10 پيشنهاد کاخسفيدى؛ چطور اوباما از سايه بوش بيرون مىآيد
يادداشتى از باب وودوارد در روزنامه اعتمادملى
ترجمه: فرزانه سالمی سايه جورج بوش بر سر دولت باراک اوباما بسيار سنگين است و بعيد به نظر مىرسد که کسى در اصل اين قضيه مناقشهاى داشته باشد. دو جنگ ناتمام و يک بحران بزرگ اقتصادى شايد مهمترين بلاهايى باشند که از دولت بوش به اوباما منتقل مىشوند. در چنين شرايطى شايد بتوان درسهايى را که اوباما بايد از ماجراجويىهاى دولت بوش بگيرد تشريح کرد. درس اول: رئيسجمهور نبايد منفعل و بىتفاوت باشد
در پاييز سال 2002 ميلادى جورج بوش شاهد مشاجرهاى بود بين کاندوليزا رايس وزير امورخارجه و دونالد رامسفلد وزير دفاع وقت. در آنزمان بحث جنگ عراق داغ بود و رايس مىخواست نسخهاى از اطلاعات پنتاگون را در اين خصوص مطالعه کند اما در همان جلسه که جورج بوش هم حضور داشت، رامسفلد اين گزارشها را از دست رايس قاپيد و بهانه آورد که خواندن آنها براى رايس ضرورتى ندارد.
بوش با ديدن اين صحنه از جا بلند شد و گفت: <خودتان حلش مىکنيد ديگر> و رفت. رامسفلد هم نهايتا گزارش را به رايس نداد و او مجبور شد از طريق ديگرى وارد عمل شود. بوش اصولا بارها در بازى قدرت آدمهايى مثل رامسفلد گم و گيج بود. او بهجاى به کار گرفتن تيمى از رقبايش، افرادى را وارد دولت کرد که از پشت خنجر مىزدند.
درس دوم: رئيسجمهور بايد تيم خود را به اعلام موضع علنى وادارد
در همان زمان برنامهريزى براى حمله به عراق، ديک چنى معاون بوش سعى داشت کالين پاول وزيرخارجه وقت آمريکا را بهوجود ارتباطى ميان صدام حسين و شبکه القاعده متقاعد کند و با اين ترتيب استدلالى براى حمله به عراق بتراشد. پاول اين توجيه را بسيار احمقانه مىدانست و زير بار آن نمىرفت و اين مساله باعث بروز دعواهاى زيادى ميان رامسفلد و پاول شد اما جورج بوش بهصورت واضح از اين اختلافنظر آنها خبر نداشت. شايد اگر اين بحث بهصورت علنى مطرح شده بود بوش هم از تصميمش براى حمله به عراق منصرف مىشد.
درس سوم: رئيسجمهور بايد مطالعه کند و در جريان اخبار باشد
ژنرال جورج کيسى که در فاصله سالهاى 2004 تا 2007 ميلادى فرمانده نيروهاى آمريکايى در عراق بود مىگفت بوش اصلا از اوضاع عراق اطلاعات درستى ندارد. ظاهرا بوش در جريان جنگ عراق تنها به شمار افراد کشته شده از طرف دشمن توجه داشت و به جاى آنکه به پيچيدگىهاى جنگ عراق توجه نشان دهد، آن را يک نبرد متعارف تلقى مىکرد.
درس چهارم: رئيسجمهور بايد کارى کند که اخبار بد هم به راحتى به دفترش برسد
در ماه ژوئن سال 2003 ميلادى برخى مقامات آمريکايى با مشاهده اوضاع نابسامان عراق به رامسفلد درخصوص انحلال ارتش عراق و پيامدهاى آن هشدار دادند اما مقامات آمريکايى دستاندرکار قضيه در ديدار با بوش چنين به اطلاع او رساندند که همه مردم عراق دائم دارند براى او دعا مىکنند و از اوضاع هم راضىاند. گويى همه مىترسيدند اخبار بد را به گوش بوش برسانند.
درس پنجم: رئيسجمهور بايد گاهى به حرف اطرافيانش شک کند
رئيسجمهور نبايد به تمام حرفها و مواضع اطرافيانش چشمبسته اعتماد کند بلکه گاهى بايد به اين حرفها شک کند و اساسا آنها را زير سوال ببرد. بوش نبايد اينقدر به دونالد رامسفلد اعتماد مىکرد. شک و ترديد گاهى براى گرفتن تصميمهاى درست لازم است.
درس ششم: رئيسجمهور اطلاعات متناقضى دريافت مىکند و خودش بايد آنها را تحليل کند
در فاصله سالهاى 2004 تا 2006 ميلادى سيا اطلاعات زيادى درخصوص وخامت اوضاع عراق به دست آورده بود. خشونت و بىثباتى در آنزمان در عراق بيداد مىکرد. در سال 2006 ميلادى نيز نمايندهاى که بوش براى بررسى اوضاع عراق تعيين کرده بود اوضاع عراق را چنين توصيف کرده بود: <چيزى شبيه جهنم.> با اين وجود پنتاگون کوتاه نيامد و همچنان با خوشبينى تاکيد مىکرد که عراقىها به زودى توانايى اداره کشورشان را در شرايطى آرام و باثبات خواهند يافت.
درس هفتم: رئيسجمهور بايد حقيقت را به مردم بگويد؛ بهخصوص حقايق تلخ را
از زمان آغاز حمله آمريکا به عراق، جورج بوش دائما ادعا مىکرد که آمريکا پيروز شده و ماموريتش را با موفقيت به پايان رسانده است. او در کنفرانسهاى مطبوعاتى مختلف در سالهاى اخير چندينبار مثل طوطى تکرار کرده که <ما پيروز شدهايم.> اما همزمان جلوى کاروان نيروهاى نظامى آمريکا در عراق بمب منفجر مىشد و شمار تلفات آمريکايىها و عراقىها دائم رو به افزايش بود. از سوى ديگر مقامات نظامى آمريکا اعلام کرده بودند که استراتژى اين کشور در عراق جواب نداده و بايد تغييراتى در آن به وجود بيايد اما بوش همچنان خود را پيروز ميدان عراق معرفى مىکرد.
درس هشتم: نيت خوب هميشه به تصميم خوب منجر نمىشود
جورج بوش در پايان سال 2003 ميلادى تاکيد کرد، وظيفه و مسووليتى را بر شانههاى خود حس مىکند و آن هم برقرارى آزادى در جهان است. او معتقد بود که آينده و امنيت آمريکا به سرعت گسترش آزادى در جهان بستگى دارد و حتى در مهمترين سخنرانىهايش نيز تاکيد مىکرد که مىخواهد ظلم و زور را در جهان به نقطه پايان برساند اما پيامدهاى تصميمگيرىهاى بوش در مساله مبارزه با تروريسم نشان داد که داشتن هدفى مثل برقرارى آزادى چندان نمىتواند سياستهاى نادرست دولت بوش را توجيه کند.
درس نهم: رئيسجمهور بايد تفکر استراتژيک داشته باشد
قضاوت در مورد سياستهاى هر رئيسجمهور به برنامههاى کوتاهمدت او بستگى ندارد بلکه نتيجه برنامههاى درازمدت او است که باعث جاودانه شدن قضاوتهاى تاريخ در مورد او مىشود. مثلا در جريان بحرانهاى عراق و افغانستان، توجه عمومى به مسائل نظامى و ساقط کردن رژيم طالبان و رژيم بعث معطوف شده بود اما واقعيت قضيه و اهميت آن در توجه به نهادهاى دولتى در اين دو کشور نهفته بود؛ يعنى دقيقا همان مسائلى که بوش به آنها بىتوجهى کرد. او نمىتوانست اهداف آمريکا را بهصورت استراتژيک دنبال کند.
درس آخر: رئيسجمهور بايد دنبال شفافيت باشد
رئيسجمهور در جريان تصميمگيرىهاى خود بايد مشاوره با معاونان و کارشناسان نزديک خويش را در اولويت توجه قرار دهد و خواهان شفافيت در طرح مسائل مختلف باشد. در غير اين صورت مثل بوش گرفتار مناسباتى خواهد شد که مانع از دريافت اطلاعات درست و شفاف مىشوند.
* نويسنده چهار کتاب در مورد جورج بوش. <طرح حمله> و <دولت انکار> جنجالىترين کتابهاى او بودهاند.
منبع: واشنگتنپست
در پاييز سال 2002 ميلادى جورج بوش شاهد مشاجرهاى بود بين کاندوليزا رايس وزير امورخارجه و دونالد رامسفلد وزير دفاع وقت. در آنزمان بحث جنگ عراق داغ بود و رايس مىخواست نسخهاى از اطلاعات پنتاگون را در اين خصوص مطالعه کند اما در همان جلسه که جورج بوش هم حضور داشت، رامسفلد اين گزارشها را از دست رايس قاپيد و بهانه آورد که خواندن آنها براى رايس ضرورتى ندارد.
بوش با ديدن اين صحنه از جا بلند شد و گفت: <خودتان حلش مىکنيد ديگر> و رفت. رامسفلد هم نهايتا گزارش را به رايس نداد و او مجبور شد از طريق ديگرى وارد عمل شود. بوش اصولا بارها در بازى قدرت آدمهايى مثل رامسفلد گم و گيج بود. او بهجاى به کار گرفتن تيمى از رقبايش، افرادى را وارد دولت کرد که از پشت خنجر مىزدند.
درس دوم: رئيسجمهور بايد تيم خود را به اعلام موضع علنى وادارد
در همان زمان برنامهريزى براى حمله به عراق، ديک چنى معاون بوش سعى داشت کالين پاول وزيرخارجه وقت آمريکا را بهوجود ارتباطى ميان صدام حسين و شبکه القاعده متقاعد کند و با اين ترتيب استدلالى براى حمله به عراق بتراشد. پاول اين توجيه را بسيار احمقانه مىدانست و زير بار آن نمىرفت و اين مساله باعث بروز دعواهاى زيادى ميان رامسفلد و پاول شد اما جورج بوش بهصورت واضح از اين اختلافنظر آنها خبر نداشت. شايد اگر اين بحث بهصورت علنى مطرح شده بود بوش هم از تصميمش براى حمله به عراق منصرف مىشد.
درس سوم: رئيسجمهور بايد مطالعه کند و در جريان اخبار باشد
ژنرال جورج کيسى که در فاصله سالهاى 2004 تا 2007 ميلادى فرمانده نيروهاى آمريکايى در عراق بود مىگفت بوش اصلا از اوضاع عراق اطلاعات درستى ندارد. ظاهرا بوش در جريان جنگ عراق تنها به شمار افراد کشته شده از طرف دشمن توجه داشت و به جاى آنکه به پيچيدگىهاى جنگ عراق توجه نشان دهد، آن را يک نبرد متعارف تلقى مىکرد.
درس چهارم: رئيسجمهور بايد کارى کند که اخبار بد هم به راحتى به دفترش برسد
در ماه ژوئن سال 2003 ميلادى برخى مقامات آمريکايى با مشاهده اوضاع نابسامان عراق به رامسفلد درخصوص انحلال ارتش عراق و پيامدهاى آن هشدار دادند اما مقامات آمريکايى دستاندرکار قضيه در ديدار با بوش چنين به اطلاع او رساندند که همه مردم عراق دائم دارند براى او دعا مىکنند و از اوضاع هم راضىاند. گويى همه مىترسيدند اخبار بد را به گوش بوش برسانند.
درس پنجم: رئيسجمهور بايد گاهى به حرف اطرافيانش شک کند
رئيسجمهور نبايد به تمام حرفها و مواضع اطرافيانش چشمبسته اعتماد کند بلکه گاهى بايد به اين حرفها شک کند و اساسا آنها را زير سوال ببرد. بوش نبايد اينقدر به دونالد رامسفلد اعتماد مىکرد. شک و ترديد گاهى براى گرفتن تصميمهاى درست لازم است.
درس ششم: رئيسجمهور اطلاعات متناقضى دريافت مىکند و خودش بايد آنها را تحليل کند
در فاصله سالهاى 2004 تا 2006 ميلادى سيا اطلاعات زيادى درخصوص وخامت اوضاع عراق به دست آورده بود. خشونت و بىثباتى در آنزمان در عراق بيداد مىکرد. در سال 2006 ميلادى نيز نمايندهاى که بوش براى بررسى اوضاع عراق تعيين کرده بود اوضاع عراق را چنين توصيف کرده بود: <چيزى شبيه جهنم.> با اين وجود پنتاگون کوتاه نيامد و همچنان با خوشبينى تاکيد مىکرد که عراقىها به زودى توانايى اداره کشورشان را در شرايطى آرام و باثبات خواهند يافت.
درس هفتم: رئيسجمهور بايد حقيقت را به مردم بگويد؛ بهخصوص حقايق تلخ را
از زمان آغاز حمله آمريکا به عراق، جورج بوش دائما ادعا مىکرد که آمريکا پيروز شده و ماموريتش را با موفقيت به پايان رسانده است. او در کنفرانسهاى مطبوعاتى مختلف در سالهاى اخير چندينبار مثل طوطى تکرار کرده که <ما پيروز شدهايم.> اما همزمان جلوى کاروان نيروهاى نظامى آمريکا در عراق بمب منفجر مىشد و شمار تلفات آمريکايىها و عراقىها دائم رو به افزايش بود. از سوى ديگر مقامات نظامى آمريکا اعلام کرده بودند که استراتژى اين کشور در عراق جواب نداده و بايد تغييراتى در آن به وجود بيايد اما بوش همچنان خود را پيروز ميدان عراق معرفى مىکرد.
درس هشتم: نيت خوب هميشه به تصميم خوب منجر نمىشود
جورج بوش در پايان سال 2003 ميلادى تاکيد کرد، وظيفه و مسووليتى را بر شانههاى خود حس مىکند و آن هم برقرارى آزادى در جهان است. او معتقد بود که آينده و امنيت آمريکا به سرعت گسترش آزادى در جهان بستگى دارد و حتى در مهمترين سخنرانىهايش نيز تاکيد مىکرد که مىخواهد ظلم و زور را در جهان به نقطه پايان برساند اما پيامدهاى تصميمگيرىهاى بوش در مساله مبارزه با تروريسم نشان داد که داشتن هدفى مثل برقرارى آزادى چندان نمىتواند سياستهاى نادرست دولت بوش را توجيه کند.
درس نهم: رئيسجمهور بايد تفکر استراتژيک داشته باشد
قضاوت در مورد سياستهاى هر رئيسجمهور به برنامههاى کوتاهمدت او بستگى ندارد بلکه نتيجه برنامههاى درازمدت او است که باعث جاودانه شدن قضاوتهاى تاريخ در مورد او مىشود. مثلا در جريان بحرانهاى عراق و افغانستان، توجه عمومى به مسائل نظامى و ساقط کردن رژيم طالبان و رژيم بعث معطوف شده بود اما واقعيت قضيه و اهميت آن در توجه به نهادهاى دولتى در اين دو کشور نهفته بود؛ يعنى دقيقا همان مسائلى که بوش به آنها بىتوجهى کرد. او نمىتوانست اهداف آمريکا را بهصورت استراتژيک دنبال کند.
درس آخر: رئيسجمهور بايد دنبال شفافيت باشد
رئيسجمهور در جريان تصميمگيرىهاى خود بايد مشاوره با معاونان و کارشناسان نزديک خويش را در اولويت توجه قرار دهد و خواهان شفافيت در طرح مسائل مختلف باشد. در غير اين صورت مثل بوش گرفتار مناسباتى خواهد شد که مانع از دريافت اطلاعات درست و شفاف مىشوند.
* نويسنده چهار کتاب در مورد جورج بوش. <طرح حمله> و <دولت انکار> جنجالىترين کتابهاى او بودهاند.
منبع: واشنگتنپست
نظر شما :