تشخیص منافع ملی در سیاست خارجی بر عهده کیست؟
مثلا در ایالات متحده امریکا، علیرغم انکه جمهوری خواهان مخالف اوباما هستند مع الوصف در عراق یا افغانستان یا حوزه دیگری که آمریکا در آن درگیر است، در آن حوزه اعمال قدرت و رقابت نمیکنند یا دعواهای سیاسی خود را به آن حوزه تسری نمیدهند. یا مثلا اگر اوباما تلاش کرده وبه توافقی با طالبان یا حکومت حامد کرزای رسیده است، مخالفین وی سعی نمیکنند آن را به هم بزنند یا بگویند اگر ما به قدرت برسیم این توافق را به رسمیت نمیشناسیم.
فی الواقع رعایت آنچه که اقای هاشمی میگویند جزء بدیهیات سیاست و مملکت داری است. اما به نظر من سخن مشارالیه مربوط به جوامعی میشود که از یک حداقل توسعه سیاسی برخوردار شده اند. یعنی در این جوامع ، جناحها و جریانات سیاسی رقیب ضمن انکه رقابتهای داخلی خود را دارند ولی درعین حال یک حد و مرزی را هم در عرصه خارجی و بین الملل در نظر میگیرند و مراقب هستند که در آن عرصه آن چه که منافع ملی کشورشان است صدمه نبیند.
اما متاسفانه در جوامع توسعه نیافته تر از جمله ایران حوزه رقابتها و درگیریهای سیاسی بعضا آنچنان جدی و خشن میشود که نه تنها حوزه روابط بین الملل اهمیت خود را از دست میدهد بلکه خیلی مسائل بنیادی تر هم در حاشیه و سایه رقابتهای داخلی قرار میگیرند.
به عبارت دیگر فقط اینگونه نبود که آقای هاشمی تلاش میکنند روابط با عربستان را بهبود ببخشند ولی از این ظرفیت استفاده نشود بلکه دولت نهم به دلیل بغضی که نسبت به آقای هاشمی داشت حتی این کار ایشان را هم خراب میکند که مبادا آقای هاشمی رفسنجانی یا جریان رقیب اقای احمدی نژاد بهره و استفاده ای به دست بیاورد.
نکته غم انگیز این است که در این میان، نهادهای دیگر قدرت هستند که بایستی ابراز وجود کنند و جلوی این گونه کارها را که به منافع ملی خدشه وارد میکند بگیرند. به عبارت دیگر در این گونه مواقع مجلس یا قوای دیگر هستند که باید متعرض قوه مجریه یا هر کس دیگری که این کار را میکند شوند و بگویند که که اختلافات شما با آقای هاشمی یا اصلاح طلبان یا ملی مذهبیها یا دیگران به کنار، ولی آنچه که شما دارید انجام میدهید به منافع ملی ضربه میزند.
این به نظر من نکته خیلی اساسی است که در جوامع دیگر لحاظ میشود ولی در جامعه ما به دلیل توسعه نیافتگی سیاسی مورد توجه قرار نمیگیرد. همانطور که اشاره کردم به عنوان مثال در حال حاضر در حالی که جمهوری خواهان با اوباما در بسیاری از عرصهها مخالف هستند ولی در مورد سیاستهای او در افغانستان، ایران یا عراق از پشت به او خنجر نمیزنند و به تخریب این سیاستها اقدام نمیکنند.
البته بایستی توجه داشت که جریانات سیاسی رقیب در ایران هم همواره ادعا میکنند که آنها هم منافع ملی را در سیاست خارجی شان لحاظ میکنند و اگر این تصمیم یا آن یکی را گرفته اند بواسطه منافع نظام بوده است. طبعا پاسخ آقای احمدی نژاد و وزارت خارجه ایشان نیز به انتقاد اقای هاشمی آن است که توافق آقای هاشمی با رهبران سعودی یا توافقی که اصلاح طلبان با آژانس بین المللی انرژی اتمیکرده بودند خلاف منافع ملی بوده است واتفاقا چون اینها در جهت منافع ملی کشور نبوده اقای احمدی نژاد انها را لغو کرده است. چاره چیست؟
ایا حق با اقای هاشمی رفسنجانی است یا با اقای حمدی نژاد؟ در جوامع توسعه یافته این مشکل به این صورت حل شده که جدای از حکومت و اصحاب قدرت، همواره نهادها و مراکز دیگری هم هستند که پیرامون مسایل مهم کشور از جمله سیاست خارجی آن اظهار نظر میکنند.
مطبوعات، رسانههای جمعی از جمله رادیو و تلویزیون، نخبگان سیاسی، دانشگاهیان، رهبران احزاب وتشکلهای سیاسی مستقل از حکومت و مهم تر از همه مجلس هم سهم مهمیدر ارزیابی و نقد سیاستهای حکومت و مسولین دارند. فی المثل در همین فقره رابطه با عربستان نهادهای مستقل از حکومت هم میبایستی نظر میدادند که آیا سیاست نزدیکی با ریاض که آقای هاشمی رفسنجانی پیش گرفتند بیشتر به صلاح منافع ملی ایران بود یا بر عکس سیاست سرد و خصمانه اما در عوض انقلابی که اقای احمدی نژاد دنبال کردند؟ ایا سیاست مدارا و " کج دار و مریز" که اصلاح طلبان بر سر سیاستهای هسته ای ایران با آژانس بین المللی انرژی اتمیپیش گرفته بودند بیشتر به خیر و صلاح کشور و در راستای منافع ملی ما بود یا سیاست خصمانه و تهاجمیکه آقای احمدی نژاد از زمان به قدرت رسیدنشان نسبت به اژانس و1+5 به اجرا گذاردند؟
در غیر این صورت، یعنی اگر قضاوت نهادهای مستقل از حکومت نباشد، همواره آن کسی که در ایران دارای قدرت است مدعی است که سیاستها و تدابیری که در گذشته بوده خطا بوده و خلاف منافع ملی و بر عکس انچه او دارد انجام میدهد درست است. همچنان که دیدیم آقای احمدی نژاد در مقطعی حتی لفظ خیانت را در مورد توافق دولت اصلاحات با آژانس به کار برد و گفت در مورد برنامه هسته ای ایران اصلاح طلبان و تیم مذاکره کننده در زمان آقای خاتمیبه کشور و منافع ملی خیانت کرده اند.
سوالی که مطرح میشود این است که آیا باید حرف آقای احمدی نژاد را بپذیریم؟ یا باید حرف آقای روحانی، مسئول تیم مذاکره کننده در دوران اصلاحات را بپذیریم؟ از این رو باید نهاد دیگری باید باشد و در میان این رقابتها و اختلافات حکمیت کند. این حکمیت را در کشورهای توسعه یافته و برخوردار از دمکراسی، پارلمان، مطبوعات، رسانههای جمعی، نخبگان فکری و فرهنگی و سیاسی و افکار عمومیانجام میدهند. متاسفانه تفاوت جامعه ایران با جامعه آمریکا دقیقا در همین جاست.
این نهادها و نیروی سوم در جوامعی مثل آمریکا و حتی جوامعی مثل هند، ترکیه، برزیل و آرژنتین نقش دارد و اعمال قدرت میکنند. ولی در جامعه ای مثل ایران اینها هیچ قدرتی ندارند و حرف اول و آخر را حکومت میزند. بنابراین، این حکومت است که یک روز تایید میکند و میگوید توافقی که با آژانس انرژی اتمیشده مثبت و در راستای منافع ملی است و روز بعد بگوید مثبت نیست و خیانت به کشور و منافع ملی است. یک روز میگوید بهترین تصمیم این است که ما با عربستان به توافق برسیم و روز بعد حکومت میگوید عربستان نوکرآمریکا است و ما نباید با نوکر آمریکا کاری داشته باشیم.
بنابراین در شرایطی که آن نهاد سوم وجود ندارد و یا وجود صوری و اسمیدارد و در عمل نمیتواند اعمال قدرت کند، همه چیز به اختیار حکومت خواهد بود. همچنان که ظرف شش سال گذشته شاهد بوده ایم که مجلس شورای اسلامینقشی چندانی در سیاست خارجی نداشته و عملا در طی این سالها آقای احمدی نژاد بوده که هر طور که خواست و اراده کرد سیاست خارجی ما را به پیش برده است. یعنی در نبود نهادهای پرقدرت مدنی هچون مجلس مستقل از حکومت، مجلس ناظر و قدرتمند که در راس امور قرار گیرد و نه مجلس بله قربان گوی بی اراده، مطبوعات منتقد و متعهد و نخبگان جسور، فقط میتوان نصیحت کرد، خواهش کرد، امیدوار بود و دعا کرد که مسئولین منافع ملی را در سیاستها، رفتار و گفتار خود لحاظ کنند. همین و بس و خیلی کار دیگری نمیتوان کرد.
نظر شما :