عباس عبدی در گفتگو با دیپلماسی ایرانی:
رهبری قیام علیه مبارک در میدان تحریر نبود
ديپلماسى ايرانى: عباس عبدی معتقد است دموکراسیخواهی در جهان عرب تا پیش از تحولات اخیر در قالب یک پروسه اجتماعی وجود داشت نه یک پروژه سیاسی. مطابق این تحلیل، جنبشهای دموکراسیخواه جهان عرب به طور کلی فاقد عنصر رهبری بودند و پس از بروز نارضایتیهای اخیر نیز در مدتی کمتر از یک ماه نمی توانستند این خلاء را پر کنند. از نظر عبدی، رهبری قیام مردم مصر نه در میدان تحریر که در واشنگتن و اتاق فرماندهان نظامی مصر بود. وی بر این نکته تاکید میکند که اقتضائات استراتژیک سیاست خارجی آمریکا از زمان حمله به عراق در سال 2003، مانع از ان می شود که واشنگتن در برابر مطالبات جنبشهای شکل گرفته در جهان عرب ایستادگی کند. عبدی تغییر رفتارهای ایالات متحده آمریکا را یکی از نشانههای تغییر دنیای کنونی می داند.
معمولاً جنبشهای اجتماعی را پدیدههایی مبتنی بر چهار عنصر نارضایتی گسترده، رهبری، سازماندهی و ایدئولوژی میدانند. علاوه بر نارضایتی گسترده، آیا آن سه مولفه دیگر در جنبشهای اعتراضی شکل گرفته در جهان عرب وجود دارند؟
درباره جنبش اجتماعى مىتوان مفصلتر بحث کرد، ولى در حدى که در این جا مقدور است بايد گفت، اگر منظورمان از جنبش اجتماعى اشاره به وجوهى مهم و پايدار از زندگى اجتماعى است، در اين صورت جنبش اجتماعى به اين معنا نيازمند رهبرى نيست. مثل گرايش به دموکراسىخواهى به عنوان يک وجه از زندگى اجتماعى مدرن. در اين معنا جنبش اجتماعى يک پروسه و فرآيند عمومى است که در بطن جامعه وجود دارد و در قالبهاى گوناگون و جزيى متجلى مىشود و به پيش مىرود. ولى هنگامى که در وضعیت معينى از پيشرفت اين پروسه يا فرآيند، تبديل به پروژه يا طرح مشخصى مىشود، در اين مرحله مىبايست به مرور زمان سازماندهى و رهبرى و شعارها و مطالبات خود را به نسبت مشخص کند.
ولى فراموش نکنيم که اين اتفاق و گذار براى تبديل پروسه به پروژه به صورت لحظهاى رخ نمىدهد، بلکه برحسب وضعيت اجتماعى، نيازمند زمان است. با اين توضيح مقدماتى مىتوانيم بگوييم که جنبش (به معناى اول) و پروسه دموکراسىخواهى در تمامى کشورهاى منطقه با شدت و ضعفى وجود داشته، در برخى مقاطع ضعيف و در مواردى قوى شده است. ولى تبديل اين پروسه به پروژهای فراگير و شامل برای دموکراسىخواهى، تاکنون در منطقه عربى ديده نشده است.
البته در گذشته هم آزادى و دموکراسی يکى از مهمترين شعارهاى جنبشهاى جوامع عربى بود. از زمان عبدالناصر در مصر گرفته تا احزاب بعث در عراق و سوريه و حکومت چپ يمن جنوبى و سپس قذافى و امثال آنان، هميشه شعار دموکراسى و حکومت مردم بر مردم و نيز آزادى را در سرلوحه شعارهای خود داشتهاند، ولى اين شعارها يا خالى از مفهوم عينى بود يا در بهترين حالت در قالب تعابير دهه 50 و 60 ميلادى قرن بيستم، در عمل به ضد خودش تعبير مىشد. نامگذارى ميدانهاى تحرير در اکثر کشورهاى عربى محصول همين دوران و شعارهاست.
اما در دهه گذشته تغييرات مهمى در کل جهان و از جمله جهان عرب رخ داده است. مهمترين ويژگى آن اينترنت و ماهواره است. بويژه آنکه در جهان عرب به دليل وجود زبان مشترک ولى تنوع حکومتها و ارتباط گسترده اين جوامع با جامعه بينالمللى (در مقایسه با ایرانیان) که اعراب زيادى در آن فعال هستند، اين تغييرات عميقتر بود.
در حالى که در کشورى چون ايران، که زبان فارسى مخصوص خودش است (بجز افغانستان و تاجيکستان که با لهجههاى متفاوتى فارسی هستند و در سطح تأثيرگذارى بر ايران هم نيستند)، ابعاد تأثيرپذيرى از ماهواره و اينترنت کمتر از کشورهاى عربى بوده است. اين تحول زمينهساز شکلگيرى نوعى از سازماندهى شبکهاى، و تفاهم فکرى و ارزشى مىشود، ولى با توجه به وضعيت بسته کشورهاى عربى تاکنون نتوانسته بودند که سازوکار رهبرى مناسب را نيز ايجاد کنند (يا حداقل اينکه شواهدى از چنين رهبرى ديده نمىشود).
گمان میکنم که بروز اتفاقات و رويدادهاى تونس و مصر (ليبى تا حدى فرق مىکند)، در ابتدا بيش از آنکه متأثر از جنبش دموکراسىخواهى باشند، ناشى از وضعيت ناخرسند کننده اقتصادى بود، ولى چون جنبش دموکراسی خواهی (به معناى اول آن) در بطن جامعه وجود داشت و کمکم سازوکارهاى مناسب خود را براى گذر از پروسه به پروژه پيدا کرده بود، در هنگام بحران وارد ميدان شد؛ هرچند به طور طبيعى فاقد تجربه و سازوکار رهبرى در مرحله پروژه شدن بود و نمىتوانست در مدت کوتاه کمتر از يک ماه چنين نقيصهاى را برطرف کند و تبديل به يک جنبش دموکراسىخواهى (به معناى دوم) شود و اگر اين مسير طولانىتر مىشد اين جنبش يا موفق به شکل دادن رهبرى خود براى سير به دموکراسى (در چهارچوب ساختار اجتماعى موجود) مىشد، يا اينکه حکومت آن را سرکوب مىکرد. ولى اين مسير طولانى نشد، دليل اصلى آن نيز اضافه شدن لکوموتيوى از بيرون بر اين قطار بود.
قطارى که تا دو هفته اول با اتکا به اينرسى اوليه حرکت مىکرد، پس از آن با لکوموتيو ايالات متحده به حرکت خود ادامه داد. بنابراين مىتوان گفت که در مرحله آخر جنبش اجتماعى مصر، با اضافه شدن رهبرى جديد، توانست هر سه مولفه نارضايتى گسترده، سازماندهى شبکهاى و خواستها و مطالبات را در مسيرى که مناسب مىدانست هدايت کند.
تحلیل و ارزیابی شما از عنصر رهبری در جنبش انقلابی مردم مصر و تونس چیست؟
به نظر من سياست اوباما درباره خاورميانه از سال گذشته که به مصر سفر کرد تا حدى قابل پيشبينى بود. دولت آمريکا متوجه اين بود که بدون تغييرات دموکراتيک، حکومتهاى منطقه مسير ناپايدارى را طى مىکنند و همين امر دیر یا زود موجب بروز بحران در روابط اسراييل و کشورهاى عربى خواهد شد، و لذا از تحول کنترل شده در کشورهاى عربى حمايت مىکرد، ولى مشکل اين بود که امکان عملى کردن اين ايده در دست نبود و چندان هم نمىخواستند کشورهاى غير دموکراتيک ولى همپيمان خود را تحت فشار قرار دهند.
اما حوادث تونس و سپس مصر، آنان را آماده کرد که با حمايت از اين رويدادها، عملاً کنترل جريان را در دست بگيرند و با حذف بنعلى و مهمتر از آن مبارک، کليت ساختار را حفظ و ضمن بازسازى وجهه خود در ميان اعراب، مسير اصلاحات نسبى را پيگيرى کنند.
گمان مىکنم که در مصر البرادعى به صورت نيمهرسمى اين وظيفه را انجام داد و با درخواست از ارتش مصر براى اقدام مناسب، در افکار عمومى جايگاه ارتش را ارتقا بخشيد و در نهايت هم ارتش مصر، مبارک را برکنار کرد و ماجرا حداقل در وجه راديکال و بحرانىاش جمع شد.
بنابراين مىتوان گفت که جنبش مذکور از زمان ورود پروسه به مرحله پروژه، فاقد رهبرى بود، ولى ايالات متحده به سهولت و با درايت توانست اين خلاء را در عمل پر کند. فراموش نکنيم که اولين مقام خارجى که پس از سقوط مبارک به مصر سفر کرد، ديويد کامرون نخست وزير بريتانيا بود و اين سفر از جهت گفته شده معناى کاملاً روشنى دارد.
آیا این جنبشها از سازماندهی اصولی و کارآمدی برخوردارند؟
همان طور که گفتم، سازماندهى آنها متناسب با شرايط مرحله پروسه و فرآيند جنبش دموکراسىخواهى بود و براى مرحله پروژه شدن کفايت نمىکرد و کارآمدى نداشت، به همين دليل است که با استعفا دادن حسنى مبارک تقريباً ماجرا از وضعيت بحرانى خارج شده است و احتمال کمى وجود دارد که مجدداً بحران گذشته، بازگردد.
این جنبشها ظاهراً بدون برخورداری از رهبری واحد و مشخص پیروز شده اند. این امر چطور امکان پذیر است؟
با توجه به آنچه که گفته شد، گمان نمىکنم که اين جنبش فاقد رهبرى واقعى بوده است. هرچند به لحاظ حقوقى کسى يا مرجعى در ظاهر امر رهبرى اين جریان را به عهده نداشت، ولى به لحاظ کارکردى وجود رهبرى ديده مىشود.
به نظر مىرسد که افزايش چشمگير تظاهرکنندگان مصری در چند روز پايانى ماجرا، که از طبقات شهرى و مدرن اضافه شدند، کاملاً برنامهريزى شده بود، و همينها بودند که جزو انقلابيون شناخته شدند و بلافاصله پس از سقوط مبارک به ميدان تحرير آمدند و خواهان تخليه آن از سوى تظاهرکنندگان اوليه شدند.
جالب اينکه پليس حسنی مبارک که تا روز پيش از سقوط وى چهرهاى بسيار منفور داشت، بلافاصله به انقلاب پيوست و در اولين گام نيز با همراهی ارتش مردم را از ميدان تحرير تخليه کرد. بنابراين بايد گفت که اين جنبش نه تنها رهبرى داشت، بلکه داراى يک رهبرى بسيار منسجم و با برنامه بود. البته اين رهبرى در ميدان تحرير نبود، بلکه در جاى ديگرى قرار داشت؛ در واشنگتن و اتاق فرماندهان نظامى مصر بود.
وابستگى مبارک به واشنگتن اين امکان را براى آمريکا ايجاد کرد که کارکرد رهبرى را عهدهدار شود، در حالى که اگر مصر هم مثل ليبى وابستگى مستقيمى به آمريکا نداشت، احتمالاً شاهد بحرانىتر شدن اوضاع مصر مثل اين کشور مىشديم. نکته دیگری که فکر میکنم نباید فراموش کرد کم عمق بودن رهبری و حتی مطالبات مردم در جنبش مصریها بود. هر چند این نکته منفی نیست ولی نمیتوان آن را انقلاب نامید زیرا اگر انقلاب بود مصریها در برابر جنایات قذافی سکوت نمیکردند و حداقل داوطلبان عرب و مصری برای دفاع از مردم لیبی عازم آنجا میشدند.
آیا در جنبشهای دموکراسی خواه جدید و اصولاً در برخی از جنبشهای سیاسی و اجتماعی میتوان به وجود پدیده "رهبری متکثر" قائل بود؟ رهبری متکثر چه معنایی میتواند داشته باشد؟
بازى با کلمات مشکلى را حل نمىکند. رهبرى يک مفهوم کارکردى دارد. هر جنبشى در مرحله پروسه داراى رهبرى متکثر است و هر کدام آنان یا پیروانشان در مسير رودخانهاى که جهت آن به واسطه ضرورتهاى اجتماعى تعيين شده حرکت مىکنند، ولى در مرحله پروژه، متکثر بودن رهبرى معنا ندارد. اگر هم تعدادى رهبر وجود دارند در نهايت بايد تکثر خود را در ذيل چارچوبى جمعى و معین وحدت بخشند.
به نظر شما اگر حمایت دولت آمریکا از مردم مصر و تونس نبود، بن علی و مبارک سرنگون نمیشدند؟
ممکن بود سرنگون شوند، ولى در این صورت نتيجه به وضعيت ليبى نزديکتر بود تا وضعيت فعلى مصر. ضمن اينکه دفاع احتمالی آمريکا از بنعلى و مصر، اوضاع منطقه را از حيث انفجار فضاى ضد آمريکايى ميان مردم بحرانىتر هم مىنمود.
البته اين احتمال هم وجود داشت که اين رژيمها در کوتاهمدت بتوانند مردم را سرکوب کنند. با وجود اين بحث درباره اين فرض بيهوده است، و فقط يک ورزش ذهنى است، زيرا ايالات متحده برحسب راهبردش در عراق (حتى در زمان بوش)، تصور نمىرفت که در برابر جنبشهاى اجتماعى عليه بنعلى و مبارک ايستادگى کند، نه تنها ايستادگى نمىکرد، بلکه حتی گمان نمىرفت که موضع بىطرفى هم بگيرد. وقتى مىگوييم دنيا تغيير کرده، يک وجه مهم اين تغيير هم تغییر رفتارهاى ايالات متحده است. وقتى که آمريکايىها در بحرين هم از سرکوب دفاع نمىکنند، مصر و تونس که جاى خود دارد.
آیا حمایت امریکا از انقلاب مردم تونس و مصر به ماهیت رهبران سیاسی معترض در این دو کشور نیز ارتباط داشته است؟
نه اين موضوع تأثير تعيينکنندهاى نداشت. ضمن اينکه مطابق آنچه که گفتم معترضين از حيث داشتن رهبری دچار خلاء بودند و با قاطعیت نمیشد گفت که رهبری چه ماهیتی دارد.
آینده سیاسی مصر و تونس را تا چه حد در گرو عملکرد رهبران کنونی انقلابهای این دو کشور میدانید؟
همان گونه که گفته شد، رهبران موجود اعم از احزاب و گروهها يا جوانان ميدان تحرير، در سطحى نبودند که اين جنبش را به تمامى هدايت کرده و به جايى که مىخواهند (اگر اصولاً بتوان گفت چنين خواست روشنى بيش از سقوط مبارک در ذهن آنان وجود داشت) برسانند. بنابراين اطلاق عنوان رهبران انقلاب به آنان خالى از ابهام نيست( هم از حیث رهبر بودن و هم از حیث انقلاب بودن). ولى آينده جامعه مصر نه تنها به رهبران حزبى گوناگون آنجا بستگى دارد، بلکه به مسايل اقتصادى و ساير تحولات جامعه عرب و جهان نيز مرتبط است، و چون آشنايى دقيق و کاملی با مسايل داخلى آنجا ندارم، درک روشنى هم از اهميت و تقدم و تأخر و میزان تأثيرگذارى هر يک از اين عوامل را هم ندارم که بيان کنم.
نظر شما :