جعل نام خلیج فارس و استقلال بحرین
دیپلماسی ایرانی: در راستای هر راهبرد و دکترینی که ایران ممکن است اتخاذ کند، رویکرد وبررسی چند موضوع اختلاف برانگیز، اجتناب ناپذیر است.این موضوعات دستمایه آنهائی هستند که از نزدیکی ایران و اعراب جنوبی خلیج فارس همواره بیمناکند.
ازجمله این موارد باید به طرح و تبلیغ نام های مجعول برای خلیج فارس، ونیز طرح و تحریک به ادعا های سست در خصوص سه جزیره ایرانی در دهانه غربی تنگه هرمز اشاره کرد.
مساله جزایر فعلا بماند تا در بخش بعدی به آن بپردازم .ولی در پایان این بخش یاد اوری و اشاره ای به نحوه استقلال بحرین، در راستای تاریخ دیپلماسی، شاید خالی از فایده نباشد.
دلیل جعل چنین نامگذاری بی پایه در مورد خلیج فارس را نمیتوان بدرستی درک کرد، مگر اینکه در تونل زمان اندکی عقب برویم وحال و هوا، وفضای سیاسی خاورمیانه عربی در دهه های 50 و 60 را در جهان دوقطبی وزمان برودت حد اکثری جنگ سرد که با پدیده جدیدی بنام اسرائیل هم روبرو شده بودند، را بخاطر بیاوریم.
البته موضوع بحث مستقیم امروز من بیشتر، چرائی باب کردن نام مجعول در مناسبت ها ومکاتبات رسمی بین الاعراب وسران این کشورها برای خلیج فارس، ونیز سوابق استقلال بحرین است.
فعلا قصد ندارم به ترکیب "پازل" حکومت و سیاست و ایدئولوژیهای خاص کشورهای عرب خاورمیانه بپردازم که ربط مستقیم به خلیج فارس ندارند.اگرچه در یک فرصت دیگر اگر دست دهد با تفصیل بیشتری به تحلیل و ارزیابی مورد به مورد آن خواهم پرداخت.
واما در رابطه با تغییرنام تاریخی خلیج فارس باید اضافه کنم که هر قدرتی که در منطقه شکل گرفته بود تلاش نافرجامی در این راه بخرج داده بود.هنگام سلطه امپراطوری عثمانی بر شامات و بین النهرین و حجاز، ترک ها خلیج فارس را خلیج بصره(بزبان ترکی:بصره کورفه سی)نامگذاری کردند.ولی غیر از ترک ها کسی از آن استقبال نکرد.
در نیمه اول قرن نوزدهم (1840میلادی برابر با 1219 شمسی)وقتی انگلیسی ها حضور خود را در خلیج فارس تثبیت کردند، نمایندگاندولت انگلیس، نام "دریای بریتانیا" را برای این آبراهه به کار بردند.ولی نه برای عربها این اسم مانوس بود ونه برای ایرانیان دلیلی برای تغییر نام وجود داشت.لذا کسی آن را بکار نبرد وانگلیسی ها این نام را رها کردند.
در قضایای ملی شدن صنعت نفت در ایران و خلع ید از شرکتهای انگلیسی و قطع رابطه ایران و انگلیس، ابتدا از سال ۱۳۲۹ (۱۹۵۰ میلادی) نماینده سیاسی انگلیسی مقیم بحرین عبارت "ساحل عربی" را برای منطقهٔ جغرافیایی بخش جنوبی خلیج فارس(سواحل متصالحه) که عمدتا متعلق به عربهای تحتالحمایه انگلیس بود، مرسوم ساخت و سپس به مرور کلمه خلیج عربی را جایگزین آن ساخت و سپس این نام را در مواردی به کل خلیج فارس تعمیم داد.
در اواسط دهه 60 میلادی زمانی که در سطح روسای دولت ها، برای اولین بار جمال عبدالناصر مساله "خلیج عربی" را جعل کرد، بسیاری این مساله را جدی نگرفتند. ناصر خود در اوائلی که بر سر کار آمد و میخواست در مورد انقلاب و"ملت و امت عربی" سخن بگوید، پس از نواختن مارش وسرودی با مضمون "منالمحیط الاطلسی الی الخلیج الفارسی" سخنرانی می کرد.
من خودم نیز این سرود را که بعضا لابلای موسیقی عربی و آوازهای "ام کلثوم" پخش میشد، از رادیو صوت العرب قاهره که گهگاه پدرم با رادیو موج کوتاه وتوام با پارازیت و خِرخِربه آن گوش میداد، در کودکی و نوجوانی شنیده بودم.
ناصر درآن زمان بویژه پس از جنگ ضد استعماری با فرانسه و انگلیس بخاطر کانال سوئز، ونیز همزمان جنگ با اسرائیل به بهانه دیگری، در بین جوانان و مردم عرب وتوده های مردم خاورمیانه بصورت قهرمانی در آمده بود وپرستیژ او را بالا برده بود.اوبگونه ای پوپولیستی، با شعارهای”پان عربیسم"، "ملت عرب"، "امت عرب" و "وحدت عربی"و"سوسیالیسم عرب" در اجتماعات بزرگ سخنرانی های آتشین میکرد و خود را ناجی جهان عرب میدانست وبر موجب افکار عمومی سوار بود.
تضادهای سیاسی وامریکا و شوروی، در جهان آن روز، وجابجائی های ناشی از واقعیت های عالم سیاست که بعداز جنگ جهانی دوم بین امپراتوری بریتانیا و جانشینی آن با قدرت جهانی جدید یعنی امریکا، محتوم و غیر قابل اجتناب بود، فضای مانور کافی به او میداد، که تا با استفاده از "کاریزما" و"سمپاتیک" بودن سیما وچهره دلنشین، ونیز مدافع وقربانی نشان دادن خود در خط مقدم جبهه در مبارزه با اسرائیل، از این محبوبیت استفاده کند.البته با ذکاوت و مهارت چنین نیز کرد والحق در این زمینه موفق هم بود.
ولی اینکه از این شرائط برای منافع ملی مصر و مردم این کشور بزرگ ودارای تاریخ، حد اکثر استفاده را کرد و یا نه؟ موضوعی است که به بحث مستوفائی نیاز دارد.
اجازه بدهید فعلا کمی هم به اوضاع و احوال دیگر کشورهای عرب منطقه درآن زمان سری بزنیم.
در سوریه پس از کودتای سرهنگ "ادیب شیشکلی" وبرچیده شدن پارلمانتاریسم در این کشور، طولی نکشید که حکومت دیکتاتوری "شیشکلی" در سال 1954 برچیده شد، وانتخابات چند حزبی برگزار گردید.
حزب کمونیست تازه نفس سوریه، بویژه درسال 1957 به رهبری "خالد بک داش" بسیار نفوذ پیدا کرده بود.او اولین کمونیستی بود که به پارلمان کشورهای عرب راه یافته بود .حزب او کاملا منسجم وبا هم مسلکانش درجامعه آن روز سوریه نفوذ زیادی کرده بودند.بنحوی که حتی رئیس وقت ستاد ارتش سوریه"عفیف بِذری"نیزاز هواداران حزب کمونیست بود.
"خالد بک داش" اصالتا عرب نبود و از تبار کردهای کرمانج شمال سوریه بود.وی از مخالفین سرسخت عبدالناصر و ناصریسم بشمار میرفت.او محبوبیتش را از زمان مبارزه با سلطه فرانسه وحکومت "ویشی"بر سوریه بدست آورده بود.
تا اینکه جمال عبدالناصر "شکری القوتلی" رئیس جمهوری سوریه رامجاب کرد، تنها راه برای اینکه کمونیست ها در سوریه نتوانند بقدرت برسند، این است که مصرو سوریه درهم ادغام شوند و کشور واحدی را تشکیل دهند.
این استدلالی بود که ناصر برای همتای سوری خود بکار میبرد. در ورای آن جاه طلبی آرمانخواهانه "ناصریسم" خود نمائی میکرد که خواستار وحدت جهان عرب به زعامت خود اوبود.
عبدالناصر و شکری القوتلی قراردادی را امضا کردند و از فوریه سال 1961- 1958 ازادغام دوکشورمصر وسوریه واحدی بنام " الجمهوریة العربیة المتحدة " بوجود آمد که هیچ مرز زمینی مشترکی با هم نداشتند. در آن زمان فعالیت حزب کمونیست در مصر غیر قانونی بود.
این اتحاد سه سال واندی پا بر جا بود.ارتش های آنان فرماندهی واحدی یافتند و پایتخت هر دو کشور قاهره شد .قانون اساسی فدرالی هم تدوین شد، واز سال 1960پارلمانهای دو کشور نیزدر هم ادغام شد وبعنوان مجلس امت عرب نام گرفت. در این مدت ناصر رئیس جمهور سوریه هم بود.
ناصر برای دو بخش اتحادیه سوریه ومصرهریک دو معاون رئیس جمهورمنصوب کرد.یکی از معاونین وی برای مصر"حکیم عامر"دوست نزدیک وی بود .معاون اصلی برای بخش سوری اتحادیه "اکرم حورانی" از حزب بعث انتخاب شد، تا بتواند بگونه ای تشکیلاتی در آنجا با کمونیست ها بسبک وسیاق خودشان مقابله کند.
"خالد بکداش" هم بعد از مدتی مقاومت، بعنوان اعتراض به خیانتی که به استقلال کشورش شده بود سوریه را ترک کردوبمسکو رفت.
"ناصریسم" و رویا واتحادیه عربی با شعار های ضد استعماری آنان، تهدید فوری برای ملک حسین پادشاه جوان اردن و هاشمی ونیز برای رژیم سلطنتی ملک فیصل دوم پادشاه جوانترعراق ونوری السعید بود.
این نگرانی موجب شد که پادشاهان اردن و عراق هم درمقابل ادغام سوریه و مصر، در فوریه 1958 اتحادیه ای را بین دوکشوردرست کردند که با کودتای عبدالکریم قاسم در 14 ژوئیه همانسال مرکب آن خشک نشده از بین رفت.
عبدالکریم قاسم بعد از کودتا، ورهبران سودان اگرچه در ابتدا در اندیشه پیوستن به اتحادیه مصر و سوریه بودند، ولی از این فکر منصرف شدند.
کامیل شمعون رئیس جمهور لبنان که مخالف ناصر و ازشعارهای آسمان کوب "امت عربی" او نگران بود.این ادغام و اتحادیه را تهدیدی برای موجودیت لبنان نیز میدید. مسلمانان لبنان نوعا از طرفداران ناصر بودند.
مارونی ها همانند بعضی از جوانان و روشنفکران سوری، ادغام مصر و سوریه را "اسب تروا"ی شوروی تلقی میکردندوناراضی بودند.
این وضعیت موجب شد که در ماه مه سال 1958 بین مارونی های طرفدار کامیل شمعون از یکطرف و دروزی ها ومسلمانان از طرف دیگر اولین جنگ داخلی لبنان آغاز شد.
مصر با اتخاذ سیاست سوسیالیستی در سال 1960 و ملی کردن بانکها، طبقه تجار سوریه را نیز بیمناک کرد.
این اتحادیه تا وقوع کودتا در سوریه در سال 1961ادامه یافت.با وقوع کودتای بعثی، سوریه از این اتحاد خارج شد، و مجددا نام کشور جمهوری عربی سوریه را گرفت.
اتحادیه مصر و سوریه در این سه سال همراه با یمن، کنفدراسیون "کشورهای متحده عرب" را تشکیل میدادند. علیرغم خروج سوریه عبدالناصر تا سال 1971 نام "جمهوری عربی متحده" را حفظ کرد.
از طرفی به مرورزمان، با افزایش اختلاف نظر عبدالناصر و شاه ایران بویژه بر سر شناسائی "دوفاکتو" اسرائیل از سوی دولت ایران، واژه "خلیج عربی" توسط مصر وسوریه، بعنوان ژست مخالفت با ایران جعل شد.
مبارزه با استعمار غرب از شعار های ناصر بود. در این راه با حکومت های سلطنتی و سنتی وغیر انقلابی درتضاد بود.با نزدیک شدن بیشتر شاه به امریکا و اسرائیل، بویژه بعد از قضایای 15 خرداد 1342، این تضاد تبلیغاتی بیشتر شد.بنحوی که بکلیه کشورهای عضو اتحادیه عرب توصیه شد که در مکاتبات اتحادیه ازنام مجعول استفاده کنند.ولی واقعیت این است که خود جمال عبدالناصر هم آن را یک بازی سیاسی میدانست و به آن باور نداشت.
دستخط جمال عبدالناصر در کارت تبریک عید سال نو که برای مقامات بحرینی فرستاده است.
این دستخط مربوط به قبل از شروع سیاستهای "پان عربی" او و جعل نام خلیج فارس است.
آن زمان معروف بود که میگفتند، آنچه که در قاهره تولید میشود، در بیروت چاپ میشود و در عراق خوانده می شود.بر این اساس بعضا روزنامه های لبنانی نام مجعول وساخته مصریها را نوشتند ودرعراق به این تبلیغات مغرضانه دامن زده شد.
در کتاب "حدودالعالم من المشرق الی المغرب" که در سال 372 هجری تألیف گردیده، بحر احمر یا همان "دریای سرخ" بعنوان "خلیج العربی" ذکر شده است.در متون و نقشه های قدیمی هم از آبراه دریائی که اینک بعنوان دریای سرخ نامیده میشود تحت عنوان "سینوس اَرابیکوس"یاد شده است.
دبیر خانه سازمان ملل متحد در چندین نوبت در بیانیهها، اصلاحیهها و مصوبههای گوناگون و با انتشار نقشههای رسمی، نه تنها بر رسمی بودن نام «خلیج فارس» تاکید کرده، بلکه از هیاتهای بینالمللی خواسته که در مکاتبات رسمی به ویژه در اسناد سازمان ملل از نام کامل «خلیج فارس» استفاده نمایند.دبیرخانه سازمان ملل متحد حتی بکار بردن نام ناقص"خلیج" را هم جایز ندانسته است.به سند نمونه زیر توجه کنید:
دریای عرب هم که در شرق عمان و دهانه اقیانوس هند است.وچنین نام مجعولی در گذشته تاریخ برای خلیج فارس هیچگاه سابقه نداشت. لذا درنام گذاری ساختگی برای خلیج فارس تردیدی نیست که با اغراض سیاسی صورت میگیرد.این مطالب را مسن تر ها خیلی خوب بخاطر دارند .تکرار این مطالب فقط از باب یاد آوری و روشن شدن ذهن جوان ترها است.
نمیدانم چرا در میانه جنجال اسامی تاریخی وجغرافیائی وبحبوحه هیجان زدگی برادران عربمان در آنسوی خلیج فارس، وهیاهوی سیاست ودیپلماسی، غزل سیف فرغانی شاعرایرانی قرن هفتم ویا هشتم، مدام به ذهنم سَرَک میکشد .کل غزل که طولانی است ومشتمل به 14-12 بیت میشود. دو سه بیتی از آن را برایتان مینویسم:
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت // ناچار کاروان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت // این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست // گَرد سُم خُران شما نیز بگذرد
وامابرگردیم به ادامه مطلب وقضیه استقلال بحرین.
در مورد بحرین تحت الحمایگی آل خلیفه وحاکمیت بر این مجمع الجزائر مورد مناقشه بوده است .بگذریم از زمان پارسها و امپراتوری هخامنشی وبعد از آن، که سواحل جنوبی و شمالی ومنجمله کویت وقطیف و احساء و جزایر واقع در دریا تماما متعلق به ایران بود.بهمین دلیل هم ازاین خلیج در نقشه های قدیم اروپائیان، عموما بنام "سینوس پرسیکوس"نام برده اند.
دردهه های اول بعد از جنگ جهانی دوم و قبل از آن زمان، برای سفر به بحرین وبالعکس گذرنامه و ویزا لازم نبود.در ایران تمبر پستی بمقصد بحرین بر اساس تعرفه پست داخلی اخذ میشد. در مقطعی ایران، بحرین را جزء لاینفک خاک ایران میدانست.
پس از حمله انگلیس و فرانسه بمصر بر سر ملی کردن کانال سوئز، احساسات ضد انگلیسی وضد استعمار گران شعله ور شد، و بسیاری از بحرینی ها برای رهائی از سلطه انگلیسی ها بیشتراز قبل متمایل به ایران شدند و ادعاهای تاریخی ایران در مورد حاکمیت بر بحرین جدی تر شد.
مجلس شورای ملی در آبان 1336 در دولت دکتر اقبال لایحهای را تصویب کرد که به موجب آن بحرین استان چهاردهم ایران اعلام شد.وبرای آن ردیف بودجه معین شد و دو کرسی خالی برای نمایندگان "استان چهاردهم" در نظر گرفته شد. ایران اعلام کرده بود از هر سازمان ومجمع بینالمللی که بحرین را به رسمیت بشناسد، خارج خواهد شد.
برای حل این اختلاف، ایران خواستار آن شد که تا سرنوشت بحرین در یک همهپرسی(رفراندوم) تعیین شود، در حالی که شیخ بحرین وحکومت انگلیس با همه پرسی و رجوع به آرای مستقیم مردم بحرین مخالف بودند.
بالاخره پس از اعلام دکترین نیکسون، و وعده هائی که در مورد حل وفصل سایر موارد، ونیز در مورد نقش برتر شاه درآینده در منطقه داده شد، ایران و انگلستان توافق کردند تا به جای برگزاری همهپرسی، از سازمان ملل متحد خواسته شود سرنوشت سیاسی این سرزمین را بجای رفراندوم که خواستار رای مستقیم آحاد مردم میشد، با بازی با کلمات مترادف با رفراندوم، یعنی از طریق یک ( (Plebiscite که در لغت بهمان معنا است، نظرات آنان استفسار شود.
از سوی اوتانتدبیرکل وقت، مدیر دفتر اروپائی ملل متحد در ژنو (ویتوریو گیچاردی) بعنوان "نماینده شخصی دبیر کل"، مامور این کار شد تا با تماس با نماینده گروههای مختلف واز جمله بعضی دانشجویان وبازرگانان وگروههای سیاسی نظرات مردم را استخراج وبرداشت خود را گزارش دهد .
از نظر شکلی، این تصمیم اوتانت بعدا مورد اعتراض شوروی قرار گرفت، زیرا از قبل مجوز شورای امنیت را برای اعزام "نماینده شخصی دبیرکل"، و انجام این کار نگرفته بود.
بهر حال نظرسنجی از روز 10 فروردین 1349 آغاز شد و نماینده شخصی دبیر کل پس از پایان مأموریت سه هفتهای خود در بحرین گزارش خود از نظر سنجی و صحبت با مردم و گروههای بحرینی را عملا درتماس با سازمانهای دولتی وشهرداری ها و منتخبی ازگروههائی بصورت گزینشی از میان طبقات مختلف، وفهرستی که به او داده بودند انجام داد.
گفته میشد که در طول سال 1348 وحتی قبل از آن، تعداد زیادی از فلسطینی ها و مصری ها به بحرین آورده شده بودند و برای آنان اوراق هویت بحرینی گرفتند تا ترکیب موازنه وجمعیتی بضرر ایرانی تبارها تغییر کند.
نهایتا "گیچاردی" بر اساس گزارشی که به دبیرکل تسلیم نمود، تصریح کرد که وی متقاعد شده است که اکثریت قاطع مردم بحرین، تمایل به استقلال بحرین دارند.
با توزیع گزارش دبیرکل در این خصوص، شورای امنیت سازمان ملل متحد با توجه به نامه های نمایندگی های دائم ایران و بریتانیا در نیویورک که در 4 و5 ماه مه 1970نوشته بودند، از نتایج ویافته های گزارش نماینده دبیرکل بویژه آن قسمتی که میگوید:"اراده اکثریت قاطع مردم بحرین مبنی بر شناسائی هویت کاملامستقل ودارای حق حاکمیت هستند استقبال کرد"، وباتفاق آرا(منجمله رای مثبت شوروی) قطعنامه 278 (مورخ 11مه 1970 برابر با 21اردیبهشت 1349 ) تحت عنوان “Question of Bahrain” را صادر نمود.
بحرین روز ۲3 مرداد ۱۳۵۰ (15 اوت 1971) رسما استقلال خود را اعلام کرد، ودولت ایران بلافاصله (یک ساعت بعد) استقلال "کشور بحرین" رابرسمیت شناخت . بحرین در 25 آذر 1350 رسماً به عضویت سازمان ملل متحد پذیرفته شد.
این بحث را با چگونگی اعاده حاکمیت ایران بر جزائر ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک ادامه خواهم داد...
نظر شما :