زردهای سرخ
دیپلماسی ایرانی: قبل از آنکه دومین قسمت این نوشتار تحت عنوان "زردهای سبز و سرخ و نارنجی " راشروع کنیم، لازم است بازهم توضیحی در خصوص نامگذاری این سلسله از نوشتهها داده شود.
قسمت اول، یعنی دوره "زردهای سبز" را احتمالا خوانده اید (اگر نخوانده اید اینجا را کلیک کنید). ازاین دوره، یعنی دوران انقلاب جمهوریخواهی، دموکراسی طلبی و ملی گرائی دکتر "سون یات سن" و چین ملی "چیانگ کایچک" تحت عنوان دوره "زردهای سبز" تاریخ چین نامگذاری شده بود(دوره ای که تقریبا از جنگ جهانی اول شروع میشود و تا پایان جنگ جهانی دوم ویکی دوسال بعد از آن ادامه می یابد).
چند نفری از نگارنده سوال کرده بودند که آیا دراین وجه تسمیه، ارتباط و کنایه ای از سمبل رنگ "سبز" در نقاط دیگر جهان، مثل "کتاب سبز" معمرقذافی در جماهیریه لیبی که او خود آنرا "انجیل" دوران معاصر میدانست، و یا جنبش احزاب سبز در آلمان و بعضی کشورهای دیگر که اولویتی برای حفظ محیط زیست قائل هستند، ونیز نماد سازی در بعضی موارد دیگروجود دارد یا نه؟ پاسخ کوتاه این است . نخیر . این سبز مطلقا با سبزهای دیگر، چه در مفهوم، چه در مصداق، وچه درهدف هیچ ربطی بهم ندارند.
لذا ناگزیر بایدعلت مسما شدن این دوره به "سبز" را توضیح دهم :
"گروه سبز"که در چینی به آن"کوینگ بانگ" Quing Bang گفته میشد، بصورت یک انجمن سِــّری توسط "فونگ تو- تاک" در معبد شائولین در قرن نوزدهم تاسیس شده بود. هدف از برپائی این تشکیلات مخفی، این بود که در مقابل حکمرانان "منچو" مقاومتهائی را سازمان دهد و مجددا سلسله "مینگ" را بقدرت وسلطنت برساند.
ولی با منتفی شدن دوران امپراطوری درچین، این تشکیلات حفظ شد ولی ماهیت، هدفها و روشهای آن تغییر کرد. بدین ترتیب گروه سبز در نیمه اول قرن بیستم، یک انجمن سِری بود که در یکسری فعالیتهای زیرزمینی وکارهای خلاف مالی درگیربود.
در دوره ای که رهبری این تشکیلات با "دو یوئه شنگ" بود، این باند مافیائی تمام فعالیتهای جنایتکارانه و بزهکاری سازمان یافته وبویژه قاچاق وتجارت تریاک، کازینوها وقمارخانهها وفاحشه خانههای شانگهای را که در آن روزگاران دومین شهر بزرگ دنیا محسوب میشد، در کنترل خود داشت.
این تشکیلات مافیائی در بسیاری موارد از حمایت پاره ای گروههای مسلح و جنگجویان نظامی نیز برخوردار بود وبعضا برای آنان ماموریتهای سیاسی نیز انجام میداد .
برحسب آنچه که در دائره المعارف بریتانیکا زیر مدخل "چیانگ کایچک" آمده، ونیز مطالب پاره ای منابع ومآخذ، چیانگ کایچک رهبر چین ملی در سالهای 1923-1915 در شانگهای زندگی میکرد . وی در آنجا با گروه سبز یا “Green Gang” مرتبط شده بود. بعد از فوت دکتر"سون یات سن"، چیانگ کایچک میداندار اصلی حزب جمهوریخواه وملی گرا یعنی "کومین تانگ" شد. در حقیقت میتوان گفت که در این مقطع بود که آلودگی حزب "کومین تانگ"شروع گردید و در سود حاصله از قاچاق و معاملات تریاک با "باند سبز" شریک شد.
در بسیاری از مقاطع زمانی "باند سبز" بصورت گروههای ضربت که از ایادی آنان ویا اوباش اجیر شده آن تشکیل میشدند، برای در هم شکستن اعتصابات کارگری و متلاشی کردن اجتماعات سندیکاهای کارگری که نوعا چپ گرا بودند، عمل میکرد.
"باند سبز" در دوران جنگهای داخلی در 1927 با دستور چیان کایچک مسئول وعامل "ترورهای سفید" و نیزقتل عام صدها هزاران هواداران کمونیستها در شانگهای ونقاط دیگر بود.
"ترور سفید" که اصطلاحا در فرهنگ و ادبیات سیاسی انقلابیون، بکاربردن خشونت وحذف فیزیکی غیر قانونی توسط گروه "مرتجعین" (عمدتا سلطنت طلبان و یا محافظه کاران وطرفداران وضع موجود) برعلیه "انقلابیون" (عمدتا کمونیستها ویا سوسیالیستها) تعریف شده است.
این وجه تسمیه از دوران انقلاب کبیر فرانسه بجا مانده است . در زمان انقلاب کبیر فرانسه، رنگ "سفید" سمبل خاندان سلطنتی "بوربون"ها بود، که بر علیه رنگ "سرخ" پرچم انقلابیون در مبارزه بودند.
در"ترور سفید" اولیه در 1794، و سالهای پر از اغتشاش ابتدای انقلاب فرانسه، "شوان"سلطنت طلب با افراد خود "ژاکوبن"ها وانقلابیها وافراد مظنون به همکاری با آنان را شکار میکرد و بقتل میرساندند.
این ترورها که در حمایت از خانواده سلطنتی "بوربون" صورت میگرفت، به "ترور سفید" معروف شدند، وبا همین عنوان بعدها در ادبیات تاریخی - سیاسی بسیاری از کشورها بکارگرفته شد. از میان آن میتوان به ترورهای سفید در روسیه، آلمان، بلغارستان، مجارستان، اسپانیا و بعضی کشورهای دیگر از جمله چین وکره و تایوان اشاره کرد.
"ترور سفید" با شدت و ضعفی از سال 1927 در سرزمین اصلی چین نیز شروع شد. ترورهای سفید در چین از آوریل 1927 که چیانگ کایچک به تصفیه کمونیستها از حزب کومین تانگ شانگهای پرداخت آغاز شد، وبتدریج ابعاد گسترده ای یافت وتا سال 1947 ادامه یافت. این ترورها به انحاء مختلف، به قیمت خون دهها هزارنفر در شهرها و روستاهای مختلف تمام شد. بنحوی که چیان کایچک پیروزمندانه مدعی شد که کمونیسم را از چین ریشه کن کرده است.
"چیانگ کایچک" بپاداش این خدمات به "دو یوئه شنگ" درجه ژنرالی در "ارتش انقلابی ملی" را اعطا کرد. "باند سبز" ویا “Green Gang” عمده ترین حامی و تامین کننده مالی "چیانگ کایچک" در مبارزه با کمونیستها بود. بسیاری از اعضا آن در دورانی که جمهوری چین ملی بزعامت چیانگ کایچک برقرار بود به مقامات و مناصب بالائی رسیدند وثروتهای زیادی اندوختند . آنها در فسادهای مالی و غیر مالی حکومت وی سهیم بودند.
فکر میکنم توضیحات بیشتر از این، ما را از مسیر داستان اصلی ما که دوران "سرخی زردها" است منحرف خواهد کرد. اجازه دهید که ببازی با "رنگ"های سیاسی وتاریخی و"نیرنگ"های آن ادامه دهیم.
در قسمت اول این نوشته اشاره کردم که مائو تسه تونگ این معلم وکتابدار جوان که اشعاری هم میسرود، چگونه با همفکرانش پس از سرکوبهای 1934-1935 "راه پیمائی طولانی"چند هزار کیلومتری را آغاز کردند. و چگونه در غارهای آهکی “yenan” یک جامعه سوسیالیستی ابتدائی ونمونه را شکل دادند. این شرائط سبب شد که از دهقان و رعیت محافظه کارچینی یک انقلابی دو آتشه ساخته شود. استقامتی که آنان از خود نشان دادند کم نظیر بود.
دروقایع تجاوز ژاپن به منچوری وپس از آن درجنگ جهانی دوم کمونیستها برطبق دستورات برادر بزرگ در مسکو، با ملی گراهای "کومین تانگ" در برابر دشمن خارجی هم جهت ومتفق شدند. ولی دراواخر جنگ و پایان جنگ جهانی هنگام تسلیم بی قید و شرط ژاپن، بیشتر سرزمینهای تحت اشغال ژاپنیها توسط ارتش سرخ شوروی اشغال شد. از این روی بیشتراسلحه پادگانهای اشغالگران ژاپنیهای تسلیم شده بویژه در منچوری وشمال از طریق شوروی، بدست کمونیستهای چین افتاد. یاران مائو در این دوره علاوه بر تجربیات جنگی، تسلیحات کافی نیز بدست آوردند. آنها پس از پایان جنگ جهانی دوم از این سلاحها در مبارزه نهائی بر علیه چیانگ کایچک استفاده کردند.
ازنظر تئوریک و استراتژی نظامی، بعد از راه پیمائی طولانی، هنگامیکه خط چپ ورهبریت مرکزی موقت حزب، مشی ماجراجویانه ای را دنبال کرده ومقر ستاد خود را از شانگهای به پایگاه انقلابی درمرکز منتقل کردند، مائو وچند نفر از پیروانش در شاخه نظامی حزب واز جمله دنگ شیائو پینگ، با آن راهبرد مخالفت کردند. آنها با این تئوری که "شهرها را تبدیل به مرکز انقلاب چین کنید"نیزمخالف بودند و اعتقاد داشتند که استحکامات باید در مناطق روستائی گسترده ودر جائی که نیروهای دشمن بالنسبه ضعیفند مستقر شوند. همچنین معتقد به محاصره شهرها از طریق روستاها بودند. انها همچنین با این تز که "باید برای اغوا وبه تله انداختن دشمن به ماجراجوئیهای نظامی دست یازید تا درعمق وعقبه بتوان به دشمن ضربه وارد کرد" نیز مخالفت کردند. مائو وهمفکرانش با این برنامه نظامی که نیروهای محلی ولو به قیمت تضعیف خود هم شده به تقویت ارتش سرخ بپردازند، اعتراض کردند. قوای مسلح کمونیستها در آن موقع مثل شوروی "ارتش سرخ"نامیده میشد و به"ارتش ازادیبخش خلق" تغییر نام نیافته بود. بدین ترتیب مائو وطرفدارانش در داخل رهبری حزب نیز عقاید خویش را تحمیل کردند وپیروز میدان شدند.
به هرحال در اول اکتبر 1949 پیروز نهائی جنگ داخلی چندین ساله حزب کمونیست چین، با ژنرالیسمو چیانگ کایچک رئیس جمهوری چین(ملی) مشخص شد. چیانگ کایچک به تایوان فرار کرد. در این روز "مائوتسه تونگ " تاسیس جمهوری خلق چین را در میدان "تیانان من" - بمعنای دروازه آرامش بهشتی(به صلح آرام نیز ترجمه شده است)- به جهانیان اعلام کرد.
اودردراین سخنرانی گفت:"حزب ما 28 سال پر تلاطم را پشت سرگذاشت ومجبور بودیم با دشمنان خود در داخل وخارج بجنگیم. خلق چین خود را از وفادارترین مریدان مارکس ولنین میداند. اینک ما سپاس خود را نثار مارکس، انگلس، لنین و استالین مینمائیم که مارا به سلاح مارکسیسم لنینیسم مسلح کردند. ما باید تاریخ حزب کمونیست شوروی را که در صدسال گذشته بزرکترین نهضت بشری بوده است الگوی خود قراردهیم".
مائو معتقد بود که کمونیسم یک راه یکشبه نیست، وباید از یک مرحله انتقالی گذر کند. قدرت سیاسی دولت، قدرتی نیست که بخواهد ظلم وستم کند. بلکه دولت، ارگان دموکراتیک ومسلطی است که باید برای تامین منافع عمومی، مخالفان منافع عمومی را قلع و قمع کند. در "دموکراسی نوین" وی تصریح شده بود که کلیه عناصر ضد انقلابی که بخواهند تحت عنوان دموکراسی و آزادی بمنافع عمومی لطمه وارد کنند باید از بین بروند. اوبرای اقلیتی که با اوهمراه نبودند هیچگونه حقی قائل نبود. آنها میگفتند هر که با ما نیست، بر ما است.
وی میگفت در چین غیر صنعتی هنوز زود است که طبقه پرولتاریا قدرت را در دست بگیرد. تا وقتی طبقه پرولتاریائی به رشد سیاسی واقتصادی دست نیافته است، ودر مرحله انتقالی هستند، کشاورزان وکارگران میتوانند با طبقات غیر پرولتاریا وحتی طبقه متوسط که لزوما ضد انقلابی نیستند، متحد شده وبرعلیه فئودالیسم و امپریالیسم مبارزه کنند.
مخالفت با امپریالیزم نه تنها برای رشد و توسعه کمونیسم لازم است بلکه استمرار این خصومت به مصلحت نیز میباشد. ضدیت با امپریالیزم اساسا خصیصه لاینفک ایدئولوژی کمونیسم است. مائو از مدتها قبل بنقل از لنین نوشته بود "کاپیتالیزم نطفه امپریالیزم است وبرای از بین بردن امپریالیزم باید نطفه را از بین برد".
از برنامههای اولیه مائوپس از پیروزی- برخلاف سخنان قبلی و اولیه او که حرفی از اصلاحات ارضی نمیزد- برهم زدن بنیادین سیستم مالکیت زمین واصلاحات عمیق در زمینداری بود.
رژیم سنتی چین، مبتنی بر مالکیت اراضی مزروعی در دست ملاکان بزرگ بود و دهقانها قطعات کوچک را از اربابان اجاره میکردند.
موقعیکه برنامه اشتراکی چین در سال 1949 اعلام گردید، از اجبار والزام به سوسیالیستی کردن بخش خصوصی درآن نشانه زیادی دیده نمیشد. حتی در این برنامه حمایت از شرکتهای خصوصی نیزوجود داشت.
برای اولین باردر قانون اساسی 1954 سوسیالیستی کردن کشاورزی، صنایع سنگین و صنایع دستی و نیز بازرگانی گنجانیده شد. سوسیالیزه کردن کشاورزی بتدریج انجام شد. درسالهای 1949-1950 ابتدا برنامه اصلاحات ارضی اجرا شد و زمین مالکین بزرگ بین زارعین تقسیم گردید. در مرحله بعد شرکتهای تعاونی به وجود آمدندو چندین خانواده زارع که مالک زمینهای کوچک بودند، در این تعاونیها عضو شدند. دراین شرکتهای تعاونی مالکیت خصوصی بقوت خود باقی ماندند. در این مرحله کشاورزان بر روی زمینهای متعلق بخود کار میکردند. ولی محصول خود را در فروشگاههای تعاونی عرضه میکردند.
در مرحله بعدی، زمینها در اختیار تعاونیها قرار گرفت و مالکیت خصوصی حالت مشاع بخود گرفت. ولی مدیریت نوع کشت و کارومحصول وسایر فعل و انفعالات در اختیار شرکت تعاونی قرار گرفت. این وضعیت نیمه سوسیالیستی تا سال 1958 ادامه داشت .
در بهار 1958 این تعاونیها از حالت نیمه سوسیالیستی خارج شده و به صورت کمون “Commune” در آمدند. در"کمون" مالکیت خصوصی بکلی از بین رفت، وزمین تحت اداره "کمون"ها به مالکیت دولت در آمدند. هر "کمون" چندین هزار خانوار روستائی را در حوزه جغرافیائی وسیعی در بر میگرفت وهمه چیز در محدوده این "کمون"ها بصورت عمومی واشتراکی بود. غذاخوریهای عمومی، خیاطخانههای عمومی، بیمارستان و مهد کودکهای عمومی و. . . همه تحت نظارت کمون ایجادشدند. کلیه جلوههای زندگی حتی خصوصیات شخصی و فردی وحتی آرزو و امیال انسانها نیز تحت کنترل ونظارت وهدایت "کمون" درآمد.
در "کمون"ها کشاورزی با صنعت ادغام شد و فرقی بین زارع وکارگرصنعتی وجود نداشت. در "کمون"ها که اساسی ترین پایههای کمونیزم چینی محسوب میشدند، صنعت، کشاورزی، تجارت، فرهنگ و آموزش و پرورش، وسپاهیگری در هم ادغام میشد. بعبارت ساده تر یک عضو "کمون" در آن واحد هم زارع، هم کارگر، هم دانشجو، هم تاجر و بالاخره عضو ارتش بزرگ چین نیز بود. در دسامبر1958 حزب کمونیسم اعلام نمود که "کمون" را باید فقط یک مرحله انتقالی از سوسیالیزم به کمونیسم تلقی کرد، نه کمال مطلوب ویک کمونیسم کامل !
از ابتدای بقدرت رسیدن مائو تعداد زیادی از زمینداران بزرگ اعدام شدند و فشار زیادی برمالکان کوچکتر و تجار وارد شد. تجارت مواد مخدر بکلی ممنوع شد و سرمایه گذاران خارجی از چین رفتند.
مائو در فوریه ۱۹۵۷ طی یک سخنرانی طولانی با نام " راه صحیح حل تضادهای خلق" ایراد کرد وبه تشریح افکارش پرداخت.
این سخنرانی آمیزه عجیبی از عنصرشوخ طبعی، ودرعین حال بی رحمی در مقابل دشمنان نظرات "یوتوپیا"یی و تصورات آزموده نشده او بود. این عناصرهردوجزئی از شاکله شخصیتی او بودند. بعدها مائو در دیدار رسمی در سال 1973در خصوص توسعه تجارت به کسینجر گفته بود، ما زنان زیادی داریم که میتوانیم ده میلیون از آنها را به امریکا صادر کنیم. کیسینجر با خنده پاسخ داده بود که امریکا هنوز تعرفه گمرکی برای زن ندارد!
مائو میپپذیرفت که ۱۵ درصد مردم چین یا بیشتر گرسنه هستند. او از صدها هزار نفری سخن گفت که در انقلاب تا آن زمان کشته شده بودند . ولی ارقام اغراق شده بیست میلیون نفری که در روزنامههای هنگ کنگ نقل میشدند بشدت رد کرد و پرسید: "چگونه ممکن است که ما بتوانیم ۲۰ میلیون نفر را بکشیم؟!".
مائو ایمان راسخ داشت که "سوسیالیزم"در نهایت بر سایر ایدئولوژیها غلبه خواهد کرد. در اوائل تابستان 1957 سرمست از پیروزی با شعار"بگذار صد گل شکوفا شوند"، چنین نتیجه گرفت که به اهداف خود رسیده است. اوتا بدانجا پیش رفت که فکر میکرد تجدید ساختار اقتصادی و کشاورزی چین آنگونه موفقیت آمیز بوده است که اینک میشود اندکی افسارها و مهارها را شل کرد. به دانشجویان اجازه داده شد که آنچه را که در خصوص برنامههای او بنظرشان میاید در روزنامههای دیواری بنویسند. دانشجویان در دانشگاه پکن بر روزنامههای دیواری جوی دموکراتیک ایجاد کردند و روی ان پوسترها و مقالات انتقادی خود درباره دولت و کمونیسم چین را چسباندند، واز سانسور حکومتی به بدی یاد کردند. مائو بیکباره از انتقادات ناراحت شد و از کوره در رفت. دستور داد تا بعضی از منتقدین را اعدام وتعدادی را روانه اردوگاهها کنند. بعضی از بدبینان معتقدند مائو برنامه "صد گل" را راه انداخت تا منتقدان ونق بزنها را شناسایی کند.
ولی به هر حال گزارشات حکایت از افت تولید وناکامی بزرگی میکرد. سیستم کشاورزی موجود در تامین غذای مردم موفق نشده بود. جیره بندی برقرار بود و وضع اقتصادی چین وخیم شده بود. کارخانهها، راه آهنها، کشتی رانی بعلت کمبود تولید ذغال سنگ در حال توقف بود. سیل انتقادات و اعتراضات سرازیر شده بود. بُخل ابرهای آسمان بر زمین، وبلایای طبیعی هم مزید بر علت شد. در مدتی کوتاه، یک گل از "صدگل" اونشکفته، بیشترآنها پرپر شدند.
مائو برای تامین نیروی کار واداره کردن کارخانجات ذوب آهن، کشاورزان را به مجتمعهای اشتراکی ذوب فلزات منتقل کرد. ضمن اینکه روستاها خالی ماندند و کارگران کشاورزی نتوانستند فولاد با کیفیت خوب تولید کنند، بسیاری از محصولات کشاورزی بعلت کمبود نیروی کشاورزی برداشت نشده در روی زمین از بین رفت.
این ناکامیها مکتوم نگاهداشته شد. در سال 1958 مائو بر اساس الگوی برگرفته از شوروی بر مبنای اقتصاد متمرکز و کنترل عوامل تولید، برنامه پنجساله بلند پروازانه خود تحت عنوان "جهش ویا گام بزرگ به جلو" برای اشتراکی کردن مزارع درمناطق روستائی را آغاز کرد.
برنامههای اقتصادی او در پایان برنامه آنطور که او میخواست از کار در نیامد. در اثر سه سال متوالی خشکسالی ویا کم بارانی محصولات کشاورزی اُفت پیدا کردند. . برطبق آمارهای رسمی چینیها در فاصله 1958-1961 قحطی و گرسنگی موجب شده بود که 15 میلیون نفر علاوه بر آمار مرگ و میر متداول، از بی غذائی بمیرند. این آمار را روزنامههای هنگ کنگ ومنابع احتمالا مغرض غربی بین 20تا 43 میلیون نوشته اند. این افراد بلحاظ تئوریها و برنامههای غلط از کار درآمده مائو، و در اثر بی غذائی و فقر وگرسنگی تلف شده بودند.
مائو تسه تونگ عاشق شنا کردن بود. او شنا کردن را برای تربیت بدنی شهروندان چینی توصیه میکرد. او در جوانی به همراه دوستان نزدیکش اغلب پیش از بحث دسته جمعی درباره چالشیهائی که ملتشان با آن مواجه بود، به شنا در نهرها و جویهای محلی میپرداخت.
به خصوص پس از سال ۱۹۵۵ هنگامی که در ابتدای ۶۰ سالگیاش و در اوج قدرت سیاسیاش به عنوان رهبر جمهوری خلق چین بود، شنا کردن به بخش اصلی زندگی اش بدل شد. او در استخرهای بزرگی که برای رهبران سطح بالای حزب در مجموعههای ساختمانی کاملاً حفاظت شده ساخته شده بود، اغلب آن قدر به شنا کردن ادامه میداد، که نهایتاً دیگران او را رها میکردند و به عنوان تنها شناگر استخر باقی میماند. او بهمه میگفت:"از غرق شدن بیم نداشته باشید. مادام که نترسیید، غرق نخواهید شد".
مائو برنامههای ناموفق خود را برای آنکه شوق و روحیه انقلابی کشاورزان فروکش نکند متوقف نکرد . تبلیغات بی امان او در مزارع اشتراکی و شهرها در مورد "جهش بزرگ به جلو" بهمراه جنجال و تبلیغات "مبارزه با راست گرایان " در سالهای 1957-1961 همچنان ادامه داشت. معذلک تصفیههای گسترده حزبی با برچسب زدنهای ایدئولوژیک، اعدامها و زندانی کردن مخالفین افکار مائو، برپائی اردو گاههای "باز آموزی"، مانع از فاش نشدن ناکامیهای اقتصادی او در داخل حزب کمونیست نشد.
ناگزیر در این شرائط در سطوح بالای حزب، تصمیم گرفتند که قدرت اورا در تصمیم گیریها محدود کنند. کاسه و کوزهها را هم بر سر "لیوشائوچی" و "دنگ شیائو پینگ" شکستند . چنین توجیه شد که آن دونفر ونزدیکانشان در اجرا قصورو کوتاهی کرده اند، وگرنه بر "دامن کبریای" تئوریها و افکار بلند مائو "ننشیند گرد".
مائو وفتی در حوزه اقتصادی ناکام ماند، برای تحمیل "سوسیالیزم ارتدوکس"خود، وببهانه خلاصی از شَرّ کارشکنی "عناصر باقیمانده از گذشته"، "انقلاب فرهنگی" خود را در سال 1966مطرح کرد. موتور حرکتی و گرداننده ای اصلی این برنامه "لین پیائو" ومرید وحامی "لین" همسر مائو"جیان کینگ"بودند.
"گاردهای سرخ" مائو به کوچه وخیابانها ریخته، و همه را به وحشت انداختند. هرکسی وحتی شهروند ساده نگران بود، و در معرض این بود که برچسب "ضد انقلاب" بخورد. مدارس و آموزش و پرورش وسیستم حمل ونقل عمومی بحالت تعطیل درآمدند. جوانها کوچه و خیابانها و روستاها را قرق کرده بودند وشعارهای انقلابی میدادند. گفتههای رفیق مائو در هر کوی و برزنی بر در و دیوارخودنمائی میکردند. کمتر کسی جرات میکرد کتابی غیر از افکار و اندیشههای اورا مطالعه کند. گاردهای سرخ انقدر تندروی کردند که مائو خودش هم صدایش در آمد. او دریافت که تندرویها وخشونتهای گارد سرخ دارد کمونیسم چینی را نیزبمخاطره میاندازد. در نتیجه خود در آخرسر به سرکوب گاردهای سرخ پرداخت.
ولی به هر حال گاردهای سرخ کتابها، اثار هنری و یادبودهای تاریخی و بسیاری ازمیراثهای فرهنگی را از بین برده بودند.
بسیاری از سیاستمداران مطرح نظیر "لیو شائو چی" و "دنگ شیائو پینگ" محاکمه و با برچسب "رهروان سرمایه داری" تصفیه و به اردو گاههای "باز آموزی" فرستاده شدند.
اینها از جمله نکات منفی دوران حکومت مائو بودند.
ولی طرفداران کمونیسم نوع چینی، مدعی بودند و هستند، که انصاف هم خوب چیزی است ! اینجورها هم که میگویند نبوده است. البته مشکلاتی بود، ولی خدماتی هم در این مدت انجام گرفته است.
برای حفظ بیطرفی بگذارید کمی هم به حرفهای آنان هم گوش دهیم، تا تنها ویک طرفه به قاضی نرفته باشیم.
آنها میگویند که در زمان مائو، استقلال و وحدت و تمامیت ارضی وحق حاکمیت چین برای اولین بار طی یک قرن گذشته تامین و صیانت شد. توسعه زیر بنائی، صنعت، بهداشت عمومی و آموزش و پرورش، که موجب بالارفتن میانگین سطح زندگی مردم میشود با پیشرفت روبرو شد. اعتیاد به تریاک ومواد مخدر وفحشا که قبلا شیوع داشت از بین رفت. هیچ کس بیکار نبود. بهداشت و درمان اگر نه در حد پیشرفته، ولی در حد اقلی وتا حدودی برای همه تامین بود.
آنها معتقدند که مبارزات در چهارچوب "جهش بزرگ به جلو" ویا "انقلاب فرهنگی"برای پرش اولیه توسعه چین، استمرار انقلاب، پاکسازی و ایجاد خلوص در فرهنگ چین لازم بود. درست است که نتائج مبارزاتی در بعد "برنامههای اقتصادی" و نیز "انقلاب فرهنگی" با شکست مواجهه شد و حتی فاجعه بار بود. ولی به زعم آنان زیر ساخت منسجم و قابل اتکائی برای پیشرفتهای بعدی اقتصادی برجای گذارد، که جانشینان او، واز جمله "دنگ شیائو پینگ" بر این پایه توانستند اقتصاد شکوفائی را بنا کنند.
طرفداران مائو میگویند، در صحت آمارهای ارائه شدن در میزان مرگ و میر این دوره و یا میزان خسارتهای اقتصادی برنامههای ناکام مائو و انهدام میراثهای فرهنگی چین در اثر انقلاب فرهنگی، وخسارات مادی دیگر چندان مستند نیستند و یا در آن مبالغه بچشم میخورند . شاید هم بعضا ناشی از تبلیغات مغرضانه باشند.
بعضی از طرفداران مائومعتقدند که که در زمان حکومت "چیانگ کایچک" آمار تلفات و مرگ ومیر ناشی از سوانح طبیعی، جنگ، گرسنگی و آشوبهای سیاسی وجنگ داخلی دست کمی از دوران " مائو تسه تونگ " نداشته است.
در حوزه سیاست خارجی و امنیتی در مدت زمامداری مائو، شاید بشود گفت وضعیت کمی بهتراز اقتصاد بود. جنگ کره را، مائو موهبتی برای تحکیم پایههای انقلاب سرخ خود میدانست . تهدید از خارج میتوانست احساس جمعی وهمبستگی واتحاد بوجود آورد، ولی مخاطرات جدی نیز بهمراه داشت. زیرا در بعضی موارد در بین عقابها و نظامیان تند رو امریکائی واز جمله ژنرال مک آرتور، صحبت از کشاندن جنگ به خاک چین و بمباران مراکز صنعتی و نظامی چین با بمب اتمی هم زمزمه میشد.
وقتی ژنرال "مک آرتور" از مدار 38 درجه عبور کرد، چینیها به جدی بودن و وخامت اوضاع پی بردند. حتی میانه روهای امریکائی هم نگران شدند. بالاخره با تلفات انسانی زیاد کره ایها و حتی کشته شدن تعدادی امریکائی و چینی کار به مذاکرات پان مون جون و ترک مخاصمه در مدار 38 درجه کشید.
روابط مرید و مرادی بین احزاب کمونیست چین و شوروی وقتی بهم خورد که در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی(1956) خروشچف دوران استالین وشخص وی را زیر سوال برد. در این کنگره ابتدا آناستاس میکویان با طرد فرد پرستی به استالین حمله کرد. وی گفت که ایدههای لنین توسط استالین زیر پا گذارده شده است. بعدا در جلسه محرمانه و غیر علنی حزب خروشچف استالین را به خطاها و جنایات ناگفتنی متهم کرد واز او غول وحشتناکی ساخت.
اما مطلب مهمتری که بعلت شوک ناشی از انتقاد از استالین دربادی امر زیاد جلب توجه نکرد، اصلاحات دو گانه ای بود که در گزارش خروشچف، درباره اصلاح اصول مارکسیسم-لنینیسم ارائه کرد، وتز "همزیستی مسالمت آمیز" با امپریالیزم را مطرح نمود،
از نظر تئوریک، لنین و به تبع او مارکسیستهای ارتدوکس، واز جمله مائو معتقد بدو اصل بودند. یکی "اجتناب ناپذیر بودن جنگ بین کمونیسم و امپریالیسم"، و دیگری "ضرورت ایجاد نا ارامی وشورشهای انقلابی در جهان برای پیشبرد کمونیسم" بود.
لنین معتقد بود راه انقلاب جهانی از میان جنگها و شورشهای خونین میگذرد. انقلاب باید از طریق شورش و آشوب انجام گیرد. وی میگفت "تا تخم مرغها را نشکنی نمیتوانی اُملِت درست کنی. هرچه تخم مرغ بیشتری بشکنی، املت بیشتری خواهی داشت".
مائو ابتدا در غالب الفاظ مشاجره ای و در سالهای بعد با صراحت وبشدت با تز "همزیستی مسالمت آمیز"، و "تردید درمبارزه محتوم با امپریالیستها"، مخالفت کرد. ودوران مشاجرات لفظی و ایدئو لوژیک واختلافات سیاسی بین چین و شوروی آغاز شد.
پس از آنکه اختلافات سیاسی وبرخوردهای مرزی بین این دو کشور در سرحد رودخانه "اوسوری" وجزیره ای که چینیها به آن"چن پائو" و روسها به آن "دامانسکی" میگویند، به جاهای باریکی رسید، وتعدادی از گارد مرزی گشته شدند، دربین عقابهای کرملین وارتش سرخ مارشال ژوکف هم زمزمههای تهدید آمیزی از ضربه خورد کننده وشکستن ستون فقرات ماشین نظامی-صنعتی چین شروع شد.
مائو تاکید زیادی بر مبارزه طبقاتی وکارهای تئوریک داشت. او کسی بود که برای اولین بار در سال 1940 نظریه "جهان دو قطبی" را مطرح کرده بود. البته نظریه دوقطبی که او میگفت با آنچه در ادبیات سیاسی غرب بدنیای بعد از جنگ جهانی دوم گفته میشد، بیشتر یک جناس لفظ بود تا یک اشتراک معنی و مفهوم.
همانگونه که لیو شائو چی به تبعیت از مائو در آن وقت نوشته بود:"جهان امروز به دو جبهه متخاصم تقسیم شده است. یک طرف امپریالیسم قراردارد که امریکا در راس آن است. در قطب دیگر نیروهای مترقی سوسیالیست برهبری اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ودولتهای سوسیالیستی اروپای شرقی واحزاب مترقی دیگر".
مائو معتقد بود در چنین جهانی بیطرفی معنا ندارد. وی میگفت اگر چین در قطب کشورهای مترقی سوسیالیستی قرار نگیرد، به این معنی است که باید در قطب دیگر قرار بگیرد. چون شق ثالثی وجود ندارد. وی به مفهومی که بعدا به "عدم تعهد"مشهور شد، اعتقادی نداشت. اگرچه آنها در کنفرانس باندونگ در 1955 با تعبیر متفاوتی شرکت کرده بودند. بعد از آن نیز چینیها هیچگاه به عضویت "نهضت عدم تعهد" در نیامدند.
انتخاب روش مستقل مارشال "یوزیپ بروز تیتو" در یوگسلاوی بعد از جنگ جهانی دوم، به این نظریه لطمه وارد کرد. چین بشدت رفتار "تیتو" را محکوم کرد ودر نشریات خود به او حمله نمودند که به سوسیالیسم خیانت کرده است. زیرا انتخاب راهی مستقل و عدم اعتقاد به وجود دو قطب، مترادف با عدم اعتقاد به وجود طبقات وجنگ طبقاتی در جامعه است .
با آنکه بیستمین کنگره حزب کمونیست شوروی در زمان خروشچف سرآغاز مباحثات ایدئولوژیک بین مسکو پکن بود، ولی پکن تا مدتی ودرهر فرصتی ببهانه ای همبستگی خود را با کمونیزم جهانی اعلام مینمود و رهبری اتحاد شوروی را انکار نمیکرد.
آن موقع اختلافات چندان برای غیر متخصصین مفهوم نبود، ولی حالا دیگر کاملا روشن شده که مشاجرات لفظی که از سال 1958 آغاز و طی چهار سال با ادبیات و الفاظ ایدئولوژیک واصطلاحات مارکسیستی بهم حمله میکردند بچه مفهومی بود. در ادبیات چپ"تجدیدنظر طلبی"بمعنای از دست دادن افکار انقلابی، "ارتجاع" یعنی عوام فریبی جنایتکارانه و "سکتاریسم" و"اپورتونیسم" سیاستی است که به جدا شدن حزب کمونیست از توده وسیع زحمتکشان منجر می شود و گناه بزرگی درمارکسیسم-لنینیسم است.
اینک همه میدانند که وقتی روسها از "انور خوجه" و"مرتجعین و آلبانیائی" انتقاد میکردند، منظورشان مائو وچین بود. زمانی هم که چینیها به "تیتو" ویوگسلاوی و "تجدیدنظر طلبان" اعتراض میکردند به خروشچف وروسها نظر داشتند.
در سال 1958مجموعه ای از افکار مائوتوسط حزب کمونیست چین تحت نام "امپریالیزم و دیگر نیروهای ارتجاعی ببر کاغذی هستند"منتشر شده بود.
وقتی جنگ و اختلاف ایدئولوژیک بین دو کشور بر سر تز "همزیستی مسالمت آمیز" خروشچف بالا گرفت، خروشچف گفت :"امپریالیسم ممکن است ببر کاغذی باشد. ولی این ببر کاغذی به دندانهای اتمی مسلح است".
چین آن زمان 600 میلیون جمعیت داشت. در چین عقابها و رادیکالها براین باور بودند که اگر300 میلیون چینی هم در یک جنگ اتمی کشته شوند، هنوز 300 میلیون دیگر باقی خواهند ماند تا طعم شیرین پیروزی را بچشند.
در کنگره حزب کمونیست رومانی در سال 1960، خروشچف بطور غیر مترقبه ای شخصا شرکت کرد، و در جلسه غیر علنی نوشتههائی که برایش تهیه کرده بودند را کنار گذاشت، و بگونه ای آزاد نطق کرد. ، وی ضمن سخنرانی خود بشدت به چینیها تاخت. این اختلاف تا سال 1962 برای نا محرمها علنی نشد، آنها قبل از آن با ذکر نام ومستقیما همدیگر را مخاطب قرارنداده بودند.
قضیه جنگ 1962چین با هند بر سر اختلافات ارضی یکی دیگر از موارد اختلاف چین و شوروی بود. موضوع از این قراربود که بعد از استقلال هند در 1947این کشور نه تنها وارث قلمروئی شده بود که از بریتانیا ئیها به ارث برده بود، بلکه هنگامی که چین در گیر جنگ داخلی بود، از فرصت استفاده کرده ودرشمال پیشرویهائی هم کرده بود. هند درسال 1953 خط معروف به مک ماهون، که انگلیسیها به آن مرز آژانس شمال شرقی میگفتند را سرحد بین خود و چین قرارداد. مناطق مزبوررا به اسم ایالت "آرونچال پرادش" نامگذاری کرد. با این کار در حقیقت هند 90 هزار کیلومتر مربع از خاک چین را متصرف شده بود. همچنین هند در سال 1959 در ایالت خودمختار و اویغور نشین سین کیانگ، مدعی مالکیت Akai Chin بوسعت33 هزار کیلومتر مربع در منطقه لاداخ شده بود. چوئن لای در آوریل 1960به دهلی نو رفت و با جواهر لعل نهرو مذاکرات مفصلی کردند. ولی به نتیجه ای نرسیدند.
عاقبت در اکتبر 1962چینیها درلاداخ وجنوب تنگه قره قروم وسرحدات هیمالیائی دو کشوردر سیکیم ونزدیکی بوتان به نیروی نظامی متوسل شده و پیشروی کردند وجنگ در گرفت. چینیها با برتری نظامی نه تنها در جبهه لاداخ وهیمالیا، بلکه در شرق درایالت آسام نیز بسهولت به پیشروی ادامه دادند. بنحوی که بنگال غربی هم به مخاطره افتاد. ولی چینیها با رسیدن به هدفهای ارضی خود یکجانبه اعلام آتش بس نمودند.
در آن زمان خروشچف در این اندیشه بود که هندوستان تازه استقلال یافته و زجر کشیده از استعمار را به بدون جنگی رسمی به سمت اردوگاه سوسیالیسم بکشد. دراین راه برای گسترش رابطه با هند اهمیت زیادی قائل بود. لذا در چنین فضائی روسها از آغاز در این جنگ اعلام بیطرفی کردند.
چینیها بشدت از این موضعگیری خروشچف دلگیروعصبانی شدند واعتراض کردند که پس همبستگی سوسیالیستی کجا رفت و چه شد؟! چینیها میگفتند که عدم حمایت روسها از چین در این جنگ موجب شده بود که حزب کمونیست درایالت کرالا هندوستان تضعیف شده و انتخابات را بحزب کنگره هند ببازد.
باز مقارن این اوضاع در بحران موشکی کوبا در اکتبر 1962 که جان اف کندی کوبا را در قرنطینه و محاصره قرارداد، وبا حرکت کشتیهای شوروی بسوی کوبا دنیا در لبه پرتگاه جنگ اتمی قرارگرفت. خروشچف در آخرین لحظات به کشتیهای حامل موشک شوروی دستور عقب گرد داد، چینیها علنا به ضعف وعقب نشینی خروشچف حمله کرده و رهبر شوروی به بزدلی در مقابل امپریالیزم امریکا متهم شد.
خروشچف نیزاز اینکه چین با حمله نظامی به هند، جواهر لعل نهرو را بصورت قهرمان ملی در آورده و موجب وقفه در کشانیدن هند بسوی اردوگاه سوسیالیسم شده است، از چین انتقاد کرد.
در دسامبر 1962دیگر همگان میدانستند که روابط چین و شوروی نه تنهاحسنه نیست بلکه بحرانی است. این وضعیت بدان مرحله رسید که در سال 1964خروشچف کوشش میکرد کنفرانسی از از احزاب برادر در دسامبر آن سال تشکیل دهد تا اخراج چین از جرگه کشورهای کمونیستی را مورد بررسی قرار دهند. ولی در پانزدهم اکتبر 1964 ناگهان خروشچف ازطرف کمیته مرکزی و پولیت بورو برکنار شد وحزب تمرکز قدرت در دست یکنفر را صلاح ندانست وبجای او که هم دبیر اول حزب کمونیست و هم نخست وزیر بود "لئونید برژنف" و "آلکسی کاسیگین" نشستند این دو نفر بهمراه "نیکلای پادگورنی" صدر هیات رئیسه شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، رهبری جمعی را در شوروی بدست گرفتند.
ظاهرا خروشچف در مقابله با چین تند روی کرده بود. دیدار او با جان کندی در وین کادر رهبری شوروی را مظنون کرده بود، ونزدیکی بیش از اندازه او به المان غربی و امریکا نگران کننده شده بود. این همان سوءظنی بود که توافقات احتمالی ومحرمانه جان کندی در محافل محافظه کار وجنگ طلب امریکا هم بگونه دیگری برانگیخته بود.
آنهائی که مایلند وقایع بین المللی را از پشت عینک تئوری توطئه ببینند، سعی میکنند بین وقایع ارتباطی تخیلی پیدا کنند واین تاریخها را بهم ربط دهند.
جان کندی شش ماه پس از دیدار سران دو کشوردر وین(ژوئن 1963) در دالاس تگزاس ترور شد(نوامبر1963) . خروشچف 10 ماه پس ازترور کندی از کار برکنار شد(15 اکتبر 1964). یک روز بعد از برکناری خروشچف چین موفق شد اولین بمب اتمی خود را در آزمایش کند(16 اکتبر 1964). کنگره بین المللی احزاب کمونیست تا مارس 1965 به تعویق افتاد وبهنگام برگزاری اصلا سخنی از محکومیت حزب کمونیست چین مطرح نشد. وقتی لیندون جانسون بجای کندی نشست جنگ ویتنام گسترش یافت.
ولی واقعیت این است که بین این وقایع رابطه علیت مستندی وجود ندارد. من شخصا چون قدرت تخیل قوی ندارم ترجیح میدهم سکوت کنم وقضاوتی نکنم.
اجازه دهید دهه 60 را ترک کنیم وببینیم در دهه 70 وقایع چگونه رقم خورده اند.
در ششم آوریل 1971وقتی تیم پینگ پونگ امریکا برای مسابقات جهانی پینگ پونگ در ژاپن بسر میبرد دعوت نامه ای برای سفر به جمهوری خلق چین دریافت کرد . این سفر سرآغازی شد برای آنکه روابط امریکا وچین بهبود یابد.
در ژوئیه 1971 هنری کیسینجر وزیر خارجه وقت امریکا در یک سفر رسمی در پاکستان بسر میبرد. یکروز گفته شد بخاطر بیماری کلیه برنامه دیدارهای او در اسلام آباد لغوکرده اند. اینک ما همه میدانیم که او در آن روزکیسینجر بیمار نبوده است بلکه سفر یکروزه محرمانه ای به پکن کرده بود که سر آغاز بهبود روابط دیپلماتیک امریکا و چین بود. پرزیدنت نیکسون در 15 ژوئیه همانسال اعلام کرد که دعوت مقامات چین واز جمله چوئن لای برای سفر به پکن را پذیرفته است.
برقراری رابطه با امریکا با مخالفت جناحهای تند رو از جمله لین پیائو که همه از او بعنوان جانشین مائو یاد میکردند روبرو شده بود. میگویند اودر پی کودتائی نا فرجام برعلیه مائو و روند عادی سازی روابط بود. اوهنگامی که در سپتامبر 1971 به مسکو پرواز میکرد، بگونه مرموزی هواپیمایش بر فراز مغولستان سقوط کرد و کشته شد. وی بعد از کشته شدن بعنوان خائن به انقلاب فرهنگی شناخته شد. نیکسون در فوریه 1972 به چین رفت و ودر بیانیه شانگهای پذیرفت که فقط یک چین وجود دارد. درماه مه 1973 امریکا دفتر رابطی در پکن گشود. ولی برقراری روابط رسمی دیپلماتیک بین دو کشور در سطح سفارت پس ازتغییر شناسائی امریکا ازحکومت تایپه به دولت پکن در سال 1979عملی شد.
پس از تماسهای دیپلماتیک دیگر، امریکا و فرانسه و انگلستان موافقت کردند که با دادن کرسی چین ملی(تایوان) در سازمان ملل و عضویت دائم این کشور درشورای امنیت، به جمهوری خلق چین مخالفت نکنند. لذا از 25 اکتبر 1971 جمهوری خلق چین جانشین جمهوری چین(ملی) شد. ازگشایش در روابط غرب با چین در این دوره به" دیپلماسی پینگ پونگ" یاد میکنند.
بدنبال این تحولات، بسیاری از کشورهای باصطلاح جهان آزاد با جمهوری خلق چین روابط سیاسی برقرار کردند. در زمان شاه دولت وقت ایران نیز در ابتدا ارسلان نیر نوری را بعنوان کاردار به پکن فرستاد، و پس از چندی در سالهای بعد به ترتیب عباس آرام و محمود اسفندیاری وسپس احمد علی به هرامی را بعنوان سفیر مقیم به پکن اعزام کرد.
مائو که پارکینسون داشت در سال 1976 در83 سالگی درگذشت. جانشینان او "گروه چهارنفره" شامل بیوه او "جیان کینگ" وهمفکرانش Zhang Chunqiao, Yao Wenyuan و Wang Hongwen که در غرب بنام “Gang of Four” معروف بودند مدتی به راه او وافکارش وفادار ماندند.
جالب این است که وقتی این چهار نفر در ماههای واپسین حیات مائو در تلاش بودند که قدرت را درانحصار خود بگیرند، خود مائو که به آنان مشکوک بود، این اصطلاح را برای اولین بار به طعنه در مورد آنها بکار برده بود. این چهارنفر بعدا باتهام کودتا و جرائم دیگردر سال 1980به محاکمه کشیده شده وبزندان رفتند. بیوه مائوکه چهارمین همسر اوبود در سال 1991 خودکشی کرد.
بعد "هوا گوفنگ" جانشین آنان شد. "هُوا " یک هفته قبل از وقایع خونین 17 شهریور سال 1357 ودر زمان شکل گیری انقلاب اسلامی بدعوت شاه از ایران دیدار کرد. ناظران از این دیدار بعنوان "گاف" سیاسی او یاد کردند. "هوا" یکسال پس از این دیدار کنار گذاشته شد و تقریبا خانه نشین شد ودر سال 2008 درگذشت. بالاخره "دِنگ شیائو پینگ" با مانورهای ماهرانه سیاسی در سال 1980 خود را به قله رهبری حزب کمونیست چین را رساند که داستان اورا در قسمت سوم از این سلسله نوشتار خواهم نوشت.
وقتی مائو مُرد، در سوک او صدها میلیون چینی گریستند. درمراسم عظیم درگذشت او انبوه زیادی از مردم شرکت کردند وبه مبارزات ومقاومت وخاطره او ادای احترام کردند.
تردیدی نیست که مائو، چوئن لای، چوته، لیو شائو چی و لین پیائو مسیر تاریخ چین یعنی قدیمی ترین و پرجمعیت ترین کشورجهان را، صواب ویا نا صواب، عوض کردند. باز شکی نیست که آنها توانستند چین را از حیث قدرت درحد چانه زنی در مسائل جهانی با دو ابرقدرت جهانی در دنیای دوقطبی پس ازجنگ دوم جهانی برسانند و برکرسی دائمی شورای امنیت تکیه زنند.
ولی اینکه آیا آنها توانستند سرنوشت مطلوبی برای مردم خود در زمان حکومت خود رقم بزنند، یا اینکه رفاه حد اقلی، ویا وجدانی آسوده وآزاد وآینده خود خواسته ای فراتر از افق مجازی که با بمبارانهای تبلیغاتی ایدئولوژیک برای مردم ترسیم مینمودند، برای شهروندان چین بارمغان بیاورند، مبحثی است که تا مدتها پاسخ قطعی ومورد قبول همگان برای آن پیدا نخواهد شد.
"برتراند راسل" در جائی نوشته بود: "اگر تمامی ما قدرت جادویی خواندن افکار یکدیگر را داشتیم نخستین چیزی که در دنیا از بین می رفت عشق بود". مائو و یارانش قدرت خواندن افکار یک میلیارد چینی را نداشتند. آنها بجای مردم فکر میکردند، و آنچه را که حق مردم بود تا به آن بیاندیشند به آنان حقنه میکردند. فراتر از جان انسانها، والاترین چیزی که در این میان به قربانگاه رفت، عشق یک میلیارد انسان بود.
سوالی که اینک مطرح میشود این است که، آیا آنها حق داشتند با قدرت طلبی، که فقط با دکترین "اراده معطوف به قدرت" فریدریش نیچه قابل توجیه است، جان و عشق میلیونها چینی را قربانی تصورات ویا اشتباهات خود کنند، وبا اکثریت ملت بزرگ چین، چنین کنند ؟
من میگویم نـــــــــــــه ! . . . شما چه میگوئید؟
حکایت همچنان باقیست وادامه دارد. . .
اردیبهشت 1390
نظر شما :