امريکا، بحران تونس و دموکراسى در خاورميانه

۳۰ دی ۱۳۸۹ | ۰۳:۱۸ کد : ۱۰۰۵۱ اقتصاد و انرژی
گفتارى از دکتر سيد‌محمدکاظم سجادپور، استاد دانشگاه و تحليل‌گر مسائل بين‌المللى براى ديپلماسى ايراني.
امريکا، بحران تونس و دموکراسى در خاورميانه

ديپلماسى ايرانى: تحولات تونس و خودسوزى جوان تحصيل کرده و ميوه فروشى که دولتى را در شمال آفريقا سرنگون کرد و تظاهرات و اغشاشات گسترده اى را نه فقط در تونس بلکه در شمال آفريقا و دنياى عرب دامن زد، يکى از اصلى‌ترين مباحث بين المللى و موضوعات مهم براى همه بازيگران اصلى بين المللى و منطقه اى است.

وضعيت امريکا در اين ماجراى شورش‌هاى اجتماعى و اقتصادى در دنياى عرب چگونه قابل تجزيه و تحليل است؟ نگاه امريکا به اين خودسوزى‌ها که به طور مرتب در شهرهاى مهم بسيارى از کشورهاى عربى از جمله موريتانى، الجزاير و مصر اتفاق افتاد، چيست؟ رابطه امريکا با اين تحولات چگونه قابل تجزيه و تحليل و بررسى است؟ مخصوصا با توجه به سخنان و موضع گيرى‌هاى اوباما به عنوان رئيس جمهورى که در پى ايجاد تغيير و تحولات در منطقه و جهان و در سياست خارجى امريکا است، ‌چگونه مى‌توان به اين مسائل توجه کرد؟

در حقيقت داستان خود سوزى در کشورهاى عربى، محلى براى نقد و بررسى سياست‌هاى امريکا در زمينه دموکراسى در خاورميانه است. در مقدمه بايد اشاره کرد که بعد از فروپاشى نظام دوقطبى، بحث دموکراسى به عنوان يکى از بحث‌هاى اصلى در جامعه بين المللى مطرح شد.

تحولات اروپاى شرقى، گسترش دموکراسى در امريکاى لاتين و در آسياى شرقى، ‌بحث دموکراسى در خاورميانه را در کانون توجه قرار داد و در اين ميان با توجه به رابطه بسيار نزديک و خوب امريکا با قاطبه کشورهاى عربى، پرسشى در بين محققين و دست اندرکاران سياست خارجى امريکا به طور پيوسته در دو دهه گذشته مطرح شد که امريکا بايد چه نقشى در توسعه دموکراسى در خاورميانه داشته باشد. در اين راستا انواع سياست‌ها و ابتکارات در دو دهه گذشته دنبال شد که اوباما آخرين آن‌هاست. اما اين بحران يک آوردگاه و آزمونى براى بررسى همه اين گفتمان‌ها،‌ مجادلات و مباحث سياست گذارى امريکا در خاورميانه است.

براى بررسى دقيق‌تر، ابتدا نگاهى به موضع دو پهلوى دولت اوباما در مورد بحران تونس مى‌کنيم، بعد به مسئله انسداد سياسى در خاورميانه عربى اشاره اى مى‌کنيم و سرانجام به برخورد امريکا با قضيه دموکراسى در مثلث مردم،‌ دولت‌هاى عربى و دولت امريکا تحت عنوان کالاى استراتژيک و کسرى دموکراتيک خواهيم پرداخت.

1.     سياست دو پهلوى امريکا درباره تونس

بحران تونس که از چند هفته پيش شکل گرفته بود، در طى چند روز وارد مراحل حساسى شد. روز سه شنبه هفته گذشته، يعنى 11 ژانويه 2011 برابر با 21 دى 1389، خانم کلينتون در مصاحبه با العربيه به صراحت اعلام کرد که امريکا در منازعه بين مردم و دولت تونس وزنه خود را به سمت هيچ کدام از آن‌ها نخواهد داد و از روابط خوب امريکا با دولت تونس ياد کرد ولى سعى کرد که موضع گيرى خاصى در رابطه با اين اغتشاشات نداشته باشد.

در فاصله 48 ساعت، سه دولت درتونس روى کار آمدند و سرنگون شدند و نهايتا در روز جمعه، زين العابدين بن على،‌ رئيس جمهور تونس اين کشور را ترک کرد و شرايط جديدى در اين کشور حاکم شد. هفت ساعت بعد از خروج بن على و در حالى که او تا 24 ساعت قبل اعلام مى‌کرد تا سال 2014 رئيس جمهور خواهد ماند اما نتوانست تا 24 ساعت رئيس جمهور بماند. اوباما طى بيانيه اى تا حدودى وزنه امريکا را به سمت مردم تونس داد و از مبارزه مردم تونس براى کسب شرافت و کرامت تقدير کرد و در عين حال از نيروهاى دولتى هم خواست که از به کار بردن خشونت خوددارى کنند و همگان را به آرامش دعوت کرد.

اين سير چند روزه نشان دهنده نامشخص بودن قبلى سياست‌هاى امريکا در مورد مبارزات مردمى ‌يا وضعيت مردم شمال آفريقا و کشورهاى عربى از يک طرف و مشخص بودن حفظ رابطه با کشورهاى عربى در عين آگاهى به وضعيت ناهنجار آنها از نظر شيوه حکومت است. فى الواقع اوباما مجبور به اين موضع گيرى شد، اگر اين خودسوزى در تونس اتفاق نيفتاده بود، به هيچ وجه دولت اوباما موضعى نمى‌گرفت و اين موضع دو پهلو ناشى از سياست دوگانه، چندوجهى و بعضا متناقض امريکا درباره مسئله مردم، مردم سالارى و رابطه مردم و دولت‌هاى کشورهاى عربى است که خود اين به مسئله ريشه دارترى با عنوان انسداد سياسى در دنياى عرب و چگونگى موضع گيرى امريکا در اين رابطه بر مى‌گردد.

2.     امريکا و انسداد سياسى در دنياى عرب

تقريبا در اين نکته اجماع وجود دارد که امريکا از مشکلات ساختارى در دنياى عرب آگاهى کامل دارد. اسناد منتشر شده ويکى ليکس، حداقل درباره تونس، نشان مى‌دهد که سفير امريکا در سال 2008 از وضعيت فساد و نحوه نابه‌سامان حکومت در تونس مقامات وزارت خارجه را مطلع کرده و اين که کشورهاى شمال آفريقا و کشورهاى عربى رابطه سالم و درستى با مردم خود ندارند،‌ موضوع شناخته شده براى پژوهشگران امور خاورميانه امريکا، ديپلمات‌هاى امريکايى و دست اندرکاران سياست خارجى در امريکا است.

اما چرا امريکا درباره مسئله انسداد سياسى موضع گيرى روشن و آشکارى را از خود نشان نداده است؟ يکى از دلايل اين مسئله به نحوه شناخت و اولويت بندى در مسائل خاورميانه‌اى و دموکراسى در امريکا بر مى‌گردد. به اين معنى که امريکا مى‌داند کشورهاى عربى و جوامع عربى به تغيير و تحولات و اصلاحات جدى از نظر سياسى و شيوه حکومتى نياز جدى دارند. اما در مقابل اين خواست با تمايل ديگرى رو به رو است و آن حفظ رابطه با نخبگان عرب است که شيوه نگرش امريکا را در اداره مسائل جهانى و خاورميانه مى‌پسندند و با امريکا همراه هستند. هر نوع جا به جايى در بين اين نخبگان به تغييرات عمده اى در مسائل مربوط به روابط دو جانبه امريکا با تک تک اين کشور‌ها و همچنين سياست‌هاى امريکا در منطقه منجر مى‌شود.

در اين زمينه مناسب است اشاره کنم به مقاله اى که در شماره دسامبر و ژانويه مجله فارين افرز توسط دو متخصص خاورميانه يعنى پيتر‌ هارلينگ (Peter Harling) و رابرت مالى (Robert Malley) درباره نگرش امريکا به خاورميانه نوشته شده است. روح اين مقاله اين است که امريکا على رغم پايان جنگ سرد،‌ به خاورميانه در قالب جنگ سردى نگاه مى‌کند به اين صورت که خاورميانه را به دو گروه ميانه رو و طرفدار غرب و گروه راديکال و مخالف غرب تقسيم کرده است که ايران،‌ سوريه و نيروهايى مثل حزب الله و حماس را در گروه مخالفين غرب مى‌گذارد و بقيه را در اردوگاه ميانه رو‌ها و ميانه رو‌ها را تقويت مى‌کند و سعى مى‌کند نيروهاى مخالف خود را به وسيله انواع وسائل و مسيرها مهار کند.

اين تقسيم بندى دوگانه مانع آن شده که امريکا اولا، خاورميانه را به راحتى درک کند که به هيچ وجه نمى‌شود با نگاه دوگانه به خاورميانه نگاه کرد. خاورميانه بسيار پوياتر و فعال تر و جريانات سياسى در اين منطقه سيال تر از آن هستند که آنها را در تقسيم بندى دوگانه جنگ سردى قرار داد. ثانيا مسئله انسداد سياسى در دنياى عرب در اين نگرش دو وجهى جاى مهمى ‌را براى بررسى ندارد و ثالثا نخبگان عرب و حکومتگران عرب هم از اين مسئله آگاهند و سعى مى‌کنند به مسائل حساسيت برانگيز امريکا در مناسبات با خود توجه داشته باشند و در همين چارچوب خود را به عنوان نيروهاى ضد گروه‌هاى اسلام گرا و ضد نيروهاى مسلمان فعال معرفى کنند و از اين طريق حکومت خود را توسعه دهند.

اين تضاد و تناقض در سياست خارجى امريکا در دو دهه گذشته ادامه داشته و انواع طرح‌ها مطرح شده است. اما چون هيچ کدام نمى‌خواستند به نفع مردم جهان عرب اين مسئله را حل کنند،‌ هميشه اين طرح‌ها در سطح اوليه باقى مانده و هيچ گاه فشار جدى و عمده اى به کشورهاى عربى وارد نکرده است.

3.     کالاى استراتژيک و کسرى دموکراتيک

امريکا مبارزه با گروه‌هاى مسلمان و طرفداران اسلام سياسى را تبديل به کالاى استراتژيکى کرده است که اين کالا مورد درخواست، قبول و خريد امريکا است و قيمت بالايى براى اين کالا پرداخت مى‌کند. اين قيمت بالا، حمايت از وضعيت موجود و عدم توجه به کسرى دموکراتيک است.

در اين ميان بايد ذکر کنم که طرح تهديد ايران يا پديده اى که ايران را پشت هر پديده استراتژيک در خاورميانه مى‌بيند که قصد به هم زدن آرامش و صلح را در خاورميانه دارد و لذا بايد با آن مبارزه استراتژيک کرد، اين مسئله مورد تشويق امريکا است و قاطبه رهبران عرب با عنايت به اين کالاى استراتژيک کسرى دموکراتيک خود را مى‌پوشانند.

نکته قابل توجه ديگر، نقش اسرائيل در اين بازى استراتژيک و دموکراتيک است. رژيم صهيونيستى على‌رغم اين که ادعا دارد که در داخل نظام خود ساختارى دموکراتيک دارد، اما با بخشى از سياستمداران امريکايى که متوجه کسرى دموکراتيک در خاورميانه هستند و معتقدند که بايد به رژيم‌هاى عربى فشار آورد و آنها را مجبور به اصلاحات کرد، سخت مخالفت مى‌کند و مى‌گويد که اگر ما فشار بياوريم، نيروهاى اسلامى ‌جاى نيروهاى ليبرال و سکولار را خواهند گرفت و نمونه‌هايى مثل حماس را در اين زمينه ذکر مى‌کنند که در يک پروسه دموکراتيک موفق به کسب آراى مردم شدند. يا الجزاير دهه نود که طى يک پروسه دموکراتيک نيروهاى اسلام گرا قدرت را به دست گرفتند ولى به خاطر همين بحث‌ها غرب آنها را سرکوب کرد.

سخنان معاون نخست وزير اسرائيل، سيلوان شالوم مبنى بر اين که اسرائيل از گسترش حرکت‌هاى دموکراتيک در خاورميانه نگران است و اميدوار است جامعه جهانى مانع از واگذارى قدرت به گروه‌هاى اسلامى ‌در تونس شود، نشان دهنده همين نگرانى است. در بين استراتژيست‌هاى اسرائيلى حتى اين بحث مطرح است که به هم ريختن مصر بر اثر برجسته کردن مسئله کسرى دموکراتيک از بزرگترين کابوس‌هاى استراتژيک براى اسرائيل است.

به هر حال بحران شمال آفريقا به نحوى منعکس کننده تقابل و تضاد در اين روند سياسى امريکا است. به جاست بگوييم که اين خودسوزى فقط خودسوزى چند جوان در چند پايتخت عربى نيست. اين خودسوزى، خودسوزى ادعاهاى امريکا درباره دموکراسى و عدم پايبندى به مبانى دموکراتيک در اداره مسائل خاورميانه است. فى الواقع زمانى که دموکراسى به خاورميانه مى‌آيد از نظر امريکا مسئله دست چندمى‌است که مهم‌تر از آن حفظ شرايط موجود است و حفظ شرايط موجود در درون خود انواع سوزش‌ها،‌ خودسوزى‌ها، انسداد‌ها و چالش‌ها و تناقضات را جاى داده است.


نظر شما :