فردریک جیمسن (مارکسیسم، نقد ادبی و پسامدرنیسم)

۲۰ مهر ۱۳۸۸ | ۱۵:۰۴ کد : ۵۹۷۸ کتابخانه
هدف این کتاب فراهم آوردن مقدمه‌ای موجز و قابل فهم بر اندیشه‌های جیمسن و تبیین تاثیر تعیین کننده او بر فهم مخاطب از مطالعات ادبی و فرهنگی معاصر است.
فردریک جیمسن (مارکسیسم، نقد ادبی و پسامدرنیسم)

فردریک جیمسن؛ مارکسیسم، نقد ادبی و پسامدرنیسم
آدام رابرتس
ترجمه وحید ولی زاده
224 صفحه
نشر نی

فردریک جیمسن را منتقدی خوانده اند که احتمالاً مهم ترین منتقد فرهنگی انگلیسی زبان معاصر است. تحلیل های او دامنه نامتعارفی دارد و همه حوزه ها را از معماری گرفته تا داستان های علمی - تخیلی، از رمان قرن نوزدهم تا سینما و از فلسفه تا هنر تجربی آوانگارد در بر می گیرد.

در کتاب آدام رابرتس مفاهیم اصلی مورد نظر جیمسن به ترتیب زمانی مورد بحث قرار گرفته اند تا مسیری که طی آن جیمسن سنت نظری غنی ای را بسط داده است، روشن شود. پس از فصولی که به این مفاهیم پرداخته اند، فصلی با عنوان "پس از جیمسن" آمده است که به تاثیر این نظریه پرداز امریکایی بر جهان نقد، نظریه و فلسفه اختصاص دارد.

دو اصطلاح کلیدی "مارکسیسم" و "پسامدرنیسم" - که برای درک دلیل اهمیت جیمسن و تاثیر او بر مطالعات فرهنگی و ادبی باید آنها را به خاطر داشت - در فصل های 1، 2 و 6 کتاب رابرتس به تفصیل شرح داده شده و فصل سوم کتاب هم به زمینه روانکاوانه کار جیمسن در آثار فروید و لاکان می پردازد.

رویکرد انتقادی و نافذ جیمسن در یافتن نکات جالب و با ارزش در مطالب ظاهراً شنیع که امکان پی بردن به ژرفاهای پنهان متن را از طریق ظاهر آن فراهم می آورد - به ویژه در یکی از مشهورترین آثارش "ناخودآگاه سیاسی" - کانون بررسی فصل 4 کتاب رابرتس را تشکیل می دهد.

نویسنده در فصل پنجم کتاب در مقاله ای با عنوان "مدرنیسم و اتوپیا" به شیوه روایت جیمسن از این دو مقوله (مدرنیسم و اتوپیا) پرداخته و در فصل بعدی نیز همان طور که گفته شد، مفهوم پسامدرنیسم از نگاه جیمسن در مقاله ای با عنوان "پسامدرنیسم یا منطق فرهنگی سرمایه داری متاخر" مورد بحث قرار گرفته است.

فصل هفتم و پایانی کتاب رابرتس نیز به رویکرد متفاوت جیمسن به سینما در مطلبی با عنوان "نشان های امر روئیت پذیر و زیبایی شناسی ژئوپولیتیک" اختصاص دارد.

درباره فردریک جیمسن نوشته اند: جیمسن در درجه اول یک مارکسیست به معنای سنتی است. او را نمی‌توان در زمره پسامارکسیست‌ها به شمار آورد، هر چند بسیاری بر این نظرند. برای جیمسن تاریخ از همان اهمیتی برخوردار است که امر واقع نزد لکان. او خود تاریخ را همچون امر واقع لکانی می‌فهمد و بر این نکته تاکید دارد. برای او سنت نظری روان‌کاوی، چه فروید و چه لکان، واجد آن جایگاهی که نزد ژیژک یا گتاری دارد نیست. نظریه روان‌کاوی برای جیمسن نقش گشایش عرصه تفسیر را بر عهده دارد. اندیشه جیمسن برخلاف زبان او چندان دشوار نیست، چیزی که نزد آدورنو هرگز به این ترتیب نبود.


( ۵ )

نظر شما :