با خط و نشان کشیدن به نتیجه نمیرسیم
سیاست یا استراتژی امریکا یک استراتژی دوسویه است. همانطور که بارها مقامات امریکایی اعلام کردهاند که در عین تلاش برای ادامه گفت و گو در جهت رسیدن به یک راه حل منطقی، ابزار و وسایل دیگر را هم مورد استفاده قرار میدهند. این به اصطلاح معروف همان سیاست چماق و هویج است.
این سیاستی بوده که غالبا اعمال میشده و ما هم خیلی با آن بیگانه نیستیم و سیاستی است که امروز در دنیا بسیاری از دولتهای بزرگ در مورد کشورهای دیگر اعمال میکنند. یعنی همه تلاش خود را برای رسیدن به هدف تنها از یک طریق محدود نمیکنند.
از آنجاییکه تهدید نظامی تبعات و عوارض زیادی را میتواند برای امریکا داشته باشد؛ امریکاییها تلاش میکنند که راه مذاکره را باز گذارند و به همین نسبت راه تهدید نظامی را تا حد امکان مسدود کنند.
مسئلهای که مهم است این است که امریکاییها توانستهاند مسئله هستهای ایران را به یک پدیده بینالمللی تبدیل کنند و قطعنامهای بر اساس اصل هفت منشور صادر شده که یکی از حقوق اصل هفتم منشور هم حکایت از این میکند که اگر دولتی به استناد اصل هفتم محکوم شود به طور غیرآشکار اجازه حمله نظامی را به سایر کشورها میدهد. همان حالتی که در زمان صدام حسین برای عراق پیش آمد و در واقع بر اساس همین اصل آن قطعنامهها علیه عراق صادر شده بود.
ولی به هر حال حمله نظامی به ایران کار چندان سادهای نخواهد بود؛ به دلیل اینکه شرایط ما با کشور عراق متفاوت است و از طرفی هم امریکا مشکلاتی را در منطقه دارد. ولی باید دید با توجه به این که امریکا مسئله هستهای ایران را تبدیل به یک پدیده بینالمللی کرده است و اتحادیه اروپا و اعضای شورای امنیت را به دنبال خودش کشانده آیا میتواند بپذیرد که یک ایران هستهای در خاورمیانه به وجود بیاید یا خیر؟
اگر این چنین اتفاقی رخ دهد نظم امروزی حاکم بر خاورمیانه قطعا به هم خواهد خورد و یک مسابقه تسلیحاتی در منطقه به وجود خواهد آمد. این مسئله اصلی است که آنها مطرح میکنند و تا وقتی که به پاسخ این سوال برسند، وضع به همین منوال است؛ گاه تهدید، گاه تحبیب.
دولت، اظهارنظرهایی برای محافل داخلی انجام میدهد که همه، حتی خارجیها هم متوجه این قضیه شدهاند. و در عین حال تصمیماتی هم در پنهان مردم گرفته می شود. اما به دلیل اینکه مراکز تصمیم گیری بسیار متنوع هستند دولت نتوانسته است که به یک استراتژی مستقلی در این موضوع برسد و همین تعدد مراکز تصمیمگیری هم مقداری باعث تزلزل در تصمیم گیریها و اظهارات ما شده است و این در یک روند سیاسی به ضرر ما خواهد بود.
تا به حال چندین مرتبه مذاکره انجام گرفته است ولی مفهوم آن تغییری پیدا نکرده است.
در حال حاضر مردم ما نمیدانند که نقطه کور و ابهام مناسبات ما با امریکا یا برای ادامه مذاکرات چیست؟ آقای احمدی نژاد میتواند شبی در یک برنامه زنده، به طور صحیح و به دور از پراکنده گویی مشکلاتی که بین ما و امریکا و یا بین ما و غرب وجود دارد را کاملا مطرح کند تا دنیا و همین طور مردم ما آگاه شوند که مشکل ما با غرب تنها مشکل هستهای نیست. ما چندین مشکل با غرب داریم که مسئله هستهای روی همه آنها سایه انداخته است.
اگر ما میخواهیم به سمت اتمی شدن حتی به شکل صلح آمیز آن حرکت کنیم؛ شیوهای که در حال حاضر در پیش گرفتهایم، شیوه موفقیت آمیزی نیست. ما باید قدمهایی را به سمت دنیا برداریم و صحت عمل خود را به دنیا ثابت کنیم و شفاف سازی را در عمل سیاسیمان کاملا اعمال کنیم.
با قهر و دوری و خط و نشان کشیدن به نتیجه نمیرسیم. به نظرم باید به سمت مذاکره سازنده با طرف مقابل برویم. یعنی مشکلاتمان با آنها را تبیین کنیم که یکی از آنها مسئله هستهای است و بر سر آن مذاکره کنیم، میتوانیم مشکلات دیگر -غیر از مسئله هسته ای- را حل کنیم.
به طور مثال در مورد اسرائیل که با توجه به حمایت غرب با اسرائیل تبدیل به یکی از معضلات ما با آنها شده است. یا مسائل مربوط به حقوق بشر، یا کانونهای تهدیدی که ما در خاورمیانه داریم مثل حزب الله و یا در مورد دخالتمان در عراق، افغانستان و لبنان؛ اینها باید ساماندهی شوند و غربیها باید احساس کنند که از جانب اینها تهدیدی برایشان به وجود نمیاید.
مسئله هسته ای کاملا به اولویت ما تبدیل شده و شاید هم مقصر غربیها باشند که ما را به اتمی شدن متهم کردند، بنابراین هیچ کسی با ما ارتباط برقرار نمیکند. در حالی که ما با کره شمالی متفاوت هستیم و این متهم کردن ما به تروریسم خیلی از کشورهای دنیا را از ما دور کرده است.
به نظرم آقای رئیس جمهور باید موارد اختلاف ما را با غرب باید مشخص کند. مثلا در مشکل ما فقط بحث هستهای نیست.
نظر شما :