افغانستان، بنیادگرایی و دموکراسی

۱۱ شهریور ۱۳۸۸ | ۰۱:۲۶ کد : ۵۵۶۰ باشگاه خوانندگان
نگاه یکی از خوانندگان دیپلماسی ایرانی به گسترش دموکراسی در افغانستان
افغانستان، بنیادگرایی و دموکراسی

چالش امروز افغانستان شاید بیشتر از آنکه رقابت میان نامزد های انتخاباتی باشد، رقابت میان دموکراسی و بنیاد گرایی در این کشور است و شاید بی راه نباشد اگر بگوییم آنچه امروز در افغانستان اتفاق می افتد بسیار جلوتر از چیزی است که در تمام کشور های منطقه ممکن است ظرف دهه های آینده پیش بیاید.

چرا که افغانستان از یک سو با تندروترین جریان بنیاد گرای منطقه یعنی طالبان دست به گریبان است و از سوی دیگر به سبب برنامه های نیرو ای متحد در آزمایش بزرگ دموکراسی قرار گرفته است. به بیان دیگر افغانستان نمونه آزمایشگاهی برخورد بنیادگرایی فربه شده با موج دموکراسی تقویت شده می باشد و نتیجه این برخورد شاید در بلند مدت آینده خاورمیانه را تحت تاثیر قرار دهد.

به این معنی که آیا پس از رشد و گسترش جریان های بنیاد گرایی می توان به فرا گیر شدن موج دموکراسی خواهی در میان جامعه جهان سومی برخوردار از شرایط خاص عقیدتی و اجتماعی یک کشور مسلمان امیدوار بود؟ در این دیدگاه آنچه تعیین کننده است نتیجه انتخابات نیست بلکه رویکرد مردم و جامعه به دستاورد های آن است.

از یک نگاه تاریخی، دموکراسی دستاورد جامعه مدنی است و تا یک اجتماع به مدنیت نرسد امکان رشد و گسترش دموکراسی بعید است. اما بنیاد گرایی خصیصه ذاتی جامعه ای است که بر پایه بنیاد های پدر سالارانه و سنتی اداره می شود . وقتی دموکراسی به عنوان ارزشمندترین میراث یونان باستان به روم رسید، علی­رغم همه تلاش ها با چالش های جدی روبرو شد و در نهایت جای خود را به دیکتاتوری سپرد. وقتی ژولیوس سزار در پارتنون به ضرب چاقوی پیشروترین دموکراسی خواهان سنای روم کشته شد نه تنها دیکتاتوری از بین نرفت، بلکه این اقدام خود به آخرین تلاش دموکراسی برای ادامه حیات تبدیل شد و از آن پس همه قیصر های بعدی روم هر چه قدر توانستند از نقش سنا کاستند.

علت این مسئله ریشه در ساختار های جامعه رومی داشت؛ در افغانستان هم ما با چنین چالشی روبرو هستیم، برای مردم افغان و همه مردم خاورمیانه این سوال جدی است که فرق بین رهبران طالبان و نامزد­هایی که می کوشند از طریق ساز و کار دموکراسی، قدرت را در دست بگیرند چیست؟ آیا در بهترین حالت برنده انتخابات پادشاهی 5 ساله است و بازنده خانه نشینی 5 ساله و یا مادام العمر و یا فردی که ناچار، مجبور است تبدیل به اپوزیسیون داخلی شود؛ همانند آنچه در تایلند می گذرد.

امروزه به سبب همه گیر شدن رسانه ها و پخش اخبار سایر کشور ها توقع مردم جهان سوم بسیار بالا رفته است. مردم جهان سوم می بینند مثلا در کشوری مثل امریکا برنده انتخابات نه از سوی مردم و نه از دیدگاه خودش فعال ما­یشاء به حساب نمی­آید و از سوی دیگر بازنده انتخابات در قسمت حساسی از قدرت همچون وزارت امور خارجه ایفای نقش می کند. از همین جا نقطه افتراق تفکر جهان مدرن و مردم جهان سوم رخ می نماید و اینکه آیا فرهنگ، اعتقادات و بنیان فکری جهان سوم، دموکراسی به معنای ریشه ای و دقیق آن را مطالبه می نماید یا دموکراسی تنها شیوه ای نو برای کسب قدرت مطلق و عنوانی جدید برای اعمال دیدگاه های فردی است.

 در جوامع جهان سوم شکاف های عمیقی بین مردم و فعالین سیاسی وجود دارد. ریشه این شکاف را جز در فرهنگ ملت های جهان سوم نمی­توان یافت. نگفتن تمام حقیقت و یا به اصطلاح راز گونه سخن گفتن یا به تعبیری زیباتر در ایهام سخن راندن یک امتیاز فرهنگی مثبت در جهان سوم به حساب می آید. سکوت های مصلحت آمیز، حل ریش سفیدانه اختلافات و از حق گذشتن در این گونه فرهنگ ها همیشه ستایش شده. در حالی که تمام این خصوصیات شکل گرفتن بنیادهای دموکراتیک را در جامعه غیر ممکن می کند.

بر خلاف کشورهایی که دموکراسی در آنها پایه های استوار دارد و در نتیجه بحث های سیاسی و اجتماعی با حرارت بسیار و با مرز های روشن در میان گرو ها رواج دارد، در کشور های جهان سوم هیچ گونه بحثی از دو نتیجه اجتناب ناپذیر بی نصیب نیست، اول آنکه دو طرف بحث به نتیجه می رسند که هر دو یک چیز می گویند و یا اینکه هر کدام به سرعت دیگری را مورد اتهام، تعقیب و یا سلب حیات سیاسی قرار می دهد و در نتیجه هیچ حزب و تشکلی نمی­تواند به صورت مستقل و با دیدگاه روشن و خواست های قاطع به حیات خود ادامه دهد و همیشه مجبور به مصالحه است.

از سوی دیگر تفکر درون گرای جهان سوم که با تئوری توطئه " پوپری" همراه است راه هرگونه انشعاب را می بندد. همه این موارد دست به دست هم میدهد تا گفتمان رایج مردم جهان سوم مبتنی باشد بر مجموعه الفاظ مشترک که هر کس در پس آن لفظ مفهوم مورد نظر خود را در پی بگیرد.پدیده ای که از دید تحلیل­گران زبانی به نوعی، بی معنی شدن الفاظ می انجامد که در نهایت باعث می شود اشتراک مفهوم و معنا از دست برود، در حالی که برای شکل گرفتن دموکراسی اولین گام همین اشتراک زبانی به معنای مفهوم مشترک است.

از سوی دیگر تئوری توطئه جایگاه ویژه ای در ذهن مردمی دارد که به سبب دو رنگی ها و نیرنگ بازی های درونی خود هرگز نمی­توانند به هم اعتماد کنند. در نتیجه هرگونه فعالیت اجتماعی را ناشی از تحریکات بیرونی می بینند و موضع پرخاشگرانه می گیرند. با این طرز فکر بعید به نظر می رسد، بتوان اصلاحات دموکراتیک را در جهان سوم به راحتی یافت. باید امیدوار بود در پس بارها و بارها آزمون و خطا کم کم پایه های دموکراسی از درون این جوامع سر بلند کند که این خود رابطه مستقیم با میزان رشد اقتصادی، علمی و کمی طبقه متوسط در جهان سوم دارد .

 اگر غرب زدگی دامن گیر این نظر نشود می توان بررسی رابطه گسترش دموکراسی در غرب را با رشد بورژوازی مورد دقت قرار داد .


نظر شما :