هویت جدید دینی در خاورمیانه جدید
مصر و تونس از جمله کشورهای اسلامی هستند که سابقه جنبشهای مردمیدر این کشورها زیاد است. یعنی چندین بار حرکتها و جنبشهای مردمیمشابه ایجاد شده بود ولی یا به شکست انجامیده یا از مسیر خود منحرف شده است. به عنوان مثال در سال 1956 که به جنبش استقلال تونس به رهبری حبیب بورقیبه به راه افتاد و استقلال تونس به دست آمد، درواقع رهبران این جنبش توانستند به نوعی این جریان را هدایت کنند که ضمن کسب استقلال از رادیکال شدن آن جلوگیری کنند. یا جنبشی که در دهه 1980 میلادی توسط حرکة الإتجاه الاسلامی به رهبری شیخ راشد الغنوشی شکل گرفت ولی به نتیجه نرسید.در مصر نیز در دهههای اخیر مشابه این حرکتها اتفاق افتاد ولی هیچ کدام نتوانست به نتیجه برسید.
با این وجود، این بار مشاهده شد که این حرکت با سرعت زیادی ایجاد شد و پیش رفت و به نتیجه رسید. این که در آینده این جنبشها تا چه حد میتوانند به خواستهای مورد نظر خود برسند چندان قابل پیش بینی نیست و تحلیلهای مختلفی در بین صاحبنظران وجود دارد. طبعا وقتی این جریان هنوز به انجام نرسیده و در حال تطور است نمیتوان در مورد آن به طور دقیق داوری کرد.
با این حال، این جریان دارای ویژگیهایی است که امید را در خیلیها زنده کرد. در وهله اول باید به این نکته اشاره کرد که شمال آفریقا همواره مهد رشد متفکران و روشنفکران مسلمان بوده است. یعنی در کشورهایی مثل الجزایر، تونس و مصر اندیشمندان زیادی را داشته ایم که در چند دهه گذشته تئوریهای مختلفی را در مورد این که چگونه جهان اسلام میتواند به سمت پیشرفت حرکت کند مطرح کرده اند. بنابراین این مسئله یکی از دغدغههای اصلی روشنفکران مسلمان در این منطقه بوده است. بنابراین این جریان اگرچه دفعتا شکل گرفت ولی ریشه عمیق تاریخی دارد و مبتنی بر خواستههای ریشه دار و طولانی در جهان اسلام است.
اما چنانچه که از عنوان آشکار است، مهم ترین ویژگی جهان اسلام، ویژگی دینی آن است. وجه مشترک مردم این منطقه مسلمان بودن آنهاست. با این وجود در برخی کشورها حکومتها هم دینی است و در برخی دیگر حکومتها غیردینی یا لائیک است. به دلیل این که ملتهای منطقه مسلمان هستند سمبلهای اسلامی در این کشورها زیاد است. این سمبلها در جریانات اخیر نیز به وضوح به چشم میخورند. بنابراین وقتی این سوال مطرح میشود که آیا این جنبش اسلامی هست یا خیر، باید به این نکته اشاره کرد این درست است که این تحولات از آن نوعی که در ایران اتفاق افتاد نیست ولی فاقد نشانههای اسلامی نیز نیست. یعنی در این جنبشها همانند انقلاب اسلامی ایران رهبران دینی در خط مقدم مبارزه قرار ندارند، بلکه روشنفکران و علما، پشت سر مردم و دنبال رو تحولات هستند. اما نمادهایی وجود دارد که میتوانیم بگوییم جریانهای اسلامی در شکل گیری این جنبش موثر بوده اند و در تحولات بعدی آن نیز نقش مهمیخواهند داشت. مثلا در تونسی که حجاب ممنوع بوده و به شدت با مسلمانان برخورد میشده ما شاهد حضور پررنگ زنان محجبه در این اعتراضات هستیم. و یا این که در این کشور مساجد تحت فشار بوده و به صورت امنیتی اداره میشد، ولی در این جنبشها شاهد هستیم که اولین چیزی که به وقوع میپیوندد برپایی نماز جماعت در تظاهرات و خیابانها هست. این مسائل نشان میدهد که نمیتوان نقش سمبلهای مذهبی در این جنبش را نادیده گرفت.
آغاز مجدد فعالیت گروههای مذهبی که در حبس یا تبعید بودند خصوصا در مصر و تونس، از دیگر نکات قابل توجه در این زمینه است. بازگشت راشد الغنوشی از تبعید به تونس پس از 23 سال یکی از این نمونههاست. بنابراین به نظر میرسد با باز شدن فضا برای گروههای مذهبی رشد و حضور جریانان مذهبی در این تحولات روز به روز پررنگ تر خواهد شد.
البته در این مسئله این نکته حائز اهمیت است که پیشینیه نهادهای مذهبی در این کشورها چندان مثبت نیست. یعنی در تحولات آزادی خواهانه و دموکراسی خواهانه اخیر در این کشورها، ما موضع گیری خوبی از نهادهای مذهبی شاهد نبودیم. مردم در این کشورها انتظار داشتند اگر این نهادهای مذهبی در خط مقدم نیستند لااقل از مردم پشتیبانی کنند.همراهی آنها با دولتهای مستبد در گذشته نیز زیاد بوده است.
باید توجه داشت که جریان مذهبی که در این کشورها حاکم بوده جریان اشعری مذهب بوده است. یعنی بخشی ازاهل سنت است که سلفی هستند. به این دلیل گروههای سیاسی سلفی نیز در آن منطقه رشد زیادی داشته اند. اما این تحولات که یک نوع جریان آزادی خواهی را در این مناطق گسترش میدهد فضایی را ایجاد خواهد کرد که جریانات سلفی افراطی دیگر همانند گذشته نتوانند فضا را در انحصار خود داشته باشند. چرا که دانشگاهها و جریانات روشنفکری موثر خواهند بود و به شکل گیری جریانهای اسلامی متفاوت و میانه رو کمک خواهند کرد.
اما رشد فعالیت جریانهای مذهبی یک نگرانی را نیز به دنبال میآورد و آن این است که چون این منطقه، منطقه ای مذهبی است، به خصوص در حوزه اختلافات شیعه و سنی ممکن است، اختلافات مذهبی در منطقه رشد یابد و کم کم به سمت رادیکال شدن سوق داده شود.
عربستان سعودی در این جریانات بیش از همه احساس خطر میکند چرا که از شمال شرقی در عراق و ایران و بحرین، از جنوب در یمن و از شمال در سوریه با نوعی از حضورشیعیان روبرو است. در سمت غرب عربستان نیز تحولات رخ داده است و مصر و تونس و لیبی دستخوش تغییرات شده اند. عربستان که خود را ام القرای جهان اسلام و پدر معنوی کشورهای عربی منطقه میدانست و هدایت جریانهای سیاسی مذهبی این کشورها را به عهده داشت به شدت احساس خطر میکند و به همین دلیل به حضور نظامیدر بحرین رو آورد. به هر حال عربستان در حال حاضر در محاصره جریانات انقلابی و آزادی خواهی قرار دارد و اگر این تحولات به عربستان سعودی کشیده شود مسلما شاهد تحولات عمیق تری خواهیم بود.
بنابراین تحولات کنونی در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا از یک سو مثبت است چرا که عرصه را از جهت فکری بر جریانات سلفی تنگ خواهد کرد و گروههایی که سالها به نوعی از حکومتهای مستبد در منطقه حمایت کرده اند و و توجیه گر و مشروعیت بخش این حکومتها بوده اند، جایگاه خود را از دست داده اند. اما از سوی دیگر این تحولات ممکن است به گسترش کشمکش و نزاعهای قومیو مذهبی در منطقه منجر شود.
البته همه مسائل منطقه به همینها ختم نمیشود.این منطقه، منطقه مهمیدر دنیا محسوب میشود. برخی پیش بینی کرده اند که بعد از جنگ سرد، عصر آینده جنگ سرد نوین خواهد بود. یعنی جنگی که قدرتهای بزرگ بر سر منابع جهان که مهم ترین آنها نفت است خواهند داشت. منطقه خاورمیانه انرژی دنیا را تامین میکند. از این جهت مسائل منطقه پیچیده تر میشود و تحولات این منطقه به عنوان تحولات دنیا دانسته میشود.
از سوی دیگر انقلاب ارتباطات و رشد رسانههای ارتباطاتی مسائل این منطقه را نیز دستخوش تحول کرده است. به نظر من این ایده ای که بیش از 50 سال متفکران و روشنفکران به دنبال آن بودند یعنی وحدت جهان اسلام در حال حاضر بیش از پیش حائز اهیمت شده است. به دلیل شبکههای اجتماعی ایجاد شده احزاب گروهها و جریانات مردمیراحت تر میتوانند باهم ارتباط برقرار کنند. به نظر این شبکهها در حال حاضر نقش مهمیبازی میکنند و میتوانند به وحدت جهان اسلام کمک کنند. با کنار رفتن دولتهای مستبد و رشد رسانهها ملتها به هم نزدیک تر شده اند و امکان دستیابی جهان اسلام به یک هویت اسلامی مشترک دست یافتنی تر از هر زمان دیگر شده است.
در همین راستا میتوان به ارتباط روشنفکران، احزاب و گروهای اسلامی با یکدیگر میتوان اشاره کرد. الان که فضا در منطقه بازتر شده و امکان ارتباطات افزایش پیدا کرده این تعاملات میتواند نقش بسیار مهمیداشته باشد. بنابراین این یک فرصت تاریخی برای شکل گیری جهان اسلام به معنای واقعی است. آنهم نه جهان اسلامی که از درون دولتها شکل میگیرد. یعنی به آن صورت که زمانی سید جمال اسدآبادی بر این تصور بود که دولتها میتوانند این کار را انجام دهند، ولی بعد به این نتیجه رسید که با یک جریان مردمیباید این اندیشه، فکر و فرهنگ ایجاد شود. بنابراین از این نظر فضای مناسبی برای شکل گیری هویت مشترک در جهان اسلام ایجاد شده است.
با این وجود چنانچه اشاره شد چون منافع بسیاری ازمناطق دنیا به تحولات خاورمیانه بستگی دارد پیش بینی روند این موضوع بسیار سخت است. به عنوان مثال دیکتاتوری حسنی مبارک در مصر به عنوان سپر آمریکا در برابر جهان اسلام فروریخت. این تحول بسیار مهمیاست ولی نمیتوان گفت که این موانع کاملا برداشته شده است. جریان سکولار سالها در این منطقه حضور داشته و همچنان حضور دارد و خواهد داشت.
در کنار آنچه اشاره شد، تحولات نسلی نیز در منطقه اهمیت دارد. نسل جدید مسلمانها با نسلی که بیست سی سال پیش زندگی میکرد کاملا متفاوت است. همانند ایران که نسل جدید ارزشهای جدید متفاوت از ارزشهای نسل قبل دارد در کشورهای عربی نیز این گونه است. یکی از دلایل تفاوت ارزشی این است که عنصر آگاهی بسیار پررنگ شده است. بیش از یک قرن در خاورمیانه احساس تحقیر و عقب افتادگی مطرح بوده است و مسلمانان به دنبال این بوده اند که از تحقیر و عقب افتادگی خارج شوند. در حقیقت در حال حاضر از عنصر آگاهی که ویژگی نسل جدید است که طبعا در کنار آن فرار از استبداد نیز هست، و احساس تحقیر و حقارت از عقب افتادگی تاریخی سنتز جدیدی وجود آمده است که او را به دنبال تعریف هویت جدید برای خود میکشاند. این موضوع از جهت اجتماعی میتواند آینده خاورمیانه را تعیین میکند که چگونه میخواهد احساس هویت کند؟ یعنی این مسئله بسیار اهمیت دارد که بعد از این تحولات، نسل جدید به چه شکل میخواهد هویت خود را تعریف کند؟ به نظر میرسد این هویت سکولاریزم و سلفی گری نیست. اما چه تعریف جدیدی از جمهوریت و اسلام و دین داری میخواهد ارائه دهد چیزی است که باید در آینده شاهد آن بود.
نظر شما :