نیکلای دوم ؛ این آخرین تزار روس
نویسنده خبر:
محمدرضا دبیرى
درباره افول قدرت رومانف ها در روسیه
مقاله عروج رومانف ها به اوج قدرت را خواندید، حال وضع و حال آنان را در حضیض ذلت هم بخوانید.
نیکلا در مه 1868متولد شد وقتی 23ساله بود از خطر یک ترور در ژاپن جان سالم به در برد ودر 20اکتبر 1894پس از فوت پدرش به علت بیماری کبد به سلطنت رسید ودر پایان همان ماه با الکساندرا نوه دختری ملکه ویکتوریا ی انگلستان وخواهر پادشاه هسن –دارمشتات آلمانی ازدواج کرد. آنها صاحب چهار دختر شدند. نیکلای بشدت مایل بود که یک پسر داشته باشد تا جانشین وی شود.
بالاخره تزار به آرزوی خود رسید ودر سال 1904صاحب پسری بنام آلکسی شد. نیکلای دوم والکساندرا از شهر سن پطرزبورگ که پطر کبیر آنرا بنیانگذاری کرده بود خوششان نمی آمد وآنرا زیادی مدرن می دانستند.
به همین دلیل در سال 1895 از دیگر فامیل در اقامتگاه خانوادگی آنیچکوفAnichkov جدا شده و به تنهائی به "قصر الکساندر" در منطقه "تزارس کوئه سلو" نقل مکان کردند. این محل در بیست کیلومتری پایتخت واقع شده است.بعدها بلشویکها نام آنرا به " داستوئه سلو " گذاشتند وسپس به پوشکین تغییر نام یافت.
تزارويچ تنها پسر نيکلاى دوم و فوق العاده مورد محبت تزار و ملکه الکساندرا بود ولی بصورت مادرزادى بيمارى هموفيلى داشت. اين بيمارى دربين افراد خانواده سلطنتى استوارت ها يعنى آنهائى که قرابت نَسَبى با ملکه ويکتوريا انگلستان داشتند بطور ارثى شايع بود و این بیماری معمولااز طریق مادر به پسر منقل می شود.
در سال 1905 وقتى خانواده سلطنتى در تعطيلات بسر مى بردند، در يک اسب سواری تفريحى طفل دچار خونريزى داخلى شد وچندين روز خونريزى ادامه داشت و مداواى کليه پزشکان براى قطع خونريزى بى نتيجه ماند بطوريکه دکترها قطع اميد کرده بودند.
ملکه آلکساندراى مستاصل، ازطريق نديمه اش(آنا ويروبوا) که به کشیش راسپوتين عقيده داشت و وصف کرامات او را قبلا براى وى بيان کرده بود متوسل شد.
گریگوری راسپوتین در حقیقت یک کشیش روستائی و مرموزی بود که بعضی اورا کشیش دیوانه خطاب می کردند وبعضی اورا صا حب قدرتی فوق العاده می دانستند و به او ارادتی خاص داشتند.
راسپوتين در آن هنگام در سيبرى بود. اورا بسرعت بالاى سر بيمار درحال موت حاضرکردند. راسپوتين مدتى به چشمان بى رمق وليعهد خيره شد ودست به پيشانى وى کشيد وآنگاه گفت:"او زنده خواهد ماند. فقط نگذاريد که پزشکان او را آزار دهند. بگذاريد او استراحت کند".
از فردا خونريزى قطع شد و حال آلکسى رو به بهبودى نهاد. بهر حال عده اى مى گويند که راسپوتين داراى قدرت هيپنوتيزم بوده ودر معالجه از اين قدرت خود استفاده کرده است. پاره ای می گویند که تلقین او در مادر و اطرافیان موثر بوده و بعضى مى گويند که او از داروی معجزه آسا Wonder Drug"" خود که حاوى آسپيرين بود استفاده کرده است.
خواص آسپيرين در سال 1899 شناخته شده بود ولى اثرى که آسپيرين بعنوان يک ماده رقيق کننده خون ميتواند بر روى خونريزى داخلى که موجب تورم و درد مفاصل ميشود داشته باشد، درسال 1971 کشف شده است.
بهر حال هر چه که بود اين مساله سبب شد که راسپوتين نزد تزار و تزارينا صاحب نفوذ و اعتبار شود. بعد از آن هر موقع حال الکسى بد مى شد براى راسپوتين پيغام ميفرستادند و او در سيبري دعا و عبادت مى کرد و حال وليعهد در سن پترزبورگ خوب مى شد.
الکساندرا به شدت معتقد به حکومت مطلقه وفردی تزار بود واو را تشویق به مقاومت در مقابل رفرم سیاسی میکرد.تزار در 1895نطقی ایراد کرد ودر آن به «رویاهای پوچ وبی معنی» طرفداران دموکراسی تاخت.
نیکلا در سال 1902 ویاچسلاو پِِلِوه"Plehve" را که فرد خشن و مستبدی بود و به هیچ وجه گروه خونی او اصلاحات سیاسی را بر نمی تابید برای کنترل اوضاع و سرکوب آزادیخواهان به سمت وزیر کشور انتخاب کرد.
این انتصاب برای نیکلا بسیار گران تمام شد. پِلوه ریشه تمامی ناکامی های خود در کنترل اصلاح طلبان را ناشی از تحریکات یهودیان می دانست وطی یک عملیات محرمانه «Jewish pogrom» یعنی طغیان مردم بر ضد یهودیان و قتل عام یهودیان را هدایت کرد.
سابقه یهودی ستیزی در بین اقوام وملل به گذشته های دور برمی گردد. موج اخیر"پوگروم" که یک لغت روسی است و بهمین ترتیب وارد زبان انگلیسی نیز شده است به زمان الکساندر دوم بر می گشت.الکساندر دوم که سرواژ را ملغی کرد محبوبیت داشت.
پس از ترور الکساندر دوم در1881 علیرغم اینکه ترور کننده مسیحی بود، ولی یهودیان به طراحی ترور متهم شدند . چون دوست نزدیک قاتل یک جوان یهودی بود.
از زمان پدر نیکلا در جنوب روسیه و اوکرائین یهودی کشی آغاز شد دومیلیون نفر یهودی اشکنازی از آن پس تا شروع جنگ جهانی اول از ترس جان به امریکا وسایر کشورهای امریکای جنوبی و کشورهای دیگر مهاجرت کردند مهاجرت کردند.حدود 40-50 هزارنفر هم به فلسطین که آنموقع در قلمرو عثمانی بود کوچ کردند.
ویا چسلاو پلوه در 1903در نطقی خطاب به هیاتی از بزرگان یهودیان که برای تظلم در اودسا نزد او رفته بودند گفت :"که 90درصد انقلابیون در غرب روسیه یهودی هستند وبه طور کلی 40درصد انقلابیون مخالف دولت در سرتاسر روسیه یهودی هستند. پنهان نمی کنم و به شما هم می گویم که خطر انقلابیون روسیه جدی ونگران کننده است ومن ناگزیرم به شما اخطار کنم اگر جوانان خود را از ورود به جنبش های انقلابی منع نکنید کاری خواهیم کرد که تا آخرین نفر مجبور به ترک روسیه شوید".
در" پوگروم" حکومت به صورت ظاهرا دخالت نداشت ولی جمعیت های سازمان یافته ای به خانه ومحل کار یهودیان حمله می کردند و یا آنها را می کشتند ویا خانه هایشان را آتش می زدند .
کار بدانجا رسید که رهبر یهودی یک بریگاد تروریستی از "حزب سوسیالیست انقلابی" بنام Evno Azef در ژوئیه 1904 پِِِِِِِِِـلوه وزیر کشور را که پلیس هم تحت نظارت وی بود، ترور کرد. بین سالهای 1903-1906 موج پوگروم ادامه داشت اگرچه حکومت سعی داشت خودرا مبرا از این جریان نگاه دارد ولی شرایط به نحوی بود که بویژه در Okhranka در نهایت یهودیان، پلیس مخفی و تزار را مسول مصائب وبدبختی های خود دانستند.
لذا ابتدای جوشش انقلاب روسیه را باید از زمان 1881(قتل الکساندر دوم)دانست تا انجا که در انقلاب اکتبر 1917 به اوج خود رسید. دشمنی یهودیان با حکومت تزار با این سوابق قابل فهم بود و ایده براندازی تزارها مابین روشنفکران یهودی طرفدار و جذابیت داشت.
بی دلیل نیست که از 22 نفر کمیسر خلق(وزیر) کابینه اولیه لنین در ابتدای کار او 17 نفرشان از یهودی ها بودند. و نبز تعداد قبل توجهی از اعضا و بویژه سطوح رهبری حزب بلشویک یهودی بودند. در بین منشویک ها نسبت یهودیها حتی از بلشویک ها هم بیشتر بود.
ضمن اینکه ایدئو لوژی مارکسیسم- لنینیسم که بر مبنای مبارزه طبقاتی و دیکتاتوری پرولتاریا بنیانگذاری شده است مرزهای سیاسی را قبول نداشت و با ناسیونالیسم و میهن و مفهومNation-state مخالف بود. این ایدئولوژی با چنین برداشتی که مرتبط با سرزمین معینی نداشته باشد برای یهودیان که در گذر تاریخ موطن ثٍابت و مشخصی نداشتند بیشتر جذابیت داشت.
لنین در مارس 1919 درباره "پوگروم ضد یهود" در روسیه تزاری، سخنرانی کرد وآنرا تلاشی برای به انحراف کشیدن نفرت طبقه کارگر از استثمارگران به سمت یهودیها دانست."
به هر حال دوران دو سال ونیم وزارت کشور plehve دوران سرنوشت سازی برای روسیه بود.
در سیاست خارجی ، نیکلای دوم تظاهر به صلح ودوستی می کرد ولی مانند اجدادش خوابهای توسعه طلبی ارضی می دید وپلوه وزیر کشور نیز، او را بیشتر باین کار تحریک می کرد.
وی آرزو داشت قسطنطنیه را بگیرد وامپراطوری خود را تا منچوری وکره گسترش دهد. در شرائطی که جو خصومتی بین ژاپن و روسیه حاکم بود ، در 8فوریه 1904نیروی دریایی ژاپن بگونه غافلگیرانه ای به ناوگان روسی در پورت آرتور حمله کردند. اگرچه نیروهای روسی توانستند ژاپنی ها را در طول رودخانه yalo ومنچوری عقب برانند ولی توان ناوگان روسیه آسیب شدیدی خورد.
جنگ با ژاپن در بین مردم وافکار عمومی مورد حمایت قرار نگرفت وتظاهرات ضد جنگ در مناطق مرزی نظیر فنلاند،لهستان وقفقاز به راه افتاد وعدم کفایت تزار در شکست دادن ژاپن آبروی تزار وحکومت او را در اذهان عمومی برد. این شکست بعدها تاثیر شگرفی بر روی مبارزات آزادیخواهانه و استقلال طلبانه کشورهای جهان سوم و باصطلاح رنگین پو ستان گذاشت و بافسانه شکست ناپذیری سفید پوستان وچشم آبی ها پایان داد.
در ژوئن 1905در رزمنا و روسی پوتیمکین، ملاحان برعلیه گوشت فاسد غذای کشتی تجمع نموده و دست جمعی اعتراض کردند.کاپیتان کشتی شدت عمل بخرج داد وبا استفاده ازقوانین زمان جنگ رهبر معترضین را به جوخه اعدام سپرد.جوخه اعدام هنگام شلیک لغو دستور کرد وبه خدمه ناراضی پیوست وافسران را به دریا ریختند وشورش کشتی پوتیمکن به سایر واحدها سرایت کرد.
اعتراض کارگران ودانشجویان وروحانیون کلیسا بر روی هم منجر به صدور اعلامیه و یا فرمان معروف به October Manifesto سال 1905 وتشکیل "دوما" شد .
چون این مجلس یک ارگان مشورتی بود بسیاری از روسها آنرا کافی ندانستند وتروتسکی وسایر انقلابیون این اعلامیه را رد ومحکوم کردند.
در دسامبر 1905تروتسکی وکمیته اجرایی سویت سن پترزبورگ دستگیر شدند وبسیاری دیگرتحت تعقیب قرار گرفتند واوضاع تا حدی تحت کنترل درآمد.
در Manifestoاختیار اعلان جنگ وکنترل کلیسای ارتدوکس وانحلال "دوما" برای تزار محفوظ مانده بود. بعدا تزار مجلس اعلائی هم تشکیل داد که نیمی از اعضا آن انتصابی بودند.
بعد از قتل آرشیدوک فردیناند ولیعهد اتریش توسط یک دانشجوی صرب در سارایوو و آغاز جناح بند ی های اروپائی و شروع جنگ جهانی اول،حکومت روسیه، آلمان را به عنوان منبع اصلی تهدید علیه روسیه شناخت. آلمان نیزوارد یک اتحادیه سه جانبه با اتریش وایتالیا شد و تعهد نمودند در صورت حمله فرانسه ویا روسیه به یکدیگر کمک کنند.
ویلهلم دوم اگرچه پسر خاله نیکلای دوم بود ولی معذلک روسیه به بریتانیا وفرانسه برای ایجاد "آنتانت سه گانه" ملحق شد.وزیر خارجه او سرگئی سازانوف او را متقاعد کرده بود که اگر عضو "آنتانت سه گانه" شوند روسیه قادر خواهد بود در یک جنگ احتمالی پزنان، سیلزی، گالیسی وبولکوینا ی شمالی را به چنگ خواهد آورد و میتواند بغاز داردانل را در اختیار داشته باشد.
همانگونه که گفته شد در آغاز جنگ جهانی اول راسپوتین نزد ملکه آلکساندرا و شخص تزار نیکلای دوم بسیار محبوب و محترم بود ودر نامه های خصوصی تزار و همسرش که باقی مانده است همیشه از راسپوتین تحت عنوان" مرد مقدس " ویا " دوست ما " یاد شده و حاوی حمایتهای محکم ملکه از این "دوست ما" است.
همین نفوذ او ودخالت های راسپوتین، در سالهای آخر عمرش در عزل و نصبهای وزرا ومقامات بالا را یکی از دلائل برانگیخته شدن و طغیان افکار عمومی و نمایندگان پارلمان و سرنگونی تزارها می دانند. در دوره اى که راسپوتين مشاور بود انتصاب وزرا با موافقت او صورت ميگرفتودر اکتبر 1916 تمام وزيرانى که با راسپوتين مخالف بودند از کار برکنار شده بودند.
این تبلیغات در اذهان عمومی بخوبی مقبولیت می یافت که راسپوتین و ملکه الکساندرا آلمانی تبار هر دو جاسوس آلمانها هستند و بعدا پاره ای از شایعات غیر اخلاقی هم به آن اضافه شد.
در ماه مارس 1915 تعداد سربازان امپراطورى روسيه در جنگ با وجود تلفات سنگين سال گذشته به چهار ميليون و دويست هزار نفر مى رسيد.
در 19 مارس گراندوک نيکلادر منطقه گاليسى به اطريش حمله ور شد وقلعه بزرگ جنگى "پرزه ميسل" در اتريش بدست روسها افتاد و روسها 900 توپ وصدوبيست هزار اسير گرفتند.وبا يک عمليات افندى ديگرارتش روسها به کوههاى کارپات رسيدند.پس از ان روسها در نيمه اوريل وارد دشت مسطح وهموار دانوب شدند.تزار براى گراندوک که فاتح اين جنگ بود يک شمشير مرصع الماس نشان فرستاد.
اين شکستها براى اتريش بطورى فاحش بود که خواستند جداگانه وبدون متحد خود المان با روسيه صلح کنند.
پس از اين شکست اتريشى ها بود که ايتاليا اتریش را مغلوب نهائی تصور کرد و در 26 اوريل 1915 به اتريش و هنگرى اعلان جنگ داد.
اين وضعيت براى مارشال هيندنبورگ و لودندورف سرداران المانى هشدارى بود و آنان را مصمم کرد که هر طور شده تدارک حمله شديدى براى يکسره کردن کار روسيه و خارج کردن اين کشور از صف متخاصمین و از جبهه شرق اروپا ببينند. وفشار شديد ارتش المان موجب شد که روسيه از اتريش عقب نشينى کند.
تلفات روسيه در بهار و تابستان بسيار سنگين بود ويک ميليون و چهارصد هزار سرباز روسى کشته شدند وقريب يک ميليون روسى باسارت در آمدند.
در ماه اوت 1915 ورشو کرسى ايالت لهستان که انموقع جزو روسيه بود سقوط کردو ارتش المان در خاک روسيه پيشروى ميکرد. اين پيشروى تزار را خيلى نگران کرد. پس از آن اعلام کرد که خود رياست امورکشورى و لشگرى را که ادغام کرده بعهده ميگيرد ودفتر کار خود را به اوستاکا(ستاد ارتش) منتقل نمود.برکنارى گراندوک فرمانده ارتش ودادن سمت تشریفاتی معاونت فرماندهی کل وفرماندهی ارتش جنوب و قفقاز به اوکه افسرى کار ازموده و رقيبى سر سخت براى لودندورف و هيندنبورگ بود موجب خوشحالى انان شد.
کاهش فشارجبهه روسيه موجب شد که المانها با بردن نيروهائى از جبهه روسيه به غرب در فوريه 1916 جنگ "وردن" را که يکى از بزرگترين جنگهاى تاريخ نظامى است را عليه فرانسه اغاز کند در اين جنگ ششصد هزار سرباز فرانسوى کشته شدند.
وضعیت جبهه و جنگ برای روسها چنان بود که ديگر نمى توانستند خبرهاى ناگوار جنگ را از مردم روسيه پنهان کنند.
معمولا فصل زمستان در شهرهاى بزرگ روسيه فصل مجالس کنسرت ورقص و" بال" بود. در زمستان سالهاى 1915 و 1916 در هيچ کجا ضيافت بال تشکيل نشد و صداى بالالايکا از هيچ خانه اى به گوش نرسيد.اصلا مرد جوانى نمانده بود که با دختران جوان برقصد.
قيافه مردم سرد و ماتم زده بود و مردمان پیری که مانده بودنددرحال خواندن اعلاميه هاى جنگى که بديوار چسبانيده ميشد بسر میبردند تا اسم عزيزانشان که کشته شده بودند را در اعلاميه ها پيدا کنند.
مردم از هر چيزى که اسم آلمانى داشت نفرت داشتند.چون گذاشتن درخت کاج در ايام کريسمس را از سنت هاى المانى ميدانستند،کليساى ارتودوکس روسيه آن سال گذاشتن درخت کاج را قدغن کرد.
چون الکساندرا در اصل يک شاهزاده خانم المانى بود او نیز مورد نفرت مردم قرار گرفت. در ميدان سرخ عليه او وتزار تظاهرات شد وتظاهر کنندگان خواستار استعفاى او به نفع پسر عموى او نيکلا که فرمانده کل قوا بود شدند.
راسپوتین و ملکه نظر مساعدی به گراندوک نداشتند و این سردار نیز بشدت از راسپوتین متنفر بود. وقتى براثر تلقینات راسپوتین و ملکه سوءظن تزار نسبت به گراندوک افزایش یافت و تزارخود اداره امور جنگ را بعهده گرفت ، دیگرفرصت رتق و فتق امور کشورى را نداشت واکثرا از پايتخت دور بود. لذا الکساندرا در حقيقت زمامدار امور کشورى شد.او نيز هيچ تصميم مهمى را بدون مشورت با راسپوتين نمى گرفت.
چون مردم ديدند که راسپوتين در دربار روسيه نفوذ دارد از همه طبقات اعم از بانکداران ، اسقف ها، نظاميان، زنان اشراف وديگران به خانه او ميرفتند و مدتها در صف انتظار مى ماندند.
نیکلای دوم در روز هفتم مارس 1917 برای فرماندهی جنگ به سوی مرکز ستاد ارتش در شهر موخیلف حرکت کرد.
روز هشتم مارس براثر کمبود نان و ذغال سنگ در پایتخت اغتشاش شد. امپراطور تا روز یازدهم مارس نفهمید که اغتشاشات پایتخت چقدر مهم است.حتی مردم پایتخت از ابعاد این انقلاب ناگهانی حیرت کردند ولی قضیه را به تزار بعنوان یک اغتشاش خیابانی گزارش کردند.
او ظرف 23 سال سلطنتش از این اغتشاشها زیاد دیده و یا شنیده بود.او سیزدهم مارس با قطار به سمت پایتخت حرکت کرد ونمیدانست که ابعاد فاجعه چقدر بزرگ است . در راه فهمید که کاخ زمستانی به دست انقلابیون افتاده است.ناگزیربا قطار دور زد و بسمت پسکوف که قرارگاه فرماندهی ارتش های شمالی روسیه بود رفت ولی دید که کسی در انجا نیست.
وقتی باو خبر دادند که تمام واحدهای ارتش در پایتخت به انقلابیون ملحق شده اند و حتی گارد محافظین اوهم به انقلابیون پیوسته اند، تازه فهمید که چه اتفاقی افتاده است.
ابتدا به نفع پسرش آلکسی استعفا داد و سپس چون فکر میکرد پسرش باید بعنوان تزار سوار بر اسب شده واز قشون سان ببیند والکسی نمیتوانست بعلت بیماری هموفیلی سوار اسب شود. متن استعفا را عوض کرد وبرادرش گراند دوک میخائیل را جانشین خود کرد وهمان شب در پسکوف در دفتر خاطراتش نوشت:"...من برای نجات روسیه این کار را کردم که توسط دشمن اشغال نشود ...من در اطراف خود غیر از مشتی افراد خائن و بز دل نمیبینم."
در روسیه این باور دیرینه وجود داشت که هر زمان امپراطوری به اسم میخائیل دوم بر تخت سلطنت روسیه بنشیند، قسطنطنیه مال روسیه خواهد شد . از زمانی که میخائیل رومانف در سال 1623 سلسله رومانوف را تاسیس کرد، دیگر امپراطوری به اسم میخائیل بر تخت سلطنت روسیه جلوس نکرده بود. در واقع فرانسه و انگلیس نیز به تزار روس وعده داده بودند که بعد از خاتمه جنگ استانبول و بغازهای بوسفور و داردانل به روسیه داده خواهد شد.
وقتی نیکلای دوم میخائیل دوم را جانشین خود کرد، گروه اندک و خوش خیالی از روسها که در جریان جانشینی بودند به یاد باور قدیمی روس ها افتادند و نمی دانستند قسطنطنیه را بدست نیاورده، بلشویک ها بزودی برای آنکه زمان بخرند ، یک سوم خاک روسیه را هم در برست لیتوفسک قولنامه خواهند کرد.
بهر حال در اولین جلسه هیات وزیران دولت موقت که علاوه بر امپراطور جدید، کرنسکی (وزیر دادگستری سابق و نخست وزیر ووزیر جنگدولت موقت) و رودزیانکو رئیس دوما هم حضور داشتند کرنسکی با سلطنت گراندوک میخائیل مخالفت کرد و خواستار جمهوری شدند. اوهم که قدرتی نداشت ونمیتوانست حتی امنیت خودش را تامین کند، استعفا داد.
بدین ترتیب سه قرن پیش یک جوان 16 ساله بنام میخائیل رومانوف سلسله رومانوف را تاسیس کرد و304 بعد یک میخائیل رومانوف39 ساله دیگر امپراطوری روسیه را از صفحه روزگار محو نمود.
ادامه دارد. . .
نظر شما :