قدرتنمایی و قدرتمندی در نگاه احمدی نژاد و موسوی
حضور میرحسین موسوی در یک برنامه تلویزیونی و به شیوه رودررو با مردم سبب شد تا تفاوت نوع نگاه و لحن وی با نامزد جبهه اصولگرایان آشکارتر از قبل شود. به ویژه آنکه محمود احمدی نژاد نیز سه شب بعد با حضور در همان برنامه و نشستن روی همان صندلی مقابل دوربین سخنانی به زبان آورد که عمق شکاف های نگرشی میان این دو را آشکار ساخت.
همان قدر که میرحسین موسوی از حمایت جمع زیادی از فرهیختگان، اندیشمندان و هنرمندان کشورش برخوردار است و خود نیز سال ها در میدان هنر و وادی اندیشه حضور داشته است، دیدگاه های سیاسی و به خصوص نگره بین المللی او نیز بیشتر برخاسته از "رویکرد به داخل کشور" است. به بیان دیگر، موسوی راه رسیدن به دنیا و ایفای نقش قدرتمندانه در جهان را منوط به "داشتن" ایرانی قوی می داند نه منوط به "فرض" قدرتمند بودن.
اگرچه احمدی نژاد نیز سودای رساندن ایران به قله های رفیع را در سر دارد و در نطق های تلویزیونی اش بارها از رسیدن به قله های پیشرفت و اوج گیری ملت ایران داد سخن می دهد اما تفاوت در اینجاست که موسوی پیش نیاز دستیابی به قدرت را در قدرتمند شدن مردم می داند و احمدی نژاد بر لزوم قدرت نمایی نظام تکیه دارد.
اگر بخواهیم ریزتر و جزئی تر نگاه کنیم باید بگوییم که تئوری میرحسین موسوی برآمده از تفکر اقتصاد محور و مبتنی بر سامان دهی اقتصاد ملی است. او معتقد است مادامی که فرد فرد جامعه از فقر و مشکلات مادی رهیده نشده و رفاه نسبی را به دست نیاورده باشد، نمی توان از قدرت ملی دم زد و یارای حضور قدرتمندانه در دنیا را داشت.
"برای مدیریت جهان ابتدا باید کشور خود را مدیریت کنیم" یکی از کلیدی ترین عبارات انتخاباتی میرحسین موسوی است که در نطق های گوناگون او به الحان مختلف بیان شده است. او بیش از هر چیز دغدغه رسیدگی به امور زیربنایی و بازسازی روند تولید داخلی را دارد. موسوی حتی لازمه کمک به دوستان ایران را در لبنان و فلسطین، احیای اقتصاد داخلی و توانمند شدن به معنای واقعی می داند.
اما هر اندازه که موسوی بر نداشته ها و ضرورت رسیدن به قدرتی عینی بر اساس اقتصاد پویا و کارآمد تاکید می کند، محمود احمدی نژاد از تاکتیکی استفاده می کند که بنیانش بر قدرت ذهنی و جاذبه های توانمندی های سیاسی کشور است. او با اطلاع از جایگاه فعلی ایران در دنیا و نیاز جهان به مشارکت جمهوری اسلامی ایران برای گشودن گره های متعدد منطقه ای، حاضر به تمرکز بر ضعف ها و نداشته ها نیست و به همان تصویر غول آسایی که رسانه های بیرونی از ایران ارائه می دهند، تکیه می کند.
دیپلماسی احمدی نژاد مطابق آنچه خود نیز می گوید، یک دیپلماسی تهاجمی و بالادستانه است. او همواره سعی دارد از جایگاه ابرقدرت ها با دنیا سخن بگوید. او رئیس جمهوری هم دوره با جورج دبلیو بوش بود که برخی تحلیلگران معتقد بودند با به کار بردن ادبیاتی شبیه به نومحافظه کاران توانست هیمنه امریکا را در قبال ایران بشکند و اجازه امتیازگیری را از آنها سلب کند.
او معتقد است که دولت های پیش از خود و به خصوص دولت سید محمد خاتمی با نرمش و انعطاف در مقابل دشمن باعث شد تا تعلیق فعالیت های هسته ای شکل تعطیل به خود بگیرد. او یکی از افتخارات دولت نهم را شکستن تعلیق و حرکت بی پروایانه در مسیری خلاف جهت تعیین شده از سوی نظام بین الملل می داند. درواقع نمی توان سیاست خارجی او را ناآگاهانه توصیف کرد چرا که او با علم به وضعیت جدید و بر اساس تئوری تهاجمی خود کوشید غرب را به هول و ولا بیندازد و از این طریق آنان را وادار به مذاکره کند. البته این امر هنوز اتفاق نیفتاده و احمدی نژاد در یک سال گذشته و به بهانه روی کار آمدن باراک اوباما تلاش کرده است تا باب مذاکره را با او بگشاید و بر صحت روش های خود مهر تایید بزند.
شاید بتوان روش محمود احمدی نژاد را در سیاست خارجی نوعی سیاست فشار از پایین و چانه زنی در بالا دانست؛ یا یک نوع چماق و هویج به سبک ایرانی که ضمن تهدید منافع غرب و صهیونیسم در منطقه درصدد است تا بدون اعطای امتیازات کلان، به حل مشکلات بین المللی بپردازد و از بن بست تحریم ها و تهدیدها و انزوا خارج شود.
محمود احمدی نژاد چه در آستانه انتخابات نهم، چه در دوره فعلی و چه در مدت چهار سال گذشته دست بر نقطه ضعف تاریخی ملت ایران گذاشته و می خواهد با تزریق نوعی غرور و عزت ملی – اسلامی، جای خالی نداشته ها و نقصان های تاریخی کشورش را دست کم در حد احساسات پر کند. او نماینده توده های مردمی است که لایه های متوسط به پایین را شامل می شوند. در این لایه های اجتماع هیچ گاه رفاه و پیشرفت و غرور به منصه ظهور نرسیده و تصوری از قدرت و کامیابی جهانی راه نداشته است.
ایران که در سده های گذشته با جا ماندن از غرب و احساس شکست های پیاپی در عرصه های صنعتی و فناوری و دموکراسی و ... خود را بس خرد و عقب نگه داشته شده می پنداشت، در دوران بعد از انقلاب و جنگ تحمیلی، این توانایی را در خود دید که در برابر دنیا یک تنه بایستد و حسی از غرور را در ملت اش بزاید.
اما رئیس جمهور کنونی ایران که در کلام خود از هر گونه سازش و نرمش در قبال دنیا دوری می جوید، در عمل سعی می کند روش هایی را مورد استفاده قرار دهد که بتواند به حیات سیاسی خود در نظام بین الملل ادامه دهد.
او در نطق تلویزیونی خود، ایران را در عرصه های نانو تکنولوژی، هوافضا و هسته ای جزو بالاترین های دنیا معرفی کرد، حال آنکه در مقابل او میرحسین موسوی بدون تاکید زبانی بر موضوع عزت و غرور ملی تنها از فقدان ها و کاستی های ملی سخن گفت. در نگاه این نامزد ریاست جمهوری، اصل بر صداقت و اخلاق بوده و بنابراین به جای تمرکز بر تهییج افکار عمومی، به تحلیل نسبت رشد اقتصادی با قدرتمندی پرداخته است.
موسوی از ناکامی ها و نقصان ها گفت و احمدی نژاد کوشید بر سرخوردگی ها و حقارت های دیروزین و امروزین کشور سرپوشی از اقتدار و غرور بگذارد. می توان گفت موسوی به سان آنچه حامیان روشنفکرش گفته اند، سیاستمداری اخلاقی است و احمدی نژاد در سوی مقابل او بر اخلاق سیاسی تکیه می کند. محمود احمدی نژاد نیازی به طرح نقطه ضعف ها نمی بیند و از همین روست که طی سال های گذشته بارها و بارها جواب منتقدانش را داده و عادت به تقابل با منتقدان را به جای پاسخگویی نشانده و آن را به زیر مجموعه اش تسری داده است.
انتخابات دهم ریاست جمهوری می تواند سمت و سوی اخلاقی و سیاسی فرد فرد جامعه را روی دایره بریزد. می توان گفت انتخاب احمدی نژاد نشان دهنده میل جامعه به خود فراموشی و احیای غرور و عزت – هر چند رویاپردازانه – خواهد بود و اقبال موسوی می تواند به ما بگوید که جامعه قصد دارد واقع بینانه و به دور از بلندپروازی ها به رفع مشکلات و کاستی هایش بیندیشد.
نظر شما :