ریشه های تمدنی يک نبرد دیپلماتیک
فروپاشی شوروی تحلیلهای زیادی درباره آیندة جهان به دنبال آورد که اینک پس قریب دو دهه می توان به ارزیابی آنها پرداخت تا به دیدگاهی درست تر ونزدیک به واقعیت دست یابیم. یکی از این تحلیلها در قالب کتابی زیر عنوان «امپراطوری و بربرهای جدید» صورت گرفت که ژان کلود روفن فرانسوی به رشتة تحریر در آورد.
این کتاب ازنظر تاریخی مقدم بر نظریه نبرد تمدنهای هانتینگتن و از نظر غنای مطالب و قوت استدلال بران تغوق داشت منتها چون نویسنده فرانسوی بود شهرتش به پای نویسندة آمریکایی نرسید، اما امروز پاره ای عوامل حساب شده دراین تحلیل نقطه ضعفهای آن را آشکار می سازد.
اگر هانتینگتن عامل فرهنگ وتمدن را بیش از حد بزرگ کرده بود، روفن تقریباً آنرا نادیده گرفته بود. وی براین باور بود که آخرین دشمن غرب هم به زانو در آمد و کشورهائی که زمانی با پرده های آهنین از غرب جدا شده بودند به راحتی در تمدن غرب مستجیل و به جزء لاینجزای آن تبدیل خواهند شد.
اما همان طور که امپراتوری رم پس از شکست کارتاژ نمی توانست بدون دشمن شاکلة خود را حفظ کند، غرب هم اینک به دشمنی نیاز دارد که در پرتو آن وحدت و یکپارچگی خود را تضمین کند.
او همچنان با درس گرفتن از تاریخ رم که به توصیة پلیب مورخ یونانی، بربرها را به عنوان دشمن ضروری خود انتخاب کرد پیشنهاد می کند کشورهای جهان سوم به عنوان بربرهای جدید در برابر تمدن غرب قرار داده شوند.
این فرضیه ها مانند آنچه هانتینگتن، فوکویاما و بقیه مطرح کردند جز قسمت کم رنگی از واقعیات زمانه را به تصویر نمی کشند. غرب هیچگاه یکپارچه نبود و نیست و از آن میان روسیه هیچگاه غربی نبود ونخواهد بود. عوامل چندی روسیه را از تمدن غرب جدا می سازد و این جدائی چالش آشکار و پنهانی را در درازنای تاریخ بین آنها بوجود آورده و خواهد آورد که در هر برهه از تاریخ رنگ و بوی دیگری بخود می گیرد. نگاه بی اعتمادی امروز انگلستان به عنوان نمایندة غرب به روسیه و بالعکس ریشه های تمدنی دارد که تعارضهای سیاسی و اقتصادی هم بر آن افزوده می شود.
همة تحلیل گران محور تعارضهای آتی روابط بین الملل را محور پکن – واشنگتن توصیف می کنند اما دراین رویاروئی جایگاه روسیه را مشخص نمی کنند در حالی که تعارض غرب با روسیه محور دیگری است که هرگز تحت الشعاع تعارضهای دیگر قرار نمی گیرد.
غرب زبان مسکو را نمی فهمد و مسکو گرچه زبان غرب را می فهمد اما حاضر به تکلم با آن نیست. زیرا در آن صورت تمام هویت خود را از دست داده و به زائدة محقر غرب تبدیل خواهد شد.
از سوی دیگر رفتارهای سیاسی مسکو هم برای غرب قابل هضم نیست. کشوری آسیائی با راهکارهای خاص خود که زمختی و سردی برگرفته از طبیعت سخت آن سامان بخش غیرقابل انکار آن است.
دنیا کم کم به این نکته پی خواهد برد که نهادهای سیاسی و اجتماعی روسیه در دوران جدید فقط نام خود را عوض می کنند.
صدر هیات رئیسه به ریاست جمهوری، کا. گ. ب سازمان اطلاعات ، ارتش سرخ به ارتش روسیه تغییر نام می دهند اما محتوا تغییر چندانی نمی کند. مخالفان رئیس جمهور به نام مخالفان روسیه و دگر اندیشان به نام خائنان به هویت روسیه با همان شیوة سابق تحت تعقیب قرار گرفته و سرشان با آمپول هوا، داروهای جدید وغیره که یاد آور فیلم « نیش عقرب» است زیر آب می رود و غرب به گمان آنکه ابزارهای ظریفی برای رام کردن در اختیار دارد در پی رام کردن این خرس وحشی است.
اما به زودی درخواهید یافت که چنین رویائی ساده لوحانه بوده وباید به روشهای سابق خود مثل کشیدن دیوار امنیتی، محاصرة اقتصادی، دفاع موشکی و غیره برگردد. به این ترتیب نزاع غرب و روسیه در اروپای شرقی در سالهای آینده نزاعی جدی و فرسایشی خواهد بود.
ریشه های فرهنگی این رویارویى
مارکسیتها که به تشریح تاریخ جهان برمبنای فرضیه ماتریالیسم تاریخی می پرداختند اولین کسانی بودند که به روند متفاوت تاریخ در مشرق زمین رسیدند و در توجیه آن از فرضیاتی مانند شیوه آسیائی تولید، نقش آب و زمین در تمرکز قدرت استفاده کردند درحالی پیش از آن مونتسکیو به «استبداد شرقی» به عنوان عامل اصلی وضعیت اجتماعی دراین جوامع پرداخته بود.
ویتفوگل از تلفیق این فرضیه ها به جمع بندی جالب تری رسید که روسیه به استبداد استالینی را مشمول همین روند جداگانه تاریخ می ساخت.
شکی نیست که جغرافیا وعوامل طبیعی در تعیین نوع تمدن و به تبع آن درشکل گیری نظامهای سیاسی نقش کلیدی ایفا می کنند، اما برآیند تأثیر همه این عوامل را می توان در نظام فرهنگی یک جامعه متبلور دید. مذهب ارتدوکس نقش بی چون و جرائی در تقدیس و تمرکز قدرت در امپراتوری بیزانس و کشورهای اسلاونژاد داشته است.
نگاه «مونیسم» یا وحدت حوزه دین و سیاست و اقتصاد، راه را بر تفکیک ضروری این حوزه ها در عصر مدرنیته بست و به این ترتیب راه اروپای شرقی از اروپای غربی جدا شد. داغ این رمزگان فرهنگی آنچنان ژرف و پایدار بود که ضد دین ترین ایدئولوژی مدرن هم نتوانست خللی در آن وارد کند.
مارکسیسم روسی به واقع ارتدوکسی دیگری بود که درشکل متفاوت از مذهب ارتدوکس بود و گرنه محتوی و ساختار فکری آن چنان همسان همان مذهب بود که نه تنها گسیختی در روند تاریخی روسیه بوجود نمی آورد بلکه استمرار آن را تضمین می کرد.
از این نگاه دست دولت درهمة حوزه ها باز بود و هیچ عامل اخلاقی که حتی در جوامع ابتدائی و استبداد زده هم تنها عامل بازدارنده جنایتکاران محسوب می شود سد راه دولت نمی شد. همین عامل بود که گذار از ترازیسم به بلشویسم را آنچنان هموار و آسان نمود که هیچ اعتراضی را برنیانگیخت.
اگر کاستوریادیس برهة انقلاب را تنها برهة های آزادی ملتها می پندارد که در آن دست به خلق ایمايهای موردنیاز خود می زنند، انقلاب روسیه از این زاویه یک استثناء بود، زیرا رمزگانهای فرهنگی برخاسته از مذهب ارتدوکس آنچنان بر روح و ذهن جامعه حاکم بود که راه را بر هرگونه گذار از مرزهای آن می بست وتخطی از خطوط قرمز آن را منتفی می ساخت.
رژیم بلشویک یک مجهز به ابزارهای مدرن تا ژرفای حوزه خصوصی نفوذ کرد ودولت جای خدا را در زندگی مردم گرفت. فروپاشی شوروی فقط برای ساده لوحان شروع و دموکراسی و آزادی محسوب می شد و گرنه برای آنها که با تاریخ و فرهنگ روسیه آشنا بودند این تحول چیزی جز تغییر راه و استراتژی دولت نبود که خود آنرا اراده کرده بود.
مردم روسیه با آزادی، دموکراسی و حقوق آن طور که در اروپای باختری تفسیر وتعریف شده وتحول یافته بود بیگانه بوده وهستند.
آنها از همان آغاز منتظر دولتی قدرقدرت بودند تا سایه خود را برسر آنها بگسترد و در پناه آن احساس امنیت کنند. پوتین آمد و چنین کرد. از فدرالیسم جز نامی برجای نماند. پلیس و ارتش به سرعت بازسازی شد و نظارت دولت از سرگرفته شد و شیوه های زمخت برخورد با مخالفان احیاء و صداهای معترض به آرامی به خاموشی گرائید.
غرب که می خواست از ولادیمیر مخوف (پوتین) و (یادآور ایوان مخوف) ولادیمیر ی دوست داشتنی بسازد چاره ای جز بازنگری در استراتژی خود ندارد.
دولت روسی در تعارض با دولت غربی
دولت روسی به شدت به تمرکز گرایش دارد. دستگاه اداری آن کاملاً رنگ وبوی نئوپاتریمونیالیسم دارد که در آن وفاداری به روسا از تخصص و قانون گرائی به مراتب مهمتر است. دولت روسی اعتراض راکفر و معترض را خائن می داند و خود را محقق می داند به هر صورت وشکلی که اراده کند آنها را از میان بردارد.
همان طور که کا.گ.ب وارث پلیس مخفی تزار بود، دستگاه امنیتی کنونی روسیه هم وارث کا.گ.ب است. این دستگاه مجری ارادة خداوندگاری است که سرنوشت این جامعه و این دستگاه را در دست دارد. زهر دادن به مخالفان، ترور آنها در اتاق خوابشان، تعقیب آنها در خارج از مرزها شیوه های جاری در تاریخ دولت روسیه از تزارها تا امروز است.
درعین حال منطق دولت درهمه جا یکسان است. همة دولتها اتباع خود را کنترل می کنند، همه دولتها شورشها را با خشونت می خوابانند، همه دولتها نسبت به حاکمیت خود حساسند اما نحوه عمل آنها فرق می کند. اسناد بیشماری درمرکز اسناد وزارت امورخارجة ایران وجود دارد که حاوی گزارشهائی از نحوه برخورد سربازان واتباع روسیه و انگلستان با مردم ایران درسالهای بین فوت ناصرالدین شاه وانقلاب بلشویکی است.
این دو کشور هر دو اهداف شومی را در ایران دنبال می کردند وای بسا ضربه های تاریخی دولت انگلستان مرگبارتر هم بوده باشد. اما کمتر گزارشی به چشم می خورد که حاکی از تصرف اموال مردم جنوب ایران از سوی کارگزاران و سربازان انگلیسی باشد یا حاکی از تجاوز یا برخوردهای مستقیم آنها به احدی ازمردم باشد.
درعوض گزارشهای بی شماری از آتش زدن خرمن ها، گرفتن وخوردن مرغ و خروسهای مردم آذربایجان، تجاوز به ناموس مردم در نواحی دیگر از سوی سربازان روسی حکایت می کنند. در اینجا دیگر نمی توان به ماهیت دولت یا دستورالعملهای حکومتی بسنده کرد بلکه مسئله فراتر از آن به فرهنگ و تمدن یک قوم مرتبط می شود.
دولتی برخاسته از این فرهنگ و با ویژگیهای یک نهادی که وارث استبداد شرقی است نمی تواند با دولتی برخاسته از فرهنگ انگلیسی وغربی که قرنها بر روی مفاهیمی مانند آزادی، حقوق و احترام متقابل کارکرده و با آنها خود گرفته است وارد دیالوگ شود.
دولتهای غربی ممکن است اغراض و مطامع مشابهی داشته باشند اما سعی کرده اند برای دستیابی به اهداف خود نهادهای ظریف و عامه پسندی مانند حقوق بشر، عفو بین الملل، دیوان کیفری بین المللی، صندوق بین المللی پول و دها دستگاه و نهاد دیگر بوجود آورده اند تا از طریق آنها طرف های خود را وادار به اطاعت و مدارا کنند.
وقتی دولت روسیه به خود اجازه می دهد یکی از مخالفان خود را در خاک یک دولت دیگر به قتل برساند و از تحویل قاتل که به یقین اطلاعات دیگری از عملکرد این دولت را دراختیار غربی ها می گذارد خودداری کند فقط یک دهن کجی سیاسی محسوب نمی شود بلکه وارد نبردی فرهنگی شده که مخاطب آن قبل از دولت جامعه مدنی انگلستان است.
گرچه غربیها سعی دارند این خرس خسته و زخمی را رام کنند اما نه به هر قیمتی . امروز سیاست غرب بیش از هر زمان دیگر رنگ و بوی فرهنگی دارد و خود را منادی ارزشهای جهان شمولی می داند که امیدوار است از طریق آنها سلطة سیاسی خود را با کمترین هزینه تضمین کند.
سیاست کلی غرب این است که از تمام دولتهای غیر اروپائی طرف حسابی ملتزم به قوانین بین المللی و مراعی اصول و وفادار به تعهدات خود بسازد و سپس با آنها وارد تعامل شود.
هم از اینرو واکنش انگلستان به خودداری روسیه نسبت به تحویل فرد متخلف و جانی درچنین مرحله ای قابل ارزیابی است. اگر قرار باشد روسها هر وقت منافعشان اقتضاء کرد از رعایت اصول و قوانین سرپیچی کنند هیچ تضمینی برای سود آوری روابط با آنها وجود نخواهد داشت.
رام کردن دولتها و وادار کردن آنها به اصول حاکم بر روابط بین الملل که دست پخت غربیها است اولین اصل و شرط در روابط خارجی آنها است که متضمن بیشترین منافع و ضامن آقائی آنها در دنیا است. حال اگر کشور یا کشورهائی با این اصول و تدابیر مخالف و یا به طور واقع بینانه آنها را ضامن سلطة یک جانبة غرب می دانند، راه چاره در نفی و تخطی از آنها نیست بلکه در ورود به این نظام ارزشی و دگرگون ساختن آرام و تدریجی آن از درون است.
فرق دولتهای امروز و دیروز دراین است که دولتهای امروز مطالبات خود از مردم را ازطریق وضع قوانین مالیاتی اخذ می کنند و دولتهای دیروز از طریق ضرب و شتم مردم و اعمال زور.
حال اگر مردم قوانین مالیاتی را ناعادلانه می دانند راه چاره آنها در اعراض و سرپیچی نیست بلکه در تلاش برای تغییر این قوانین است. مرزها به همین سادگی به هم نزدیکند. فرق انقلاب و شورش ا ین است که انقلاب شورش پیروز شده ای است که دولت را شکست داده است و شورش انقلاب شکست خورده ای است که نتوانسته دولت را شکست دهد. بین ثروت مشروع و نامشروع هم خطی به نازکی یک پوست پیاز وجود دارد. درعین حال نظم، مشروعیت ، عدالت و غیره در همین مرزهای نازک مشخص می شوند.
سخن آخر آنکه رویاروئی روسیه غرب ریشه ای فرهنگی و تمدنی دارد که به آسانی از بین نمی رود و این بدان معناست باید منتظر ابعاد گسترده تری از این رویاروئی باشیم.
غرب دوباره دیوارهایی از نوع موشکی، گمرکی، دیپلماتیک و غیره در برابر روسیه برافراشته خواهد داشت و روسیه چهره های خشن تری از خود در دفاع از صربستان، بلاروسی، اوکراین و چچن همراه با ادعاهای دیگری در لهستان، رومانی و سایر سرزمین ها نشان خواهد داد.
جنگ روسیه وغرب هم اقتصادی خواهد بود و هم سیاسی ونظامی- اینک بٌعد دیپلماتیک این رویارویی آغاز شده است وغرب برآن است پیش از آن که این خرس خسته از خواب زمستانی بیدار شود بندهای ظریفی بردست و پای آن ببندد و از طریق دستگاههای تبلیغاتی خود چهرة زشتی در ایماژ جهانی از آن به دست دهد. دنیا دنیای ایماژ و ایماژنیر است .
واژه Diabdisation یا شیطانی کردن درفرهنگ سیاسی غرب به مفهومی کلیدی بدل شده که زمینه ساز جنگی روانی وهمه جانبه علیه شیطانی است که هیچ جای ترحم ندارد. پس از انجام این پروژه یعنی به دست دادن یک چهرة شیطانی از یک ملت یا دولت هر عملی دربارة آن از مشروعیت جهانی برخوردار خواهد بود و آمریکا و انگلیس قصد داردند سردمدار اینگونه جنگها باشند.
نظر شما :