2/نومحافظهکاران از دیروز تا امروز
اندیشههای تاثیرگذار بر نومحافظهکاران
دیپلماسی ایرانی: در مقاله پیشین
به بررسی خاستگاه نومحافظهکاران آمریکا پرداخته شد و در این مطلب به طور اجمالی اندیشههای لئواشتراوس، فرانسیس فوکویاما و ساموئل هانتینگتون که بیشترین تاثیر را بر شکلگیری تفکرات سیاسی نومحافظهکاران داشتهاند مورد بررسی قرار میدهیم.
اشتراوس
اندیشههای اشتراوس تابدانجا بر نومحافظهکاران تاثیرگذار بوده است که برخی معقدند "گروه محافظهکاران جدید در آمریکا، ماکیاولیستىترین شاگردان اشتراوس به شمار میروند. آنان عاشق دموکراسى قدرتمند آمریکایی، اسطوره مذهب، قدرت نظامی و سلطه امنیتى هستند. اینان تحت تاثیر کتاب درباره جباریت اشتراوس، مدعیاند که تصمیم دارند تمامى نظامهای استبدادى دنیا را به زیر بکشند." 1
این گروه از افراد برای اثبات ادعایشان به طور مثال به سخنان «ایروینگ کریستول» که میگوید" تنها محاسبات محض اقتصادی کافی نیست؛ انسان به اسطورهها نیز نیاز دارد. یکی از این اسطورهها مذهب میباشد که برای معنا بخشیدن به زندگی انسانها لازم و ضروری است. اسطوره دیگر ملیت است."2 اشاره میکنند.
لئواشتراوس که فرزند یک تاجر خرده پای یهودی بود در بیستم سپتامبر 1899 در کیرشن هسن آلمان متولد شد و در هجده اکتبر 1973 در آناپولیس درگذشت، در طول جنگ جهانی اول مدتی در ارتش آلمان خدمت کرد و پس از آن در دانشگاههای معتبر این کشور در رشتههای مختلف علوم انسانی بخصوص فلسفه به تحصیل پرداخت.
وی با تاثیرپذیری از مظلومنمائی یهودیان در دوران آلمان هیتلری مخالف تفکر نازیسم بود و به همین دلیل با به قدرت رسیدن هیتلر، آلمان را ترک کرد و به آمریکا مهاجرت کرد.
بعدها اندیشههای اشتراوس منشاء تفکرات سیاسی محافظهکاران جدید آمریکا گردید. اعتقاد به سه اصل «حکومت غیراخلاقی نخبگان» «مخالفت با سکولاریسم» و «ملی گرائی ستیزه جویانه» اساس تفکرات اشتراوس بود.
وی علیرغم تمایل به دموکراسی، به جامعه سلسله مراتبی اعتقاد داشت. جامعهای که به یک گروه نخبه که همان رهبران هستند و تودههائی که از آنها پیروی میکنند تقسیم شده است. او با رفتارهای اخلاقی نخبگان مخالف بود و جایگاهی برای اخلاق درعرصه حاکمیت نخبگان توصیه نمیکرد.
خانم شادیا دراری استاد علوم سیاسی دانشگاه کالیگاری در اینباره میگوید "اشتراوس عقیده دارد آنهائی که شایسته رهبری هستند همانهائی هستند که به اخلاق اعتقاد ندارند و فکر میکنند تنها یک حق طبیعی وجود دارد، حق بالادست برای سلطه بر پائین دست"3، جالب آنکه اشتراوس اگرچه در یک خانواده یهودی متولد شده بود اما از اعتقادات مذهبی خود به تدریج فاصله گرفت گرچه مذهب را برای تحمیل قواعد اجتماعی به تودهها کاملاً ضروری میدانست.
اشتراوس معتقد بود که «مذهب تنها برای تودههاست. احتیاجی نیست که حاکمان خود را با آن محدود کنند چون حقایقی که توسط مذهب بیان میشود کلاههای شرعی است.»
جیم لوب نیز بـه نقل از منتقـدان اشتراوس درباره فلسفه وی میگوید "اشتراوس نفرت شدیدی از دموکراسی سکولار داشت. او وجود مذهب را برای پایبندی تودهها ضروری میدانست. از نظر اشتراوس چون جامعه سکولار منجر به فردگرایی و لیبرالیسم و نسبیت گرایی میشود، به تعارضـات دامـن میزنـد و توانایی جامعه را در مواجهه با تهدیدات کاهش میدهد." 4
اشتراوس بر این اعتقاد بود که نظم سیاسی هنگامی میتواند با ثبات باشد که تهدیدات خارجی آن رامتحد کرده بـاشـد وی تاکید میکند که اگر هیچ تهدید خارجی وجود نداشته باشد باید تهدیدی را ساخته و پرداخته کرد و برای بقا همیشه باید جنگید، صلح به انحطاط میانجامد. جنگ دائمی و نه صلح دائمی چیزی است که پیروان اشتراوس باور دارند.
اشتراوس معتقد به ناسیونالیسم تهاجمی یا ملی گرائی ستیزه جویانه بود. خانم دروری در این باره مینویسد "به عقیده اشتراوس یک نظام سیاسی تنها زمانی به ثبات میرسد که در مقابل یک تهدید خارجی متحد و یکدست باشد. او به پیروی از ماکیاولی عقیده دارد که اگر تهدید خارجی در کار نبود یک تهدید باید تولید و جعل شود." 5
اشتراوس با اعتقاد به ضرورت بازگشت به اندیشههای یونان باستان مخالف نسبیت گرائی است و ارزشها را تنها به خیر و شر تقسیم کرده و معتقد است شق سومی برای تقسیمبندی ارزشها وجود ندارد و با استناد به این تفکر است که "محافظهکاران جدید آمریکا، واشنگتن را نمونه و الگوی خیر مطلق و غیر از آن را نمونه شر مطلق دانسته و قائل به نسبیت در این میانه نیستند." 6
حسین بشیریه نیز اندیشههای نسبتا پراکنده اشتراوس را در عناوین چندگانهای خلاصه کرده است "دفاع از فلسفه و حقیقت مطلق، جامعه شناسی حقیقت، نقد فلسفه سیاسی مدرن، نقد علوم اجتماعی مدرن به ویژه نقد نسبی گرایی، تجربه گرایی، جامعه شناسی معرفت و پوزیتیویسم و نقد تاریخ گرایی." 7
خانم شادیا دروری که معتقد است هیچ محققی به اندازه او برای روشن کردن پدیده اشتراوس کار نکرده باشد و کتابهایی چون «نظریه سیاسی لئو اشتراوس» (1988) و «لئو اشتراوس و راست امریکایی» (1997) را نوشته است میگوید "اشتراوس نه لیبرال بود و نه دموکرات. وی معتقد بود که تمایل مردم را باید درک کرد. آنها به زمامداران قدرتمند نیاز دارند تا بگویند چه چیز برایشان خوب است. اشتراوس مانند افلاطون معتقد بود که برخی از اعضای جامعه باید فرمانده و دیگر افراد جامعه باید فرمانبردار باشند." 8
دنی پاستل نویسنده و روزنامه نگار آمریکایی ساکن شیکاگو چندی پیش مصاحبهای با خانم دروری در مورد «دروغهای شرافتمندانه و جنگ همیشگی» انجام داده است و در آن به واکاری اندیشههای اشتراوس که یکی از روزنامههای صبح ایران 9 نیز آن را ترجمه کرده است، پرداخته است. این منتقد اشراتوس در این مصاحبه نکات گفته است که تصور اینکه اشتراوس مدافع بزرگ لیبرال دموکراسی باشد خنده دار است. من معتقدم پیروان اشتراوس این گفتهها را به مانند دروغهای شرافتمندانه در نظر میگیرند. البته هنوز هم در مطبوعات ما آدمهای ساده لوح بسیاری هستند که این دروغها را باور میکنند. آخر چگونه ممکن است ستایشگر افلاطون و نیچه بتواند لیبرال دموکرات باشد؟ فیلسوفان دوران قدیم که اشتراوس آنها را بسیار بزرگ میداشت، معتقد بودند تودههای کثیف نه لایق حقیقتند و نه آزادی. آنها میگفتند دادن این گوهرهای گرانبها به این تودهها همانند انداختن مروارید در پیش پای خوک است. متفکران دوران باستان برخلاف اندیشمندان دوران مدرن معتقدند چیزی به نام حق طبیعی آزادی وجود ندارد. انسانها در شرایط طبیعی آزاد نیستند بلکه در قید و بندند. از نظر اشتراوس فیلسوفان باستان درست میگفتند.
وی همچنین میگوید: «لئو اشتراوس بارها از واقع گرایی سیاسی تراسیماخوس و ماکیاولی دفاع کرد. این نوع نگاه به جهان در سیاست خارجی امریکا در دولت اخیر نیز به وضوح تجلی یافته است. دومین دلیل اعتقاد اشتراوس به قدما به اصرار آنها به رازداری و ضرورت دروغگویی مربوط میشود. اشتراوس در کتاب "شکنجه و هنر نوشتن" ضرورت رازداری را شرح میدهد. به نظر او به دو دلیل لازم است انسانهای عاقل دیدگاههایشان را پنهان کنند. اول انحراف افکار و احساسات مردم و دوم محافظت از نخبگان در مقابل انتقام جویی تودههای عوام. اگر مردم بدانند تنها یک حق طبیعی وجود دارد و آن حق حکومت برتر بر فروتر، ارباب بر بنده، شوهر بر زن و اقلیت عاقل بر اکثریت نادان است، خشنود نخواهند شد. اشتراوس در کتاب "در مورد استبداد" از این حق طبیعی با عنوان آموزه استبدادی قدمای مورد علاقه خویش یاد میکند. از نظر وی حکومت استبدادی در معنای کلاسیک آن به معنای حکومت فراتر از قانون یا حکمرانی در غیاب قانون است. به همین دلیل قدما تصمیم گرفتند آموزه حکومت استبدادی را مخفی نگاه دارند زیرا مردم عادی مایل نیستند این واقعیت را بپذیرند که آنها برای فرمانبرداری آفریده شدهاند و ممکن است این فرودستان تنفر و خشم شان را متوجه اقلیت فرادست کنند. به همین دلیل دروغگویی برای حفاظت از اقلیت نخبه در مقابل اکثریت نادان لازم است.»
شادیا دروری در مورد تاثیر آموزه اشتراوس بر پیروانش نیز توضیح میدهد: «آموزههای اشتراوس هوادارانش را متقاعد کرد که آنها همان نخبگان طبیعی حاکم و اقلیت مورد تنفر تودهها هستند. آنها گمان میبرند در دنیایی که به عقاید مدرن آزادی و برابری وفادار است در معرض خطرات بزرگی قرار دارند و البته برای رسیدن به چنین برداشتی نیاز به فکر کردن زیاد هم ندارند. اکنون بیش از هر زمان دیگری لازم است تا اندک عقلای حاضر با احتیاط عمل کنند. بنابراین آنها به این نتیجه میرسند که به منظور دوری از مورد آزار واقع شدن توجیه اخلاقی برای دروغگویی دارند. اشتراوس تا بدان جا پیش میرود که بگوید پنهانکاری، ریا و فرهنگ دروغگویی عدالت مخصوص نخبگان است. اشتراوس موضعش را با توسل به مفهوم دروغ شرافتمندانه افلاطون توجیه میکند. اما در واقع برداشتی ضعیف و بیمایه از این مفهوم افلاطونی ارائه میکند. افلاطون میگفت دروغ شرافتمندانه همانند داستانی است که جزییاتش جعلی و ساختگی است اما در دل آن حقیقتی عمیق جای گرفته است.»
او همچنین میافزاید: «از نظر اشتراوس حکومت دانایان به معنای حاکمیت ارزشهای کلاسیک محافظهکاری مانند نظم، ثبات، عدالت یا احترام به اقتدار حاکم نیست. او حکومت دانایان را پادزهر و علاجی در برابر مدرنیته میداند. از نظر وی مدرنیته دورانی است که در آن تودههای نادان پیروز شدند و به آنچه ضمیرشان تمنا میکرد یعنی ثروت، لذت و سرگرمیهای بی پایان بسیار نزدیک شدند. اما آنها در جست و جوی هوسهایشان ناخواسته به سطح حیوانات تنزل یافتند. در هیچ نقطهای از دنیا این نوع زندگی مانند امریکا پیش نرفته است. دستاوردهای جهانی فرهنگ امریکایی تهدیدی است که زندگی را مبتذل کرده و آن را به سطح سرگرمی فروکاسته است. این مساله برای اشتراوس کابوسی ترسناک بوده همان گونه که برای کارل اشمیت و الکساندر کوژو چنین بوده است. این مساله در تبادلات میان اشتراوس و کوژو و تفسیرش در مورد «مفهوم امر سیاسی» اشمیت مشهود است. کوژو در آثارش به سوگ حیوانی شدن زندگی انسان نشسته و اشمیت نیز نگران حقیر شدن زندگی آدمی است. هر سه اینها متقاعد شدهاند که اقتصاد لیبرالی حیات انسانی را به بازیچه تبدیل کرده و سیاست را نابود خواهد کرد. هر سه سیاست را منازعه ای میان گروههای متخاصم میدانند که تا سرحد مرگ با هم پیکار میکنند. کوتاه سخن اینکه از نظر آنان انسانیت آدمی به تمایل و تواناییاش برای دویدن با شتاب و برهنه به سوی مرگ بستگی دارد. تنها جنگ دائمی میتواند برنامه تجددگرایی را که بر تمایلات نفسانی و برآوردن نیازهای اولیه زندگی استوار است، متوقف کند. در این صورت است که حیات انسانی میتواند دوباره سیاسی شده و انسانیت دوباره به انسانها برگردد. این دیدگاه خطرناک با آرزوی به دست آوردن افتخار و شکوه که اشراف زادگان نومحافظهکار در حسرت آن هستند، دقیقاً هماهنگی دارد. به علاوه این دیدگاه با حساسیتهای مذهبی نجبا نیز کاملاً هماهنگ است. از نظر اشتراوس تلفیق مذهب و ملی گرایی همان معجونی است که انسان طبیعی، لذت جو و بی تفاوت را به ملی گرایی مومن تبدیل میکند که حاضر است برای خدا و کشورش بجنگد و در این راه کشته شود.»
فرانسیس فوکویاما
اندیشمند دیگری که تاثیری جدی بر اندیشههای نومحافظهکاران داشته است متفکر ژاپنی تبار، فرانسیس فوکویاما است که در سال 1952 در شیکاگو به دنیا آمد و پس از طی مدارج علمی به عنوان استاد علوم سیاسی دانشگاه جان –هاپکینز در واشنگتن فعالیت میکند.
فوکویاما که از جمله مشاورین جورج دبیلو بوش نیز بود، نامش در بین 58 روشنفکر آمریکائی که با انتشار نامه ای از جنگ ضدتروریستی آمریکا حمایت کرده بود دیده میشود.
فرانسیس فوکویاما از جمله معدود نویسندگانی است که توانسته است در سراسر جهان بحث تازهای را مطرح کند. او نظریه معروف خود را تحت عنوان «پایان تاریخ» برای اولین بار درسال 1989 در مجله «منافع ملی» مطرح کرد و سپس در سال 1992 کتابی را با همین عنوان منتشر نمود.
فوکویاما با نگارش کتاب «پایان تاریخ» تئوری جدیدی را مطرح کرد. در این تئوری او با اشاره به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی از پایان تاریخ خبر میدهد و میگوید "با شکست مارکسیسم، جز لیبرالیسم ایدئولوژی دیگری برای بشریت وجود ندارد و با اتکا بر این ایدئولوژی است که میتوان مدل مطلوبی برای اداره بشریت ارائه نمود. او نیز همانند اشتراوس مدلهای اداره جامعه را به دو بخش مدرن و غیرمدرن تقسیم میکند. دنیای مدرن از دید او همان خیر مطلق و دنیای غیرمدرن همان شر مطلق است و در رویاروئی میان دنیای مدرن وغیرمدرن نهایتاً این دنیای مدرن است که بـه پیروزی میرسد و لیبرال دموکراسی به عنوان آرمانشهر مدرنیته جایگزین مدلهای اعتقادی قبلی میگردد. در این تفکر ارزشهای آمریکائی به هدف نهائی بشریت تبدیل میشوند و بشر در این دوره به آن چنان تکاملی میرسد که از گزینههای ماوراء طبیعی و متافیزیکی – خدا- بی نیاز میگردد. عقل گرائی، تجربه گرائی و منطق گرائی از ویژگیهای دنیای مدرن است که در مقابل آرمان گرائی و خدامحوری نهایتاً به پیروزی میرسد. فوکویاما اگرچه با آرمانگرائی دینی مخالف است اما در عرصه انسان محوری و سیاست به عنوان یک آرمانگرای خوشبین ظاهرشده و اعتقاد راسخ دارد که الگوی دموکراتیک آمریکا ارزشی جهان شمول و جهانگیر است." 10
ساموئلهانتینگتون
سومین اندیشمندی که بر نومحافظهکاران اثرگذار بوده است نظریه پرداز معروف معاصر آمریکایی، ساموئلهانتیگتون (۱۸ آوریل ۱۹۲۷ - ۲۴ دسامبر ۲۰۰۸) ارائه دهنده نظریه برخورد تمدنها میباشد.
وی که استاد بــرجسته کرسی «حکومت» و مدیر موسسه مطالعات استراتژیک دانشگاه هاروارد آمریکا بود، سابقاً ریاست جامعه علوم سیاسی آمریکا را برعهده داشته و از جمله موسسان مجله سیاست خارجی به شمار میرود.
آغاز فعالیتهای سیاسی هانتیگتون با کیسینجر و برژینسکی در شورای روابط خارجی آمریکا که اصلی ترین نهاد رهبری سیاست خارجی آمریکاست بود. او همچنین سمتهای سیاسی، امنیتی و اطلاعاتی متعددی را از سال 1969 عهده دار بود. هانتینگتون هماهنگ کننده امنیتی شورای امنیت ملی در کاخ سفید، عضو کمیسیون تدوین سیاستهای درازمدت استراتژیک آمریکا، عضو کمیسیون حفاظت از اسناد سری آمریکا و همچنین عضو ارشد یگان نظامی مستقل برای توسعه بین المللی در کاخ سفید بود.
هانتینگتون در ارتباط با ساختار قدرت جهانی میگوید: در نظام بین الملل در دوران جنگ سرد، دو ابرقدرت داشتیم که هر یک بر بخشی از جهان مسلط بود و برای گسترش نفوذ خود در دیگر نقاط جهان، با دیگری رقابت میکرد. این رقابتها که جزو لاینفک طبیعت جنگ سرد بود، با تلاش هریک برای گسترش پایگاه ایدئولوژی سیاسی خود در عرصه جهانی نیز تقویت میشد.
امروزه تنها یک ابرقدرت وجود دارد، هرچند بازار گفت و گو درباره تک قطبی بودن، چندقطبی بودن یا شکل دیگری از جهان بسیار گرم است. در این جهان تک قطبی، یک ابرقدرت، آن هم فارغ از قدرتهای عمده دیگر، در کنار شمار زیادی قدرتهای کوچک تر، نیروی برتر است که میتواند تک و تنها یا با همکاری ضعیف کشورهای دیگر و حتی بدون پشتیبانی آنها، به گونهای موثر، مسایل بزرگ بین المللی را حل و فصل کند و هیچ مجموعه ای از دیگر قدرتها نیز نمیتواند مانعی در برابر آن ایجاد کند.
سیاستهای بین المللی معاصر، مجموعه ای است متشکل از ابرقدرتی که امپراتوری نیست، در کنار چند قدرت عمده دیگر، بدین معنا که اولاً ابرقدرت واحد درعرصه مسایل بزرگ جهانی، اغلب میتواند اقدامات مجموع دیگر قدرتهای عمده را وتو کند. ثانیاً، ابرقدرت واحد صرفاً میتوانــد مسایــل بین المللی را از راه همکاری یا برخی از قدرتهای عمده دیگر حل و فصل کند.
او معتقد است که "سرشت و ساختار قدرت جهانی در جهان تک قطبی چهار سطح دارد که در بالاترین سطح آن ایالات متحده، در همه موُلفههای قدرت برتری دارد. در سطح دوم نیز قدرتهای عمده منطقهای قرار دارند که در بخشهایی از جهان، بازیگرانی با نفوذند هر چند گستره منافع قدرتشان به گستردگی منافع و قدرت جهانی آمریکا نیست، از جمله این بازیگران جامعه اروپا، روسیه، چین، هند، برزیل و پارهای از کشورها هستند. روشن است که اهمیت فعالیت و دامنه نفوذ این کشورها بسیار متفاوت است سطح سوم را نیز قدرتهای متوسط منطقه ای تشکیل میدهند که نفوذ آنها در مناطقشان کمتر از نفوذ قدرتهای عمده منطقهای است. سرانجام بقیه کشورها در سطح چهارم قرار میگیرند که برخی از آنها با دلایل گوناگون به واقع مهم هستند، لیکن در مقایسه با کشورهایی که در سه سطح بالاتر قرار گرفتهاند، نقشی در ساختار قدرت جهانی ندارند.
سرشت و ساختار دوقطبی قدرت در دوران جنگ سرد، ناگزیر منشاُ درگیری میان دو ابرقدرت بود، ساختار جدید تک قطبی، الگوهای بسیار متفاوتی از منازعات پدید میآورد. ایالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت، دارای منافع جهانی است ودرجهت گسترش آن درهمه مناطق جهان، سخت تلاش میکند. البته این امر سبب درگیری با آن دسته از قدرتهای بزرگ منطقهای میشود که ایالات متحده را یک میهمان ناخوانده میدانند و معتقدند خود باید نقش عمده را در تحولات مناطقشان بازی کنند. بدین سان، زمینه طبیعی برای رقابت میان ایالات متحده و قدرتهای اصلی منطقه ای وجود دارد هرچند قدرتهای متوسط در هر یک از مناطق، علاقه ندارند که زیر سلطه قدرتهای بزرگ منطقه ای قرار گیرند و از این روی، برای محدود کردن توانایی آن قدرتها در شکل دادن به تحولات منطقه تلاش میکنند.
این روابط رقابت گونه، زمینه ساز همکاری ایالات متحده و قدرتهای متوسط منطقه ای است. وضعی که امروز شاهد آنیم. در دهه گذشته، ایالات متحده برای مهارکردن چین، اتحاد خود را با ژاپن استوارتر و از افزایش قدرت نظامی این کشور پشتیبانی کرد. همچنین روابط ویژه خود را با انگلیس حفظ کرد تا اهرم فشاری در برابر ظهور اروپای یکپارچهای که در آن آلمان و فرانسه مسلط باشند فراهم آورد." 11
مکتب جکسونیسم
اما علاوه بر اندیشههای این سه اندیشمند، بسیاری از محققان معتقدند که "نومحافظهکاران در آمریکا تحت نفود جکسونیسم قرار دارند."
در توضیح این مکتب باید گفت که جکسونیسم از جمله بنیانهای سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا به شمار میرود که برگرفته از اندیشههای اندرو جکسون هفتمین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا (۱۸۳۷ – ۱۸۲۹) است.
اصول این مکتب عبارت است از: "منافع ملی سکاندار سیاست و روابط خارجی، پذیرش مداخله نظامی در دیگر مناطق جهان برای حفظ منافع ملی، گسترش موقعیت جهانی به عنوان یک قدرت بزرگ و واکنش به تهدیدات از طرق نظامی در صورت نیاز." 12
ادامه دارد...
منابع و پاورقیها:
1- مهدی مطهرنیا، ریشههای محافظهکاری و کابینه جنگ در آمریکا، فصلنامه مطالعات دفاعی استراتژیک، 3۰ خرداد ۱۳۸۳
2- لیدمان، سون اریک، تاریخ عقاید سیاسی؛ از افلاطون تا هابرماس، ترجمه سعید مقدم،(تهران: انتشارات اختران،1381)، صفحه 353
3- فلسفه فريب لئواستراوس،جيم لوب، ترجمه بهمن دارالشفايى، روزنامه همشهری، 11 خرداد 1382، صفحه 12
4- محسن پاک آيين، نومحافظه کارى و سوداى جهانشمولى آمريکايى، سایت باشگاه اندیشه، 5 آبان 1383
5- همان، پیشین
6- محسن پاک آئین، رسالهای در شناخت نومحاظه کاران آمریکا، بنیاد مطالعات اسلامی،بانکوک، 1383،صفحه 16
7- بشیریه حسین، تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم؛ لیبرالیسم و محافظهکاری: جلد2، (تهران: نشرنی،1378)
8- فلسفه فريب لئواستراوس،جيم لوب، ترجمه بهمن دارالشفايى، روزنامه همشهری،11 خرداد 1382،صفحه 12
9- لئو اشتراوس و نومحافظهکاران، گفتگوی دنی پاستل با شاديا درورى، ترجمه حسن توان، روزنامه اعتماد،19 و 20 فروردین 1387، صفحه اندیشه
10- مصاحبه با فرانسیس فوکویا، نویسنده کتاب پایان تاریخ، روزنامه همشهری، 16 خرداد 1381
11- ساموئل هانتیگتون، آمریکا در جهان معاصر، سایت بی عنوان، تیرماه 1382
12- کتاب آمریکا 4، ویژه نئومحافظهکاران در آمریکا،موسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران، فروردین 1382، صفحه232
نظر شما :