از نابودی مبارک تا نصیحت قذافی
ديپلماسى ايرانى: رژیم قذافی ظاهراً روزهای آخر عمر خود را سپری میکند. قذافی اکنون به نوعی در حال تجربه وضعیتی به مراتب بدتر از وضعیتی است که مبارک در آخرین روزهای حکمرانیاش تجربه کرد. او اینک متهم به جنایت علیه بشریت است. یکی از پسرانش به او خیانت کرده و به انقلابیون لیبی پیوسته است. مقامات خرد و کلان دولتش او را ترک گفته اند و همگی در برابر رسانههای بین المللی سقوط و نابودی وی و حکومتش را خواستار شده اند.
انتقاد از قذافی در شرایط کنونی، به مراتب سهل تر و ضروری تر از انتقاد از مبارک و بنعلی است. اما دولت ایران با آن شدت و حدتی که دولت مصر و حسنی مبارک را محکوم کرد، علیه سرهنگ قذافی موضع گیری نکرده است. علیرغم اینکه رئیس جمهور ایران از سرکوب مردم لیبی انتقاد کرده، اما کمتر کسی میتواند مدعی شود که موضع ایران در قبال لیبی، سرنگونی معمر قذافی یا حکومت وی بوده است.
چنانکه احمدی نژاد در سخنان چندی پیش خود در نکوهش خشونت به کار رفته در لیبی گفت: "رفتاری که در لیبی اتفاق افتاد، خیلی بد بود و امیدوارم بتوانند جبران کنند" و در آخرین موضعگیریاش در قبال لیبی، هرگونه مداخله نظامی غرب در این کشور را محکوم کرد. البته مواردی از این دست لزوماً به معنای موافقت ایران با تداوم عمر رژیم قذافی نیست ولی سئوال اساسی این است که چرا دولت ایران علیه رژیم قذافی با همان سبک و سیاقی که علیه رژیم مبارک موضع گیری کرد، موضع گیری نمیکند؟
طبیعتاً سهلترین و به روزترین پاسخ ممکن برای سئوال فوق این است که موضعگیری شدید علیه دولت لیبی، در شرایطی که ایالات متحده آمریکا در صدد مداخله نظامی در این کشور است، نوعی حمایت ضمنی از مداخله نظامی جهان غرب در کشورهای اسلامی مخالف آمریکا است. با توجه به اینکه ایران در پنج سال اخیر با تهدیدات نظامی مکرر آمریکا مواجه بوده است، بدیهی است که دولت ایران از هر گونه موضعگیری در حوزه سیاست خارجی که ولو به طور ضمنی و غیرمستقیم به ایالات متحده آمریکا مجوز اقدام نظامی علیه کشورهای مخالف خود را بدهد، پرهیز میکند.
اگر دولتهای فرانسه و ترکیه مجازند به خاطر منافع اقتصادی خود در تونس و لیبی، موضع سفت و سختی علیه رژیمهای این دو کشور نگیرند، دولت ایران نیز این حق را برای خود قائل است که به خاطر منافع امنیتی خود بر طبل "سرنگونی قذافی به هر قیمت ممکن" نکوبد.
اما گذشته از پاسخ "به روز" فوق، پاسخ دیگری هم به سئوال مذکور میتوان داد که آبشخورش تامل در سنت سه دهه اخیر روابط ایران و آمریکا است. جهان غرب و در راس آن ایالات متحده آمریکا، باطناً خواستار تداوم حکومت مبارک بود اما از سرنگونی قذافی استقبال میکند.
هر چند که دولت آمریکا به مبارک توصیه کرد از قدرت کناره گیری کند ولی همه میدانند که آمریکاییها از باب مدیریت تحولات مصر پشت مبارک را خالی کردند. در واقع آنها مبارک را کنار گذاشتند تا از تحولات مصر عقب نمانند و به جای اینکه صرفاً نظارهگر وقایع سیاسی مصر شوند، خود به یکی از بازیگران اصلی پشت پرده صحنه سیاسی این کشور بدل شوند. اما ایالات متحده آمریکا کوچکترین تمایلی به تداوم حکومت قذافی در لیبی ندارد. هم از این روست که اکنون ناوهای آمریکایی در اطراف لیبی لنگر انداخته اند.
اما این فرض که اگر مبارک قدرت را رها نمیکرد و همچنان در مقام خویش باقی میماند، دولت آمریکا در امور مصر مداخله نظامی میکرد، فرض محالی است. بنابراین، با توجه به حمایت دیرینه دولت آمریکا از مبارک و مخالفت قدیمیاش با قذافی و نیز با توجه به تقابل مرسوم در مواضع دولت ایران و دولت آمریکا در قبال اکثر حوادث سیاسی جهان در سی و دو سال گذشته، چندان عجیب نیست که دولت ایران نیز آن گونه که عليه مبارک موضعگیری کرد، علیه قذافی موضع گیری نکند. چه مبارک دوست آمریکاییها بود و قذافی دشمن آمریکا است.
علاوه بر این، از نظر دولتمردان ایرانی، کنار رفتن مبارک نه تنها ممکن است نفوذ آمریکاییها را در مصر کاهش دهد بلکه میتواند بسط ید ایران در مصر را نیز در پی داشته باشد. اما سرنگونی قذافی، بویژه اگر با مداخله آمریکا صورت گیرد، موجب افزایش چشمگیر نفوذ آمریکا در لیبی میشود و لیبی فردا را، از حیث میزان نفوذ و تاثیرگذاری ایالات متحده آمریکا، به سرنوشت عراق امروز دچار میسازد. این امر برای دولت ایران فینفسه نامطلوب است.
سومین پاسخ به سئوال فوق، به سرشت سیاست خارجی ایران و لیبی و همسوییهای این دو کشور در عرصه روابط بین الملل بازمیگردد. هر چند که روابط ایران و لیبی هیچ گاه جنبه استراتژک نداشته اما لیبی در موضوع پرونده هستهای ایران، حمایتهای زیادی از دولت ایران کرده است. لیبی عضو غیردائم شورای امنیت است و در این شورا بارها از حق و حقوق هستهای ایران دفاع کرده است.
بدیهی است در شرایطی که رژیم قذافی بارها در اصلیترین مساله سالهای اخیر سیاست خارجی ایران، به حمایت از دولت ایران برخاسته است، امروز برای دولتمردان ایرانی دشوار است که خواستار نابودی نظام سیاسی فعلی لیبی شوند. هم از این رو دولتمردان ایران در قالب جملاتی نه چندان تند و تیز از قذافی میخواهند به خواست مردم لیبی گردن نهد.
این بدین معناست که دولت ایران در شرایط کنونی تمایل خود را به کنار رفتن قذافی ابراز کرده اما، بر خلاف مورد مصر، به سرنگونی تام و تمام رژیم سیاسی کنونی لیبی اشارهای نمیکند. در همین زمینه باید افزود که ایران و لیبی هر دو عضو اوپک هستند و تا مدتها سیاستهای مشترک در اوپک داشتند و در مقابل جناح محافظهکار اوپک، به رهبری عربستان سعودی، بودند. سابقه همسویی دو کشور در مهمترین مسائل سیاست خارجی، آن هم در مواجهه با جهان غرب و متحدان استراتژیکش در خاورمیانه، مهمترین موانع ذهنی و عینی پیش روی دولت ایران است که مانع از این میشود که ایران رژیم مبارک و قذافی را به یک چوب براند. چنانکه ترکیه نیز چنین نمیکند.
علاوه بر حمایت لیبی از فعالیتهای هستهای ایران و همسویی اش با ایران در تقابل با عربستان، مواضع لیبی در خصوص مساله فلسطین و اصولاً در تقابل با اسرائیل، تا حد زیادی شبیه مواضع ایران و یا لااقل برای دولت ایران رضایتبخش است. مثلاً لیبی در جنگ 33 روزه اسرائیل و لبنان، از مواضع حزب الله لبنان با قاطعیت حمایت کرد و در جنگ 22 روزه نیز مواضعی مشابه ایران داشت. نیز ایران و لیبی هر دو عضو جنبش عدم تعهد هستند و در جناح انقلابی این جنبش قرار دارند.
بنابراین اگر چه ایران و لیبی پیوندی استراتژیک ندارند ولی سرنگونی بی چشمانداز رژیم کنونی لیبی، ممکن است پارهای از مواضع رادیکال و به اصطلاح ضد استکباری لیبی را در حوزه بین المللی منتفی سازد. این امر به غیر از اینکه بالذات برای دولت ایران مطلوب نیست، بالتبع میتواند پارهای از حمایتهای موجود در عرصه بین المللی را نیز از ایران دریغ کند.
چهارمین پاسخ به سیاستهای مذهبی دولت فعلی لیبی بازمیگردد. از نظر دولت ایران، رژیم قذافی هر عیبی که داشته باشد، لااقل این دو حسن را دارد که اولاً در تنور اختلافات شیعه و سنی نمیدمد و ثانیاً شیعهستیز نیست.
دولت کنونی لیبی نه تنها شیعهستیز نبوده بلکه حامی شیعیان نیز بوده است. قذافی موضع خود در قبال شیعیان را این گونه توضیح میدهد: شیعه فقط ایرانی نیست، شمال آفریقا هم شیعه است. ما دولت فاطمی دوم را در شمال آفریقا ایجاد خواهیم کرد. "نخستین حکومت شیعی تاریخ، یعنی حکومت فاطمی، در شمال آفریقا ایجاد شد و بر مغرب، مصر و خاور نزدیک حکمرانی میکرد. قذافی تشکیل "حکومت فاطمی دوم" را زمینهساز امحاء اختلافات شیعه و سنی میداند.
هر چند که از نظر دولت ایران حرفهای قذافی درباره شیعه بودن و تشکیل حکومت شیعی چندان جدی محسوب نمیشود و خیلی محل اعتنا نیست، اما همین که دولت لیبی برخلاف بسیاری از دولتهای عربی شیعهستیز نیست و حتی در موارد متعدد از شیعیان حمایت کرده است، امری مغتنم و واجد اهمیت برای دولت ایران است. کافی است که مروری بر مواضع قذافی و حسنی مبارک در دو واقعه جنگ 33 روزه و محاصره غزه بیفکنیم تا به تفاوتهای رژیم قذافی و رژیم مبارک از منظر علائق ایران در حوزه سیاست خارجی پی ببریم.
در خصوص سیاستهای مذهبی رژیم قذافی این نکته نیز حائز اهمیت است که قذافی به رغم اینکه از نظر شیعیان ایرانی چهرهای کاملاً غیر اسلامی است، ولی تا پیش از این در شمال آفریقا، بیش یا کم، کلامش نفوذ و نفاذی داشت و مخاطبان و مستمعانی به سمع قبول. وی اگر چه سیاستهایش در بسیاری از حوزهها اسلامی نبوده است ولی دست کم مفهوم "حکومت اسلامی" را بارها مطرح کرده و به سهم خود مسلمانان آفریقا را با این مفهوم آشنا ساخته و به تامل در آن واداشته است.
به عبارت دیگر قذافی با طرح مفهوم حکومت اسلامی، چنین حکومتی را به عنوان آلترناتیو حکومتهای فعلی کشورهای مسلمان آفریقایی مطرح کرده است؛ ولو که حکومت خود وی مصداق حکومت اسلامی نبوده باشد. بنابراین میتوان گفت سیاستهای مذهبی دولت فعلی لیبی و اساساً نگاه قذافی به مقوله پیوند دین و حکومت، در جهان اسلام و در حوزه روابط بین الملل کارکردهایی برای دولت ایران دارد؛ کارکردهایی که دولت پیشین مصر و شخص حسنی مبارک فاقدشان بودند.
البته علاوه بر قرابتها و همسوییهای فوق، روابط ایران و لیبی گرفتار اختلافاتی عمیق و دیرپا نیز بوده است. مشهورترین مورد اختلافی بین دو کشور، سرنوشت امام موسی صدر است؛ امامی که در بلاد غریب به اشارت قذافی ربوده شد و اکنون سالهاست که پشت هیچستان است و هیچکس به سراغش نمیتواند برود. عدم همکاری رژیم قذافی در حل و فصل معمای سرنوشت امام موسی صدر، همواره مانعی در مسیر تعمیق تام و تمام روابط ایران و لیبی بوده است. دومین اختلاف جدی ایران و لیبی به حمایت قذافی از سازمان مجاهدین خلق (منافقين) بازمیگردد. قذافی در مقاطع گوناگون کمابیش حمایت خود را نثار این سازمان کرده است و این امر یکی از موارد کدورتآمیز در روابط ایران و لیبی بوده است. بر لیست کدورتهای موجود میان دول لیبی و ایران میتوان موارد دیگری را نیز اضافه کرد اما از آنجایی که این بحث در چارچوب موضوع یادداشت حاضر نمیگنجد، از بسط و اطاله آن پرهیز میکنیم.
به نظر میرسد مجموعه نکاتی که در باب موقعیت کنونی ایران در نظام بین الملل، همسوییهای قابل توجه در سیاست خارجی ایران و لیبی در مواجهه با جهان غرب و نیز جهتگیری و سیاست مذهبی دولت لیبی اقامه شد، دلایلی هستند که کمابیش از ادای پاسخ دادن به این سئوال برمیآیند که چرا موضع دولت ایران در قبال رژیم قذافی، در قیاس با رژیم مبارک، به نحو محسوسی متفاوت بوده است.
نظر شما :