امريکا و بحران مصر؛ آشفتگى انبوه و اهرم محدود
دیپلماسی ایرانی: قيام مردم مصر عليه مبارک زلزله اى سياسى به تمام معنا و با اثراتى عميق است. اين فقط يک زلزله سياسى در قاهره نيست، بلکه زلزله اى در خاورميانه و شايد مهم تر زلزله اى در واشنگتن است. اين بحران، بحرانى جدى براى باراک اوباما و آزمونى براى مهارتهاى وى در مديريت يکى از پيچيده ترين معضلات خاورميانه اى در تاريخ چند دهه گذشته سياست خارجى امريکا است.
سياست خارجى امريکا درباره اين بحران را چگونه مىتوان فهميد و مورد تجزيه و تحليل قرار داد؟ پاسخ به اين سوال موضوع محورى اين گفتار است و براى درک بهتر به سه مفهوم «آشفتگى و دستپاچگى»، «تضاد» و «گزينشها» که توضيح دهنده رفتار سياست خارجى امريکا در اين بحران است، پرداخته شده است.
آشفتگى
به طور واضح سياست مقامات مسئول سياست خارجى امريکا در بالاترين سطوح درباره بحران مصر و عمق آن دچار شگفتى و دستپاچگى شده اند. هرچند که بحث مصر و اين که مصر نيازمند اصلاح در مناسبات داخلى و دموکراتيک است، يکى از بحثهاى زنده در دو سه دهه گذشته در بين پژوهشگران امور خاورميانه در امريکا و هم چنين سياست گذاران بوده است، اما هيچ گاه واشنگتن چنين برداشتى نداشت که در مدتى به اين کوتاهى و با اين سرعت و با اين عمق، بحرانى با اين مقياس در مصر شکل گيرد و دقت و ملاحظه اظهارات مقامات امريکايى نشان دهنده اين آشفتگى، دستپاچگى و تعجب و بهت است.
چند روز قبل از بحران و در مراحل اوليه آن، خانم کلينتون از مصر به عنوان يک کشور با ثبات نام برد، اما به مرور که اوضاع در قاهره و شهرهاى اصلى مصر اوج گرفت، لحن مقامات امريکايى نيز عوض شد و اوباما ازلزوم جلوگيرى از به کاربردن خشونت عليه تظاهرکنندگان مصرى صحبت کرد.
جالب است که نيويورک تايمز در يکى از شمارههايى خود در اواخر هفته اول بحران مطلبى را منتشر کرد و در آن به تشريح ذکر کرد که موضع دولت اوباما ظرف 24 ساعت سه بار عوض شد. يعنى اول مسئله را جدى نمىگرفت، کم کم بحث را عميق احساس کرد و پس از آن به سمت نيروهاى مردمى حداقل در اظهارنظر تمايل پيدا کردند. ولى باز اين موضع هم دچار آشفتگى و اغتشاش شد. هم زمان با افزايش شدت و دامنه بحران سخن از لزوم انتقال به ميان آمد. اما درباره انتقال قدرت هم شاهد اظهار نظر روشن و دقيقى نبوديم. در مرحله بعد از انتقال فورى صحبت شد. زمانى که بحران اوج خود را پشت سر گذاشت، مقامات امريکايى از اين که انتقال قدرت بايد به آرامىصورت بگيرد، سخن گفتند.
به طور واضح از واشنگتن صداهاى مختلف و متفاوتى به چشم مىخورد که در عين دلايل بروکراتيک، واضحا نشان دهنده آشفتگى، دستپاچگى و اغتشاش در تصميم گيرى دولت اوباما در مورد اين بحران است که حلقه اى از بحرانهاى پيوسته در کشورهاى منطقه است که از تونس شروع شده و تا برخى کشورهاى خليج فارس هم ادامه يافته است. مواضع گيرىهاى اوباما، کلينتون، ويزنر فرستاده ويژه اوباما و اعضاى کنگره امريکا به هيچ روى يک دستى و انسجام نشان نمىدهد و نشان ميدهد که لحظات در چگونگى تصميم گيرىها اثر دارد.
اما چرا اين دستپاچگى و آشفتگى روى داده است؟ در توضيح بايد علاوه بر پويايى و سيال بودن خود بحران و نامشخص بودن لحظات آن و غيرقابل پيش بينى بودن آن بايد در نظر گرفت که امريکا با تضادهاى گوناگونى درباره مصر و بحران اخير روبه رو است. اما اين تضادها کدام هستند؟
تضاد
امريکا در رابطه با بحران مصر با مجموعه اى از تضادهاى استراتژيک و جدى رو به روست. اوليت تضاد بين منافع استراتژيک و ارزشهاى دموکراتيک است. بيش از شصت سال است که مسئله ثبات در خاورميانه مسئله اصلى سياست خارجى امريکا بوده است و امريکا در پوشش برقرارى ثبات در منطقه خاورميانه، بهاى جدى به ارزشهاى دموکراتيک نداده است.
فى الواقع بين «ثبات» و «انسداد سياسى» تضادى در سياست امريکا وجود دارد. امريکا در سياستهاى اعلامىخود بر حقوق مردم تاکيد کرده است و از طرف ديگر از رژيمهايى مثل رژيم مبارک حمايت کرده و اين حمايت تا اين لحظه هم ادامه دارد و در تلاش است که ساختار رژيم مبارک را از طريق عمر سليمان ادامه دهد. در حالى که عمر سليمان يکى از پايههاى اساسى رژيم مبارک است. چگونه مىشود از اين رهگذر هم اهداف استراتژيک را دنبال کرد و هم از چارچوبهاى دموکراتيک حمايت کرد؟ اين تضادى جدى و غير قابل مديريت به نحو کامل است.
تضاد ديگر، تضادى است که بين گرايشهاى مختلف درباره پياده کردن دموکراسى در خاورميانه در بين محافل امريکايى وجود دارد. امريکا بايد از چه طريقى دموکراسى را پيش ببرد؟ و چه ابزارهايى را بايد براى اين منظور در اختيار بگيرد؟ تضاد اساسى در اين جا، تضاد در حمايت از جامعه مدنى و جلو بردن دموکراسى از طريق حمايت از گروههاى عادى جامعه از يک طرف و ايجاد اصلاحات دموکراتيک از طريق مذاکره و صحبت با دولتها از طرف ديگر است و اين دو با هم ديگر تا اين لحظه پديدههاى متضادى را در سياست خارجى امريکا در قضيه دموکراسى به نمايش گذاشته اند.
يکى از برجسته ترين نمادهاى اين تضاد در دوره اوباما در سخنرانى او در قاهره متجلى شد. به اين صورت که آمدن اوباما، نيروهاى دموکراتيک در جهان عرب را تا حدى اميدوار کرد که ممکن است امريکا در دوره اوباما به نفع جوامعه مدنى به رژيمهاى عربى خودکامه فشار آورد. از طرف ديگر اوباما تاکيد کرده بود که يک سخنرانى کليدى در رابطه بين امريکا و مسلمانها را خواهد داشت. مکانى که اين سخنرانى را ارائه کند، يکى موضوعات بسيار مهم و قابل توجه بود.
در اين زمينه گروههاى طرفدار آزادىهاى مدنى، که در جامعه مصر و جوامع عرب کم هم نيستند، فشارى به دولت اوباما در مراحل اوليه کارش وارد کردند که اين سخنرانى در قاهره انجام نگيرد. چون نفس برقرارى اين سخنرانى در قاهره، نشان دهنده حمايت از رژيم مبارک است. دو مکان ديگر کانديد بود؛ يکى استانبول و ديگرى جاکارتا، ولى تضادى که دموکراسى را از چه راهى پيش ببريم، فشار به دولتها و صحبت با دولتها نهايتا اوباما را به سمت حفظ اين تضاد که در حال حاضر خود را نشان داده است پيش برد.
تضاد ديگرى که خيلى مهم است، تضاد بين «امريکا و اسرائيل» خصوصا در قضيه مصر است. مصر با مورد تونس هم براى امريکا و هم براى اسرائيل متفاوت است، اما باز براى امريکا و اسرائيل به دليل مسئله جغرافيا از طرفى و حدود سى سال همکارى بين نهادهاى امنيتى- نظامىو اطلاعاتى مصر و اسرائيل از ماهيت ديگرى برخوردار است. اسرائيلىها يکى از دلايل رشد نسبى اقتصادى خود را اين مىدانند که بعد از کمپ ديويد ديگر وارد جنگ با ارتشهاى عربى و عمده ترين آنها يعنى مصر نخواهند شد و اين نوعى آسودگى خيال براى آنها فراهم آورده است و تمام پيش فرضهاى نظامىاسرائيل که در همسايگى با مصر وارد منازعه اى جدى نخواهد شد، با اين بحران به هم مىريزد.
احتمالات بسيار زيادى در اين باره وجود دارد. مثلا اگر به سخنان يوزى آراد (Uzi Arad) مشاور امنيت ملى اسرائيل در کنفرانس امنيتى مونيخ توجه کنيم، به اين مسئله اشاره کرده و سعى کرده بر مسئله برآمدن راديکاليسم اسلامىو خطرى که از اين ناحيه در بحران مصر متوجه اسرائيل است، اشاره کند و اين دقيقا همان چيزى است که مبارک مىگويد مبنى بر اين که اگر او برود، نيروهاى اسلامىفضاى بعد از او را اشغال خواهند کرد. از اين جهت مسئله مصر براى اسرائيل بسيار حساس است.
براساس گزارشهايى که در مجلات اسرائيلى چاپ شده، نتانياهو دستور داده که هيچ مقام اسرائيلى درباره بحران مصر صحبت نکند و تنها کسى که صحبت کرده است، رئيس جمهور رژيم صهيونيستى يعنى پرز است که او هم به نحوى نگرانى خود را بيان کرده است. ولى بحث اساسى که در بين محافل مخصوصا دست راستى رژيم صهيونيستى مطرح است اين است که امريکا در حال خيانت کردن به مبارک است و او را مورد حمايت لازم قرار نمىدهد.
در حالى که امريکا تا حد امکان از مبارک حمايت کرده و براى امريکا منافعى فراتر از مصر و اسرائيل و فراتر از مرزهاى امريکا نيز وجود دارد که بايد آنها را نيز مدنظر قرار دهد. به طور کلى صد درصد موضع گيرىها و نظرات امريکا و اسرائيل شبيه نيست. اما اداره اين تضاد بين ديدگاههاى امريکا و اسرائيل در اين دوران، خود يکى از دلايل حرکتهاى سينوسى و نوسانات در موضع گيرى مقامات امريکايى است.
مجموعه اين تضادها بايد با تضاد ديگرى همراه شود و آن تضاد منافعى است که امريکا در خود مصر دارد و تغييرى که به وجود خواهد آمد. هرچند که ماهيت تغييراتى که به وجود مىآيد روشن نيست اما به طور واضح بين شرايط موجود و شرايطى که در آينده پيش رو است، تفاوت و تضاد وجود دارد.
در حال حاضر بين تمام دستگاههاى حکومتى امريکا و مصر، روابط بسيار نزديکى وجود دارد و فى الواقع مصر يکى از پايههاى اصلى معمارى امريکا در منطقه است؛ مصرى که با شرايط مبارک و محوريت آن سامان گرفته است و از اين طريق است که حتى جبهه ضد ايرانى اى که امريکا در منطقه تشکيل داده است، مشغول فعاليت است.
حال چگونه اين امکان استراتژيک مىتواند ادامه پيدا کند و در عين حال تغييرات داخلى هم ايجاد شود، تضاد فوق العاده عمده اى براى سياست خارجى امريکا است. اما امريکا با چه گزينشهايى در مديريت اين تنشها رو به روست؟ اين پرسشى است قابل توجه که بايد به آن دقت داشت.
گزينشها
به صراحت بايد گفت که امريکا اهرمهاى محدودى را در اختيار دارد. هرچند که سرمايه گذارى عمده اى در مصر مخصوصا از زاويه نظامىو استراتژيک دارد و بدون مصر ترتيبات امنيتى امريکا در منطقه دچار آسيب مىشود، اما در بحران فعلى، امکانات و اهرمهاى زيادى در اختيار امريکا وجود ندارد و به نظر مىرسد که امريکا بيشتر در پى موج سوارى است و نوع طرحهايى که براى مرحله انتقالى داده مىشود، خود نشان دهنده فقدان اهرمهاى جدى و موثر در اين بحران است که اين مسئله مورد تاکيد بسيارى از تحليل گران امريکايى هم قرار گرفته است. يعنى در حال حاضر مردم مصر هستند که عمده ترين و اثرگذار ترين نيروها هستند. ولى امريکا در عين حال که اهرمهاى لازم را در اختيار ندارد اما در پى گزينههاى مشخصى است.
به طور واضح، اولين و مطلوب ترين گزينه، حفظ رژيم است با حذف مبارک و جايگزينى عناصرى مثل عمر سليمان. اين گزينه، گزينه فورى و فوتى است ولى در آينده ميان مدت و دراز مدت تر گزينههاى ديگرى هم در مورد مصر براى امريکا وجود دارد. اين به آن معنا نيست که امريکا بتواند آنها شکل دهد اما حداقل در مورد آنها امکان بحث و گفت و گو شروع شده و دنبال مىشود.
در شرق و غرب مديترانه، شاهد دو مدل از اين مناسبات هستيم. اگر مديترانه را به عنوان يک مرکز جغرافيايى با دو محوريت سياسى نگاه کنيم، در شرق مديترانه مدل ترکيه را داريم که اگر تحولات به اين سمت رود و سيستمىمثل ترکيه در مصر سرکار بيايد، باز براى امريکا قابل تحمل است. هرچند که گزينه راحتى نيست.
فراموش نکنيم در دهه نود در غرب مديترانه در الجزاير، نيروهاى اسلامىدر حال به قدرت رسيدن از طريق پروسههاى دموکراتيک بودند که غرب با دولت در سرکوب اين نيروها همراه شد. لذا مدل الجزاير هم وجود دارد. نمىتوان گفت که مدل الجزاير کاملا در صحنه از بين رفته است. هرچند که مشکل است.
بايد به دو مدل ديگر هم توجه کنيم که در منطقه ديگر جغرافيايى خاورميانه يعنى خاورميانه ارجاع پيدا مىکند. يک مدل، مدل کشورهاى خليج فارس است که آنها در عين حفظ روابط بسيار نزديک با امريکا به خاطر بافتهاى سنتى که توانسته اند آنها را به نحوى در بين خانوادههاى عمده حفظ کنند، با چالشى مثل مصر مواجه نيستند. اما اين امکان هم براى امريکا وجود ندارد که مدل شيخ نشينها را در مصر پياده کند.
اما در سوى ديگر خليج فارس، انقلاب اسلامىايران وجود دارد و در حرفها، نوشتهها و تحليلها، پژواکهاى انقلاب اسلامىدر مصر، على رغم همه تفاوتهايى که بين جامعه مصر و ايران وجود دارد، شنيده مىشود و اين کابوسى است که زلزله سياسى را براى واشنگتن، تبديل به مصيبتى خواهد کرد که احتمالا سرنوشت ديگرى نه تنها براى خاورميانه بلکه براى سياست خارجى امريکا در کل جهان رقم خواهد زد.
نظر شما :