ایران، لیبی نیست آقایان
دیپلماسی ایرانی: آیا لیبی تبدیل به الگویی برای جهایان شده است؟ آیا از این پس آنچه که واشنگتن در لیبی انجام داد و با موفقیت اجماع جهانی نسبی را پشت سر آن قرار داد نمونه و الگویی خواهد شد برای تمامیکشوهایی که اختلاف داخلی را تجربه خواهند کرد؟ این پرسشها را نویسنده یادداشتی برای سایت "نیشن" مطرح میکند و البته در ادامه عنان کلام به محور ایران میسپارد و مینویسد: اگر باز هم حاشیههای انتخابات ریاست جمهوری در ایران تکرار شود آیا واشنگتن میتواند همان دخالت نظامی را که در طرابلس داشت در تهران هم تکرار کند؟
نیویورک تایمز در نوشتاری در خصوص احتمال اعمال طرح منطقه پرواز ممنون بر فراز سوریه بسیار سخن سرایی کرده است. آیا این دکترین خاص آقای اوباما است که ما شکل گیری آن را به نظاره نشسته ایم؟
به نظر که اینگونه میرسد. متاسفانه این الگو در حالی عملی میشود که همگان توجیه مداخله نظامی به بهانه کمکهای بشردوستانه را در بوق و کرنا کرده اند. باراک اوباما در سخنرانی خود در خصوص حوادث لیبی به نقض قوانین بشردوستانه ای اشاره میکند که توجیه مناسبی برای دخالت نظامی در لیبی بود اما همزمان در بخشهایی از این سخنان آقای اوباما از همین دخالت نظامی در مسائل اقتصادی هم سخن میگوید. این جمله بدین معنا است که مثلا واشنگتن به لیبی حمله کرد تا ورودی و خروجی نفت این کشور را هم مورد محافظت خود قرار دهد. در این قسمت میتوانیم به استثناهایی اشاره کنیم که آقای اوباما در سخنان خود فراموش کرده بود:
زمانهایی هستند که امنیت ما مستقیما مورد تهدید قرار نگرفته است اما ارزشها و منافع ما آری. گاهی اوقات تاریخ چالشهایی را مقابل ما علم میکند که حس بشردوستی و امنیت عمومی ما را در معرض خطر قرار میدهد مانند بلایای طبیعی و یا قتل عام و نسل کشی در کشوری دیگر. شاید اینها تنها و تنها مشکلات خاص واشنگتن نباشد اما برای این کشور مهم است. این ها مشکلاتی هستند که ارزش حل شدن و حل کردن را دارند.
من مطمئن نیستم که آنچه که ما در یک ماه اخیر از سوی واشنگتن شاهد آن بودیم و یا تعبیرها از سخنان رئیس جمهوری در خصوص تحولات اخیر همان چیزی است که میتوانیم با عنوان دکترین اوباما از آن یاد کنیم یا خیر؟ اما آنچه که مشخص است این است که آقای اوباما علاقه وافری دارد که مسائلی را که دغدغه امنیتی برای جامعه جهانی نیستند اما با ارزشهای امریکا و جهان در تضاد هستند با توسل به ابزار نظامی حل و فصل کند. یک نکته وجود دارد و آن این است که ارزشهای یک نفر میتواند از سوی دیگران به استعمارگری تعبیر شود درست همانگونه که در عراق 2003 بود.
باراک اوباما از همان ابتدای بحث لیبی تاکید کرده بود که حاضر نیست در این مسیر به تنهایی قدم بزند و باید اجماع جهانی را با خود تا حد و حدودی همراه کند. باراک اوباما یک بار در این خصوص گفت: همیج جا به صراحت تاکید میکنم که من هرگز در خصوص استفاده از زور برای دفاع از مردمان خود، سرزمینم، متحدانم و منافع اساسی این کشور دو بار فکر نخواهم کرد.
به عبارت "منافع اساسی" فکر کنید! درست مانند ارزشها این منافع اساسی هم میتوانند از فردی تا فرد دیگر کاملا متفاوت باشند. این جملات آقای اوباما بدین معنا است که وی آمادگی این را دارد که به هر بهانه ای، هر زمانی و در هر مکانی دست به سلاح شود.
در روزهای مطرح بودن بحث مبارزه با ترور که اکنون یک دهه ای از آن میگذرد همواره تلاشی انجام گرفته بود تا نشان دهد که نه جنگ در افغانستان و نه آنچه در عراق رخ داد در حقیقت مبارزه برای نفت نبوده است. در لیبی نیز بحثی مشابه وجود دارد. به باد انتقاد گرفتن مخالفان جنگ به همان اندازه آسان است که خندیدن به افرادی که ادعا میکنند این جنگ مبارزه ای برای نفت بود. بله این ادعا خنده دار است اما افرادی هستند که گام به گام این حمله را زیر نظر داشته اند و اکنون میتوانند با دلیل و مدرک خاص خودشان این جنگ را مبارزه ای برای نفت بدانند و نه هیاهویی برای کمک به بشریت.
ما نمیتوانیم کتمان کنیم که سیاست ما در قبال خاورمیانه و کشورهای افریقایی نزدیک به این منطقه نفت خیز از الجزایر تا ایران همیشه با نیم نگاهی به نفت و گاز طبیعی بوده است. از زمان جیمی کارتر تا ریگان تا جورج بوش سیاستهای آمریکا همواره بر همین منوال بوده است. واشنگتن با همین استراتژی بود که عربستان سعودی و کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس را مجهز کرد. همین استراتژی بود که باراک اوباما را بر آن داشت تا از لزوم توسل به گزینه نظامیبرای حفظ منفعتهای تجاری هم سخن بگوید. بر اساس همین ادعا بود که جورج بوش به عراق رفت و البته ایران را هم تهدید کرد.
با چه مبنایی میتوانیم ایران را مورد حمله قرار دهیم؟ بحث هستهای با ایران که فعلا متوقف شده و در بن بست کامل است. جنبش سبز که پس از انتخابات سال 2009 میلادی در اعتراض به نتیجه انتخابات شکل گرفته بود فعلا حاشیه نشین شده است. بنابراین آنچه که در کشورهای عربی رخ داد تاکنون بر ایران تاثیر آنچنانی نگذاشته است. البته با توجه به آنچه که تونس و مصر و لیبی به ما آموختند بسیار سخت است که کشوری بعدی را پیش بینی کنیم. اکنون سوال اینجاست که اگر در کشوری مانند ایران مردمان شهری مانند شیراز به فرض علیه حاکمیت قیام کنند و یا کارمندان شرکت نفت در شهری مانند اهواز دست از کار بکشند، با آنها باید چگونه برخوردی داشت.
نظر شما :