بازسازی مهندسی این 10452 کیلومتر مربع
فرصتی که مسیحیان لبنان با انتخاب میشل سلیمان به سمت رئیس جمهوری لبنان به دست آوردند و بسیار هم خوشحال شدند، در صورتی که از آن استفاده صحیح نکنند همچنان در خطر خواهند بود. استفاده صحیح نیز چیزی نیست به جز مشارکت صحیح در حرکت ملی و سیاسی کشور. یعنی ساخت چارچوب قانونی جدید برای نظام لبنان که نتواند تحت تاثیر متغیرهای آنی قرار گرفته و در مراحل پیروزی یا شکست سیاسی مورد عدل و جرح قرار گیرد.
به عبارت دیگر مسیحیان اگر اکنون احساس محدودیت کرده و خود را در معرض تهدید میبینند، باید طرح ریزی جدیدی برای آینده خود انجام دهند و با پیشبرد مرحله به مرحله طرح خود احساس خوشی کنند و بدین ترتیب به صورت جوهری و اساسی مشکلات خود را حل و فصل کرده و ضمن فراموشی موضوعاتی که سال ها به آنها به دیده شک و تردید می نگریستند، به معالجه آنها یا رساندن خود به مرحله جدیدی که بتوانند آینده بهتری ترسیم کنند، بپردازند. تاثیر توافقنامه طائف جامعه مسیحی را در برابر دو حالت قرار داده است. یکی اهمال و دیگری بی مبالاتی در برابر مقاومت که در برابر آن احساس سرافکندگی میکنیم. البته در این مرحله به یک مرحله ترانزیتی نیز برخوردیم و آن انتفاضه 14 مارس 2005 بود که تا حدودی وضغیت مسیحیان را تغییر داد.
کم شدن شمار سیاستمداران مسیحی با وجود حضور دیگر رهبران سیاسی علامت سئوالهای بسیاری را به وجود آورده است. آنها تلاش میکنند که بر دقت خود بیش از پیش بیفزایند تا طلوع خورشید را از دست ندهند در حالی که از غروب خورشید خبر ندارند. به ماه به گونه ای نگاه میکنند گویی که قرص نانی است و همان را هم نان زندگی و حیات خود قلمداد میکنند در حالی که زندگی به اندازه کافی غنی هست. ملت مسیحی نیازمند طرح سیاسی خوش آتیه کاملی است که مطابق با زمانه باشد، همیشه زنده و انعطاف پذیر باشد و در آن بتوان به آسانی متغیرهای جهانی را اعمال کرد. امروزه مسیحیان لبنان به گونهای شدهاند که میتوان گفت صاحب مکانی بدون جایگاهند، جایگاهی بدون تاثیر، اصولی بدون موضع، موضعی بدون ترجمه و صاحب مسائلی بدون راه حل هستند.
نباید فراموش کنیم رئیس جمهوری که از میان مسیحیان انتخاب میشود از صلاحیتهای ریاست جمهوری محدودی برخوردار است. حکومت فاقد وفاق ملی است، ارتش با سلاح حزب الله مسلح است، گروه 14 مارس متشکل از کسانی است که وفادار به اصول سنیان هستند و همپیمانان 8 مارس نیز جهادیان شیعه را شامل میشود. در این جا لازم است یادآوری کنیم که نباید آنها را فراموش کنیم که باعث گشایش سفارت فلسطین در لبنان شدند، هر چه باشد ما میزبان نیم میلیون فلسطینی در خاک لبنان با سلاح و اختلافات و خشکی و مشکلات امنیتشان که در داخل اردوگاهها و خارج از آن موج میزند، هستیم. آرامش شکنندهای که در جنوب حاکم است تحت نظارت ایران است که توانسته با نصب تجهیزات کامل و ممتدی که بر بقاع ایجاد کردهاند، به دست آید. همچنین لازم است تبادل دیپلماتیک بیروت و دمشق را نیز فراموش نکنیم که با وجود پیشینه تاریخی ضد استقلال لبنانی، برقرار شده است. همچنین تقاضای نشست دوحه که خواستار آرامش و رعایت اصول قانون اساسی بود و بهبود فضای اقلیمی که خواستار حفظ هویت ملی لبنان است. لازم است قانون انتخابات 60 را فراموش نکنیم که بر اتکای فردی تاکید دارد، پیشنهاد تابعیت دادن به اتباع خارج را مورد تجدید نظر قرار داده است و فکر وفاق ملی لبنانیها را بسیار مورد تصریح و تاکید قرار می دهد.
در حالی که مسیحیان تلاش مستمر میکنند که اکثریت قدرت مرکزی را قبضه کنند، با این ظن که اضطرابهای سیاسی ابدی هستند، اما منطق تاریخ به کسی اجازه نمیدهد مدتی طولانی در جامعههای متشکل از طوائف مختلف به حیات خود ادامه دهد، به سرعت رشد کند، از لحاظ فرهنگی پیشرفت کند و ... خلاصه این که مسیحیت از سوی محیط بیمار خود احاطه شده است. آنها همچنین به این مظنونند که استقلال داخلی نظام لبنان بزرگ با تهدیدهای بسیاری رو به رو است، در حالی که اندیشه نوین همواره پروژهای تاریخی بوده که متاثر از پروژههای جغرافیایی است و خود به تنهایی تجربهای منحصر به فرد دارد که در آخر انحصار دولت مرکزی را به شکست میکشاند. باید بگویم از همان روزی که فکر انحصار دولت مرکزی ظهور کرد عوارض ضعف استقلال و شان لبنان نیز خود را نشان دادند. رهبریهای مختلف و مختلط از محیطی که تعدد و آزادی را نمیشناسد چیزی را به ارث بردند که زندگی بدون گناه را افق خود نمیداند، همسایگی بدون تعدی را قبول ندارد و امنیت بدون قلع و قمع را درک نمیکند.
از مسیحیان میخواهم به فکر لبنان بزرگ مرکزیای باشند که آنها را از اسارت نجات دهد. آنها را از زندگی طائفهایشان دور کند بدون این که قربانی یا شهید شوند. بشارت دادن به وحدت لبنان در حد حرف باقی مانده گویی که اتحاد برایشان عار است. از دیگران همچون سوریه یا هر کشور عربی تقاضای وحدت قومی داشتن حقانیت است اما از مسیحیان خواستن که برای تعیین مسیر و روش خود چشم و گوش بسته همصدا شوند عین خیانت است. باید فهمید که زمان حیا و احساس گناه کردن دیگر گذشته است و باید عقده ناپختگی را تحمل کرد. اما از پختگی چه مانده که بخواهیم آن را پدر یا مادر خود بدانیم؟
هنگامی که کشور لبنان در سال 1920 در حد و مرزهای تاریخیاش تاسیس شد، از سوی برخی لبنانیها و اعراب رد شد و مورد پذیرش قرار نگرفت. هنگامی که به استقلال رسیدیم از ما هویت خواستند. وقتی که کشور خود را تشکیل دادیم بر سر سیاستهای خارجی و دفاعی دچار اختلاف شدیم اما هنگامی که به استقرار رسیدیم و آشفتگی را از سر گذراندیم متحمل ضربههای امنیتی و نظامی شدیم. استقلال در پرتو خود خوابید شاید که از اضطراب ملت کاسته شود، اما دردهایش فزونی گرفت و کاسه صبرش لبریز شد و رو به همه جا کرد و فریاد کشید. سال 1958 فغان میهن به هوا رفت، به آن جرعهای پان عربیسم شهابی – ناصری خوراندیم و از این جا بود که ترجمان هویتمان آغاز شد. سال 1969 دولت سقوط کرد و به آن توافق قاهره را خوراندیم اما از همین جا استقلالخواهیمان نیز آغاز شد. در سال 1975 لبنان صیغه وجودی خود را از دست داد و برای جبران فقدان آن قرارداد سوری را به خوردش دادیم تا این که این هم گذشت و دوران اشغال از راه رسید و اشغال لبنان آغاز شد. سال 1982 فغان لبنان باز هم به هوا رفت، برای ساکت کردنش جسد لبنان را بیرون آوردیم و در آن روح زندگی کسانی که قبل از جنگ میزیستد، دمیدیم. سال 1988 باز هم فغان لبنان به هوا رفت و برای آن که آرام شود اتفاق طائف را برایش تعریف کردیم و به ظاهر نجاتش دادیم و از روی صفحه و جوهر عبورش دادیم. و اما امروز، دیگران آمدند و اتفاق طائف را به تصفیه حسابهای دوحه وصل کردند و مجددا حکومت را در ظاهر به حرکت در آوردند بدون آن که به صورت اساسی و وجودی راه حلی برایش بیابند.
لبنانیها تا به این ساعت تمام بحرانهایی که از سال 1920 آغاز شده را از سر گذراندهاند. اما چگونه، با حلول سختیها از آنها فرار میکنند، به آنچه دارند به اندازه خود اکتفا میکنند و به هیچ کدام از وعدههای تاریخی خود عمل نمیکنند. به همین دلیل هم است که امروزه یافتن راه حل تازهای برای حل و فصل این بحرانهای متراکم و جمع شده غیر ممکن شده است. امروز شاید بتوانیم به وحدت لبنان دست بیابیم اما فردا احتمال تقسیم و چند دستگیمان بیشتر خواهد بود. شاید امروز بتوانیم به یک راه حل مسالمتآمیز برسیم اما فردا راه حل تنها از دهانه تفنگ خارج خواهد شد.
در برابر مسیحیان فرصت بزرگی برای تغییر بنیادین (نه تغییر در استقلال و کیان لبنان) به وجود آمده است، رهبران ما مجددا خود را در برابر دستاوردهای مثبت و ظرفیتهای سال 1963 میبینند، شاید راه وحدت و استقلال مهین به دستان یک رهبر سنی بزرگی باشد که نوید دهنده صلحی پایدار است. نباید به همان راه سال 1958 که با برپایی یک اردوگاه ظاهری در مرز سوریه و لبنان که برایمان تعریف کردند و آن را کافی دانستند برای این که سوریه و مصر استقلال لبنان را به رسمیت بشناسند، برویم. نباید همانند سال 1976 که با شنیدن سخنرانی حافظ اسد در 21 ژوئیه همه (به استثنای بشیر جمیل) از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدند و برای توافق با سوریه هلهله سر دادند، هلهله سر دهیم. در سال 1982 قویترین حزب مسیحی لبنان در آن زمان (کتائب لبنان) گمان کرد که یک پیروزی دائمی کسب کرده است. این اتفاق باعث شد که همه خود را فریب دهند و به دولت مرکزی چنگ بیندازند و به قانون اساسی قداست بدهند و بدین ترتیب زندگی خود را الاهه کنند. از این رو تغییر دولت و نظام را رد کردند (در آن موقع از این قدرت برخوردار بودند که چنین کاری کنند) در حالی که روز به روز وجودشان تحلیل می رفت و اطرافشان خالی میشد و همپیمانانشان به یک باره از ائتلافشان خارج میشدند و الی آخر. در آن موقع مسیحیان ترجیح دادند زندگی را بر اساس پیروزی و سرودهای خاطرهآمیزشان (لبنان برای ماست) بنا کنند در حالی که می بایست به جای آن درباره یک نظام ثابتی بحث می کردند که در آن نه جایی برای پیروزیهای درونیشان باشد و نه جایی برای شکستهایی که نظام دموکراتیک آن را مستثنی میکند. ما 10452 کیلومتر مربع جغرافیایی را که همیشه با کابوس باشد، نمی خواهیم بلکه آرزوی ما این است که مساحت درونی خود را بر اساس تعددمان مهندسی کنیم.
در غیر این صورت چه چیزی لبنانیها را به دور هم جمع میکند؟ استقلال یا کشور، ادیان یا طائفهها؟ همپیمانان یا دشمنان، سیاست یا دفاع، اعتدال یا تندروی، تعداد یا قومیت، تفسیر تاریخ یا نگاه به آینده؟ متاسفانه باید بگویم امروزه آنچه لبنانیها را به دور هم جمع میکند وابستگی تسلیم وار به رهبرانشان است و پیمودن راهی همچون گرگ ها به دنبال سرکردههایشان. هنگامی که کشور در حال فروپاشی بود به استقلال آن شک کردند، ولی هنگامی که نظام از فروپاشی رهایی پیدا کرد به استقلال ایمان آوردند، اما هم به نظام و هم به استقلال کشور هر دو با هم ضرر زدند. در حالی که هیچ استقلال یکپارچهای بدون نظام یکپارچه وجود ندارد.
مسیحیان به چهار دلیل حاضر نیستند که با حقایق تاریخی رو به رو شوند و درباره شکل دیگری از لبنان بحث کنند؛ نخست: نگرانی از تجدید نظر در اعلام لبنان 1920 از این که به خطایی که در آن مرحله مرتکب شدند مجبور به اعتراف شوند. دوم: رسیدن به حالت فوقالعادهای که در نهایت به جنگ و دشمنی متهمشان کند. سوم: اعتقاد به این که بحرانهای پیاپی جدای از بنیانهای استقلال لبنان است، زیرا قرائن و حقایق ملموسشان بر پایه بنیانهای شکننده تشکیل شدهاند و چهارم: ترس از این که دیگران طرح تازهای تفسیر کنند که فکر و ذهن مسیحیان را دچار دو دستگی کند.
امروز با وجود برگزاری جلسه دوم گفت و گوی ملی، که در آن رهبران مسیحی آزادانه رفتار کردند، به ویژه رهبران همفکر مسیحی، به گونهای که وقایع را تحریک و تحریف کردند و مناقشه تازهای گشودند که در آن همه استراتژیهای نظامی و دفاعی و آزادی بخش مورد بحث قرار گرفتند گویی که قرار است مسیر لبنان بر اساس آن تعریف شود، اما با نیرنگ تازهای مواجه شدیم. نیرنگی که میخواهد کودتاهای علیه دولت و راه و روش آن و استقلال کشور را ادامه دهد. ملت مسیحی امیدوراند رهبران آنها به شرکایشان در کشور طرح تغییر حقیقی طولانی مدتی ارائه دهند که از موازین قوای نظامی و سیاسی که موقتی هستند به دور باشد، زیرا که قدرتهای مطرح امروز، فردا ضعیف خواهند بود و اتخاذ روشی عکس آن راهی صحیح و پسندیده است. نظامهای مبتنی بر پیروزی یا شکست در لبنان از مرحله و جزء و ذات عبور کردهاند، از همه چیز عبور کردهاند، در نتیجه صلاحیت این را ندارد که به آنها اطمینان شود و بخواهند مسیر آینده ملت لبنان را رقم بزنند. آنها فقط یک دیدگاه تاریخی هستند که از مصالح ذاتی و متعالی مبتنی بر واقعیتها به دور هستند و باید از آنها عبور کرد و به جای آن بر تعدد تمدن و دینی لبنان به عنوان مقیاس ساخت لبنان جدید اتکا کرد.
اکنون وقت آن است که لبنانیها خود انتخاب کنند: که آیا خواستار احیای نظام سال 1920 (تاسیس کشوری مبتنی بر امت واحد) یا رجوع به مرحله 1975 و بعد از آن (تاسیس کشوری بر اساس امتهای متعدد) هستند. انتخاب اول که صلحآمیز هم هست تنها اقتضا میکند که دولت مرکزی به دولت اتحادی انتقال یابد. اما انتخاب دوم غیر مسالمتآمیز و خونبار است و آشفتگی ویران کنندهای را به بار خواهد آورد. در این حالت استفاده از قانون اساسی مصلحتی و مبتی بر مصالح شخصی خواهد بود و نمایندگان همگی خود را قائم مقام قانون دانسته و دو دستگی به وجود خواهد آمد که درگیری اختلاط یافتهای از افغانستان و الجزایر و عراق و غزه را شامل خواهد شد. رفتن به سوی یکی از این دو انتخاب: صلح آمیز یا خونبار، متمدنانه یا متحجرانه، سازنده یا نابودکننده، اتحادی یا تجزیه آور. کدام عقلی لبنانیها را لحظهای به تردید وا میدارد، به ویژه بر سر انتخابهای اساسی (مثلا در لبنان کنونی) که فضای مجازی یا شاید بهتر است بگوییم توهم را انتخاب کنند؟
متاسفانه تجدید اتفاقاتی که در حال حاضر رخ داده است و ساختار دولت کنونی و موسسات وابسته به آن و تصفیه حسابهایی که وجود دارد، همگی باعث میشود تا لبنان دچار تعارضی شود که ناگزیر گزینه دوم را انتخاب میکند (بازگشت فضای 1975)، در حالی که ساختار این نظام مثالی با تمام احترامی که لبنانیها به آن قائلند نمیتواند آنها را به سوی یک الگوی نمونه سوق دهد. اما با این حال هر آنچه که امروزه در حال اتفاق افتادن است از انتخاب رئیس جمهوری تا تشکیل دولت تا انجام گفت و گوهای ملی تا انتخابات نمایندگان که در زمان مقررش برگزار خواهد شد، ما را از اتخاذ تدابیری برای انتظار و عبور از مرحه کنونی در سایه تغییرات اقلیمی مبرا نمیکند.
اما با تمام این احوال، تحولات عمیقی که در درون ملت لبنان و بروز اختلاف در آرزوها و احساسات و شیوه زندگیشان به وجود آمده، به رغم وجود سیاست های امنیتی سلبی کنونی، ممکن است لبنانیها را به سویی سوق دهد که بتوانند به توافقی برای اداره اختلافاتشان در چارچوب اتحاد دردآوری که متاثر از تمام تحولات کشورهای خاورمیانه باشد، برسند. درست است، اختلافات میان ملتها عادتی است که باعث به وجود آمدن جنگهای بسیاری شده است اما در عین حال میتواند مصدر طلوعی برای خروج از بحران باشد اگر بر این ملتها، حکمت، واقعیت، میهنپرستی، اخلاق و قطع ارتباط با خارج حاکم شود.
سال 1847 ملت سوئیس به کشتار وسیعی علیه یکدیگر دست زدند که در نتیجه آن گروه غالب بر گروه مغلوب طرحی برای حل ریشهای و متوازن مشکلات و اختلافها بر اساس معادلات غالب و مغلوب پیشنهاد داد که توانست مطالبات هر دو طرف را بر آورده کند. آن طرح، طرحی تاریخی برای حل نهایی تمام اختلافات سوئیسیها که از زبان و فرهنگ و نژاد مختلف تشکیل یافتهاند، شد. در سال 1982 بشیر جمیل پس از آن که به عنوان رئیس جمهوری تمام لبنانیها اعم از مسیحی و مسلمان انتخاب شد به سمتی پیش رفت که با استفاده از این پیروزیاش برای همه جامعهای جدید که در آن نه ترسی باشد و نه ضرری و در ظاهر از دولتی قوی و با شوکت برخوردار باشد، بسازد. دولتی که هیچ کس توان دخالت بر سلطه آن نداشته باشد و هیچ کس از خارج نیز نتواند در استقلال آن خللی وارد کند. آن اتفاق نیفتاد؛ تا اکنون رئیس جمهوری جدید ما، ژنرال میشل سلیمان، جرات کرد که در نطق سوگند خود طرح تغییری را مطرح کند که در آن مسیر قانون اساسی به سمتی حرکت کند که غیرمترکز و وسیع باشد. این دیگر بر عهده رهبران کشور و اهالی اندیشه سیاسی است که به دنبال تفاصیل و جزئیات آن بروند تا شاید لبنان در شرق استثنائی شود.
بسیار زیباست که لبنانیها به جای آن که تلاش کنند روابط لبنان – سوریه و لبنان – فلسطین تثبیت شود، زیباتر عمل کرده و اولویت خود را به توسعه روابط اتحادیهای و نوآورانه و متمایز و استثانی در میان خود و همزمان با مرزهای گشوده و فعال منطقهای و حیاتی اختصاص دهند. ضرب المثلی است که میگوید: اگر در در تانی سلامتی است در تاخیر ندامت است.
نظر شما :