذکاوت قابل توجهی برخوردار بوده و در معرفی پیشرفت ها و حتی بزرگنمایی و هراس آور جلوه دادن جنبه های تکنولوژیک و نظامی کشورشان، با زبانی بین المللی و همه فهم عمل کرده و دنیا را از خود متاثر ساخته اند.
اما هواپیمای جاسوسی RQ170 یک محصول هالیوودی و رویایی نبود. دست کم برای امریکایی ها صورتی واقعی پیدا کرده بود و کاردکردهای مختلف آن در سال های گذشته همواره یاریگر صنایع نظامی و نظامی گری این کشور بوده است. این هواپیماها از زمان شروع جنگ افغانستان بارها کارایی خود را نشان داده و بدون آنکه سرنشین یا خلبانی را در معرض خطر قرار دهد، عملیات های خطرناک و متهورانه ای را پشت سر گذاشته است.
هم بن لادن در لابلای کوه های صعب العبور و غیرقابل دسترس پاکستان پنهان بود و هم سایر شورشیان و مهاجمان مسلح القاعده در حفره ها و کوره راه های بیابانی و جنگلی مخفی بودند و طراحی حمله می کردند و شبانه یا روزانه کمر به قتل نیروهای خارجی یا مقابله با نیروهای دولتی و مردم افغانستان می بستند. این هواپیماهای فوق پیشرفته بخشی از کارایی خودشان را در جریان تعقیب و شناسایی شورشیان و یافتن محل اختفای تروریست ها در افغانستان، پاکستان، عراق و یمن به خوبی نشان داده اند.
اما این تنها بخشی از توانایی های این پرنده عجیب الخلقه بوده. شاید این هواپیماها از ابتدا واجد چنین ویژگی هایی نبودند و روندی تکاملی را پشت سر گذاشتند و در روز یا شبی که یکی از آنها به عمد یا غیرعمد وارد آسمان ایران شد و بطور ذاتی به شناسایی و مشاهده آنچه می دید و نمی دید، پرداخت، به موهبتی برای ایرانیان نیز تبدیل شد و دیگر تنها امریکایی ها نبودند که به آن فخر می فروختند.
هنوز معلوم نیست که قرار است این هواپیما در ایران بومی سازی شود و به دست متخصصان داخلی یا روسی و چینی، به الگویی برای نسلی تازه از هواپیماهای رقیب جاسوسی تبدیل شود و به انحصار امریکایی ها در تولید و استفاده از این ابزار فوق پیشرفته پایان دهد یا خیر، اما آنچه محرز است اینکه محصول سال ها مطالعه و کار و صرف هزینه امریکایی ها یک شبه بر باد رفته و نمی دانیم آیا این بر باد رفتگی را باید به حساب طمع ورزی و خباثت امریکایی ها (در امر تجسس) بگذاریم یا بی دقتی و عدم شناخت.
هرچه باشد ایران اعلام کرده که ورود هواپیمای جاسوسی بر فراز آسمان کشورش حکم تجاوز را دارد و قابل پیگرد است و همین اکنون نیز موضوع را به مجراهای قانونی انداخته و درحال محکوم کردن امریکایی هاست. دولتمردان واشنگتن نیز پس از چند روز سکوت سیاسی خجالت بار، به فرود یا سقوط این هواپیما در ایران اعتراف کردند و گفتند از تهران خواسته اند که آن را به صاحبش برگرداند.
واکنش ایران به این درخواست امریکا جز خنده و تمسخر نبود. معلوم نشد چرا باراک اوباما با آن لبخندی که در پس چهره داشت و حالت صورت یخ زده اش را در جریان کنفرانس خبری تغییر داد، اعلام کرد که از ایران خواسته است تا هواپیمای بدون سرنشین را به امریکا برگرداند. آنها می گویند این هواپیما، سرگردان و سرگشته به آسمان ایران وارد شده ولی تهران و برخی رسانه های غربی معتقدند که هدف این هواپیما، تجسس اهداف معین هسته ای و نظامی بوده و این عمل خلاف قواعد بین المللی است و واشنگتن باید پاسخگوی آن باشد.
دو سه روزی است که فاکس نیوز، رسانه پرقدرت و در خدمت قدرت ایالات متحده، از سناریویی تازه خبر داده و نوشته است که درخواست اوباما از ایران، سومین و آخرین راهکار آنها برای بازپس گرفتن هواپیمایشان بوده است و آنها پیشتر، روی دو راه حل دیگر نیز تمرکز کرده بودند که یکی، فرود آوردن نیروهای نظامی در خاک ایران برای نجات یا نابودسازی لاشه هواپیما بوده و دیگر، پرواز بر فراز آسمان ایران و بمباران و نابودسازی هواپیما؛ اما هیچ یک از این دو راه حل مورد تایید عقلا قرار نگرفته و در نهایت به طرز عجیب و خنده داری به راهبرد دیپلماتیک تن داده شده است.
اگرچه این راه حل سوم که تنها یک بار مستقیما از زبان اوباما شنیده شد، در نگاه اول مضحک و بی نتیجه می نماید، سوالی را هم با خود پدید آورده و آن این است که امریکایی ها از ایران شناخت کاملی دارند و در سال ها، ماه ها و به خصوص هفته های گذشته، تجربه های زیادی در کش و قوس با تهران از سر گذرانده اند و با این علم و آگاهی، چگونه تصور کرده اند که تهران ممکن است در زمینه بازپس دادن هواپیما سر تمکین به خواسته شان فرود بیاورد؟
و سوال مهم تر اینجاست که طی دو سال و اندی بازداشت سه شهروند امریکایی در ایران به عنوان جاسوس، مقام های بلندپایه امریکایی به حدی از حساسیت و جدیت نرسیدند که بخواهند همچون واقعه گروگانگیری لانه جاسوسی در سال 1358، سناریوی فرود کماندوهای نظامی را در خاک ایران دنبال کنند. سه امریکایی متهم به جاسوسی که بیش از دو سال در زندان ایران به سر می بردند، شاید در خواب و خیالشان چنین چیزی را متصور بودند ولی در عمل مشاهده کردیم که امریکایی ها جز از راه دیپلماتیک و میانجی گری همسایگان، به راهبرد دیگری در این زمینه متوسل نشدند. آیا آن سه امریکایی حامل اطلاعات و مستندات درخوری نبودند و اساسا فعالیت جاسوسی ناموفقی داشته اند؟ آیا هواپیمای فوق پیشرفته بدون سرنشین امریکایی به اهداف موردنظرش در امور نظامی و هسته ای ایران دست پیدا کرده و حامل اطلاعات ارزشمندی برای آنهاست؟ آیا پذیرفتنی است که امریکایی ها بخواهند برای نجات یا نابودی یک هواپیما دست به ریسک بزرگ فرود نیروی نظامی بزنند ولی برای نجات شهروندانشان از چنین روش هایی چشم پوشی کنند؟ آیا رسانه های غربی می خواهند بیش از اندازه بر قدرت و توانایی این هواپیما تاکید کنند و وانمود کنند که ایران موارد بسیاری برای پنهان سازی دارد و اگر نداشت، اینگونه سرمست پیروزی نمی شد؟ آیا دولت امریکا قصد ندارد بگوید که از همه ابزار و روش های ممکن برای مقابله و مهار ایران استفاده کرده و منتقدان تندروی محافظه کارش که او را به مماشات با تهران متهم می کنند، می توانند از این بابت مطمئن باشند؟
نظر شما :