نگاهی دیگر به انتخابات مقدماتی آمریکا
بخشی هیجان انگیز از " شو " انتخابات مقدماتی ریاست جمهوری آمریکا رو به پایان است. انسان شگفت زده می شود که برای ماجرایی که بخصوص در مراحل اول خود دارای اهمیت چندانی نیست، چطور چندین ماه است که مردم سراسر دنیا را مشغول کرده و توجه آنها را به آن ماجرا معطوف داشته اند.
بخشی هیجان انگیز از " شو " انتخابات مقدماتی ریاست جمهوری آمریکا رو به پایان است. انسان شگفت زده می شود که برای ماجرایی که بخصوص در مراحل اول خود دارای اهمیت چندانی نیست، چطور چندین ماه است که مردم سراسر دنیا را مشغول کرده و توجه آنها را به آن ماجرا معطوف داشته اند.
درست است، البته بدین خاطر که آمریکا اکنون تنها " ابرقدرت " موجود در جهان است و گهگاه اینجا و آنجا یکه تازی می کند، طبیعی است که مردم در همه کشورها با کنجکاوی جریان انتخابات آنجا را دنبال کنند- اکنون انتخابات مقدماتی، و از چند ماه بعد انتخابات اصلی.
مهارت و ظرافتی که در انعکاس همه جانبه ماجرا از سوی رسانه های آمریکایی بکار میرود حیرت انگیز است؛ براستی که باید فن تبلیغات را از آنها آموخت. بسا که مثلاً انتخابات ریاست جمهوری آینده فدراسیون روسیه - از نظر ماهیت و نیز چگونگی نقشی که آقای پوتین و دستیاران او بازی خواهند کرد- در سرنوشت آن کشور و بخش هایی از دنیا تأثیری به مراتب بیشتر از انتخابات آمریکا داشته باشد، ولی کم و کیف انعکاس این یکی کجا و انتخابات آمریکا کجا؟!
منظورم این است که در آمریکا هر کسی پیروز شود احتمالاً تغییر چندانی در سیاست های داخلی و بخصوص خارجی آن شور پدیدار نخواهد شد ( به این موضوع باز خواهم گشت). درحالی که اگر گروه پوتین در روسیه تغییر کند، چه بسا دامنه تحولات بسیار گسترده شود؛ همچنانکه، برای مثال، در جریان فروپاشی نظام کمونیستی آن کشور، در 18 سال قبل شاهد بودیم.
نامزدهای پیروز
در " شو " یا مبارزات مقدماتی انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، از بین تعداد زیادی نامزد اولیه، تاکنون " پیروزی مقدماتی " سه نفر قطعی شده است: سناتورها، آقای جان ملک کین از حزب جمهوریخواه، و خانم هیلاری کلینتون و آقای باراک ( حسین ) اوباما از حزب دموکرات.
بنا بر نظرسنجی هایی که از پارسال تاکنون صورت گرفته است، به دلیل عدم محبوبیت سیاست های دولت بوش، امکان شکست حزب جمهوریخواه پیش بینی می شود. در همین حال، به نظر پاره ای از ناظران دقیق تر، این نتیجه ای نیست که قطعاً بتوان روی آن شرط بندی کرد. و این موضوع تا حدودی به نامزدهای " پیروز " حزب دموکرات مربوط می شود که در اینجا به بررسی آن می پردازیم.
آقای مک کین، دست کم از نظر دستگاه حاکم ( establishment)، دارای نقاط مثبت انکار ناپذیری است. اول، چندین سال اسیر جنگی ویت کونگ ها در جنگ ویتنام بوده و قوت " وفاداری " خود را به آمریکا نشان داده است، که بدیهی است به کمک تبلیغات گسترده در جلب حمایت مردمان معمولی آمریکا اهمیتی تعیین کننده دارد. دوم، ضمن آنکه زیرکانه نسبت به سیاست های بوش، به نوعی، " مواضع انتقادی " اتخاذ کرده، در عین حال، در مقام یک دولتمرد " مجرب "، یا تظاهر به این نقش، از خطوط اصلی سیاست های گاه جنگ طلبانه دستگاه حاکم حمایت کرده است- در میان کلیه نامزدها از ابتدا تاکنون، شاید مک کین تنها نامزدی بوده که صراحتاً از قشون کشی آمریکا به افغانستان و عراق پشتیبانی کرده است. او که سابقه سناتوری و حضورش در دستگاه حاکم از همه حریفانش بیشتر است، طبعاً برای شبکه های صنعتی- نظامی آمریکا " اطمینان بخشی " بیشتری دارد و برای آنها چهرهای کاملاً آشناست. چنانچه شرایط آمریکا " معمولی " می بود، یعنی در دو جنگ درگیر نبود و رئیس جمهور محبویت داشت و مملکت دو قطبی نشده بود، احتمالاً تنها نقطه ضعف آقای مک کین سن او محسوب می شد؛ 72 سالگی برای تصدی 8 ساله قدرتمندترین مقام دنیا سن مناسبی نیست!
اما، از سوی دیگر، حریفان دموکرات او، هر دو، خیلی " تازه کار " هستند؛ به گمان شماری از ناظران، تصور نمی شود بسیاری از آمریکایی ها هنوز ضرباتی را که جیمی کارتر " تازه کار " به آمریکا و منافع آن زد از یاد برده باشند. به علاوه، از دو حریف کنونی دموکرات، یکی زن است و دیگری سیاه پوست ( و مشهور به مسلمان! )
با آنکه ممکن است پیروزی یک زن یا سیاه پوست را به مدد دستگاههای تبلیغاتی بتوان مظهر، پیشرفت " دمکراسی " آمریکا و جامعیت و ریشه دار بودن آن قلمداد کرد، این احتمال را هم نباید از نظر دور داشت که رأی دهندگان در آخرین مراحل یا در پای صندوقهای رأی نسبت به کفایت صلاحیت آنها دچار تردید شوند- و این تردیدی است که شاید به آسانی بتوان، باز با کمک همان دستگاههای تبلیغاتی، به شکل مستقیم و غیر مستقیم در اذهان رأی دهندگان فرو برد.
کدام تغییر؟
تغییر ( Change) از آغاز تاکنون شعار اصلی آقای اوباما در مبارزات انتخاباتی بوده است. محبوبیت او بخصوص نزد جوانان و اقلیت های آمریکا نیز احتمالاً از همین " شعار " سرچشمه می گیرد- سیاه بودن او هم خود البته سلاح اضافه و مؤثری برای جلب حمایت سیاهان آمریکاست. فعلاً از تأثیر پشتیبانی رجالی با سابقه نظیر آقای ادوارد کندی یا " شو وومن " محبوب آمریکاییان از او سخن نمی گوییم.
در همین حال، نقطه ضعف عمده اوباما در این است که تاکنون چندان از ماهیت " تغییر " موردنظر خود سخن نگفته است. روشن است که آمریکا با آن نظام پیچیده خود - چه از لحاظ اداری و قضایی و چه از نظر اقتصادی و منافع مستقر و " لابی " های ذی نفوذ موجود - کشوری نیست که به آسانی بتوان در آن " تغییر " ایجاد کرد.
حال از این نکته هم می گذریم که با همین نظام " ناقص " و محتاج " تغییر " نیز به هر حال توانسته است به طور نسبی بالاترین سطح زندگی را برای مردم خود تأمین کند.
آقای جیمی کارتر در جریان مبارزات انتخاباتی خود شعارهای " آزادی طلبانه " و " حقوق بشری " داد. اما وقتی به قدرت رسید، به سرعت دریافت که ترکیب این شعارها با دیپلماسی و سیاست خارجی یک ابرقدرت کار آسانی نیست.
نوسان و چندگانگی آشکاری که در عملکرد دولت او حاصل شد، نه تنها بر منافع آمریکا و حیثیت آن کشور در دنیا نیفزود، بلکه باعث تفرقه و نگرانی متحدان شد و از اعتبار آن کشور کاست. و این موضوعی است که به احتمال قوی بسیاری از رأی دهندگان آمریکایی در پای صندوق های رأی به یاد خواهند آورد.
مخالفت آقای اوباما با جنگ های عراق و افغانستان، به تعبیری، نقطه قوت استراتژی اوست. در واقع، چنین به نظر می رسد که به تدریج دو قطب انتخاباتی در آمریکا شکل گرفته است: جناح مک کین که از این جنگها دفاع می کند و سخنگوی تشکیلات حاکم است، و جناح اوباما که با جنگ مخالفت می ورزد و خود را به نوعی " ضد تشکیلات " نشان می دهد.
سیاست " میانه ای " که خانم کلینتون در پیش گرفته است، به این معنا که گاهی در نقش یک سیاستمدار " مجرب " خود را متوجه عواقب بیرون بردن قوای آمریکا از عراق و افغانستان نشان می دهد و گاهی، برای جلب افکار عمومی، از زیان های جنگ سخن می گوید، به نظر پاره ای از ناظران، احتمالاً عامل شکست غایی او خواهد بود. به عبارت دیگر، بعید است که در حال حاضر جامعه آمریکا موضعی خارج از دو قطب پیش گرفته را پذیرا شود- و تبلیغات گسترده نیز طبعاً به تشدید این وضع کمک می کند.
آمریکا تاکنون در این جنگ ها مغلوب نشده، اما قطعاً پیروزی نیز به دست نیاورده است. این پیروز نشدن احتمالاً پیامدهای مثبتی برای دنیا خواهد داشت.
نئوکان های آمریکا که به همراه جورج بوش بر سر کار آمدند، بر این تصور بودند که با هجوم نظامی و قلع و قمع رژیم های " مزاحم " و مخالف، کار تمام خواهد شد. اما گردش اوضاع نشان داد که در عالم واقع چنین نیست.
این درسی بود که باید از تجاوز قبلی آمریکا به ویتنام یا هجوم شوروی سابق به افغانستان می گرفتند، که نگرفتند! بی جهت نیست گفته شود که سقوط نهایی رژیم شوروی در واقع از تجاوز ارتش سرخ به چکسلواکی درسال 1968 آغاز شد یا سرعت گرفت.
به کوتاهی آنکه، کم و بیش معلوم شده است که در شرایط کنونی دنیا، جنگ دیگر سلاح مؤثر و قاطع نیست. باید به دنبال راههای دیگر- اعم از دیپلوماتیک و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی - بود. اشارهام به " پیامدهای مثبت برای دنیا " با توجه به این مقوله بود؛ شاید جنگ به عنوان " اولین چاره " به تدریج متروک شود!
باری، در ارتباط با مبارزات انتخاباتی آمریکا باید اضافه کرد که این " نقطه مثبت " را در استراتژی آقای اوباما، احتمالاً ابهام او در بیان منظورش از " تغییر " خنثی می کند.
شعار خوب است و برای جماعتی از مردم، بخصوص جوانان، جاذب، اما عملی کردن شعارها و نشان دادن راههای بالفعل بخشیدن به آنهاست که در تحلیل نهایی اهمیت دارد.
و اگر پاره ای از ناظران شکست آقای مک کین و جمهوریخواهان را در انتخابات سال آینده آمریکا، علی رغم عدم محبوبیت کنونی آنها، قطعی نمی دانند به همین دلیل و دلایل است.
نظر شما :