آخرين روز از پرونده جورج بوش
جورج بوش، رئیس جمهوری امریکا امروز سهشنبه 20 ژانویه دیگر رئیس جمهوری ایالات متحده نخواهد بود. امروز روز آخر ریاست جمهوری بوش است. ساعاتی دیگر وی رئیس جمهوری امریکا نخواهد بود. باراک اوباما رسما جانشین وی خواهد شد. بسیاری از تحلیلگران که این روزها تعدادشان هم کم نیست و اتفاقا اکثریت را دارند، بر این باورند که کارنامه بوش بسیار و سرشار از منفیات است. به اعتقاد کارشناسان بوش نه تنها رئیس جمهوری موفق نبوده بلکه رئیس جمهوری کاملا شکست خورده است که کارهای جنگستیزانه خشنش که در نهایت بر روند بحران اقتصادی امریکا سرعت بخشید، کارنامهای بد و سراسر منفی از وی به جای گذاشت. و باز به اعتقاد غالب کارشناسان که دیگر این روزها خبرگزاریها و رسانهها به جالی غالب واژه همه کارشناسان را به کار میبرند، معتقدند که میراثی که وی به جای خلف خود به جای گذاشته به اندازهای سنگین و سرشار از سختی است که ممکن است کمر اوباما خیلی زود زیر آن خم شود یا اگر هم خم نشود به اندازهای متحمل زحمت شود که برایش گریزی از پیری زودرس نباشد.
اما با این حال و با تمام این توصیفات اکنون وقت آن است که نگاهی به پرونده 8 سال ریاست جمهوری جورج بوش بیندازیم. 8 سالی سرشار از اتفاقات غیر مترقبه و در عین حال هیجان انگیز و سرنوشتساز که در بسیاری از نقاط جهان تحولات عمیق ایجاد کرد و روند سیاسی آن را دچار تحول کرد. دامنه این تحولات را میتوان از آسیا تا اروپا تصور کرد. نگاهی دقیقتر به پرونده بوش:
نقطه عطف سیاستهای بوش 11 سپتامبر 2001 بود. روزی که دنیا را لرزاند. روزی که دو برج دوقلوی تجارت جهانی هدف عملیات تروریستی القاعده قرار گرفت. آغاز سیاستهای جدید و در عین حال نومحافظهکارانه امریکا از همین تاریخ آغاز شد. نقطه آغازی که بسیاری از حرکتهای و تحولات بینالمللی را به دنبال داشت.
بسیاری از کارشناسان سیاستهای بعد از این تاریخ را اشتباه میدانند. اما حقیقت این است که پس از این تاریخ تصمیمهای بزرگی اتخاذ شد که با وجود این که صرفا برای برخی از آنها همانند آنها سیاستهای شش ماه تعریف شده بود و فکری برای آینده آن نشده بود، اما به هر حال اتفاقات بزرگی را رقم زد.
نخستین اقدام حمله به افغانستان بود. حملهای که با حمایت جهانی آغاز شد و طی آن نظام خشن، افراطی و ظالم طالبان سقوط کرد. طالبان نزدیک به سه سال بود که برای دنیا مزاحمت ایجاد کرده بود. بگذریم از این که در درون خود افغانستان نیز جنایتها و حرکتهای افراطی و دور از انسانیتی را آغاز کرده بود. علاوه بر آن افغانستان مامن و پناهگاه تروریستهای القاعده نیز شده بود. رژیم طالبان به طور رسمی با القاعده اعلام همپیمانی کرده بود. جورج بوش رئیس جمهوری امریکا پس از واقعه 11 سپتامبر تصمیم گرفت، قائله افغانستان را پایان دهد. لشکری مرکب از نیروهای ناتو به رهبری امریکا که ظرف یک هفته کل خاک افغانستان را تصرف کرد و رژیم طالبان را سرنگون ساخت. این حرکتی بسیار مهم در افغانستان بود. به هر صورت نظامی خشن و افراطی که دیگر به سویی میرفت تحرکات غیر منطقی اش را به دیگر کشورهای دنیا تعمیم دهد و حتی در کمال خود بزرگ بینی به تهدید کشورهای همسایه خود پرداخت. از این رو حرکت برای سرنگونی طالبان حرکتی صحیح بود. اما مشکل کار اینجا بود که پرونده افغانستان خیلی سریع از روی میز برداشته شد و به بایگانی رفت. یعنی این که هیچ برنامهریزی دقیق و عملی برای بعد از آن تعریف نشد. پیش خود گفتند، دولت جدید تعیین شد و حامد کرزای رئیس جمهوری جدید افغانستان کار خود را آغاز کرد و با حمایت و حضور نظامی ما به کار خود ادامه خواهد داد. اما دیگر افغانستان اهمیت اولیه خود را نداشت. گلایه کرزای در آخرین ملاقاتش با بوش در کابل دلیلی بر این ادعا است. وی خطاب به رئیس جمهوری امریکا گفت: «ما از جانب شما شاهد کم لطفی بودیم. مدتها است ما از شما تقاضای ملاقات داشتیم و شما را به افغانستان دعوت کرده بودیم اما شما به این کار اولویت ندادید و دائما آن را به عقب انداختید.»
امریکا بلافاصله پس از آن به سراغ پرونده عراق رفت. به اعتقاد بسیاری از کارشناسان این حرکت امریکا کمی عجولانه بود. بلافاصله پس از افغانستان سراغ کشوری همانند عراق رفتن، کاری چندان منطقی نبود. اما بوش این کار را کرد. همزمان با آن دیگر طرح خاورمیانه بزرگ نیز تدارک دیده شده بود. وی تصمیم داشت، طرح خاورمیانه بزرگ را از عراق آغاز کند. به گفته وی عراق سنگ بنای خاورمیانه بزرگ خواهد بود. در حالی که همه همپیمانان بزرگ امریکا به غیر از بریتانیا، ایتالیا و اسپانیا با طرح حمله امریکا به عراق مخالف بودند، اما وی این کار را کرد. بسیاری حمله امریکا به عراق را اشتباه میدانند. اما بسیاری نیز از آن دفاع میکنند و معتقدند حرکت بوش در حقیقت خدمتی به ملت عراق بود. زیرا ملت عراق از دیکتاتوری صدام حسین به شدت رنج می برد و چارهای نبود جز این که خود دست به کار شده و ملت عراق را از دست وی نجات دهند.
اما در این میان عدهای انتقادی دیگر وارد میکنند. آنها میگویند، حمله امریکا به عراق صحیح اما ایالات متحده هیچ برنامهای برای بعد از حمله نداشت. به گواه اسناد و گفتهها طراحی امریکا برای عراق تنها برای شش ماه پس از حمله بود و برای پس از آن فکری نکرده بودند. جلال طالبانی در مصاحبهای با شبکه العربیه در سالگرد حمله امریکا به عراق گفت: «من دو روز قبل از حمله به گوردون ژاندرو گفتم چه برنامهای پس از حمله به عراق دارید، او گفت، به آنجا میرویم بعد دربارهاش فکر میکنیم.» همین بیبرنامگی امریکا را در عراق گرفتار ساخت. هزینههای مضاعف و پیشبینی نشده متحمل آن کرد و کار را تا بدانجا پیش برد که ایالات متحده زیر آن کمر خم کرد. مشکلاتی که با وجود فروکش کردن شدید بحران در عراق ولی اثرات خود را در بحران کلان اقتصادی به جای گذاشت.
اما در دوران بوش اتفاقات دیگری نیز رخ داد. در این زمان سرانجام به اختلافهای عمیق میان لیبی و امریکا خاتمه داده شد و دو کشور برای نخستین بار پس از 30 سال به تبادل سفیر پرداختند. این یکی از اتفاقات مهم پرونده روابط خارجی جورج بوش بود.
همچنین در مورد کره شمالی، ایالات متحده توانست از میزان خطر هستهای کره شمالی تا اندازه بسیاری بکاهد و با این کشور به تعامل برسد. پیونگ یانگ پذیرفت که راکتورهای هسته ای خود را در برابر دریافت مشوقهایی از ایالات متحد از بین ببرد. پرونده کره شمالی بیش از 15 سال بود که به یک معضل جهانی تبدیل شده بود. این کشور برای رسیدن به اهدافش تهدیدهای همسایههای خود را آغاز کرده بود. این پرونده در زمان جورج بوش تقریبا وارد مراحل پایانی خود شد.
در آسیای میانه و اروپای شرقی نیز تحولاتی آغاز شد. تحولاتی که با نام انقلاب مخملین به وقوع پیوست و کشورهای اوکراین، گرجستان و قرقیزستان را دگرگون ساخت. تجربهای که دموکراسی را برای این کشورها به ارمغان آورد اما در ازبکستان با مقاومت دولت آستانه متوقف شد. و عجیب این که حتی پس از آن نیز پیگیری نشد.
اما پس از آن جبهه بحران با روسیه آغاز شد. روسیه که توانسته بود به کمک افزایش قیمت نفت، جایگاه در خور توجهی در تحولات جهانی بیابد و مجددا خود را بازسازی کرده و برای تبدیل شدن به قطب دیگری از جهان تلاشهای تازهای آغاز کند، آتش بحران جنگ گرجستان را بر افروخت. البته هنوز مشخص نشده کدام طرف آغازگر جنگ بوده است. اما به هر ترتیب جنگ روسیه و گرجستان، امریکا و غرب را به پشت گرجستان کشاند و باعث شد جنگ گرجستان و روسیه به ریارویی روسیه با غرب تبدیل شود. بحرانی که هنوز هم ادامه دارد.
شاید بسیاری دوران ریاست جمهوری جورج بوش را سیاه تصور کنند اما شاید این پرونده سراسر هم سیاه نباشد. به هر حال در دوران ریاست جمهوری جورج بوش بسیاری اتفاقات تازه افتاد. بسیاری از نظامهای دیکتاتوری فرو ریختند و برای نخستین بار کشورهای خودکامه و مستبدی چون کشورهای عرب خاورمیانه تحت فشار قرار گرفتند تا دروازههای خود را به روی دموکراسی بگشایند. شاید چنین اتفاقی نیفتاد اما برای نخستین بار ترس سراسر وجودشان را فرا گرفت. برای نخستین بار عربستان سعودی شاهد برگزاری انتخابات پارلمانی شد و برای نخستین بار در امارات پارلمان به وجود آمد. در بحرین زنان توانستند برای اولین بار وارد مجلس شوند و در کویت پس از مدتها انتخاباتی نسبتا دموکراتیک برگزار شد. شاید نسیم دموکراسی در خاورمیانه و دنیا آرام گرفته باشد اما متوقف نشده است. نباید این موضوع را نادیده گرفت که بسیاری از تحولات دنیا در دوران جورج بوش بود که مسیر خود را عوض کرد و مسیر دیگری به خود گرفت. اما این بدان معنا نیست که دوران جورج بوش سیاهی نداشت. سیاهیهای بسیاری داشت که شاید اوج آن در بحران اقتصاد جهانی باشد اما از کنار بسیاری از رخدادهای دیگر که عواقب مثبتی هم در برداشت، نمیتوان به آسانی گذشت.
به هر حال باراک اوباما میراث تمام این پروندهها است. شاید در برخی موضوعات بتواند دستاوردهایی به همراه داشته باشد ولی ظاهرا در بسیاری از پروندههای دیگر همچون پرونده خاورمیانه و دموکراسی در کشورهای عربی باز هم نیازمند زمان باشد.
نظر شما :