معامله براى صلح
محمود دهقانى کارشناس مسائل خاورميانه معتقد است که دولت اوباما با توجه به طرح شعار تغيير و الزامات منطقهاى و بينالمللى در پى استفاده از ظرفيت سوريه در حل مناقشات اعراب – اسرائيل است. اين کارشناس معتقد است که سوريه به 6 دليل براى آمريکا اهميت دارد و در اين گفتوگو به تحليل اين 6 دليل مىپردازد. ايشان معتقد است که دولت بوش از تمام اهرمهاى سياسى، اقتصادى و ديپلماتيک براى تحت فشار قرار دادن سوريه استفاده کرد اما راه به جايى نبرد اما اوباما با رويکرد جديد خود در پى استفاده از ظرفيتهاى بومى منطقه است.
مدتى است که شاهد ترافيک ديپلماتيک و رفتوآمدهاى فراوان به منطقه هستيم و مقصد يکى از اين رفتوآمدها سوريه است.در اين ميان ديدار جورج ميچل نماينده آمريکا در امور خاورميانه از دمشق و سپس حرکت او به اسرائيل حايز اهميت است. ارزيابى شما از اين ديدار چيست؟
اراده سياسى دولت اوباما براى احياى روابطش با کشورهاى اصلى در خاورميانه به رويکرد و برنامه اصلى دولت جديد آمريکا مبدل شده است. به عبارت ديگر رويکرد سياسى اوباما به خاورميانه، انتظارات دولت اوباما از سوريه و ملاحظات دمشق نسبت به خواستههاى واشنگتن بهگونهاى است که آمريکا را مجاب به پذيرش نقشآفرينى بيشتر سوريه کرده است. مىتوان 5 مورد را در مورد اهميت سوريه براى آمريکا در دوره جديد برشمرد: موقيعت خاص ژئوپولتيک سوريه، ارتباط نزديک سياسى با ايران، ميزبانى گروههاى فلسطينى و توانايى اثرگذارى بر جنبش حماس، توان تاثيرگذارى برثباتيا بىثباتى در عراق با داشتن مرز طولانى با اين کشور، لاينحل ماندن مناقشه اسرائيل و سوريه در مورد جولان و مهمتر از آن بازيگرى سوريه در معادله سياسى لبنان جملگى از علل قابل درک تمايل دولت اوباما براى نزديکى به دولت بشاراسد است.
در دولت بوش حملات به سوريه زياد شد و عملا گفتوگوها يا قطع يا بسيار کاهش يافت در حالى که در دولت اوباما شاهد آغاز ديدارها ميان مقامهاى سورى و آمريکايى هستيم. چه شرايط منطقهاى - البته غير از موارد برشمرده قبلى- و بينالمللى آمريکا را وادار به گفتوگو به سوريه کرده و دمشق را از آن جايگاه مطرود در دولت بوش به جايگاه فعلى رسانده که آمريکا خواهان ديدار و گفتوگو با اين کشور مىشود. آيا نظام امنيتى منطقه آبستن تحولاتى است که سوريه و آمريکا را مجاب به گفتوگو با يکديگر و نقشآفرينى دمشق کرده است؟
اين دور جديد تعامل آمريکا با سوريه متاثر از نگاه کلى دولت جديد آمريکا به اوضاع خاورميانه است. آمريکا در دوران بوش از تمام اهرمهاى سياسى و اقتصادى و ديپلماتيک براى تحت فشار قرار دادن دولت سوريه بهره گرفت.مى توان اراده سياسى دولت اوباما براى ترميم روابط خود با سوريه را بخشى از سياست تغيير و تحولخواهانه اوباما در منطقه خاورميانه دانست. نقش کليدى سوريه در 6 محورى هم که گفتم مزيد بر علت شده که نگاه آمريکا به سوريه تغيير کرده و ايالاتمتحده اعلام کند که پس از 4 سال مىخواهد دوباره سفيرى به سوريه بفرستد. آن نگاهى که دولت بوش و نومحافظهکاران نسبت به عراق، ايران، سوريه و سرزمينهاى فلسطينى داشتند با نگاه و برنامهاى که دولت فعلى آمريکا در مورد موضوعات مذکور دارد کاملا متفاوت است. يکى از گزينههاى مورد نظر آمريکا در موارد برشمرده به خاطر اهميت دولت سوريه و سياستهاى منطقهاى دمشق مىتواند باشد.
طبعا مواضع سوريه و بحث مذاکره با اين کشور را بايد در يک چارچوبى بزرگتر يا در همان چارچوبى که مىگفتيد بايد بررسى کرد. مىخواهم بدانم آيا سوريه حاضر است در صورت بازپس دادن احتمالى ارتفاعات جولان از سوى اسرائيل، از ايران دورى گزيند چرا که کشورى عرب است و به جهان عرب تعلق دارد و يکى از کشمکشهاى اصلى دمشق با تل آويو بحث جولان است.
جولان و موضوع بازگرداندن آن يکى از اساسىترين و مهمترين ملاحظات سوريه براى هرگونه مذاکرات صلح احتمالى با اسرائيل و يا مراوداتش با دولت اوباماست. اما به هر حال دولت سوريه از سال 1967 به اين سو به خصوص بعد از کودتاى حزب بعث تا امروز بر سر حفظ و بازپسگيرى جولان نظر استوارى داشته است. اکنون هم به نظر نمىرسد با توجه به حضور دولت افراطى و دست راستى نتانياهو در راس اسرائيل اين موضوع عينيت پيدا کند. افزون بر اين، با توجه به شرايط خاص جولان و تمايل و اراده سياسى رژيم اسرائيل براى حفظ سلطه بر جولان، اين امر مسالهاى فراتر از دولت نتانياهو حتى دولتهاى کارگرى و چپ در اسرائيل است و در شرايط فعلى منطقهاى هيچ يک از دولتهاى اسرائيل هم نمىتوانند نسبت به جولان انعطافى داشته باشند. به اين دليل که من با اصل موضوع احتمال عقبنشينى سوريه از مواضعش در مورد جولان نمىتوانم موافقت کنم بنابراين با فرضهاى بعدى که در مورد احتمال دورى سوريه از ايران مطرح مىشود هم نمىتوانم موافق باشم. سوريه در سياستهاى خود طى چند دهه گذشته يک سياسيت زيگزاگى را دنبال مىکرد ولى در مجموع مىتوانيم بگوييم که در مورد موضوع فلسطين و مناسباتش با ايران از يک برنامه کلى پيروى مىکند. دولت سوريه در پى نقشآفرينى و سهمخواهى بيشتر در عراق و لبنان است و تا جايى هم که امکان داشته باشد دمشق مىکوشد از مراودات با دولت آمريکا در راستاى احياى فضاى اقتصادى در داخل کشور و احياى اعتبار سياسى دولت اسد در منطقه استفاده کند. بنابراين هرگونه مراوده احتمالى سورىها در مورد جولان با توجه به وجود دولت نتانياهو بعيد بهنظر مىرسد.
شما به سهمخواهى سوريه در عراق اشاره کرديد. اين سهمخواهى چگونه است؟
سوريه پس از 6 سال از اشغال عراق به عنوان کشورى که هم عرب است و هم مرز طولانى و اشتراکات سنتى با حزب بعث عراق دارد در کنار نقش و سهمى که سوريه درعراق داشته همخوانى ندارد. تلويحا مىشود گفت سوريه اگر چه با ترکيب فعلى در ساختار سياسى عراق مشکلى ندارد و مىتواند در امر ثباتسازى عراق با دولت اوباما همکارى کند اما به مانند ساير کشورهاى عرب به دليل ملاحظات داخلى و ارتباطات سنتى و اشتراکات سياسى با عراق و مخالفت اخوان المسلمين سوريه با ترکيب شيعى- کردى هرم قدرت در عراق نسبت به کاهش نقش و نفوذ سنىها در ساختار سياسى عراق حساس است. به نظر مىرسد يکى از اهدافى که دولت بشار اسد در مراوده جديدش با دولت آمريکا در پى تحقق آن است اين است که در ساختار سياسى عراق نقشى بيش از اين ايفا کند چرا که به نظر مىرسد در معادلات عراق پس از صدام جايگاه سوريه آن جايگاه مدنظر دولت دمشق نبوده است.
از آنجا که سوريه يک کشور دموکراتيک نيست طبيعتا گروهها يا احزاب تاثير چندانى بر جهتگيرىهاى خارجى آن ندارد. اخوان المسلمين هم از اين قاعده مستثنى نيست اين گروه چگونه مىتواند بر جهتگيرى خارجى دولت تاثير بگذارد و بر نقش آفرينى سوريه در عراق تاثير داشته باشد؟
نزديک به 70 درصد جمعيت سوريه سنى هستند و حکومت سوريه از حدود چند دهه گذشته تحت حاکميت يک اقليت شيعى علوى بوده. درست است که جامعه سوريه از دولت جداست ولى يکسرى ملاحظات داخلى هم مىتواند داشته باشد. اگرچه شبکه اخوان المسلمين يک شبکه گسترده در سپهر خاورميانه عربى است اما يکسرى مسائل و اولويتهايى را براى خود دارد که همان حفظ و انسجام و پويايى اهل سنت در ساختار سياسى کشورهاى عربى است. اگرچه اخوان المسلمين مصر با نسخه فلسطينى و سورىاش داراى خاستگاه کاملا متفاوتى است اما در آنچه اشتراک نظر دارند همانا مخالفت با کاهش نقش و نفوذ سنىها در ساختار سياسى عراق است. يکى از ملاحظات سوريه مىتواند ملاحظه گروههاى سنى و افکار عمومى عرب در داخل اين کشور باشد چرا که بعد از 6 سال فکر مىکنند بايد به سهمى که در عراق مىبايد داشته باشد برسد. بر همين اساس سورىها مىخواهند اين امر را از اين کانال اوباما پيگيرى کنند.
برخى گروههاى فلسطينى از جمله حماس در دمشق پايگاه دارند و سورىها طبعا برگروههاى فلسطينى هم تاثيرگذارند. پس چرا طى دو سه سال اخير سورىها نتوانستهاند نقش مثبتى در تعامل ميان حماس و فتح بازى کنند؟
يکى از انتظارات آمريکا از سوريه جديد استفاده دمشق از نفوذ سياسى خود بر گروههاى فلسطينى و بهطور مشخص حماس است به منظور احياى مذاکرات و توافق ميان گروههاى رقيب فلسطيني. اين اختلاف يا شکاف ميان حماس و فتح آنقدر عميق و دامنهدار است که انتظار مصالحه آتى و چند ماهه يک انتظار دور از واقعيت است. آمريکا هم به اين نکته واقف است که بدون توافق گروههاى فلسطينى و تغيير ماهوى در راهبردهاى سياسى حماس نمىتواند به مذاکرات صلح خوشبين باشد اما بطور مصداقى مىتوانم بگويم که آزادى اسيران حماس و رئيس پارلمان حماس که در بند اسرائيل بودند با لابى گرىها و تماسهاى مستقيم و غيرمستقيم سوريه و آمريکا و درخواست آمريکا از اسرائيل مقدور نبود. در اينکه سوريه بر حماس نفوذ دارد و سوريه به خاطر تعلقات عربى و ملاحظات عربى خواهان احياى مذاکرات دولت وحدت ملى در فلسطين است هيچ شکى نيست و آمريکا مىخواهد از اين نفوذ و تاثير سوريه بر حماس استفاده کند.
به بحث رابطه سوريه و ايران هم اشاره کرديد. حال سوالى که مطرح اين است که آيا سوريه پتانسيل ميانجيگرى ميان ايران – آمريکا را دارد يا خير؟
عرض کردم که سياستهاى سوريه طى چند دهه اخير يک سياست زيگزاگى بوده و بر پايه منافع کشورش عمل کرده. براى ميانجيگرى ميان آمريکا و ايران بايد يک تمهيدات و پارامترهاى کلى را در نظر گرفت. 30 سال روابط بىاعتماد ميان طرفين و بهطور مشخص نگاه ايران به صلح خاورميانه، مساله هستهاى، نفوذ ايران در خاورميانه و غيره اصطکاکهاى زيادى است که با حوزه نفوذ آمريکا در منطقه بهوجود آمده است. اينکه آيا سوريه اين توان را دارد من چنين فکر نمىکنم. سوريه روابط نزديک سياسى با ايران دارد ولى فکر مىکنم نه ايران و نه آمريکا اين انتظار را از سوريه ندارند تا مشکلات پيچيده و لاينحل 30 ساله با وساطت شخصى مانند بشار اسد حل شود.
چندى پيش اسرائيلىها در منطقه بيتالقدس شرقى آغاز به ساخت شهرک کردند. اين امر اعتراضات داخلى (در اسرائيل) و خارجى هم به همراه داشت. مقامهاى آمريکايى در حالى دم از نقش «تاريخى» سوريه در مذاکرات صلح اعراب و اسرائيل مىزنند که اسرائيلىها همچنان در حال شهرکسازى هستند و فشارى بر طرف اسرائيلى براى ورود به ميدان صلح ديده نمىشود. آيا مذاکراتى که حلقه مفقوده آن عدم پايبندى و توجه اسرائيل به توقف شهرکسازىهاست معنايى دارد؟
صحبتهاى جورج ميچل و مواضع اوباما در مورد خاورميانه معطوف است به صلح جامع و فراگير يا (Comprehensive Peace). چند گزينه پيش روست: يکى احياى مذاکرات ميان فلسطينها و اسرائيل، ديگر حل مساله جولان يا احياى مذاکرات سوريه و اسرائيل و سوم هم عادىسازى روابط اسرائيل با کشورهاى عربي. اين جامعيتى که ميچل و اوباما از آن سخن مىگويند قاعدتا در پى اين است که نقشى هم به سوريه و اگذار شود. بنابراين ملاحطاتى از سوريه دارند که قبلا به آن اشاره کردم. اما فکر مىکنم که با اين مواضع سرسختانه نتانياهو و متحد اصلىاش ليبرمن و سوابق فکرى و اجرايى که از اين دو نفر موجود است و البته ائتلاف ملى - مذهبى دست راستى در اسرائيل عقبنشينى نتانياهو از شهرکسازىها بعيد است. به نظر من لحنى که اوباما دارد و فشار و تمرکزى که دولت اوباما بر روى اسرائيل دارد يک لحن و آهنگ بىسابقه است. صحبتهاى اخير کلينتون در اسرائيل نشان از اين است که اسرائيل تمايل و تعهد چندانى به اجراى خواست آمريکا مبنى بر متوقفکردن شهرکها ندارد اما اوباما نهايت تلاش خود را مىکند که به يک فرمول راضى کننده ميان دو طرف برسد که شايد توقف موقت بخشى از عمليات شهرکسازى يکى از اين گزينهها باشد.
بحث «آب» در روابط سوريه ـ اسرائيل و سوريه ـ ترکيه داراى چه جايگاهى است؟
منبع تامينکننده آب اسرائيل و کرانه غربى که همزمان مورد استفاده سوريه هم هست دريايچه جليله يا طبريا در جولان است که از کوههاى جولان سرچشمه مىگيرد. اسرائيل هم در مذاکرات چند سال گذشته خود (ايهود باراک با مرحوم حافظ اسد) و چه مذاکرات سال گذشته با سوريه تاکيدش بر حفظ دسترسى يا تثبثيت دسترسى اسرائيل به منابع آبى در درياى جليله است.
با توجه به معادله منطقهاى مىتوان گفت که بحث آب و امکان دسترسى اسرائيل به آب سوريه و درياچه جليله يکى از محورهاى کليدى مذاکرات آتى است. مدتى پيش بود که آيالون معاون ليبرمن بر اين نکته تصريح کرد که اسرائيل هيچ طرح صلحى را نمىپذيرد مگر اينکه دسترسى آن به منابع آبى را ضمانت کند. مساله خشکشدن بحرالميت به خاطر مسائل ژئوپوليتيک يا کاهش بارندگى و کاهش سرچشمههاى بالايى است اگر نه اسرائيل از سال 67 از مديترانه تا رود اردن را ضميمه خاک خود کرده بود. بحث ضميمهکردن بخش خشکشده بحرالميت به اسرائيل تازگى ندارد به اين معنا که اکنون هم پستهاى بازرسى در آنجا فعال است و اسرائيل هم 30 سال است که در آنجا حضور نظامى دارد. انيکه اين رژيم بخواهد قسمتى را ضميمه خاک خود کند در معادلات فعلى نه امکانپذير است نه شدنى چون برنامه دولت اولمرت و شارون خروج از کرانه غربى بود و اسرائيل نمىآيد در چنين معادلهاى که مخالفتهاى جهانى هم داشته باشد منطقهاى از منتهىاليه کرانه غربى را به خود ضميمه کند.
مىتوان گفت دهه آينده درگيرىهاى منطقهاى بيش از آنکه به سر نفت باشد بر سر آب است؟
بله، تاثير آب در سياست منازعه قرن آينده است. جمعيت زياد و کاهش منابع آبى يکى از دغدغههايى است که در خاورميانه هم مشهود است.
ترکها هم در عرصه منطقهاى بسيار فعال شدهاند. نمونه آن موضعگيرى اردوغان نخست وزير ترکيه عليه پرز رئيس رژيم اسرائيل، پادرميانى ميان سوريه و اسرائيل، برگزارى ديدارهايى ميان گروههاى فلسطينى و حمايت از آنها در برابر يورش اسرائيل و آخرين آن هم موضعگيرى شديد دولت ترکيه در قضيه سين کيانگ بود. چرا ترکيه اولويت سياست خارجى خود را بر محور منطقه خاورميانه و جهان اسلام قرار داده است؟
زمانى که حزب عدالت و توسعه در سال 2002 بر فضاى سياسى ترکيه حاکم شد و در چندين مورد هم در انتخابات پارلمانى و انتخاب عبدالله گل مردم و نمايندگان آنها به اين حزب با ريشههاى اسلامى اقبال نشان دادند نشانه اين است که شاهد يک پوستاندازى و زندهشدن سياست در داخل ترکيه هستيم. پس از سالها تصدى گروههاى چپ و لاييک در صحنه سياسى، اين انتخاب ارزشمند مردم ترکيه بود. از آغاز مشخص بود که دولت عدالت و توسعه و شخص اردوغان در قياس با گروههاى چپ و لاييک بيشتر ملاحظات منطقهاى و جهان اسلام را مورد نظر قرار مىدهد. اما نکته حائز اهميت اين است که يکى از اولويتهاى اصلى ترکيه که در حال نزديکشدن به آن هم هست همانا پيوستن به اتحاديه اروپاست. به باور من ترکيه در عرصه ديپلماسى منطقه به همراه قطر يک بازى بسيارى ظريف و حسابشدهاى را دنبال مىکند. ترکيه در پى ارايه يک الگوى موفق از يک کشور مسلمان دموکراتيک در منطقه از خود است. اين علاوه بر اعتبار سياسى و منطقهاى که برايش به دنبال مىآورد باعث مىشود تا بتواند از مزاياى اقتصادى آن هم بهرهمند شود. بطور مثال مواضع معقولانه دولت ترکيه در مورد خط لوله نابوکو و تفليس - جيهان را مىتوان در اين راستا ارزيابى کرد. درست است که عدالت و توسعه و آقاى اردوغان به عنوان نماينده مردم مسلمان ترکيه علايق منطقهاى و جهان اسلامى بيشترى دارد اما اين دليل بر اين نيست که سياستهايى که آنها در پى مىگيرند به نوعى با سياستهاى کلى جريان اسلامگرايى در منطقه منافات داشته باشد و در جهت آن نباشد. بلکه مدلى خاص است که در قالب ترکيه مسلمان دموکرات نمود مىيابد.
آيا مىتوان از سخنان شما اينگونه تلقى کرد که ترکيه با اين بازيگرى در سطح منطقه در پى اين است که عضويت خود در اتحاديه اروپا را تسهيل کند به اين معنا که به جاى دويدن به دنبال اروپا کارى مىکند که اروپا دنبال ترکيه بدود؟
بله، البته مشکلات ترکيه داخل اتحاديه هم زياد است که موضوع بحث نيست ولى از اين ابزارها براى رسيدن به اهدافش استفاده مىکند.
به خط لوله نابوکو اشارهکرديد. ترکيه با عبور دادن خطوط لوله از کشور خود سعى در اين دارد تا امنيت خود را بينالمللى کند تا امنيت جامعه بينالملل هم منوط به امنيت ترکيه باشد. اما اين ديدگاه (نه چندان قوى) مطرح شده که ترکيه از اين ابزار مىتواند در راستاى سرکوب مخالفان داخلى کرد استفاده کند. اين ديدگاه چقدر صحت دارد!
اين فرع مساله است. اصل مساله اين است که ترکيه تلاش دارد در عرصه ديپلماسى منطقه دست بالا را بگيرد و نقش آفرينى کند. هدف رسيدن به اتحاديه اروپاست و خيلى زيرکانه هم عمل مىکند به همان ميزان که نقش منطقهاى - بينالملى ترکيه و مناسباتش در منطقه و جهان اسلام ارتقا مىيابد به همان ميزان تمرکزش بر نيروهاى معارض کرد هم افزايش مىيابد و اين مستمسک را در اختيار دولت ترکيه قرار مىدهد که راحتتر به سرکوب معارضين کرد بپردازد. ولى اينکه اينها را در کنار هم بگذاريم که مىخواهد چنين کند تا دست خودش در حمله به کردها باز شود موافق نيستيم چون دو موضع کاملا متفاوت است. تمام تلاش ترکيه اين است که کردها را مجذوب کشور کند.
ترکيه اخيرا مواضع تندى هم در مورد سينکيانگ اتخاذ کرد و اردوغان در اجلاسG8 با رهبران کشورهاى صنعتى جهان صحبت کرد و حتى خواهان طرح موضوع در شوراى امنيت و مجازات عاملان آن «نسل کشى» شد. حال ترکيه با چه پتانسيل يا با توجه به چه مولفههايى اين موضع سخت را در برابر چين اتخاذ کرد!
ترکيه در منطقه قفقاز و آسياى ميانه براى خود يک نقش کليدى قائل است. مرز سيس کيانگ تقريبا با هفت کشور در اين منطقه همسايه است. اين است که پارامتر اول ارتقاى جايگاه رسانهاى و ديپلماتيک ترکيه در دنياى اسلام است چون موضعى هم که در برابر در جنگ غزه گرفت موضعى بود که در بين افکارى عمومى پاسخ بسيار مثبتى گرفت. اکنون هم موضعش در برابر چين و سيسکيانگ در راستاى کسب وجهه و ارتقاى جايگاه قابل ارزيابى است و ديگر اينکه با توجه به همجوارى سيسکيانگ با آسياى مرکزى و مسلمانان بودن اين مناطق، اقدام ترکيه مىتواند نوعى تحبيب قلوب و اعلام نزديکى و همدردى با اين کشورها تلقى شود که نگران اويغورهاى سيسکيانگ بودند. من فکر نميکنم که بيش از اين بخواهد ادامه دهند. در ظرف زمانى خود موضع خاص خود را اتخاذ کرد تا بگويند ترکيه هم دغدغههاى اسلامى دارد و به شعار دادن بسنده نمىکند.
اين نظر چقدر صحيح است که بگوييم ترکيه دارد جاى ايران و نقش آفرين ايران در منطقه را مىگيرد؟
هر کدام يک حوزه نفوذى دارند. حوزه نفوذى که ايران در خاورميانه عربى، فلسطين، لبنان، عراق يا حتى با افغانستان دارد ترکيه ندارد. حوزه نفوذى هم که ترکيه در آسياى مرکزى دارد يا مراودهاى که با اروپا و آمريکا دارد ايران ندارد. هر کدام در هر حوزهاى نقشآفرين هستند. هر دو کشور توانايى نقش آفرينى دارند. اينکه چه کسى جاى چه کسى را مىگيرد بيشتر در مورد قطر صدق مىکند کهمىتواند نقش سنتى مصر و عربستان را در ديپلماسى منطقه خاورميانه بعد از آن مذاکرات ميانجىگرى لبنان و گروههاى فلسطينى بگيرد. هر کدام پتانسيل خاص خود را دارند و نافى هم نيستند.
جمعبندى نهايى؟
رويکرد و اراده سياسى اوباما کاملا متفاوت از بوش است و هدف هم تعامل است اما در مورد مسائل عراق، خاورميانه و ايران رويکردهاى اوباما رويکردهايى محدود به زمان است. اگر در هر کدام از اين موضوعات به هدف دولت اوباما نزديک نشود شايد در رويکرد اوباما هم تغييراتى ببينيم ولى قطعا متفاوت از بوش حرکت خواهد کرد.
محمدحسين باقى، اعتمادملی
نظر شما :