دموکراسی در جهان عرب، خاری به چشم آمریکا
ديپلماسى ايرانى: حضور ناتو به عنوان يک مجموعه واحد در افغانستان اولين تجربه ناتو بود. پس از فروپاشى اتحاد جماهير شوروى و بازتعريف نقش جديد ناتو اين حضور تاييدى بود براى فائق امدن بر بحران مشروعيت ناتو. اما در افغانستان به مرور زمان اعضاى اروپايى ناتو بر سر اهداف خود و يا حضور آنها در افغانستان دچار تعاريف متضاد و متفاوتى شدند. بسيارى از دولتهاى اروپايى هم که به راى مستقيم مردم متکى هستند، ترجيح دادند براى جذب اراى مردم خروج نيروها و يا کاهش حضور دراين کشور را مطرح کنند. به همين دليل امريکا نتوانست هماهنگى را در مورد حضور در افغانستان ايجاد کند. البته در ظاهر سعى مىکردند چنين تفاوتى علنى نشود، اما در حقيقت بسيارى از کشورهاى اروپايى ديگر انگيزهاى براى حضور در افغانستان نداشتند.
اتفاقاتى که در شمال افريقا افتاد و به طور خاص آنچه که در ليبى شاهد آن هستيم، باعث شد که بار ديگر فرصتى را به ناتو دهد که بار ديگر در شمال افريقا به عنوان يک مجموعه واحد حضور داشته باشد. اما به نظر مىرسد که اينبار اعضاى اروپايى ناتو و امريکايى اهداف گوناگونى دارند به همين دليل نتوانستند به جمع بندى واحد براى حضور در ليبى برسند. به نظر مىرسد برخى از کشورهاى اروپايى به ويژه ايتاليا به دليل اينکه ليبى زمانى مستعمره اين کشور بوده است و همچنين به دليل منافعى که با شخص قذافى و خانواده آن دارد، سعى مىکند که از پيروزى جنبش مردم ليبى جلوگيرى کند و ارتباط خود را با قذافى ادامه دهد.
از طرف ديگر به اين موضوع هم مىانديشند که اگر امريکايىها در چارچوب ناتو در شمال افريقا مستقر شوند، جايى که به طور سنتى جاى فرانسوىها بوده است. درست است که ليبى مستعمره ايتاليا بوده اما فرانسه در بسيارى از کشورهاى شمال افريقا حضور داشته است. حال ممکن است با اين حرکت ناتو جاى پاى امريکا در اين سرزمين باز شود و تغييراتى به سود امريکا رقم بخورد.
از طرف ديگر با توجه به اينکه امريکا تا امروز توانسته تا حدى اوضاع را در ليبى کنترل کند، امريکايىها فکر مىکنند که اگر در چاچوب ناتو در اين کشورها حضور داشته باشند، بهانه خوبى خواهد بود که کم کم بتوانند حضور خود را در مناسبات خاورميانه و نقشى را که در مصر و تونس و کشورهاى ديگر خاورميانه از دست دادند، در جاى ديگر تقويت کنند.
به عقيده من بسيار بعيد به نظر مىرسد که منافع اروپايىها و امريکايى در يک راستا قرا بگيرد. اما آنچه که تعيين کننده است نقش غربىها نيست، بلکه نقش خود مردم ليبى و شوراى انقلابى در اين کشور است. شوراى انقلابى بارها اعلام کردند حاضر نيستند که ديکتاتورى قذافى را با استعمار خارجى عوض کنند. همچنين شوراى انقلابى اعلام کرده است که همزمان با استبداد قذافى و هم با استعمار خارجى مبارزه خواهد کرد. به عبارت ديگر اجازه نمىدهند که پاى کشورهاى خارجى به ليبى باز شود.
بايد ديد سيرتحولات چگونه خواهد بود، اگر شوراى انقلابى همچنان اتکاى خود را بر اساس نيرو و توان مردم انقلابى قرار دهد و از طرف ديگر حصارى در برابر غربىها قرار ندهد که آنها فکر کنند که اين شورا قابل مذاکره نيست، موفق خواهد بود. بدين معنا که شوراى انقلابى از يک طرف بايد مردم را جذب کند و از طرف ديگر بايد براى کشورهاى ديگر خصوصا غربىها باب مذاکره را باز بگذارد و به نوعى رفتار نکند که در ظاهر پيش بينىهاى قذافى درست از آب دربيايد.
قذافى در چند هفته گذتشه مرتبا اعلام کرده است که تمام کسانى که در ليبى شورش کردهاند القاعدهاى هستند و اگر قدرت را به شورشىها واگذار کند در حقيقت ليبى به دست القاعده خواهد افتاد. شوراى انقلاب هم بايد هشيار باشد که متاسفانه اخيرا القاعده هم از شوراى انقلاب در ليبى حمايت کرده و اين امر به ضرر شوراى انقلابى است. برخى تحليلها نيز بر اين اساس بوده است که اين کارى است که خود ايادى قذافى براى ايجاد اين جو عليه شوراى انقلابى مردمى انجام داده است.
امريکا از زمان بر سر کار امدن اوباما براى حضور در کشورهايى که دچار دگرگونى و يا انقلاب شدهاند، دچار سردرگمى و يا دوگانگى رفتار است. از يک طرف دموکراتها به يک سرى اصول رفتارى در سياست خارجى خود معتقدند همچون حقوق بشر.
و بايد با ديکتاتورها در اين کشورها در ظاهر مخالف باشند، اما از طرف ديگر به اين امر هم فکر مىکنند که اگر پشت حکومتهاى ديکتاتورى را رها کنند، دموکراسى که در اين کشورها بوجود خواهد آمده با انچه که مدنظر امريکايى ها مىباشد، متفاوت خواهد بود. به عبارت ديگر کشورهاى منطقه کشورهاى اسلامى هستند که ساليان سال تحت لواى حکومتهاى ديکتاتورى بودند و نوع دموکراسى که آنها به آن فکر مىکنند، اگر نگوييم حکومت دينى حداقل دين نقش مهمى در مناسبات سياسى آينده آنها خواهد داشت. بنابراين امريکايىها در دوراهى ماندهاند، از يک طرف بايد از اصول پذيرفته شده حزب دموکرات حمايت کنند از طرف ديگر نمىخواهند دموکراسى که در غرب رعايت مىشود در اين کشورهاى اسلامى هم به همين شکل پياده شود. به عنوان مثال اين دموکراسى اگر قرار باشد در بحرين برقرار شود، روى کار آمدن شيعيانى که هم اکنون هفتاد درصد جمعيت اين کشور را تشکيل مىدهند، بايد ديد که آيا به نفع امريکا خواهد بود. البته شيعه ضد امريکايى نيست، اما حکومت ال خليفه براى اينکه امريکا را بترساند دايما شيعيان بحرين را به ايران وصل مىکند، در حاليکه اصلا چنين رابطهاى به صرف اينکه ايران شيعى است و تعداد زيادى از بحرينىها هم شيعه هستند، وجود ندارد و دليل بر اينکه ايران حتما حمايت لجستيکى يا از اين نوع از شيعيان بحرينى مىکند، نخواهد بود.
بنابراين براى جمعبندى مىتوان گفت که غربىها در نوع حمايتى که از حکومت اکثريت مىکنند، زمانى که به کشورها با شاکله اسلامى برخورد مىکنند، دچار ترديد مىشوند. بنابراين به عقيده من مواضع امريکايىها در طول اين چند هفته در مقابل قذافى روزمرگى داشته است. به عبارت ديگر موضع امريکايىها هر روز متناسب با آن هفته و يا آن روز ليبى بوده است. اگر متوجه شوند که قذافى در حال رفتن است راهى براى خود قرار مىدهند که بتوانند به شوارى انقلابى مردم نزديک شوند ولى اگر ببينند که قذافى ماندگار است بازهم جايگاهى براى خود در نظر مىگيرند که بتوانند دوباره به ديکتاتور ليبى نزديک شوند. براى مسايل داخلى خود هم توجيه دارند، توجيه بزرگ هم بيشتر مسايل اقتصادى است. در پايان بايد گفت که امريکا چارهاى ندارد که حضور مردم را بپذيرد ومردم هم ديگر نمىتوانند وجود ديکتاتوروى همچون قذافى را بپذيرند.
نظر شما :