جنبش امل و امام موسی صدر/ سیدهادی خسروشاهی
دیپلماسی ایرانی: در آغاز سال 1975، و با شروع جنگ های داخلی در لبنان، خبرنگار هفته نامه انگلیسی اکونومیست گزارشی درباره طرف های درگیر در لبنان تهیه کرد، و در آن مفصلاً به نقش شیعیان پرداخت. وی در قسمتی از آن گزارش که گویای دیدگاه غربیش درباره شیعه بود، یادآور شد؛هر فرد شیعه در لبنان یک کمونیست احتمالی است ...
هنگام دیدار فیلیپ حبیب ــ فرستاده آمریکایی به منطقه ــ با دکتر حسین کنعان، رئیس وقت مجلس جنوب و رئیس دفتر سیاسی جنبش امل، حبیب از وی پرسید؛ که اهمیت شهادت طلبی نزد شیعیان تا چه حد است که «به این شکل عجیب!» به آن روی آوردهاند. حبیب نتایج شهادتطلبی را در ایران و سپس در لبنان امروز لمس کرده بود. کنعان پاسخ داد نیل به شهادت از دیدگاه یک مسلمان به معنای رسیدن به بهشت است و بهشت یعنی رودهای عسل و باغ های میوه و حورالعین و ... پیش ازآنکه سخن دکتر به پایان برسد، حبیب فریاد برآورد: پس از هم اکنون نام مرا به عنوان یک نفر شیعه ثبت کنید! میان این نظر که یک شیعه درعرف غرب یک کمونیست احتمالی است، و انتخاب شهادت به عنوان راهی به سوی بهشت، از دید فرستاده غرب، نه سال فاصله است، به اندازه عمر بحران لبنان. طی این مدت مبارزه ملی با شیوههای گوناگون، راه های متعددی را پیمود. ولی موضع غرب در قبال نیروهای اصلی، با وجود تعدد ابزارهای آن، دگرگون نشد. غرب حتی برای یک بار هم تلاش نکرد تا راز واقعی کشمکش را نیک دریابد. از اینرو هر بار راهحل هایی مطرح می کرد که با ماهیت میهن واحد و یکپارچه کاملاَ بیگانه بود.
در سال 1976 دین براون به سلیمان فرنجیه، رئیس جمهور وقت پیشنهاد کرد، مارونی ها از لبنان به آمریکا منتقل شوند تا در برابر خشم مسلمانان در امان باشند. اما لبنانی ها با وجود استمرار درگیری و ادامه خونریزی، این راه حل آمریکایی را به امید دستیابی به راه حلی لبنانی و عربی رد کردند. آمریکا در آن هنگام بر این پندار بود که بیماری مشکلزا «مارونی»ها هستند و باید ریشهکن شوند. امروز نیز آمریکا سفارت خود را در لبنان میگشاید تا شیعیان را به مهاجرت از لبنان تشویق کند. از نظر آمریکا این بار بیماری مشکلآفرین «شیعیان» هستند و باید از ریشه برکنده شوند.
حال این پرسش مطرح است که آیا آمریکا پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران بر نظام شاهنشاهی در 1979م نکوشیده است تا تاریخ مسلمانان و حرکت های اسلامی را برای نخستین بار در تاریخ خود بررسی و تحلیل کند؟
البته غرب هرگز سعی نکرد حرکت های اسلامی را از خلال آرمان ها و واقعیت ها مورد بررسی قرار دهد، بلکه همواره کوشید در پارهای از آنها رخنه کند تا ــ به قول خود ــ از شر آنها در امان بماند، و رفته رفته آنها را تجزیه و نابود کند. همچنین تلاشکرد، پارهای از آنها را در زمان دلخواه در جهت موردنظر خود به کار گیرد. اما چون غرب به جای شناسایی این حرکت ها بیشتر برای مخدوش کردنشان میکوشد، بنابراین نخواهد توانست آنها را درک کند. به ویژه آن دسته از حرکت هایی را که در خط مشی،رفتار و هدف با غرب ستیز دارند. تردیدی نیست که غرب همچنان، از نظر فکری و عملی با اسلام دشمنی میورزد.
از این رو با بررسی تاریخی پیدایش جنبش امل و اندیشه بنیانگذار آن، امام موسی صدر، و بیان آنچه تا به امروز شناخته شده و روشن است، و آنچه پنهان و ناشناخته مانده است، گذشته ای نزدیک را به یاد میآوریم که به تاریخ دیرین انقلاب و عصیانگری پیوند خورده و بخشی از ماهیت انقلابی تشیع است.
شیعیان در لبنان
در 1920م ژنرال فرانسوی «گورو» موجودیت «لبنان بزرگ» را اعلام کرد. او پیش از این، استان های شمال، جنوب، بقاع و بیروت را از سوریه جدا کرده و به جبل که به نام «لبنان» شناخته میشد، ملحق ساخته بود. مسیحیان مارونی در جبل بیش از دیگران از این تصمیم شادمان شدند، زیرا آن را در جهت تقویت جایگاه خود و حکومت بر یک منطقه وسیع می دانستند، که سرانجام به آنان اجازه میداد دولت ویژهای تأسیس کنند. ولی مسلمانان (سنی و شیعه) در شمال، جنوب، بقاع و بیروت برای برگزاری یک کنفرانس گردهم آمدند؛ کنفرانسی که جدایی آنان را از سوریه محکوم کرد و خواستار ماندن در زیر بیرق سوریه شد، و بر حفظ یکپارچگی سوریه کنونی، فلسطین، اردن و لبنان تأکید داشت.
با اعلام موجودیت دولت لبنان بزرگ ــ به عنوان تثبیت عمل انجام شدهای که با توافقنامه 1916 سایکس ــ پیکو میان انگلستان و فرانسه مبنی بر تجزیه میهن عربی خارج از تسلط عثمانی میان دو دولت استعمارگر شروع شده بود ــ و شکست مخالفان آن، همگان به عنوان یک عمل انجام شده با آن برخورد کردند. بیروت به عنوان پایتخت لبنان بزرگ درآمد و همه نهادها و سازمان های تجاری، دولتی، فرهنگی، آموزشی، اقتصادی، مالی و تبلیغاتی در آن متمرکز گردید، و رفته رفته سیل نیازمندان مناطق دیگر برای یافتن کار به سوی آن سرازیر شدند.
از 1920 تا 1948م شیعیان در جنوب لبنان جدید، برای کار در مزارع الجلیل و دشت الحوله عازم شمال فلسطین شده و از 1948م و به ویژه پس از اشغال فلسطین، برای کاریابی راهی بیروت شدند.
سال 1943م
با توافق مسلمانان و مسیحیان، استقلال لبنان اعلام شد. به موجب این توافق، قرار شد مسلمانان از دعوت خود مبنی بر اتحاد با سوریه دست بردارند، و در مقابل، مارونی ها به استقلال از فرانسه رضایت دهند. سرانجام منشور به اصطلاح ملی ــ که حاصل توافق اهل تسنن بیروت با مارونی های کسروان بود ــ و نهادهای قانونی نشأت گرفته از آن، در لبنان حاکمیت یافت. براساس مفاد این منشور، کشور میان این دو گروه تقسیم شد. اما دیگر فرقهها سهم مناسبی به دست نیاوردند، چراکه تنها معیار مورد پذیرش «فرقهگرایی» بود.
با اشغال فلسطین و بستن درها به روی جنوبی های جویای کار، همچنین اتخاذ سیاست درهای باز در برابر جنوب و مصر، وضعیت اقتصادی شیعیان رو به وخامت نهاد. این سیاست با گشودن درهای مهاجرت فراروی مارونی ها برای عزیمت به آمریکای لاتین همزمان شد. مارونی ها توانستند ثروتی بیندوزند که اوضاعشان در لبنان را بهبود می بخشید. سنی ها، فرزندان ساحل، از داد و ستد تجاری و اقتصادی با عرب ها و جهان، به ویژه پس از پیدایش نفت در پارهای از کشورهای عربی بهرهمند شدند.
از این رو شیعیان برای فرار از جنوبِ مستمند رو به بیروت آوردند و به مشاغل پستی چون رفتگری، واکسزنی و باربری در بندر و خیابان ها مشغول شدند. آنان در دوران شکوفایی اقتصادی شهرها و در سایه نیاز به وجودشان در آغاز جریان صنعتی شدن، یک نیروی کار ارزان قیمت را تشکیل میدادند. شماری از آنان نیز به آفریقا و برخی کشورهای عربی بهویژه کویت جهت اشتغال در بخش ساختمانسازی یا کارهای پیش پا افتاده تجاری مهاجرت کردند. شیعیان به دلیل شرایط اجتماعی، دینی و تربیتی، با زاد و ولد فراوان متمایز شدند. رفتهرفته شماری از آنان با بهرهگیری از سیاست درهای باز اقتصادی کشور و فراهم کردن زمینههای اشتغال، مدیریت، آموزش و تجارت توانستند اموال خویش را در کارخانههای بیروت، پیمانکاری ها و مغازهها به کار گیرند، زیرا همه فعالیت ها در پایتخت تمرکز یافته بود. این امر باعث شد سرمایههای مهاجران جذب شود و زمینه مهاجرت داخلی دیگری را فراهم کنند. مهاجرت ابتدا ازجنوب و بقاع شیعهنشین آغاز شد و رفته رفته مهاجران در بیروت و حومه آن متمرکز شدند. کارخانههای مسیحی نیازمند به نیروی کار ارزان قیمت، به ویژه در منطقه شهر صنعتی «درمکلس» و «شویفات» تأسیس یافت. بدینسان کمربندی از کارخانهها گرداگرد بیروت شکل گرفت که در نزدیکی آن یک کمربند از اهالی جنوب و بقاع به نام «کمربند فقر» در دو منطقه نبعه و حومه جنوبی قرار داشت.
69 - 1967م
درپی شکست سنگین 1967 اعراب و پیدایش مقاومت فلسطین و حضور آن در لبنان، و به موجب موافقتنامه 1969 قاهره، جنوب لبنان به دلیل موقعیت جغرافیایی و هم مرزی با فلسطین موقعیت تازهای یافت. و عملیات چریکی آغازشده از این منطقه پاسخ سریع اسرائیل را درپی داشت.
در این زمان دو مسأله بر سینه جنوبی ها سنگینی میکرد: بمباران و ویرانگری ازسوی اسرائیل، و فقر و بینوایی عمدی از سوی دولت. از این رو، بار دیگر مهاجرت از داخل و خارج به سمت مرکز از سرگرفته شد، و با افزایش فقر و بینوایی در حومه بیروت، این منطقه به صورت یک دژ جمعیتی درآمد. از سوی دیگر، بیتوجهی به منطقه بقاع و خوی انتقامگیری اجتماعی، پاره ای از مردم این منطقه را به مهاجرت از بیروت به سوی حومه شهر و نبعه واداشت.
بر مبنای این واقعیت اجتماعی و در پرتو نهضت قومگرایی امت عربی در دوران جمال عبدالناصر، شیعیان پایگاه اصلی سمتگیری های سیاسی آن برهه را تشکیل دادند. بدین جهت توجه شیعیان میان جریان های قومگرا (ناصریسم و حزب بعث) و فراقومی(چپگرا و اسلامگرا) تقسیم شده بود. گفتنی است شیعیان هوادار قومیت گرایی سوری، پیوستن به سوریه عربی را در سر میپروراندند، این مسأله با سیاست مورد نظر آنتوان سعاده، چندان سازگار نبود.
مهم آن است، شیعیان به احزابی پیوستند که لبنان را به رسمیت نمیشناختند. این اقدام به نفع قومگرایی عربی یا سوری یا فراملیگرایی جهانی (کمونیست ها و حزب تحریر اسلامی) انجامید، و زمینه را برای برخورد با دولت لبنان فراهم ساخت؛ به ویژه پس از حمایت اصولی شیعیان از مقاومت فلسطین در جنوب لبنان و بیروت و پیوستن هزاران جوان شیعه به آن. این جریان زمانی رخ داد که رهبران سنتی شیعه (الاسعد، بیضون، الخلیل، الزین، عسیران) به نفع اندیشههای جدید از مواضع خود عقبنشینی کردند. از آن هنگام رفتهرفته نظام مارونی ـ سنی در معرض خطر قرار گرفت.
امام موسیصدر و مجلس اعلای اسلامی شیعیان
در 1959 امام موسیصدر برای همیشه از ایران رهسپار لبنان و ساکن شهر صور در جنوب شد. ایشان رفتهرفته خود را برای به دست گرفتن جایگاه مهمی در میان شیعیان لبنان آماده می کرد. در بخش ویژهای مفصلاً به شرح زندگی و فعالیتهای امام موسیصدر خواهیم پرداخت.
با صدور فرمان ریاست جمهوری لبنان مبنی بر تأسیس مجلس اعلای شیعیان در 1967م، امام موسیصدر به ریاست آن برگزیده شد. این فرمان در 16/5/1967 به تصویب پارلمان رسید و سلیمان فرنجیه، رئیس جمهور، در فرمان مورخ 12/12/1967 رسمیت آن را اعلام کرد. لازم به یادآوری است که پیشتر به شیخ حسن خالد، مفتی جمهوری لبنان، پیشنهاد تأسیس یک مجلس اسلامی که دربرگیرنده تمام فرقهها باشد، شده بود ... ولی وی از این پیشنهاد استقبال نکرد.
امام موسی صدر از طریق گردهمایی های مسلحانه با شرکت صدها هزار تن در بسیج شیعیان بر ضد دولت سهیم شد. (نخستین گردهمایی در بعلبک با شرکت 300 هزار شهروند که 70 هزار قبضه سلاح به دست داشتند، و دومین گردهمایی در صور با شرکت 150 هزار شهروند با 30 هزار قبضه سلاح تشکیل شد.) قرار بود گردهمایی دیگری در 1974 در بیروت برپا شود، که با دخالتهای دولت لغو گردید. از همان روز امام موسیصدر اعلام کرد وی سخنگوی محرومان تمام فرقهها از جمله شیعیان است، ولی عنوان «محرومان» از همان زمان بر شیعیان اطلاق شد.
شیعیان در سال 1975
در دیدار امام موسیصدر با میشل اده، وزیر چپگرای سابق، و غسان توینی در پاریس، اده به امامصدر گفت: حضرت امام باید بدانید که شیعیان مسبب جنگ در لبنان هستند. شما یک فرقه وحشتناک هستید و اکثریت با شماست. بسیاری از افراد با استعداد شما در همه زمینهها حضور دارند. شما یک فرقه مستمند نیستید، بلکه سهچهارم میلیونرهای کشور شیعهاند. شما بازار را در دست دارید. وقتی آزمون گزینش کارمندان برگزار میشود، میانگین پذیرفتهشدگان شیعه همواره از دیگران بالاتر است ... سپس به طور گستردهای به کار سیاسی روی آوردید و پایه تمام احزاب سیاسی مخالف نظام را فرو ریختید، عبدالناصر را روی سرتان گذاشتید و مقاومت را در آغوش کشیدید. از میان شما جوانانی چپگرا سر برآوردند که عملیات انتحاری انجام میدادند، همچنان که دربانک آمریکا در 1973م (توسط علی شعیب) اتفاق افتاد. به علاوه، وقتی شکوفایی اقتصادی در بیروت فراگیر شد، شما شیعیان میوهچینی کردید، در بیروت و حومه آن سکنی گزیدید و در تجارتخانهها و کارخانهها مشغول شدید. مهاجران شما از خارج بازگشتند تا در ساختمان ها و مغازهها اقامت گزینند. شما از یکدیگر پشتیبانی میکنید، بدینسان مارونی اهل کسروان را از داشتن جای پایی در دریا محروم ساخته و عملاً جای او را اشغال کردهاید ... تظاهرات عمومی را رهبری، و درخواستهای سیاسی، ملی و قومی را مطرح کردید ... میخواهید با اسرائیل بجنگید و نظام را تهدید کنید ... توانگران لبنان و مستمندان آن از میان شمایند ...
چه بسا این توصیف ارائه شده از سوی یک چپگرای مارونی نیاز به توضیح نداشته باشد، مگر درتحلیل دیگر علل جنگ که بیانگر تمام حقیقت نیست. به هرحال عملاً جنگ در 1975 آغاز شد. سلاح به دستان در بیشتر مناطق شیعه بودند (شیاح در مقابل عینالرمانه، نبعه رویاروی اشرفیه). سپس شیعیان برای جنگیدن در تمام میدان ها به بیرون از مناطقشان رفتند، حال آنکه فرزندان کوهستان همچنان در اطراف نگه داشته شدند و فرزندان شهری به خارج مناطق شهر پا نگذاشتند، مگر به ندرت. جنگیدن و انتقال از جایی بهجای دیگر به فرزندان مناطق جنوب، بقاع و شمال واگذار شد. در 1976 با محاصره نبعه و سپس سقوط آن چنین به نظر میرسید که میان رهبری سیاسی جنگ و اکثریت شیعیان یک سوءتفاهم متقابل وجود دارد. خصوصاً پس از اینکه حزب فالانژ امام صدر را فریب داد و تعهد کرد که متعرض نبعه نشود. برخلاف انتظار، این تعهد به تعهدی دیگر مبنی بر پاکسازی ریشهای منطقه و اخراج ساکنان و مصادره اموال آنان مبدل شد. آنگاه امام موسی صدر احساس کرد که ناجوانمردانه از پشت خنجر خورده است که با مصیبت اجتماعی صدها هزار مهاجر توأم شده بود. یک بار دیگر شیعیان به خاطر جنگ، ناچار شدند از نبعه و حومه جنوبی به سوی جنوب مهاجرت کنند ... در آنجا مصیبت دیگری بود.
شیعیان در جنوب
در برهه زمانی مارس تا اکتبر 1976، جنوب لبنان یک دوران شکوفایی غیرعادی را از سرگذرانید. در این دوره جنوب شاهد پیشرقتی در نحوه مصرف، عمران و وضعیت اجتماعی بود. این دوران با وضعیت آرامش و امنیت بسیار شگفتانگیزی همراه بود. در آن زمان تمام لبنان در همه محورها شاهد جنگ فرقهای بود.
الجدار الطیب
با اینکه اسرائیل یکی از علل اصلی کشمکش داخلی در لبنان بود، ولی در آن هنگام چنین به نظر میرسید که اسرائیل از آنچه در لبنان میگذرد خشنود است. به مردم جنوب امان داده و آنان را به عادیسازی روابط فرا میخواند. اسرائیل در منطقه مطله دروازه ویژهای جهت استقبال از لبنانی هایی که شرایطشان اجازه عزیمت به مناطقشان را نمیداد، گشوده و آن را «الجدارالطیب» نامیده بود. همچنین در نوار مرزی درمانگاه ها، تلمبهخانههای آب، مغازههای ارزان فروش و پمپ بنزین ها و دیگر مراکز رفاهی دایر کرده بود. این درحالی است که محاصره با بروز تضاد با نیروهای بازدارنده عرب به اوج خود رسیده بود. این نیروها از اواخر ماه مه همان سال وارد لبنان شدند. پارهای از لبنانی ها در دام دادوستد ناپسند با دشمن صهیونیستی فروغلتیدند، به ویژه آنکه در اغلب شهرها و روستاهای جنوب، و مشخصاً صیدا، تراکم جمعیت غیرعادی شده بود. این شهر به یک بازار مصرفی بزرگ مبدل شده بود، بهطوری که از یک راه ارتباطی به جنوب، به شهری بزرگ تبدیل شد که پس از بیروت و طرابلس به شایستگی، سومین شهر بزرگ لبنان به حساب میآمد. در زمانی که بیروت در ژوئن 1976 در محاصره بود و طرابلس از مشکلات رویارویی با «زغرتا» رنج میبرد، صیدا تا قبل از ورود مجدد به صحنه درگیری در همان ماه، به اوج رونق اقتصادی رسیده بود.
مهاجرت دوباره
در اکتبر 1976 کنفرانس محدود سران عرب به منظور بررسی بحران لبنان برگزار شد. در این کنفرانس بر سر آتشبس در لبنان و اعزام نیروهای بازدارنده عرب و مذاکره برای حل مشکلات داخلی لبنان توافق به عمل آمد.
نیروهای بازدارنده به تمام مناطق لبنان، به استثنای جنوب، وارد شدند. جنوب مرحله تازهای از رویارویی را آغاز کرد. اسرائیل پس از تقویت حضور فیزیکی خود در جلب همکاری از یک افسر ارتش لبنان با درجه سرگردی کامیاب شده بود. وی به کشور خود خیانت ورزید و زیر پوشش رویارویی فرقهای، به دشمن پیوست. آنگاه درگیری های تازهای شروع شد که روستاهای جنوب، صحنه نخست آن بود. پس از آن مهاجرت جدید جنوبی ها آغاز شد وبا اوجگیری درگیری ها، لحظه به لحظه بیشتر میشد. تا اینکه دومین تجاوز اسرائیل به لبنان پس از تجاوز سپتامبر 1972 در 15/3/1978 رخ داد. اسرائیل بخش بزرگی از جنوب را اشغال کرد که تا حومه شهر صور ادامه داشت. بار دیگر شمار مهاجران افزایش پیدا کرد. در تجاوز جدید نزدیک به 150 هزار شهروند جنوبی پس از ترک جنوب در بیروت و حومه آن سکنی گزیدند. این مناطق همچنان تا به امروز زیستگاه اصلی بخش بزرگی از آنان است. علاوه بر وضعیت مصیبتبار شیعیان در جنوب، نبعه و حومه بیروت، مصیبت تازهای افزوده شد، و آن استمرار خونریزی در جنوب لبنان و تجاوز پی در پی صهیونیست ها بود. در سایه ندانمکاری ها و سیاست های اشتباه پارهای از جناحهای مقاومت فلسطین و برخی لبنانی سوءاستفادههای نیروهای مخالف، مقاومت مسلحانه فلسطینی و ملی در جنوب و نیروهای مردمی شیعه دچار سردرگمی شدند و میان دو آتش گرفتار آمدند. یکی آتش تعهدات دینی، ملی و قومی بود که شرایط سرکوب اجتماعی و حکومتی در شکلگیری مفاهیم خاص آن سهیم شد و بعدها عملاً حرکت محرومان را بهعنوان یک حرکت سیاسی به رهبری امام موسیصدر تشکیل داد، و آتش دیگر، تجاوز بیرحمانه صهیونیست ها بود که همه چیز را به خاکستر تبدیل میکرد. دراین زمان جنوب از تجاوزاتی که از هر سوی آن را احاطه کرده بود، پاره پاره میشد. شرایط چنان مهیا شده بود که جنوبی ها با خودشان نیز درگیر شوند. از این روگاهی درگیری های داخلی شروع میشد و رفته رفته اوج میگرفت و در رشد جنبش مسلحانه امل (در بخش دیگری به آغاز شکلگیری آن خواهیم پرداخت) سهیم میشد. در مقابل، رشد جنبش به درگیری با دیگر نیروها دامن میزد.
امام موسی صدر
تاکنون شرح حال هیچ روحانی یا سیاستمداری به اندازه سید موسی صدر تحریف نشده است. وی زمانی که به لبنان آمد یک حرکت مردمی گسترده را آغاز کرد که در آن سیاست، دین و فرهنگ با ویژگی خاصِ هرکدام درهم آمیخت.
برخی چپگرایان میگفتند که او یک فرستاده ایرانی برای شیعیان لبنان بوده است، زیرا طرح اتحاد اسلامی که شاه مهمترین ستون آن بود شکست خورد. بعضی راستگرایان میگفتند او یک سیاستمدار چپگرا در لباس یک روحانی است. عده ای از روحانیون نیز میگفتند این تازه از راه رسیده میخواهد سیاست را با دین بیامیزد. پرداختن یک روحانی به امور سیاسی، به مذاق بعضی از سیاستمداران خوش نیامد؛ عیسی به دینش و موسی به دینش، آنچه از آن تزار است به تزار واگذار کن و آنچه از آن خدا است به خدا ! نظر تودههای مردم ابتدا میان این یا آن نظر در نوسان بود. امام موسیصدر روزبه روز جای پای خود را در لبنان تثبیت میکرد؛ در مسجد و کلیسا، دانشگاه یسوعی و حسینیه برجالبراجنه ...، در مصاحبههای مطبوعاتی، سخنرانی های فرهنگی ـ دینی، دیدارهای روزانه با مردم در محل کسب و کار و در منازلشان. موسی صدر چونان یک رویا که گریزی از پرواز با آن نیست، خویشتن را در منازل دیگران حضور میداد. شاید این خصوصیات باعث شد که بسیاری، از امام صدر بهراسند و با او مخالفت بورزند.
1. در سطح روحانیون
در تاریخ معاصر لبنان سید موسیصدر اولین روحانی است که به این شیوه و با این تحرک گسترده، آن هم با اعمال نفوذ و قدرت وارد میدان سیاست شده، تا آنجا که بعضی از علمای جلیلالقدر جبلعامل از سر احتیاطکاری با این گونه درگیری شدید درکار سیاسی روزمره مخالفت کردند. از این رو، اختلاف دیدگاه از شیوه و رفتار آغاز شد تا به اختلاف در اجتهاد و درنتیجه به اختلاف بر سر کار سیاسی رسید. بعضی هم تا این لحظه همچنان بر موضع خویش ماندهاند. گروهی نیز بر او خرده میگرفتند که چرا به ایراد سخنرانی در کلیساها اصرار میورزد. پاسخ همیشگی او این بود: ما یک فرقه وحشتآور معرفی شدهایم، باید دیگران را مطمئن سازیم، آنان ما را به خوبی نمیفهمند، ما میکوشیم تا هراس و ناآگاهی در باره شیعه را از میان برداریم.
2. در سطح سیاستمداران
بعضی سیاستمداران لبنان عادت کردهاند که پیش از آنکه از بعضی روحانیون مشورت جویند، آنان را جزو دار و دسته و حامیان خود در موضع گیری سیاسی قراردهند، ولی امام صدر وقتی به لبنان آمد، ایفای نقش رهبری را در سر میپروراند، و از زمانی که گام به این کشور کوچک گذارد از این اندیشه دست برنداشت. تمام فریبندگی ها پیش روی او بود تا در یک کاخ بلندبالا و در ناز و نعمت فراوان زندگی کند. در برابر این وضعیت او میبایست میان پول یا رهبری یکی را برگزیند. از این رو، از اولی روی بر تافت و از همان روز اول ورود به لبنان، در اندیشه نقش رهبری، برای خدمت به مردم بود. بدین سان بدیهی است که کینه و خشم دیگران را برانگیزد. کینه توزی به دسیسه و جنگ اعلام شده بدل شد، و اوایل دهه شصت میلادی شاهد ایراد اتهامات بر ضد امام بود که همه چیز، حتی رفتار شخصیش را دربرمیگرفت. روشن بود که در این اتهامات، سیاست و نیرنگ سیاسی نقش اول را ایفا میکند.
3. در سطح فرهنگ دوستان (روشنفکران)
موسیصدر با آن لهجه ایرانی (که بعضی از روحانیان لبنان دوست میدارند بدان تکلم کنند تا معلوم شود در نجف یا قم تحصیل کردهاند) در زبان و ادبیات عرب چون یک ادیب توانمند بود. در سخنانش همواره از آیات قرآن کریم شاهد میآورد، همچنان که هنگام سخن گفتن دوست میداشت مثال هایی از اشعار عرب بیاورد. درکنار اینها به زبانهای فرانسوی و انگلیسی مسلط بود.
این استعدادها وی را مورد توجه روشنفکران فرقههای گوناگون قرار داد. از اینرو با عنوان شدن نام وی در هر جلسه سخنرانی صدها نفر جذب میشدند و محل سخنرانی مملو از شنونده میشد.
4. در سطح عامه مردم
موسیصدر مردی بود بلند قامت و خوشسیما با چشمانی سبز، سخنوری توانا با لهجهای ایرانی، جذاب و شیک پوش و با موهایی که از زیر عمامه سیاهش به یکسوی پیشانی پهنش ریخته بود. در برخورد با مردم بسیار ساده بود. او توان آن را داشت که درباره همه چیز صحبت کند. از این رو، در میان همه مردم جای داشت و در این مورد حکایت های زیادی وجود دارد. بسیاری گواهی میدهند که او در خانهای را میزد (در روستا و یا محلهای فقیرنشین یا اشرافی) و اجازه ورود میخواست. با اهل خانه همنشین میشد و با آنان چای مینوشید. سپس از آنچه برای شام موجود بود بیتکلف میخورد، حتی اگر یک قوطی کنسرو ماهی باشد... اگر دیروقت بود، از اینکه در رختخواب کهنه بخوابد ابایی نداشت یا اینکه حتی تا سپیده دم با صاحبخانه به گفتگو بنشیند. سپس نماز و نوشیدن چای با کشیدن یک سیگار... و خداحافظ . مردم او را با این صفات میشناسند و بیتعارف از آن سخن میگویند. در مقابل، کسانی بودند که موسیصدر را با این گفته که این رفتارها درخور مردی با موقعیت وی نبود، ملامت میکردند. ولی رفتار وی در طول زندگیش چنین بود. مردم اعتقاد دارند که اینها صفات رهبران و روحانیان راستین است، ولی دیگران فکر میکنند که اینها تحرکات سیاسی عمدی بوده است!
5 . با حکمرانان
از نظر شیعه، روابط با حکام، مشکوک، نامطلوب و یا اصولاً غیرضروری است. بعضی میگویند حاکم لازم است با افراد صاحبنظر رایزنی کند. از این رو، در لبنان روحانیانی را میدیدید که وقتی یک حاکم یا یک مسئول با آنان سخن میگوید، وحشت میکنند. بسیاری از آنان از حضور بر سر سفره مسئولان اجتناب میکردند، زیرا موارد اشتراک تا بدان حد نیست که آنان در یک جا گرد هم آیند. بدینسبب، آنان در رسانههای تبلیغاتی ناشناخته، اما در علم و معرفت شاخصاند.
هنگامی که موسی صدر به لبنان آمد، اینقاعده را درهم شکست. وی معتقد بود این وظیفه اوست که اگر درِ خانه حاکم به رویش بسته باشد، از جا برکند و نظرش را بازگوید و رسالت خویش را به مردم و مسئولان منتقل کند. سید در گشودن این درها موفق بود تا آنجا که این امر جزو بدیهیات به شمار میآمد.
این مسأله حکایتی دارد؛ پیش از جنگ داخلی، مقامات محلی شهر صور یک جوان ملیگرا را به اتهام اخلال در امنیت بازداشت کردند. بسیاری از سیاستمداران و معتمدان برای آزادی وی دخالت کردند، اما تأثیری نداشت. امام پس از درخواست خانواده بازداشتشده برای میانجیگری، با فرماندار صور تماس گرفت و خواستار آزادی آن جوان، با قید کفالت شد. فرماندار صور با تعجب به امام گفت: ولی امام! او یک کمونیست است. پاسخ موسی صدر این بود: این برادر و فرزند من است. بدینسان با وساطت وی جوان کمونیست آزاد شد.
نزاکت
امام موسی صدر، بنابر توصیف یکی از دستیارانش، مردی با سعه صدر و بسیار بانزاکت بود. منظور از نزاکت، نزاکت ایرانی است که ضمن ابراز تعارف چه بسا با شما هم عقیده نباشد، ولی به خاطر رضای شما مستقیماً از اظهارنظر مخالف خودداری میورزد، و بدون اینکه اعلام نماید، شواهد و مدارکی دال بر اشتباه موضع شما ارائه میدهد.
همه به فروتنیش گواهی میدهند. او در استقبال از کسی که خواستار دیدار او بود، تردید روا نمیداشت و خود، اول سلام میکرد. همیشه میکوشید با لبخندی بر لب مردم را تا آستانه در همراهی کند. در دیدارهای وی از منازل مستمندان، عنایت خاص او بهشرکت در احساسات انسانیشان مشهود بود، که از خلق و خوی صحابه و بعضی ازخلفا حکایت دارد.
به رغم تمام حملات مغرضانه، میکوشید به اعتبار هیچ کس خدشهای وارد نکند. همواره میگفت: اگر کسی خود را حریف من بداند، من اینگونه نیستم.
امام موسی صدر، مردی دمکرات
1. انتخابات مجلس اعلای شیعیان در 1975 نقطه عطفی در تاریخ این مجلس بود. البته اگر اوضاع لبنان غیراز اوضاع کنونی میبود. این انتخابات شاهد نبرد واقعی میان جریانات سیاسی، اجتماعی و فکری کشور بود. فعالیت های شیعیان در نتایج به دست آمده، نمایانگر آن است. در بیشتر کرسی های هیئت مدنی مجلس، چپگرایی با استفاده از اسم امام موسی صدر به مجلس راه یافت. با وجود اینکه امام میدانست، لیست دیگری بر ضد لیست وی وجود دارد، کوشید تا انتخابات در جوی دمکراتیک و سالم انجام گیرد. بنا به ابتکار عمل شخصیش، به هنگام دیدار با حاضران در ساختمان مجلس با سید سرحان نامزد لیست مخالفان ملاقات کرد و بیدرنگ به وی گفت: ای ابوعلی، شما بر ضد لیست من نامزد شدهاید، ولی خواهش میکنم چنانچه شکایتی دارید به من مراجعه کنید، زیرا من همانگونه که دلسوز این عمامه هستم، دلسوز دمکراسی نیز هستم.
در عمل اغلب نامزدهای مخالف موفق شدند، ولی این امر مانع از آن نشد که امام موسیصدر از هماوردان خود در آن دوره استقبال نکند و در تمام امور با آنان به مشورت ننشیند. این برخورد، عملاً وی را بالاتر از همگان و برای همگان قرارداد.
2. هنگام شعلهور شدن جنگ داخلی و اعلام آمادگی همه گروه ها برای ارائه راهحل از طریق انتشار مقالات، امام از یکی از اعضای مجلس خواست، مقالهای ارائه دهد تا پیش از آگاهی افکار عمومی از آن، مورد بررسی قرار گیرد. آن عضو، مقاله کاملی آماده کرد که باعث شد، امام صدر مقاله مختصر خود را که قبلاً تهیه کرده بود، کنار بگذارد و خواستار بررسی مقاله نویسنده و اظهارنظر درباره آن شود. هنگام بررسی مقاله، یکی از اعضا به پارهای از نکات مندرج در آن اعتراض کرد و پارهای از بندهای آن را بشدت مورد انتقاد قرار داد. این امر موجب شد که نویسنده مقاله رفتهرفته از نظریات خود عدول کند. امام که وضع وی را چنین دید، گفت: برادر! نویسنده مقاله شما هستید و وظیفه دارید که در برابر همگان از آن دفاع کنید. من به هیچ نظری پایبند نخواهم بود مگر اینکه همگی ما نسبت به آن متقاعد شویم. شما دیدید که من مقالهام را کنار گذاشتم تا نوشته شما بررسی شود که به نظر من با در نظرگرفتن ملاحظات برادران قابل قبول است. این اشاره به یک بررسی حیاتی و دمکراتیک بود که در نتیجه همگان به مقالهای دست یافتند که بیانگر نظراتشان باشد. گفتیم که امام، بدون قرار قبلی به خانههای مردم میرفت، و مردم نیز بدون تردید به سوی وی میشتافتند. واقعهای که ذکر میکنم نمونه زیبایی از رفتار آن مرد است. در فصل چیدن مرکبات جنوب، یکی از دوستداران امام با ده صندوق لیمو و موز که دراتومبیلش جای داده بود، به عنوان تقدیم میوه نوبر به منزل امام آمد. امام از آن مرد تشکر کرد و دستور داد میوهها را در میان خانههای مستمندانی که قبلاً با آنان دیدارکرده بود، توزیع کنند به طوری که تنها بوی لیمو نصیب وی شد. در آن زمان شماری ازدوستدارانش نزد وی بودند. دیروقت بود و او لیوان های چای را یکی پس از دیگری به مهمانان تعارف میکرد، تا اینکه بعضی از آنان از فرط گرسنگی به خود پیچیدند. امام چون چنین دید از جا برخاست و به آشپزخانه رفت. در بازگشت به آنان پیشنهاد صرف شام کرد. یکی از آنان که قصد داشت برای امام مزاحمت ایجاد نکند گفت: «حضرت امام امشب برای شام چه دارید؟» امام موسیصدر با لهجه ایرانی گفت: «بتاتا»، (منظور بطاطا یعنی سیبزمینی) ... آنگاه همگان ترجیح دادند دعوت مرحوم سید هاشم معروف الحسنی را فوراً اجابت کنند و به منزل وی بروند.
نسب امام
امام سید موسی صدر فرزند سید صدرالدین فرزند سید اسماعیل فرزند سید صدرالدین فرزند سید صالح شرفالدین از جبل عامل جنوب لبنان است. سید صالح شرفالدین در 112ه.ق در روستای شحور زاده شد و در همانجا اقامت گزید. وی که از علمای جلیلالقدر به شمار میرفت، مالک مزرعهای به نام «شدغیت» در نزدیکی روستای «معرکه» بود، و فرزندش سید صدرالدین در همین مزرعه زاده شد.
سید صالح شرفالدین از سوی احمد جزار مورد ستم واقع شد. این امر در چارچوب حمله فراگیر جزار برای سرکوب علمای شیعه جبل عامل صورت گرفت. سربازان جزار سید هبهالدین فرزند بزرگ سید صالح را در بیست و یک سالگی به قتل رساندند. این جنایت را در برابر چشمان پدرش در روستای شحور مرتکب شدند. سپس سید صالح را هم دستگیر کردند که مدت نه ماه در بازداشتگاه عکا بسر برد تا اینکه موفق شد به عراق بگریزد و در نجف اشرف اقامت گزیند.
سید محمد برادر سید صالح نیز در نجف اشرف به وی ملحق شد و همسر و دو فرزند برادر را به نامهای سید صدرالدین و سید محمدعلی به همراه خود به نجف آورد. سید صدرالدین فرزند سید صالح از علمای بهنام شد و با صبیه مجتهد بزرگ، شیخ کاشفالغطا وصلت کرد. سپس اصفهان را برای اقامت خود برگزید. وی صاحب پنج فرزند شد که جملگی از علمای دین بودند. کوچک ترین آنها سید اسماعیل، اصفهان را ترک گفت و در نجف اشرف اقامت گزید و به نام «سیدصدر» شهرت یافت و مرجعیت عام شیعه از آن وی شد. سرانجام وی در 1338 ه.ق در گذشت و چهار فرزند پسر از وی به جای ماندند که همه از علمای دین شدند.
نخستین آنان سید محمد مهدی صدر یکی از مراجع بزرگ کاظمین بود که در انقلاب عراق مشارکت فعال داشت.
دومین فرزند، سید صدرالدین (پدر امام سید موسی صدر) در جوانی رهبری حرکت مترقی دینی را برعهده داشت و نام وی با نهضت ادبی عراق گره خورده بود. سپس به ایران مهاجرت کرد و در خراسان اقامت گزید و با بانو صفیه، صبیه سید حسین قمی مرجع شیعیان ازدواج کرد. آنگاه شیخ عبدالکریم حائری یزدی مرجع عام شیعیان وی را به قم فرا خواند تا او را در اداره حوزه علمیه یاری دهد. سید صدرالدین از بانیان بزرگ حوزه و مرجع پرآوازهای شد که به تأسیس سازمانهای علمی، دینی، اجتماعی و بهداشتی پرداخت و سرانجام در 1954م وفات یافت.
پرورش و
نظر شما :